روضه حضرت رقیه(س) برای روح الله قربانی هم حال و هوای دیگری داشت. جوانی که انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد و دلش پر میکشید برای کمک به دیگران.
به گزارش شهدای ایران، کمتر کسی است که این روضه را بشوند و چشمانش خیس از اشک نشود. صدای
گریههای پای این روضه شاید بلندتر از روضه های دیگر باشد و شنیدن این روضه
برای کسانی که دختر خردسال داشته باشند از همه سختتر است.
در اسلام توصیه شده که هنگام مواجه شدن با یتیم داغدار، به طور مضاعف به او مهربانی و ترحم کنید. وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل را برای امام حسین(ع) آوردند، یتیم مسلم را نوازش کرد و دلداری داد.
اما آیا در عصر عاشورا دختر یتیمی که شهادت پدر و نزدیکان خود را از نزدیک مشاهده کرد را هم کسی نوازش کرد و دلداری داد. آیا تحمل این حجم از مصیبت در توان یک دختر بچه بود.بی جهت نیست که ذاکران و نوکران اهل بیت میگفتند عاشورای ما سوم محرم است.
روضه سوم محرم یک رنگ بودی دیگری دارد. سوم محرم هرجا که باشی خودت را به یکی از محافل حسینی میرسانی تا هم نوا با دیگر عاشقان امام حسین(ع) روضه ی حضرت رقیه(س) را زمزمه کنی.
روضه حضرت رقیه(س) برای روح الله قربانی هم حال و هوای دیگری داشت.
جوانی که انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد
و دلش پر میکشید برای کمک به دیگران.
وقتی که در سفر راهیان نور در منطقه فکه یکی از رفقایش روضه حضرت زهرا(س) را خواند. یکدفعه روح الله از جا بلند شد و گفت: سید رسیدی به گوشواره...از رقیه بخوان...از بیابان های داغ...پای برهنه...دستهای سنگین دشمن.
روح الله این ها را می گفت و بلند بلند گریه میکرد. از خود بی خود شده بود همه با دیدن حال روح الله به گریه افتادند. آخر او عاشق حضرت رقیه بود.
وقتی جنگ در سوریه شروع شد و شنید تکفیری ها تا حرم حضرت رقیه رسیدند بی قراری هایش بیشتر شد. حتی نمی توانست به راحتی غذا بخورد. می گفت: من نباید الان اینجا باشم و آن حرامی ها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید بروم. آنقدر بی قراری کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین مرگ ها.
همسر شهید قربانی درباره نحوه آشنایی اش با این شهید میگوید: با بچههای دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا(ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریام بیاید قبول میکنم.
یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم روحالله آمد خواستگاریام. از طریق یکی از اقوام با هم آشنا شدیم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگی بود. البته روحالله در 15سالگی مادرش را از دست داده بود.
میدانستم با چه کسی ازدواج کردهام. یعنی میدانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روحالله است. حرف شهادت در خانهمان بود ولی فکرش را نمیکردم روحالله روزی شهید شود.
دلش برای کمک به دیگران میتپید
همسر شهید قربانی درباره ویژگیهای شخصیتی وی میگوید: «روحالله دلش پر میکشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روحالله سراغ داشتم، رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود. من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگیهای روحالله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روحالله ترمز کرد و دیدم که به طرف موتورسوار میدود. هیچکس از ماشینش پیاده نشد. روحالله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد، برنگشت.»
«یکبار هم از خیابان انقلاب رد میشدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمیرفت. روحالله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد رانندهاشک میریخت و از روحالله تشکر میکرد. میگفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها روحالله را عاقبت به خیر کرد.»
آخرین تماس تلفنی قبل از شهادت
یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچههایی که اینجا به ناحق کشته میشوند میسوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتماشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.»
قبلا هر وقت تماس میگرفت، زود قطع میشد اما این بار یک ساعت و نیم با من حرف زد اما تلفن قطع نشد. از روحالله نپرسیدم که چرا تلفن قطع نمیشود گفت این دنیا میگذرد تمام میشود مادرم هم رفت خیلیها رفتند حاج آقا مجتبی تهرانی هم رفت (روحالله شاگرد حاج آقا مجتبی تهرانی بود) گفت این دنیا خیلی کوتاه است. اگر من شهید شدم تو ناراحت نباش من به تو قول میدهم که آن دنیا همیشه با هم باشیم.
آقا روحالله از ظلم به مظلوم خیلی ناراحت میشد و ظلم را برنمیتافت همیشه میگفت در سوریه افرادی هستند که مورد ستم قرار میگیرند در حالی که بیگناه هستند. میگفت من باید بروم و در نابود کردن این ظلم کمک کنم و میگفت که حرم حضرت زینب(س) نباید خالی بماند. میگفت ما باید برویم تا حرم خالی نباشد.
هیچ وقت از رفتن به سوریه منصرفش نکردم. میدانستم که اگر برود شاید دیگر برنگردد اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان.