شهید ضرغام پرست از نیروهای امنیت یگان امداد ماهشهر در حالی که سعی در رساندن آب به مردم خوزستان داشت، مورد حمله عدهای از عناصر فرصتطلب و آشوبگر قرار گرفت و به شهادت رسید.
به گزارش شهدای ایران، شهید ضرغام پرست از نیروهای امنیت یگان امداد ماهشهر در حالی که سعی در رساندن آب به مردم خوزستان داشت، مورد حمله عدهای از عناصر فرصتطلب و آشوبگر قرار گرفت و به شهادت رسید. روزنامه جوان به مناسبت چهلمین روز شهادت این شهید بزرگوار مصاحبهای با همسر ایشان انجام داده است که بخشهای مهم آن در ادامه میآید.
همسرم میگفت این شلوغیها کار مردم نیست
- در همان روزهای اغتشاشات همسرم میگفت این شلوغیها کار مردم نیست. مردم که نمیآیند به اموال خودشان خسارت وارد کنند. این اعتراضات و اغتشاشات کار عدهای است که از هر فرصتی برای منافع منافقانه خودشان و به نفع دشمنان کشور استفاده میکنند. اینها کار گروهک الاحوازیه است نه عربهای دلسوز خوزستان. ضرغام از مردم بود و برای مردم کار میکرد.
- آن تصاویری هم که نشان میداد ایشان در لباس نیروی انتظامی به مردم و کودکان محلی آبرسانی میکند، سندی عینی از خدمت ضرغام به مردم بود. برای همین خیلی از اهالی دوستش داشتند.
خیلی به مردم اعتماد داشت
- شب شهادتش همکارش تعریف میکرد که به ضرغام گفتم بیا پشت پایههای برق سنگر بگیر تا اتفاقی برایت نیفتد، اما ضرغام به برادرش که ایشان هم در آن حادثه مجروح شد گفته بود مردم اینجا من را میشناسند، با ما کاری ندارند.
- خیلی به مردم اعتماد داشت. میدانست از سمت مردم معترض، کسانی که صرفاً قصد اعتراض دارند نه بلوا، برایش اتفاقی نخواهد افتاد.
- ما میدانیم که شهادت او و مجروحیت برادرش کار مردم ماهشهر نیست. کار افرادی است که از این اتفاقها سوءاستفاده کردند.
مشکل و درد مردم را مشکل خودش میدانست
- ضرغام مشکل و درد مردم را مشکل خودش میدانست. با تانکرهای آبرسانی همراه میشد و به مردم آب میرساند.
- به گفته همکارانش همان شبی که به شهادت رسید بستههای آب معدنی تهیه کرده و برای مردم برده بود.
شهادت «ضرغام» آبی بر آتش فتنهگران بود
- من برای از دست دادنش ناراحتم، اما به شهادتش افتخار میکنم و همین من را تسلی میدهد.
- همسرم با شهادتش آبی روی آتش آشوبی ریخت که دشمنان به آن دامن زده بودند.
اجازه نمیداد هیچ مسئله کاری وارد زندگی شخصیاش شود
- من عاشق ضرغام بودم و رفتار و منش او را دوست داشتم. حتی وقتی متوجه شدم در نیروی انتظامی مشغول خدمت است بیشتر عاشقش شدم.
- در طول زندگی مشترک با شرایط شغلیاش کنار آمدم. سختیهای کار، نبودنهایش، مأموریتهایی که برایش پیش میآمد را کامل درک میکردم و با توکل به خدا و صبوری با آنها کنار میآمدم.
- یگان امداد طوری بود که اکثر وقتش را در محل کار میگذراند. ضرغام میگفت من وقتی به خانه میآیم تمام نگرانی شغلی و مسائل کاریام را پشت در خانه میگذارم و اجازه نمیدهم آن مسائل باعث مشکل در خانوادهام شود. من هم رو به ضرغام کردم و گفتم من شریک زندگیات شدم که سختی و خوشیمان باهم باشد. ناراحتیهایت را با من تقسیم کن.
- اجازه نمیداد هیچ مسئله کاری وارد زندگی شخصیاش شود. میگفت اگر روزی جنگ شود میروم تا سپر خانواده و ناموس کشورم شوم.
