به گزارش شهدای ایران، حبیب ترکاشوند: خبر
شوکهکننده بود و ناباورانه؛ حضرت علامه حسن زاده آملی آسمانی شد و به
ملکوت اعلی پیوست. شخصیت بی نظیری که تمام لحظه لحظه عمرش مایه برکت بود و
اگر بخواهیم تعریف کاملی از یک عالم ربانی برای دیگران مثال بزنیم، قطعا
نام این عزیز در صف اول مردان خداست.
در فقه، حکمت، فلسفه، عرفان، نجوم و هیأت، ریاضی، ادبیات و وجوه مختلف طبیعیات اعجوبه بود و شاید بعد از چند شخصیت معدود در سدههای اول اسلام قرنها بود چنین شخصیت جامعی روزگار به خود ندیده بود و نام «علامه دهر» به راستی برازنده وی بود.
اما همه این علوم در سایه روح الهی این دانشمند شهیر کمرنگ بود و همگان ایشان را یک عارف روشنضمیر و مجسمه توحید میدانستند.
علامه طباطبایی: شخصیت آقای حسنزاده را جز امام زمان (عج) کسی به آن پی نبرده است
اصلا وصف چو من حقیر و ذلیلی در حق آن یگانه دوران چه جایگاهی دارد وقتی مفسر بزرگ قرآن کریم یعنی علامه طباطبایی (ره) در وصف ایشان میگوید: «راهی که حسنزاده در پیش گرفته است، خاک آن توتیای چشم من است ... شخصیت آقای حسنزاده را جز امام زمان (عج) کسی به آن پی نبرده است.»
سالهای پایانی دهه هفتاد وقتی در ساری دانشجو بودیم در کلاس های یکی از شاگردانش شرکت میکردیم اما همیشه برایمان یک رؤیا بود که روزی خود علامه را از نزدیک ببینیم و این انسان خدایی را زیارت کنیم. خصوصا اینکه آن زمان هنوز هیچ فیلمی از ایشان منتشر نشده بود و تنها عکس این مرد الهی را دیده بودیم.
به هر دری زدیم تا فرجی شود تا بالاخره یکی از اساتیدمان به نام مهندس موسوی که اهل آمل بود واسطه خیر شد و دیداری برایمان تدارک دید.
حرکت به سمت میقات
قرارمان صبح جمعه بود در زادگاه علامه یعنی روستای «ایرا» ازتوابع لاریجان آمل
صبح زود یا یک دستگاه اتوبوس از ساری به سمت میقاتمان حرکت کردیم و بعد از 2 ساعت به اول جاده ایرا رسیدیم.
با پیشنهاد مهندس موسوی قرار گذاشتیم از این قسمت تا روستا که مسیری کوهستانی بود و اتوبوس به سختی بالا می رفت را پیاده برویم تا هم ورزشی کرده باشیم و هم با ذکر صلوات، خود را برای این دیدار معنوی آماده کنیم. در بین راه هم ذوق داشتیم و هم دلهره؛ چرا که شنیده بودیم داشتن چشم برزخی کمترین خصوصیت این مرد الهی است و دیدن هویت و ذات واقعی انسانها برایش آسان است.
سیمرغی شده بودیم به دنبال حقیقت خود
مهندس در بین راه به ما می گفت اینکه علامه برای ما صحبت کند یا نه، چه بگوید و چقدر صحبت کند همگی به حال روحی ما بستگی دارد، خیلی خدمت ایشان میرسند اما ایشان کلامی سخن نمیگوید، پس تمام تلاش خود را میکردیم که حتی برای ساعتی شده از این دنیا دل بکنیم و همچنان سیمرغی به دنبال حقیقت وجودی خود باشیم.
از کوه که بالا می رفتیم تمام فکر و ذهنمان حسنزاده آملی بود و لاغیر
گاهی مطالب اندکی که از کتابهای ایشان خوانده بودم مرور می کردم و گاهی مطالبی که درباره ایشان شنیده بودم. البته دهها کتالب نفیس از این گنج دوران به یادگار مانده اما تنها دو سه کتاب ایشان برای ما قابل فهم است و بقیه آنها از سطح درک و سواد و معرفت امثال بنده خارج است.
«الهى، اگر کودکان سرگرم بازی اند، مگر کلانسالان در چه کارند؟!»
کتاب به ظاهر کوچک اما دریای پرعمق معرفتش یعنی «الهی نامه» را داشتم و بارها مناجات های کوتاه اما طلایی اش را با خود مرور کرده بودم. خصوصا این جمله را که «الهى، اگر کودکان سرگرم بازی اند، مگر کلانسالان در چه کارند ؟!» خیلی فکرم را مشغول خود کرده بود.
