مرندی با اشاره به سیر زندگی خود گفت: علی رغم اینکه در کشور آمریکا خارجی محسوب می شدم اما شهرت زیادی داشتم و به همراه دوستانم انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا را راه اندازی کردم.
به گزارش شهدای ایران، سید علیرضا مرندی، وزیر اسبق بهداشت شب گذشته در برنامه «روایت سپید» که به
میزبانی کیانوش جهانپور به بررسی تاریخ شفاهی نظام سلامت کشور در دهههای
اخیر میپردازد، با اشاره به سوابق خانوادگی اش گفت: من متولد ۱۲ آذر ۱۳۱۸
در اصفهان هستم. خانواده ام بسیار مذهبی و از نظر طبقاتی در سطوح پایین
بودند. هیچ وقت پدرم در زمان حیات منزلی نداشت. ۹ سال درس خوانده بود و
برای مادرم که به مدرسه نرفته بود، در منزل شرایط تحصیل را فراهم کرده بود.
پدرم زبان فرانسه میدانست و خیلی خوش خط بود و برای ما سرمشق مینوشت. هر
دو تاکید خیلی زیادی روی اعتقادات مذهبی که بُعد اجتماعی آن خیلی پر رنگ
بود، داشتند.
مرندی افزود: پدرم انسان بسیار ساده ای بود. از ویژگیهای مهمش این است که من از وی حتی یک دروغ نشنیدم. میگفت دروغ گفتن در زندگی ضرورتی ندارد و من هم یادم نمیآید جایی نیازی شده باشد که غیر واقعیت را بگویم.
وی عنوان کرد: مادرم وقتی میخواست مرا مدرسه بفرستد، گاهی نخودچی یا انجیر برایم میگذاشت و تاکید زیادی داشت که تنها نخورم و به همکلاسیهایم هم تعارف کنم؛ میگفت اگر کم آمد، تنها کسی که نخورد خودت هستی! همیشه در ذهنم دیگران را مهمتر از خودم جلوه میداد و آنقدر این تکرار شده بود که جزو خلقیاتم شد و این را موهبت الهی می دانم.
محیطی که زندگی میکردیم، فقیرنشین بود.
مرندی اظهار کرد: محیطی که زندگی میکردیم، فقیرنشین و به محله کهنه چینها معروف بود. لباسها و پارچههای مندرس را جمع آوری و از همین طریق امرار معاش میکردند و اکثر همکلاسیهای من از همین دست بودند. دبستان را در مدرسه "علیه" اصفهان گذراندم و بعد دبیرستان سعدی تحصیل کردم که مشهورترین مدرسه پایین شهر بود.
همکلاسیهای خارق العاده ای هم داشتم و در شهر به درس خوان بودن و تلاشگری مشهور بودیم. آن زمان قیمت کتابها بالا بود و سرگرمی دیگری نداشتم و تأسف می خورم که تابستانهای زیادی را هدر دادم و تنها کاری که میکردم، مطالعه درسهای سال بعد بود.
رئیس فرهنگستان علوم پزشکی اظهار کرد: پسر دایی ام که با ما زندگی میکرد، از من ۵ سال بزرگتر بود، و پزشکی میخواند. خیلی به وی علاقه مند بودم و یکی از دلایلی که دوست داشتم پزشکی تحصیل کنم، او بود؛ دلیل دیگر هم طبیبی بود به نام دکتر میرعلایی که پزشک محله مان بود و ما هر زمانی مریض میشدیم نزد وی میرفتیم؛ رفتار و منشش بر من تأثیر گذار گذاشته بود بنابراین از اول به فکر کنکور پزشکی بودم و هم دانشکده اصفهان و هم تهران امتحان دادم.
وی افزود: از شانس بد آن زمان حصبه گرفتم؛ تشخیصها دیر انجام میشد و درمانها طولانی بود و به دلیل مشکلات مالی، نقاهت طولانی داشتم. ولی عازم تهران شدم. در اتوبوس جای نشستن نبود و مجبور شدم روی یک حلبی بنشینم. تهران که رسیدم چون کرایه تاکسی نداشتم، از ناصرخسرو تا دانشکده دهقان پیاده رفتم. نان خریدم و نصف آن را خوردم و با نقاهت خیلی زیاد به دانشکده رسیدم؛ نام نویسی کردم و دوباره با اتوبوس به اصفهان برگشتم و در یک فاصله زمانی برای امتحان به تهران برگشتم.