میگویم همسرم همیشه سر کار بود!
- برای اینکه من ناراحت یا دلتنگ نشوم از شهادت صحبتی نمیکرد، اما تنها حرفی که از شهادت میزد این بود که میگفت اگر یک روز شهید شدم و برای مصاحبه آمدند چه میخواهی از من بگویی؟
- من خیلی کمرو هستم برای همین ضرغام میگفت رویت میشود با خبرنگاران صحبت کنی؟ الان که دارم با شما صحبت میکنم یاد همان حرفها و پیشبینیهایش میافتم.
- من هم به شوخی در جوابش میگفتم وقتی با من مصاحبه کردند میگویم همسرم همیشه سر کار بود!
میگفت من برای امنیت شما و علی و صدها علی دیگر تلاش میکنم
- ضرغام گفت به خدا من هم دوست دارم همیشه خانه باشم. دوست دارم کنار علی پسرم باشم. اما کار من همین است. در اختیار خودمان نیستیم.
- گفتم اشکال ندارد فقط مواظب خودت باش، شغل پرخطری داری. گفت من برای امنیت شما و امنیت علی و صدها علی دیگر تلاش میکنم.
اهمیت زیادی به رزق حلال میداد
- آنقدر خوب بود که من برای گفتن از خوبیهای او زمان کم میآورم. نمیتوانم حقیقت مهربانیها و دلسوزیهایش را برایتان توصیف کنم.
- ما زندگی سادهای داشتیم. حدود چهار سال در کنار هم بودیم و داراییمان تنها یک موتور بود. اهمیت زیادی به رزق حلال میداد و نان پاک به سفره خانهمان میآورد. سالم زندگی کرد. در محل کار همینطور بود. خالصانه کار میکرد.
خودش را وقف مردم کرده بود
- در برخورد با مردم مهربان بود. دلش برای مردم و مشکلاتشان میسوخت. بارها و بارها برای رفع مشکلشان دست به کار میشد.
- چند پارکبان میشناخت و برای آنها غذا میبرد. یک بار خودم دیدم که بالشی را برای نگهبان پارک برد. وقتی علت را پرسیدم گفت لباسهایش را میگذاشت زیر سرش. من بالش بردم که راحت باشد.
- شاید یکی از دلایلی که باعث شد ضرغام به این عاقبت بهخیری و شهادت دست پیدا کند را باید در داشتن روحیه جهادی و خلوص نیت در سالهای خدمت به مردم خوزستان بدانیم. او خودش را وقف مردم کرده بود.
برای مردمش و به خاطر آنها شهید شد
- در جمع خانواده پسری مهربان برای والدینش، برادری خوب برای اهل خانهشان و همسری دوستداشتنی برای من بود. علاقه زیادی به پدرش داشت. بسیار نسبت به ایشان دلسوز بود.
- زندگی من و ضرغام سراسر عشق بود و عاطفه. آنقدر خوب بود که این روزها که دیگر در کنارمان نیست، حسرت میخورم که چرا اینقدر زود خوشیهایم تمام شد.
- تنها یاد شهادت و راهی که در آن قدم گذاشت آرامم میکند. ضرغام برای مردمش و به خاطر آنها شهید شد. این همان خلوص نیت و نهایت ایثار او را نشان میدهد.
خواهرم تماس گرفت و گفت صدقه کنار بگذارید خواب بدی دیدهام
- دو روز قبل از شهادت، همراه ضرغام به منزل پدرم رفته بودیم. به من گفت باید زود برگردم، چون آمادهباش هستیم. خواستم لباسها و وسایل علی را جمع کنم و همراهش برگردم که گفت شما پیش خانوادهات بمان. من دو روز دیگر برمیگردم.
- لحظه خداحافظی رو به من کرد و گفت خیلی حواست به علی باشد. گفتم تو نگران علی نباش تا من در کنارش هستم، دلواپس علی نشو. مثل جانم از علی مراقبت میکنم.
- اوضاع آن روزهای خوزستان خوب نبود. مردم گله داشتند و این گلهها، اعتراضهای زیادی را در پی داشت. اعتراضهایی که متأسفانه با سوءاستفادههای دشمنان تبدیل به اغتشاش شده بود.