کتاب «نامهها و برنامهها» که پاسخ نامههایی است که به ایشان نوشته شده، راه و رسم زندگی را به هر رهروی طریقتی میآموزد.
داستان دیدار علامه با رهبر انقلاب
و بعد یاد داستانی افتادم که از دیدار آقا با علامه شنیده بودم. سال 72 رهبر انقلاب برای اولین بار در دوران رهبری خود به مازندران سفر کرده بودند. در سفر به آمل بدون اینکه به کسی بگویند قصد میکنند به دیدار علامه بروند. وقتی به نزدیکی منزل ایشان که در بالای یک تپه قرار داشت می رسند، می بینند که علامه به استقبال ایشان آمده و آقا با ناراحتی به دو سه نفری که اطراف ایشان بودند می گویند چه کسی به ایشان خبر داده که اطرافیان انکار میکنند و میگویند ما بیخبریم و به ناچار حضرت آقا از خود علامه سوال می کنند که چه کسی به شما خبر داده و علامه با تواضع خاصی پاسخ میدهند یعنی رهبر من، مولای من، ولی من اینجا بیاید و من نفهمم؟
در آن دیدار علامه کتاب « انسان در عرف عرفان» خود را به رهبری هدیه میدهند و وقتی آقا سوال می کنند این کتاب چاپ شده یا نه؟ پاسخ می شنوند که نه اگر اجازه فرمائید بعد از مرگم منتشر شود و بالاخره آقا ایشان را راضی میکنند که منتشر شود. کتابی که وصف حال کوچکی از روح عظیم این مرد الهی را نمایان ساخته، هر چند کوتهبینان تا توانستند ایشان را بابت این کتاب تخطئه کردند اما مگر حسن زاده اهل این دنیا و تعلقاتش بود که این مسائل برایش مهم باشد
از ادب خاصش زیاد شنیده بودیم و خاکساری و تواضعش خدمت اساتیدی که داشت و حتی حکایت می کردند در 8 سالی که صبح ها برای درس به منزل مرحوم حکیم الهی قمشهای مراجعت میکرد شبها از خوردن شام خودداری میکرد که نکند به استاد خود جسارت کند و سراغ دستشویی منزلشان را بگیرد.
در همین افکار بودیم و بالا میرفتیم که بعد از 70 دقیقه پیاده روی، بالاخره به محل ملاقاتمان یعنی حسینیه ایرا رسیدیم. حسینیهای ساده و بیآلایش اما غرق نور و معنویت.
مرتب و منظم در حسینیه نشستیم و تا تشریففرمایی علامه، مداح خوبمان حسین آقای شالیکار چند دقیقهای مداحی کرد. تا بالاخره ایشان تشریف فرما شدند . بر خلاف همه مراسمها که جوانان ذوق دارند صف اول بایستند اینجا همه از صف اول گریزان بودند چرا که میدانستند میهمان چه روح برجستهای هستیم.
علامه وارد شدند و بعد از خوش و بشی با دوستان شروع به صحبت کرد و هر کلامش چون دری بر وجود ما می نشست. از قدر دانستن دوران جوانی و پاکی این دوران، از غنیمت دانستن فرصتها و ساختن خود تا لزوم استاد داشتن برای رشد معنوی.
از علامه طباطبایی ترک اولی ندیدم!
گریزی هم به حالات استادش علامه طباطبایی زد و از 17 سال شاگردیاش خدمت آن مفسر بزرگ قرآن گفت.
از جملهای که در وصف علامه در اولین حضورش در رادیو به سال 64 شمسی گفته بود و حرف و حدیثی که این جمله ایجاد کرده بود. جمله این بود «من در 17 سالی که خدمت علامه بودم ترک اولی از ایشان ندیدم» و همین باعث شده بود عدهای به ایشان بتازند که چرا چنین مبالغهای کرده مگر طباطبایی معصوم است و تماسهای مکرری که با ایشان گرفته بودند و باز تکرار همان جمله در تماس های تلفنی علما و دیگران که من از ایشان ترک اولی ندیدم.
اما در میان سخنانش از انسانهایی گفت که وقتی در کوچه و بازار راه میروند بنیآدم را با چهره برزخی آنها می بینند و بعد از این کلمات نزدیک بود از ترس قالب تهی کنیم که نکند نفس گناهکار مرا منظورش بوده است و آنجا بود که به ذکر «یا ستار العیوب» متوسل شدیم.