نماینده اسبق مجلس افزود: پدرم آدم سیاسی نبود، ولی خیلی ملی گرا بود. آن زمان حزب مذهبی نداشتیم؛ حزب توده و جبهه ملی بود؛ او طرفدار ملی شدن صنعت نفت، آیت الله کاشانی، مرحوم مصدق، دکتر فاطمی و … بود. هر روز مرا میفرستاد روزنامه باختر امروز که از دکتر فاطمی بود بخرم. خودم هم این ذهنیتهای سیاسی را بر ضد شاه و ملی شدن صنعت نفت داشتم و اعلامیههای مربوط به مرحوم مصدق را پخش میکردم. حتی پدر و مادرم خبر نداشتند، البته کارهای جدی تری انجام ندادم.
مرندی گفت: عباس شیبانی فرد مبارزی بود. شنیده بودم دانشجوی پزشکی تهران است و به دلیل مبارزات ضد شاه زندان شده است؛ به این دلیل دلم خواست در دانشکدهای باشم که وی دانشجوی آن بود و این را برای خودم افتخار میدانستم. به تهران آمدم و با دکتر ایرج فاضل و دکتر کلانتر معتمدی در اصفهان همکلاس شدم و بعد از آن، در سال دوم کوی دانشگاه رفتم.
گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمیکنم!
وی با اشاره به زمان خدمتسربازی، اضافه کرد: بعد از دانشکده پزشکی من به سپاه بهداشت رفتم تا بتوانم خدمت کنم؛ چهار ماه آموزش دیدم و برای خدمت به روستایی به نام "کنجه جان" در اطراف گلپایگان رفتم.
مرندی با اشاره به خاطرهای از دوران سربازی اضافه کرد: شبی ما را به فرمانداری بردند و حلقه گل گردن مان انداختند و گفتند از افتخارات شما این است که در ارتش شاهنشاهی خدمت میکنید؛ گفتم ما که هیچ افتخاری نمیکنیم! آن روز سکوت کردند، اما روز بعد مرا فرمانداری بردند. دیدم رؤسای شهربانی و دژبانی جمع شدهاند و منتظر من هستند. گفتند دیروز چرا این حرف را زدی؟ خدا به زبانم این حرف را آورد که «همه همکلاسیهای من سرهنگ هستند، اما من ستوان دو» اما گفتند ما منظورت را فهمیدهایم، ولی چون پدرت را میشناسیم از این حرفت میگذریم.
مرندی درباره وضعیت ارائه خدمات بهداشتی پیش از انقلاب اذعان کرد: آن زمان خبری از واکسیناسیون نبود؛ تنها واکسیناسیونی که انجام میشد آبله بود؛ اما در ارتباط با خدمات دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد. مردم وقتی خیلی بیمار میشدند و کاری از دست شأن برنمی آمد، به پزشک مراجعه میکردند؛ چون تعداد پزشکان کم بود. روستایی که در آن خدمت میکردم یک گرمابه زیرزمینی داشت که تمیز نبود بنابراین اول آن را لوله کشی کردم و گرمابه دوشی و یک درمانگاه ساختم و روستاییها را مجبور به جاده سازی میکردم.
ماجرای رفتن به آمریکا و تحصیل در رشته کودکان
وزیر اسبق بهداشت افزود: دی ماه ۴۳ تزم را از دکتر قریب گرفتم؛ زمانی که خواستم آزمون بدهم، بدون امتحان به من نمره ۱۸ داد و خواست که دستیارش شوم. گفتم برای من افتخار است، اما وضعیت مالی ام مناسب نیست، میخواهم ازدواج کنم. او مرا معرفی کرد که آمریکا بروم که هم میتوانستم درس بخوانم و هم حقوق بگیرم.
وی تاکید کرد: به دلیل آشنایی با دکتر قریب و علاقهام به کودکان تصمیم داشتم خون اطفال بخوانم. دکتر قریب آدم متدین و سیاسی بود و به مردم و محرومان اهمیت زیادی میداد؛ آن زمان مرگ و میر عادی بود، اما وقتی بچهای فوت میکرد، اشک در چشمانش جمع میشد؛ این صفات را در دیگر اساتید نمیدیدم؛ اهل مطالعه، با سواد و جامعه نگر بود؛ مشکلات همه روزه جامعه را به ما به عنوان دانشجو، انترن و دستیار آموزش میداد و درباره آن بحث میشد، مباحثی که در ذهنمان ماندگار بود.
نماینده اسبق مجلس افزود: با معرفی دکتر قریب به آمریکا رفتم و آنجا با دکتر کلانتر معتمدی در یک بیمارستان بودیم. سال بعد ایشان، دنبال جراحی بود و من دنبال تخصص کودکان و خوشبختانه دانشکده پزشکی ویرجینیا قبول شدم. من تنها پزشک خارجی این رشته بودم و باید خیلی بیشتر تلاش میکردم.
با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم
مرندی افزود: تصمیم گرفتم بهداشت عفونی اطفال بخوانم که یک بیمارستان در آمریکا مختص آن بود ولی موفق نشدم و بنابراین با توجه به اینکه علاقهام به نوزادان بود، در شهر دیتون اوهایو، هم برد اطفال و هم فوق تخصص نوزادان را گرفتم.
