در یکی از این مراسمها تابوت شهیدی را بر دوش گرفت. بعد از اینکه تابوت را بر زمین گذاشت، متوجه شد تکه چوبی از تابوت بر روی کتفش باقی مانده است. اما این چوب چه معنایی داشت؟
به گزارش شهدای ایران،پای ثابت برنامههای فرهنگی مسجد جامع خرمشهر از برگزاری محافل قرآن تا برگزاری یادمانهای شهدا بود. او هر روز اهتمام جدی برای برگزاری نماز جماعت صبح داشت و بعد از اقامه نماز، نمازگزاران را برای انجام نرمش و ورزش به صف میکرد.
نشانهای از تابوت شهید گمنام برای مدافع حرم
وقتی خبر ورود شهدای گمنام به شلمچه را میشنید، هر طوری بود خودش را میرساند. در یکی از این مراسمها بود که تابوت شهیدی را بر دوش گرفت. بعد از اینکه تابوت را بر زمین گذاشت، متوجه شد تکه چوبی از تابوت بر روی کتفش باقی مانده است. محمدرضا آن را نشانهای از شهید قلمداد کرد. وقتی آن چوب را در خانه به دخترش نشان داد، رو به او گفت: این چوب نشان میدهد که رفتنی هستم و باید بپرم!
گلولههایی که با همسرش همنوا شدند
بار اول مردادماه سال ۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی سوریه شد. همسرش از ته دل راضی نبود. این عدم رضایت را با تمام وجود حس کرده بود، چرا که با چشمش دیده بود گلولههایی که به سمت او میآمدند، هنگامی که نزدیکش میآمدند، راهشان را عوض میکردند. حتی پیشانیاش از عبور گلوله زخمی شده بود، اما به شهادت نرسید. برای همین به دوستانش گفته بود تا رضایت همسرم را نگیرم، دوباره اعزام نمیشوم.
نزدیکان خیالشان راحت بود که همسر محمدرضا رضایت نمیدهد، اما وقتی دیدند که دارد دوباره اعزام میشود، تعجب کردند. محمدرضا در جواب دوستش گفت: به همسرم گفتم شما یا با آخرت یا حضرت زهرا (س) مشکلدارید که اجازه نمیدهید به خدمت دختر غریبش حضرت زینب (س) برسم، پس با این جمله توانستم رضایتش را بگیرم. این گونه شد که در اعزام دوم دیگر مانعی برای شهادتش نبود و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
راهی که شبیه خرمشهر تا مشهد است
تنها ۲ روز به آغاز محرم سال ۹۴ باقی مانده بود. پسرش مشغول تماشای تلویزیون بود که او را صدا کرد و گفت: من فردا دارم میروم! پسرش به صورت پدر نگاهی انداخت و گفت: کجا؟ نکند باز میخواهی بروی همان جا! محمدرضا گفت: این راهی که میخواهم بروم مثل مسیر خرمشهر تا مشهد است. حال اگر چند تا خانواده باشیم و برای رسیدن به مشهد گزینههای ماشین، قطار یا هواپیما مطرح باشد، کدام زودتر به مشهد میرسند؟ مجتبی که عمق سؤال پدرش را متوجه نشده بود، جواب داد: خب! معلوم است با هواپیما. محمدرضا هم از فرصت استفاده کرد و گفت: این راهی که میروم مانند هواپیما است و میخواهم زودتر به مقصد برسم! مجتبی بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش تازه متوجه منظور پدرش شد.
عزای سربازان سوری بر شهادت فرمانده ایرانیشان
در سوریه محمدرضا به «ابوقاسم» معروف بود. او آنجا هم دست از فعالیت فرهنگی برنداشت و برنامه آموزش قرآن را پی گرفت. شعارهای حماسی برای تقویت روحیه مدافعان میسرود و پشت میکروفون از همه میخواست که تکرار کنند. محمدرضا نیز مانند رفیقش شهید جبار عراقی به خاطر تسلط به زبان عربی به میان عشایر و روستاییان سوری رفتوآمد میکرد و آنها هم بسیار با او صمیمی بودند. بعد از شهادت ابوقاسم، همرزمان سوری او تا مدتها در عزای شهادتش لباس سیاه بر تن کردند. این در حالی بود که پوشیدن لباس سیاه در جبهههای سوریه ممنوعیت داشت.
تماسهایی که برقرار نشد
روز سوم آبان که برابر با یازده محرم بود، با منزلش تماس گرفت. تنها دخترش که به خاطر درس خواندن در خانه بود، صحبت کرد. دلش میخواست با فرزند کوچکش نیز صحبت کند، اما موفق نشد. چند دقیقه بعد هم با مادرش تماس گرفت، اما با مادرش نیز نتوانست صحبت کند. شاید این تقدیر الهی بود تا محمدرضا دلبستگی دنیاییاش را پشت سر بگذارد و فردای آن روز با آسودگی خاطر به دیدار معبودش بشتابد.
ذکری که سالهای آخر ورد زبان مدافع حرم بود
بار آخر در اربعین سال ۱۳۹۳ راهی پیادهروی اربعین شد. در طول مسیر محمدرضا حال و هوایی عارفانه داشت و مدام روضه میخواند و گریه میکرد. از آنجا بود که تا روز شهادت مدام این جمله را تکرار میکرد: «کل الخیر فی باب الحسین (ع)» و از امام حسین (ع) میخواست تا او را به عنوان مدافع حرم خواهرش پذیرا باشد.
درباره شهید
پاسدار شهید محمدرضا عسکریفرد با نام جهادی ابوقاسم فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر عملیاتی خوزستان در ۲۴ آبان ماه سال ۱۳۵۳ در خرمشهر به دنیا آمد. او در سال ۷۴ و پس از سالها فعالیت در بسیج به عضویت سپاه پاسداران درآمد. شهید عسکریفرد در چهارم آبان ماه سال ۱۳۹۴ برابر با دوازدهم ماه محرم در دفاع از حریم حضرت زینب (س) در حومه حماه سوریه براثر اصابت گلوله تکتیرانداز تروریست تکفیری به شهادت رسید. مزار او در صحن شهدای گمنام مسجد جامع خرمشهر قرار دارد. از شهید عسکریفرد سه فرزند به یادگار مانده است.