میگویند این طرفی باید نماز بخوانیم درسته آقاجان؟
سخنان عرشی ایشان تمام شد و نوبت نماز ظهر و عصر شد. رو به دوستان با لبخند گفت: «میگویند این طرفی باید نماز بخوانیم درسته آقاجان؟» و با دستش به سمت قبله اشاره کرد. جمله به ظاهر شوخی بود اما با همین جمله شوخی یک دنیا معرفت را به این جوانان آموخت که به هر جهت رو کنی صنع خالق است.
نمازی که وصفش در کلمات نمی گنجد
به امامت ایشان به نماز ایستادیم اما چه نمازی که گفتنش در وصف نگنجد. نماز ظهر را یکی از دوستان مکبر ایستاد اما نماز عصر با اینکه تمام وجودم ترس بود، دل به دریا زدم و مکبر ایستادم تا آن صورت ملکوتی را به هنگام مناجات با محبوبش از نزدیک ببینم..
هر جملهای از نماز را که قرائت میکردند انگار بخشی از جسممان را با خود می برد کمکم احساس کردم اراده بدنم دست خودم نیست و میلرزد اما گفتم حالت درونی است. اما در دو موضع این لرزش خیلی شدید شد تا جایی که پاهایم توان ایستادن نداشت و عنقریب بود که به زمین بیفتم.
اولی زمان تشهد و دومی زمان سلام دادن ایشان. وقتی جمله اول سلام را قرائت میکرد احساس می کردم خود حضرت ختمی مرتبت مقابلش ایستاده و اینگونه در حال عرض ارادت است تا بالاخره نماز تمام شد و من سر جایم برگشتم. دو سه نفر از دوستان که مرا دیده بودند سوال کردند که چرا سر نماز می لرزیدی؟ آنجا بود که فهمیدم لرزش تنها حالت درونی نبوده و واقعا تمام بدنم می لرزیده است.
این روح ملکوتی اکنون حاضرتر از قبل در میان ماست
آن دیدار بالاخره تمام شد اما شیرینی آن دیدار و زیارت آن عالم ربانی هنوز بعد از 22 سال فراموشمان نشده است.
حالا علامه ذوالفنون و مرد یگانه توحید به ظاهر از این دنیا رخت بربسته است اما این روح ملکوتی اکنون حاضرتر از قبل در میان ماست و همگان را به سوی محبوب راهنمایی و دستگیری میکند.
«وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
در فقه، حکمت، فلسفه، عرفان، نجوم و هیأت، ریاضی، ادبیات و وجوه مختلف طبیعیات اعجوبه بود و شاید بعد از چند شخصیت معدود در سدههای اول اسلام قرنها بود چنین شخصیت جامعی روزگار به خود ندیده بود و نام «علامه دهر» به راستی برازنده وی بود.
اما همه این علوم در سایه روح الهی این دانشمند شهیر کمرنگ بود و همگان ایشان را یک عارف روشنضمیر و مجسمه توحید میدانستند.
علامه طباطبایی: شخصیت آقای حسنزاده را جز امام زمان (عج) کسی به آن پی نبرده است
اصلا وصف چو من حقیر و ذلیلی در حق آن یگانه دوران چه جایگاهی دارد وقتی مفسر بزرگ قرآن کریم یعنی علامه طباطبایی (ره) در وصف ایشان میگوید: «راهی که حسنزاده در پیش گرفته است، خاک آن توتیای چشم من است ... شخصیت آقای حسنزاده را جز امام زمان (عج) کسی به آن پی نبرده است.»
سالهای پایانی دهه هفتاد وقتی در ساری دانشجو بودیم در کلاس های یکی از شاگردانش شرکت میکردیم اما همیشه برایمان یک رؤیا بود که روزی خود علامه را از نزدیک ببینیم و این انسان خدایی را زیارت کنیم. خصوصا اینکه آن زمان هنوز هیچ فیلمی از ایشان منتشر نشده بود و تنها عکس این مرد الهی را دیده بودیم.
به هر دری زدیم تا فرجی شود تا بالاخره یکی از اساتیدمان به نام مهندس موسوی که اهل آمل بود واسطه خیر شد و دیداری برایمان تدارک دید.
حرکت به سمت میقات
قرارمان صبح جمعه بود در زادگاه علامه یعنی روستای «ایرا» ازتوابع لاریجان آمل
صبح زود یا یک دستگاه اتوبوس از ساری به سمت میقاتمان حرکت کردیم و بعد از 2 ساعت به اول جاده ایرا رسیدیم.