وی اضافه کرد: آنجا عضو هیئت علمی دانشگاه، استادیار و دانشیار، رئیس بخش کودکان و مراقبتهای ویژه نوزادان شدم و با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم. اول فول تایم دانشگاه بودم؛ سالهای بعد به دلیل اینکه تقاضا زیاد بود به مطب رفتم. متخصصان شهر به دلیل رضایت از کارم که البته از ترس خدا بود، نوزادان را برای درمان میفرستادند که وقتم پر میشد و بعضیها را به شرکای دیگر میدادم. صبح و عصر مطب میرفتم که بعد یکسره شد. از ماه اول دومین درآمد و در ماههای دیگر تا ۹ سال بیشترین درآمد را داشتم، اما بین همه تقسیم میشد که اینها همه لطف خدا بود.
مرندی با بیان اینکه آنجا انجمن اسلامی داشتیم که از آن کتاب و کاست های آیت الله مطهری و خامنهای را میخریدم، گفت: سالهای آخر (۵۶) انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را راه اندازی کردیم که رئیس آن بودم و نشریه میزدیم؛ دکتر محمد انواری و دو سه نفر دیگر بودند که عضو هیئت مدیره شدند و دکتر هدایت الیاسی که بعدها با ما ایران آمد و استاد دانشگاه شهید بهشتی بود. دکتر فریدون عزیزی و دکتر محمد رضا کلانتر معتمدی که هنوز هستند، نیز عضویت داشتند.
گفتنی است، بخش دوم گفتگوی دکتر مرندی در برنامه روایت سپید، به فعالیتهای او در دهه شصت در مقام معاونت بهداشت وزیر بهداری در زمان دکتر محمد منافی، و تصدی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اختصاص دارد. این برنامه سه شنبه ۲۹ تیرماه ساعت ۲۱ از شبکه چهار سیما پخش خواهد شد.
مرندی افزود: پدرم انسان بسیار ساده ای بود. از ویژگیهای مهمش این است که من از وی حتی یک دروغ نشنیدم. میگفت دروغ گفتن در زندگی ضرورتی ندارد و من هم یادم نمیآید جایی نیازی شده باشد که غیر واقعیت را بگویم.
وی عنوان کرد: مادرم وقتی میخواست مرا مدرسه بفرستد، گاهی نخودچی یا انجیر برایم میگذاشت و تاکید زیادی داشت که تنها نخورم و به همکلاسیهایم هم تعارف کنم؛ میگفت اگر کم آمد، تنها کسی که نخورد خودت هستی! همیشه در ذهنم دیگران را مهمتر از خودم جلوه میداد و آنقدر این تکرار شده بود که جزو خلقیاتم شد و این را موهبت الهی می دانم.
محیطی که زندگی میکردیم، فقیرنشین بود.
مرندی اظهار کرد: محیطی که زندگی میکردیم، فقیرنشین و به محله کهنه چینها معروف بود. لباسها و پارچههای مندرس را جمع آوری و از همین طریق امرار معاش میکردند و اکثر همکلاسیهای من از همین دست بودند. دبستان را در مدرسه "علیه" اصفهان گذراندم و بعد دبیرستان سعدی تحصیل کردم که مشهورترین مدرسه پایین شهر بود.
همکلاسیهای خارق العاده ای هم داشتم و در شهر به درس خوان بودن و تلاشگری مشهور بودیم. آن زمان قیمت کتابها بالا بود و سرگرمی دیگری نداشتم و تأسف می خورم که تابستانهای زیادی را هدر دادم و تنها کاری که میکردم، مطالعه درسهای سال بعد بود.
رئیس فرهنگستان علوم پزشکی اظهار کرد: پسر دایی ام که با ما زندگی میکرد، از من ۵ سال بزرگتر بود، و پزشکی میخواند. خیلی به وی علاقه مند بودم و یکی از دلایلی که دوست داشتم پزشکی تحصیل کنم، او بود؛ دلیل دیگر هم طبیبی بود به نام دکتر میرعلایی که پزشک محله مان بود و ما هر زمانی مریض میشدیم نزد وی میرفتیم؛ رفتار و منشش بر من تأثیر گذار گذاشته بود بنابراین از اول به فکر کنکور پزشکی بودم و هم دانشکده اصفهان و هم تهران امتحان دادم.