- همه فکر ضرغام درگیر این مسئله بود. حرفی نمیزد، اما ناراحتیاش را میدیدم. کلاً کمحرف بود. خیلی از مسائل را در دلش میریخت و بروز نمیداد.
- دو روزی گذشت همان روز شهادت دلم آشوب بود. به مادرم گفتم نمیدانم چرا قلبم آرام نیست. دلشوره دارم. در همین حین خواهرم تماس گرفت و گفت صدقه کنار بگذارید خواب بدی دیدهام.
گفت یک عکس قشنگتر از علی بفرست!
- ساعت ۸ شب، شهید به من پیام داد و گفت عکسی از علی برایم بفرست. من عکس علی را برایش فرستادم. نیمساعت بعد دوباره پیام داد و گفت یک عکس قشنگتر از علی بفرست!
- من عکس دوم را برایش فرستادم. خیلی نگاه کردم، اما اصلاً تیک بازدید نخورد.
- رفتم سراغ ظرفهای شام تا کمی حواسم را از دلشورههایی که از صبح به سراغم آمده بود پرت کنم. به یکباره متوجه سروصداهایی از حیاط خانه شدم.
- ابتدا فکر کردم اتفاقی برای همسایهمان که کرونا داشت افتاده! اما پسرعمویم را دیدم که به سرزنان وارد خانه شد. گفت ضرغام تیر خورده. هنوز امید داشتم که فقط مجروح شده باشد. گفت نه کشتنش! همین یک کلمه را شنیدم و دیگر هیچ چیز یادم نمیآید. از حال رفتم.
- ضرغام یک ساعت بعد از ارسال عکس علی شهید شده بود. ۲۹ تیر ۱۴۰۰ را هیچگاه از یاد نخواهم برد. روزی که همسرم شهید شد.
گفتم منتظرت بودم که از مأموریت برگردی!
- همه آنچه در مدت تشییع و تدفین همسر شهیدم دیدم شکوه بود و عظمت. در ماهشهر به قدری مردم حضور داشتند که حتی نتوانستیم همراه پیکر شهید حرکت کنیم.
- در رامهرمز صحنهای دیدم که دلم را آرام کرد. خانمی را دیدم که گلپرهایی را که روی تابوت شهید میریختند، برمیداشت و میبویید و میبوسید.
- مردم واقعاً حضور پرشوری داشتند. اصرار داشتند تا از پرچم کنار تابوت به آنها بدهیم. در فرمانداری وقتی تابوت شهید را باز کردند، پیشانیام را روی پیشانی شهید گذاشتم و گفتم من منتظرت بودم که از مأموریت برگردی! پس چرا اینطور همدیگر را ملاقات کردیم؟
- برای بار دوم صدایش زدم ضرغام چرا تنهایم گذاشتی؟ به خدا قسم برای لحظاتی چشم راست شهید باز شد. همه آنهایی که آنجا بودند دیدند. چشمهایش را بوسیدم و دستم را گذاشتم روی چشمش. چشمهایش را باز کرد تا آخرین قولش را هم عملی کرده باشد.
ضرغام میگفت دوست داشتم علی شبیه تو باشد
- همسرم خیلی به علی وابسته بود. علی هم خیلی به پدرش علاقه داشت. شبها که علی بیخواب میشد همسرم او را روی پاهایش میگذاشت و برایش لالایی میخواند. عاشق علی بود. این روزها به علی خیلی محبت میشود، اما هیچکدام از آنها محبت پدرش نمیشود. علی ظاهراً شباهت زیادی به پدرش دارد.
- ضرغام میگفت دوست داشتم علی شبیه تو باشد، اما خدا را شکر که او شبیه پدرش است. وقتی میبینم خدا را شکر میکنم و میگویم تو که بزرگ شوی و قد بکشی دوباره پدرت را میبینم.
- من تمام تلاشم را میکنم که علی خوب تربیت شود و همان فرزندی شود که همسرم آرزو داشت.
- میخواهم کاری کنم که ادامهدهنده راه پدرش باشد چه در خدمت به مردم و چه در کمک به مردم.