با پیشنهاد مهندس موسوی قرار گذاشتیم از این قسمت تا روستا که مسیری کوهستانی بود و اتوبوس به سختی بالا می رفت را پیاده برویم تا هم ورزشی کرده باشیم و هم با ذکر صلوات، خود را برای این دیدار معنوی آماده کنیم. در بین راه هم ذوق داشتیم و هم دلهره؛ چرا که شنیده بودیم داشتن چشم برزخی کمترین خصوصیت این مرد الهی است و دیدن هویت و ذات واقعی انسانها برایش آسان است.
سیمرغی شده بودیم به دنبال حقیقت خود
مهندس در بین راه به ما می گفت اینکه علامه برای ما صحبت کند یا نه، چه بگوید و چقدر صحبت کند همگی به حال روحی ما بستگی دارد، خیلی خدمت ایشان میرسند اما ایشان کلامی سخن نمیگوید، پس تمام تلاش خود را میکردیم که حتی برای ساعتی شده از این دنیا دل بکنیم و همچنان سیمرغی به دنبال حقیقت وجودی خود باشیم.
از کوه که بالا می رفتیم تمام فکر و ذهنمان حسنزاده آملی بود و لاغیر
گاهی مطالب اندکی که از کتابهای ایشان خوانده بودم مرور می کردم و گاهی مطالبی که درباره ایشان شنیده بودم. البته دهها کتالب نفیس از این گنج دوران به یادگار مانده اما تنها دو سه کتاب ایشان برای ما قابل فهم است و بقیه آنها از سطح درک و سواد و معرفت امثال بنده خارج است.
«الهى، اگر کودکان سرگرم بازی اند، مگر کلانسالان در چه کارند؟!»
کتاب به ظاهر کوچک اما دریای پرعمق معرفتش یعنی «الهی نامه» را داشتم و بارها مناجات های کوتاه اما طلایی اش را با خود مرور کرده بودم. خصوصا این جمله را که «الهى، اگر کودکان سرگرم بازی اند، مگر کلانسالان در چه کارند ؟!» خیلی فکرم را مشغول خود کرده بود.
کتاب «نامهها و برنامهها» که پاسخ نامههایی است که به ایشان نوشته شده، راه و رسم زندگی را به هر رهروی طریقتی میآموزد.
داستان دیدار علامه با رهبر انقلاب
و بعد یاد داستانی افتادم که از دیدار آقا با علامه شنیده بودم. سال 72 رهبر انقلاب برای اولین بار در دوران رهبری خود به مازندران سفر کرده بودند. در سفر به آمل بدون اینکه به کسی بگویند قصد میکنند به دیدار علامه بروند. وقتی به نزدیکی منزل ایشان که در بالای یک تپه قرار داشت می رسند، می بینند که علامه به استقبال ایشان آمده و آقا با ناراحتی به دو سه نفری که اطراف ایشان بودند می گویند چه کسی به ایشان خبر داده که اطرافیان انکار میکنند و میگویند ما بیخبریم و به ناچار حضرت آقا از خود علامه سوال می کنند که چه کسی به شما خبر داده و علامه با تواضع خاصی پاسخ میدهند یعنی رهبر من، مولای من، ولی من اینجا بیاید و من نفهمم؟
در آن دیدار علامه کتاب « انسان در عرف عرفان» خود را به رهبری هدیه میدهند و وقتی آقا سوال می کنند این کتاب چاپ شده یا نه؟ پاسخ می شنوند که نه اگر اجازه فرمائید بعد از مرگم منتشر شود و بالاخره آقا ایشان را راضی میکنند که منتشر شود. کتابی که وصف حال کوچکی از روح عظیم این مرد الهی را نمایان ساخته، هر چند کوتهبینان تا توانستند ایشان را بابت این کتاب تخطئه کردند اما مگر حسن زاده اهل این دنیا و تعلقاتش بود که این مسائل برایش مهم باشد
از ادب خاصش زیاد شنیده بودیم و خاکساری و تواضعش خدمت اساتیدی که داشت و حتی حکایت می کردند در 8 سالی که صبح ها برای درس به منزل مرحوم حکیم الهی قمشهای مراجعت میکرد شبها از خوردن شام خودداری میکرد که نکند به استاد خود جسارت کند و سراغ دستشویی منزلشان را بگیرد.
