با مطالعه و بررسی اندیشههای اجتماعی علامه طباطبائی در تفسیر المیزان درمییابیم که ایشان به مسائل متعدد اجتماعی پرداختهاند. مسأله حکومت اسلامی و مسائل سیاسی جامعه اسلامی، هویتبخشی به جامعه اسلامی، تبیین وظایف و مسئولیتهای اجتماعی، همکاری و تعاون اجتماعی در امور خیریه و رسیدگی به فقرا، توجّه به تعلیم، تربیت و اهمیّت علم در اسلام از جمله این موارد است. لزوم مبارزه با ظلم و استبداد، تفسیر سنّتهای الهی در زندگی و مرگ جوامع و تمدّنها، جهاد اسلامی و لزوم مبارزه با دشمنان اسلام همچون استعمار و صهیونیسم از دیگر محورهای مباحث علامه در المیزان است.
لزوم طرح این بحث از آنجا ناشی میشود که همواره در جامعه اسلامی، هستند افرادی که با توجیهات بیراه که عمدتاً ناشی از ضعف درونی، عدم اعتماد به دستاوردهای داخلی و نیز ضعف در باور به آموزههای حیاتبخش دین مبین اسلام است، سرسپرده غرب میشوند. از آنجا که به گواه تاریخ، این سرسپردگی همیشه سبب عقبگرد و عقبافتادگی جوامعِ تحت سلطه تفکر غرب بود و مفسرانی همچون علامه طباطبایی را بر آن داشت تا در صدد کشف دیدگاه قرآن درباره کیفیت تعامل با غرب، حد و حدودها و خط قرمزهای این ارتباط بپردازند.
چالش غربزدگان
علامه یکی از چالشهای بزرگ غربزدگان را در عدم نگرش اجتماعی و کلنگر به زندگی انسان در غرب معرفی میکند و معتقد است این عده توانایی تفکر اجتماعی ندارند و غرب را در بستر فردگرایانه مورد توجه قرار میدهند و مینویسد «و اما شیفتگی و دلدادگی چنین افرادی از مشرق زمین، نسبت به صدق و صفا و امانت و خوشی و مانند آن که در بین افراد ملل مترقی (مغرب زمین) مشاهده میکنند، در واقع حقیقت مسأله بر آنها مشتبه شده است، زیرا اغلب اندیشمندان ما - مشرق زمینان - توانایی تفکر اجتماعی نداشته و فقط در حیطه تفکر فردی به سر میبرند.»
ماهیت غرب
علامه ضمن انتقاد از این دست روشنفکرانی که با نگاه فردی، مدام با نشان دادن نقاط قوت غرب، در پی تطهیر آنها هستند، به تاریخ سراسر وحشیانه غرب توجه میدهد و مینویسد ««و لعمری، لو طالع المطالع المتامل تاریخ الاجتماعیة من لدن النهضة الحدیثة الاوروبیة و تعمق فیما عاملوا به غیرهم من الامم و الاجیال المسکینة الضعیفة، لم یلبث دون ان یری ان هذه المجتمعات التی یظهرون انهم امتلؤوا رافة و نصحا للبشر یفدون بالدماء ...»
پرهیز از گرایش به غرب
به طور طبیعی نتیجه چنین گرایش روشنفکرانه نسبت به غرب سبب خواهد شد آن
زمان که پای معاهده و یا مذاکره فیمابین به میان میآید، کاملاً منفعلانه
برخورد شود و چه بسا امتیازهای یکسویه به طرف مقابل که غرب باشد، تعلق
گیرد، چالشی که بارها در همین کشورمان ایران شاهدش بودیم.
علامه
طباطبایی مبتنی بر تفسیر آیاتی از قرآن، معتقد است این نوع رفتار منفعلانه
ناشی از پذیرش ولایت یهود و نصارا (سردمداران غرب) است. ایشان ذیل آیه 51
سوره مائده: "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ" (اى کسانى که ایمان آوردهاید، یهود و نصارى را دوستانِ [خود] نگیرید [که] بعضى از آنان دوستان بعضى دیگرند.) از قول مجمعالبیان مینویسد: " اتخاذ"
(در آیه) به معناى اعتماد کردن بر چیزى است، به این صورت که شخص به آن
دلگرم باشد که در فلان کار به دردم مىخورد و آن را براى آن کار ذخیره
کند. خداى سبحان در جمله مورد بحث مسأله ولایت را مقید به هیچ یک از
خصوصیات و قیدها نکرده و به طور مطلق فرموده: یهود و نصارا را اولیاى خود
نگیرید؛ پس آیه شریفه از این جهت مطلق است، چیزى که است از آیه بعدى که
مىفرماید: "فَتَرَى الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصیبَنا دائِرَة..."
(تو اى پیامبر، بیماردلان را مىبینى که به سرعت به طرف یهود و نصارا
مىروند و مىگویند مىترسیم بلایى بر سر ما بیاید ...)، فهمیده مىشود
که مراد از ولایت، نوعى از نزدیکى و اتصال است که با بهانه بیماردلان
متناسب باشد و آن، این است که یهود و نصارا دولتى و سلطهاى داشتهاند که
مسلمانان بیماردل میترسیدهاند، در تحت سلطه آنان منکوب شوند.»
علامه، نتیجه چنین نگرشی در سطح مسئولان جامعه اسلامی را دگرگونی در سیره دینی جامعه مسلمانان و همگرایی با سیره کفار معرفی کرده، مینویسد «پس حاصل کلام این شد که مراد از جمله:" لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ"، نهى از دوستى با یهود و نصارا است، دوستى به حدى که باعث کشش روحى بین مسلمین و اهل کتاب شود و در نتیجه اخلاق اهل کتاب در بین مسلمین راه یابد، چون چنین دوستى سر انجام سیره دینى جامعه مسلمان را که اساس آن پیروى از حق و سعادت انسانها است، دگرگون کرده، سیره کفر در بین آنان جریان مىیابد که اساسش پیروى از هواى نفس و پرستش شیطان و خروج از راه فطرى زندگى است.»
ایشان در انتها اشاره میکند «کمترین چیزى که از این بیان استفاده مىشود، این است که اینگونه مؤمنین راه هدایت خدا را که همان ایمان است، سلوک نکرده بلکه راهى را اتخاذ کردهاند که یهود و نصارا آن را سلوک مىکنند و به سویى در حرکتاند که یهود و نصارا به آن سو روانند و راهشان به آنجا کشیده مىشود که راه یهود و نصارا به آنجا منتهى مىشود.»