شهید «سید مهدی محمدی» سال 1342 در کربلا متولد شد و در سال 1351 بعد از اینکه خانواده را از عراق بیرون کردند، به همراه خانواده به تهران و محله نظام آباد آمد. این شهید از 17 سالگی در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و در حالی که ناراحت بسته شدن سفره شهادت بود، بعد از پذیرش قطعنامه 598 در عملیات «مرصاد» توسط عوامل بعثی و منافقین و چهار روز بعد از برادرش «سید صاحب محمدی» در جبهه جنوب به شهادت رسید و پیکر مطهرش که زیر آفتاب سوزان غرب سیاه شده بود، بعد از شناسایی در قطعه 40 بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
***
شهید سیدمهدی محمدی در وصیت نامه اش نوشته است:
انالله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون. (توبه 110)؛ خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است، آنها در راه خدا جهاد می کند که دشمنان دین را به قتل برسانند و یا خود کشته شوند.
بنام خداوند بخشنده مهربان
خدایا! اکنون که می خواهم به جبهه بروم از تو می خواهم که از تقصیراتم در گذری و همانطور که مشتری جان و مال دیگر رزمندگان شدی مشتری جان و مال من هم بشوی.
خدایا! اکنون من برای رضای تو و برای یاری رساندن اسلام و لبیک گفتن به ندای حسین زمانمان امام امت راهی جبهه می شوم و از تو می خواهم که مرا یاری کنی و از من قبول کنی.
خدایا! از اینکه تا به حال برای اسلام کار مثبتی انجام ندادم امیدوارم که مرا ببخشی و رحمت خود را شامل حالم کنی؛ خدایا! از تو می خواهم که انقلاب ما را به انقلاب حضرت مهدی(عج) متصل کنی و رهبر انقلابمان را تا ظهور حضرت مهدی(عج) محافظت بفرمائی.
پدر و مادرم، من در حق شما خیلی کوتاهی کردم؛ زحمات شما را به هیچ عنوانی نتوانستم و نمیتوانم جبران کنم. پدر و مادرم، شما را من خیلی ناراحت کردم شما را به خدا قسم تان میدهم که مرا حلال کنید.
پدر و مادر عزیزم، من لیاقت شهادت را به هیچ عنوان در خود نمی بینم اما رحمت خدا زیاد است اگر خدا شهادت را نصیبم کرد و خبر شهادت مرا شنیدید، بدانید که خبر تولد مرا شنیدهاید برای اینکه شهادت مرگ نیست تولد است؛ شهادت حرکت شتابدار به سوی معشوق است.
مادرم اگر خواستید گریه کنید برای علی اکبر حسین(ع) گریه کنید؛ بر مظلومیت حسین(ع) و یارانش گریه کنید؛ در ضمن مقدار موجودی مرا در صورت امکان در راه خدا به مصرف برسانید و هر طور صلاح میدانید. (به هیچ عنوان از شهادت فرزندانتان خدای نکرده سوء استفاده نکنید).
سخنی با برادر وخواهرانم
برادر و خواهر گرامی، من از شما هم تقاضای عاجزانه دارم که مرا حلال کنید حق برادری شما را ادا نکردم و همیشه از اخلاق من رنج میبردید؛ مرا ببخشید.
خواهرم، حجاب را هر چه بهتر حفظ کن و نمازت را حتماً اول وقت بخوان؛ همچنان که می خواندی.
برادر و خواهرم، دعا را اصلاً فراموش نکنید.
برادر و خواهرم فرزندانتان را خوب تربیت کنید همچنان که ت
سخنی با دوستان و آشنایانم
اولاً از تمامی دوستانم میخواهم که مرا حلال کنید؛ دعای کمیل و توسل را فراموش نکنید؛ به نمازهای جمعه و جماعات اهمیت بدهید؛ امام را یاری کنید به جبهه ها کمک کنید؛ خودتان در صورتی که می توانید به جبهه ها بروید؛ سعی کنید کارهایتان را برای رضای خدا انجام دهید؛ در بسیج حضور فعال داشته باشید؛ راه شهیدان را ادامه دهید؛ در مقابل مشکلات صبور باشید؛ خطای یک نفر یا یک گروه را به حساب انقلاب نگذارید.
برادرم صاحب، دَرست را خوب بخوان و بدان که این پیام شهیدان به دانشآموزان است. [شهید سیدصاحب محمدی چهار روز قبل از شهادت سیدمهدی در سه راهی کوشک در اول مرداد 1367 به شهادت می رسد]
در آخر از تمامی دوستان و آشنایان باز هم تقاضای عاجزانه دارم که مرا حلال کنند و اگر مایل هستند یک روز نمازم را بخوانید چون امکان دارد نمازهایی که می خواندم مورد قبول خداوند واقع نشده باشد.
(نصر من الله و فتح قریب)
به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت کربلا و طول عمر امام عزیز
*شهید بزرگوار «سیدمهدی محمدی» در نامههای به یکی از بستگان خود در جبهه نوشته است: «شما در جبهه با کفار می جنگید و ما در اینجا با منافقین بدتر از کفار. این منافقین از خدا بی خبر هر روز یکی از خیابان ها را بمب گذاری می کنند و عده ای از مردم بی گناه را شهید می کنند».