1- طالبان مدل حکومتی خاصی را مطرح کرده است و همه اعضا و هواداران
آن نیز از این مدل حکومتی حمایت میکنند. آیا طالبان توان فیزیکی تحقق مدل
مدنظر خود یعنی «امارت اسلامی افغانستان» را دارد ؟ طالبان فعلاً نیروی
معارض قدرتمندی در داخل این کشور ندارد تا با ملاحظه آن از مدل حکومتی خویش
دست بکشد. در اینجا سؤال این است که پس چرا تاکنون و علیرغم گذشت بیش از
یک ماه از فرار اشرف غنی - در 24 مرداد - و تصرف کابل توسط طالبان، حکومت
مدنظر آن یعنی «امارت اسلامی» رسماً اعلام نشده و دولت هم ذیل عنوان «دولت
افغانستان» خود را معرفی کرده، پاسخ به این سؤال بسیار مهم است. طالبان به
احتمال زیاد درپی آن است که در آینده نه چندان دور مدل حکومتی خود را علنی و
اجرایی کند اما بالاخره این تأخیر معنای خاصی میدهد و میتواند بیانگر
نوعی از روانشناسی طالبان باشد و در موضوعات مختلف تکرار شود.
طرح طالبان البته دارای نواقص محتوایی فراوانی است و بین اضلاع
طالبان نیز بر سر روش حکومت اختلافاتی وجود دارد . از این روی طالبان با
کاستیهای فراوانی در طرح و برنامه حکومت مورد نظر خود روبروست.
از سوی دیگر طالبان در این صحنه با موانع بیرونی و واقعی هم مواجه
است و این دو او را به مماشات و عدم تعجیل وادار کرده است. طالبان میداند
که «امارت اسلامی» بدون کسب حداقلی از توافقات منطقهای و بینالمللی با
دشواریهای زیادی مواجه خواهد بود و حتی ممکن است آغاز شکلگیری یک جریان
قوی داخلی علیه آن باشد. از منظر طالبان، به رسمیت شناخته شدن در عرصه
بینالمللی، نیازمند شروع آن در محیط منطقهای و بینالمللی نزدیکتر و در
فضایی دوستانهتر است.
به نظر میرسد طالبان به دنبال شکل گرفتن یک جبهه منطقهای- بینالمللی است تا بتواند از طریق آن به سمت دریافت مشروعیت بینالمللی حرکت کند. این جبهه منطقهای و بینالمللی نمیتواند آمریکا، انگلیس، فرانسه و عربستان باشد چرا که در فضای فعلی مراجعه و اتکاء به آنان سبب ریزش مشروعیت داخلی و سست شدن ارکان حکومتی میگردد.
طالبان معتقد است نمیتواند به جبههای اعتماد کند که آمریکا عضو
مؤثر آن باشد چرا که این جبهه اساساً به شکلگیری دولتی فعال در کابل
اعتقادی ندارد. از نظر طالبان، آمریکا بیشترین انگیزه را برای به زانو
درآمدن دولت جدید افغانستان دارد چرا که میخواهد بگوید بدون حمایت من
امکان شکلگیری دولت قوی وجود ندارد. از سوی دیگر در فضای منطقهای، حکومت
پاکستان معتقد است شکلگیری یک حکومت پشتونی در کابل سبب تحریک پشتونهای
طالب پاکستان- که گاهی عدد آنان را تا 40 میلیون نفر هم ذکر کردهاند-
میشود و این در حالی است که تحریک پشتونهای پاکستان سیاست قطعی طالبان تا
رسیدن به مقصود یعنی الحاق مناطق قبایلی شمال پاکستان به افغانستان
میباشد. پس کاملاً واضح است که حتی اگر پاکستان به ظاهر و با تأکید بگوید
من حکومت طالبان را میپذیرم، بلادرنگ در جهت تخریب آن تلاش خواهد کرد. در
این میان جبهه دیگری وجود دارد که قدرت آن فزونتر از جبههای با محوریت
آمریکا است؛ ایران، چین، هند، روسیه، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان.
طالبان مایل است اولاً این جبهه شمالی شکل واقعی به خود بگیرد و به
راهبرد واحد در مورد افغانستان برسد تا بعد وارد مذاکره با آن شود. از نظر
این گروه فرم و شکل و کارکرد دولت طالبان از جمله موضوعاتی هستند که بدون
جلب نظر این جبهه به جایی نمیرسد و دولت طالبان را مستعجل خواهد کرد .
شاید به همین علت است که با تأنی حرکت میکند و در شکلدهی به امور تعجیلی
ندارد و یا از آمادگی لازم برخوردار نیست!
2- در صحنه تحولات افغانستان، ایران یک قدرت ویژه در این منطقه است.
چرا که اولاً در بین کشورهای همسایه افغانستان، تنها کشوری است که از
اقتدار مثالزدنی برخوردار است و چهل و چند سال در مقابل انواع توطئههای
جهان استکبار با موفقیت ایستاده است و ...
گفتنی است در طول دو دهه گذشته، طالبان برای جلب نظر ایران به
فراخوان حضرت امام خمینی مبنی بر حرکت مسلمانها به سمت تشکیل حکومتهای
مستقل از قدرتهای سلطهطلب خارجی و نیز مقابله با مفسدین داخلی استناد
کرده است.