در همین افکار بودیم و بالا میرفتیم که بعد از 70 دقیقه پیاده روی، بالاخره به محل ملاقاتمان یعنی حسینیه ایرا رسیدیم. حسینیهای ساده و بیآلایش اما غرق نور و معنویت.
مرتب و منظم در حسینیه نشستیم و تا تشریففرمایی علامه، مداح خوبمان حسین آقای شالیکار چند دقیقهای مداحی کرد. تا بالاخره ایشان تشریف فرما شدند . بر خلاف همه مراسمها که جوانان ذوق دارند صف اول بایستند اینجا همه از صف اول گریزان بودند چرا که میدانستند میهمان چه روح برجستهای هستیم.
علامه وارد شدند و بعد از خوش و بشی با دوستان شروع به صحبت کرد و هر کلامش چون دری بر وجود ما می نشست. از قدر دانستن دوران جوانی و پاکی این دوران، از غنیمت دانستن فرصتها و ساختن خود تا لزوم استاد داشتن برای رشد معنوی.
از علامه طباطبایی ترک اولی ندیدم!
گریزی هم به حالات استادش علامه طباطبایی زد و از 17 سال شاگردیاش خدمت آن مفسر بزرگ قرآن گفت.
از جملهای که در وصف علامه در اولین حضورش در رادیو به سال 64 شمسی گفته بود و حرف و حدیثی که این جمله ایجاد کرده بود. جمله این بود «من در 17 سالی که خدمت علامه بودم ترک اولی از ایشان ندیدم» و همین باعث شده بود عدهای به ایشان بتازند که چرا چنین مبالغهای کرده مگر طباطبایی معصوم است و تماسهای مکرری که با ایشان گرفته بودند و باز تکرار همان جمله در تماس های تلفنی علما و دیگران که من از ایشان ترک اولی ندیدم.
اما در میان سخنانش از انسانهایی گفت که وقتی در کوچه و بازار راه میروند بنیآدم را با چهره برزخی آنها می بینند و بعد از این کلمات نزدیک بود از ترس قالب تهی کنیم که نکند نفس گناهکار مرا منظورش بوده است و آنجا بود که به ذکر «یا ستار العیوب» متوسل شدیم.
میگویند این طرفی باید نماز بخوانیم درسته آقاجان؟
سخنان عرشی ایشان تمام شد و نوبت نماز ظهر و عصر شد. رو به دوستان با لبخند گفت: «میگویند این طرفی باید نماز بخوانیم درسته آقاجان؟» و با دستش به سمت قبله اشاره کرد. جمله به ظاهر شوخی بود اما با همین جمله شوخی یک دنیا معرفت را به این جوانان آموخت که به هر جهت رو کنی صنع خالق است.
نمازی که وصفش در کلمات نمی گنجد
به امامت ایشان به نماز ایستادیم اما چه نمازی که گفتنش در وصف نگنجد. نماز ظهر را یکی از دوستان مکبر ایستاد اما نماز عصر با اینکه تمام وجودم ترس بود، دل به دریا زدم و مکبر ایستادم تا آن صورت ملکوتی را به هنگام مناجات با محبوبش از نزدیک ببینم..
هر جملهای از نماز را که قرائت میکردند انگار بخشی از جسممان را با خود می برد کمکم احساس کردم اراده بدنم دست خودم نیست و میلرزد اما گفتم حالت درونی است. اما در دو موضع این لرزش خیلی شدید شد تا جایی که پاهایم توان ایستادن نداشت و عنقریب بود که به زمین بیفتم.
اولی زمان تشهد و دومی زمان سلام دادن ایشان. وقتی جمله اول سلام را قرائت میکرد احساس می کردم خود حضرت ختمی مرتبت مقابلش ایستاده و اینگونه در حال عرض ارادت است تا بالاخره نماز تمام شد و من سر جایم برگشتم. دو سه نفر از دوستان که مرا دیده بودند سوال کردند که چرا سر نماز می لرزیدی؟ آنجا بود که فهمیدم لرزش تنها حالت درونی نبوده و واقعا تمام بدنم می لرزیده است.
این روح ملکوتی اکنون حاضرتر از قبل در میان ماست
آن دیدار بالاخره تمام شد اما شیرینی آن دیدار و زیارت آن عالم ربانی هنوز بعد از 22 سال فراموشمان نشده است.
حالا علامه ذوالفنون و مرد یگانه توحید به ظاهر از این دنیا رخت بربسته است اما این روح ملکوتی اکنون حاضرتر از قبل در میان ماست و همگان را به سوی محبوب راهنمایی و دستگیری میکند.
«وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»