از نظر طالبان، ایران یکسری منافع و مصالح ملی مشروع در رابطه با
افغانستان دارد؛ مثل امنیت مرزها، مقابله با تبدیل خاک افغانستان به تهدید
علیه آن، امنیت و آرامش پیروان همه مذاهب از جمله شیعیان افغانستانی و
توسعه روابط اقتصادی و بهخصوص همکاری افغانستان در زمینه آب هیرمند. حکومت
افغانستان اعلام کرده اینها را حق مشروع جمهوری اسلامی میداند و مطالبه
آنها از حکومت کابل را مشروع میداند و ملزم به رعایت آن است.
3- در بحث طالبان و آمریکا این نکته را نباید از نظر دور داشت که
میان طالبان و آمریکا جوی خون جاری شده است. طالبان میگوید دستکم 60 هزار
نفر از نیروهای آنان به دست آمریکا کشته شده و دهها هزار نفر هم مجروح
گردیدهاند. متقابلاً آمریکاییها میگویند دستکم سه هزار نفر از اعضای
پنتاگون در مواجهه با چریکهای طالبان جان خود را از دست دادهاند و دستکم
به 6000 نظامی آمریکایی در افغانستان آسیب جسمی وارد شده و مجروح
گردیدهاند. این موضوع به این سادگی رفع شدنی نیست. نمیخواهیم بگوییم این
یک حرف قطعی است ولی با توجه به آنچه در روانشناسی آمریکاییها و در
روانشناسی طالبها قابل مشاهده و اطمینانآور است، خط خون میان این دو
باقی میماند و به احتمال زیاد کار خود را میکند.
بعضی نمیخواهند باور کنند که آمریکا در سال 2007 یعنی حدود شش سال
پس از اشغال این کشور به بنبست رسید و به فکر خروج فرو رفت و زمانی که در
سال 1397 برنامه مذاکره با طالبان را شروع کرد و طی حدود 3 سال به نتیجه
رساند، واقعاً به بنبست رسیده بود و زمانی که خروج نظامی از افغانستان را
شروع کرد، واقعاً قادر به ماندن در این کشور نبود نه اینکه برای رسیدن به
وضعیت بهتر برنامهریزی کرده و کار را براساس منافع ملی خود تنظیم کرده
است.
برخلاف آنچه مشهور است، نه منطقه غرب آسیا اهمیت استراتژیک، مادی و
معنوی خود را در دهههای اخیر از دست داده است و نه جایگزین دیگری برای این
منطقه وجود دارد. منطقه شرق آسیا نمیتواند آنطور که طی چهار- پنج دهه
گذشته شاهد بودهایم، منطقه انحصاری آمریکا باشد تا این توجیه آمریکاییها
که میگویند سیاست نگاه به شرق سبب تعدیل نیروها و امکانات ما در غرب آسیا
میشود، پذیرفتنی باشد. برخلاف آنچه بعضیها مدعی شدهاند، تحولات انقلابی و
مقاومتی غرب آسیا نه تنها این منطقه غنی استراتژیک را به «زمین سوخته»-
اصطلاح دولت روحانی برای منطقه- تبدیل نکرده بلکه باعث اقتدار کشورهای این
منطقه و پیدایی یک رژیم بالنسبه مشترک امنیتی مردم پایه هم شده و این
میتواند منطقه غرب آسیا را به یک عنصر درجه اول در نظام آینده جهان تبدیل
کند.
از سوی دیگر بعضی برای سرپوش گذاشتن بر شکست آمریکا در افغانستان از
Plan 2 این کشور و توافق سری آن با طالبان حرف میزنند. ما نمیخواهیم
بگوییم هیچ توافق محرمانهای در کار نیست ولی نیاز به اطلاعات قطعی دارد.
هر چند ما علیالاصول آن را رد نمیکنیم.
توافق سری بوده و یا نبوده الان در خود این کشور علیه اقدام آمریکا
ولولهای برپا شده است چرا؟ آیا غیر از این است که پای قربانی شدن یک طرح
ویژه راهبردی و نیز پای شکلگیری یک تهدید جدی برای آمریکا در میان است؟ پس
سؤال اصلی این است که آمریکا از کدام تهدید و یا از قربانی شدن کدام طرح
استراتژیک سخن میگوید؟ طرح استراتژیک بدون تردید همان «پروژه قرن جدید
آمریکا» (Project for a New American Century ) و به اختصار PNAC است که از
سال 1371 حدود 700 نفر با محوریت پل ولفوویتز و مشارکت ویژه اسکو کرافت،
ویلیام کریستول و رابرت کاگان روی آن کار کرده بودند و حوادث بعدی آمریکا
در دهههای 2000 و 2010 را رقم زدند.
اما آمریکا از کدام تهدید اصلی در پی خروج نگران است؟ بدون کمترین تردید از تهدید تقویتشدن چندباره ایران و شکلگیری یک قدرت فعال مقاومتی در شرق جمهوری اسلامی. اتصال کوهستانها و دشتها و رودهایی که هر کدام جعبه نگرانی آمریکا به حساب میآیند.