وی افزود: از شانس بد آن زمان حصبه گرفتم؛ تشخیصها دیر انجام میشد و درمانها طولانی بود و به دلیل مشکلات مالی، نقاهت طولانی داشتم. ولی عازم تهران شدم. در اتوبوس جای نشستن نبود و مجبور شدم روی یک حلبی بنشینم. تهران که رسیدم چون کرایه تاکسی نداشتم، از ناصرخسرو تا دانشکده دهقان پیاده رفتم. نان خریدم و نصف آن را خوردم و با نقاهت خیلی زیاد به دانشکده رسیدم؛ نام نویسی کردم و دوباره با اتوبوس به اصفهان برگشتم و در یک فاصله زمانی برای امتحان به تهران برگشتم.
نماینده اسبق مجلس افزود: پدرم آدم سیاسی نبود، ولی خیلی ملی گرا بود. آن زمان حزب مذهبی نداشتیم؛ حزب توده و جبهه ملی بود؛ او طرفدار ملی شدن صنعت نفت، آیت الله کاشانی، مرحوم مصدق، دکتر فاطمی و … بود. هر روز مرا میفرستاد روزنامه باختر امروز که از دکتر فاطمی بود بخرم. خودم هم این ذهنیتهای سیاسی را بر ضد شاه و ملی شدن صنعت نفت داشتم و اعلامیههای مربوط به مرحوم مصدق را پخش میکردم. حتی پدر و مادرم خبر نداشتند، البته کارهای جدی تری انجام ندادم.
مرندی گفت: عباس شیبانی فرد مبارزی بود. شنیده بودم دانشجوی پزشکی تهران است و به دلیل مبارزات ضد شاه زندان شده است؛ به این دلیل دلم خواست در دانشکدهای باشم که وی دانشجوی آن بود و این را برای خودم افتخار میدانستم. به تهران آمدم و با دکتر ایرج فاضل و دکتر کلانتر معتمدی در اصفهان همکلاس شدم و بعد از آن، در سال دوم کوی دانشگاه رفتم.
گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمیکنم!
وی با اشاره به زمان خدمتسربازی، اضافه کرد: بعد از دانشکده پزشکی من به سپاه بهداشت رفتم تا بتوانم خدمت کنم؛ چهار ماه آموزش دیدم و برای خدمت به روستایی به نام "کنجه جان" در اطراف گلپایگان رفتم.
مرندی با اشاره به خاطرهای از دوران سربازی اضافه کرد: شبی ما را به فرمانداری بردند و حلقه گل گردن مان انداختند و گفتند از افتخارات شما این است که در ارتش شاهنشاهی خدمت میکنید؛ گفتم ما که هیچ افتخاری نمیکنیم! آن روز سکوت کردند، اما روز بعد مرا فرمانداری بردند. دیدم رؤسای شهربانی و دژبانی جمع شدهاند و منتظر من هستند. گفتند دیروز چرا این حرف را زدی؟ خدا به زبانم این حرف را آورد که «همه همکلاسیهای من سرهنگ هستند، اما من ستوان دو» اما گفتند ما منظورت را فهمیدهایم، ولی چون پدرت را میشناسیم از این حرفت میگذریم.
مرندی درباره وضعیت ارائه خدمات بهداشتی پیش از انقلاب اذعان کرد: آن زمان خبری از واکسیناسیون نبود؛ تنها واکسیناسیونی که انجام میشد آبله بود؛ اما در ارتباط با خدمات دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد. مردم وقتی خیلی بیمار میشدند و کاری از دست شأن برنمی آمد، به پزشک مراجعه میکردند؛ چون تعداد پزشکان کم بود. روستایی که در آن خدمت میکردم یک گرمابه زیرزمینی داشت که تمیز نبود بنابراین اول آن را لوله کشی کردم و گرمابه دوشی و یک درمانگاه ساختم و روستاییها را مجبور به جاده سازی میکردم.
ماجرای رفتن به آمریکا و تحصیل در رشته کودکان
وزیر اسبق بهداشت افزود: دی ماه ۴۳ تزم را از دکتر قریب گرفتم؛ زمانی که خواستم آزمون بدهم، بدون امتحان به من نمره ۱۸ داد و خواست که دستیارش شوم. گفتم برای من افتخار است، اما وضعیت مالی ام مناسب نیست، میخواهم ازدواج کنم. او مرا معرفی کرد که آمریکا بروم که هم میتوانستم درس بخوانم و هم حقوق بگیرم.
وی تاکید کرد: به دلیل آشنایی با دکتر قریب و علاقهام به کودکان تصمیم داشتم خون اطفال بخوانم. دکتر قریب آدم متدین و سیاسی بود و به مردم و محرومان اهمیت زیادی میداد؛ آن زمان مرگ و میر عادی بود، اما وقتی بچهای فوت میکرد، اشک در چشمانش جمع میشد؛ این صفات را در دیگر اساتید نمیدیدم؛ اهل مطالعه، با سواد و جامعه نگر بود؛ مشکلات همه روزه جامعه را به ما به عنوان دانشجو، انترن و دستیار آموزش میداد و درباره آن بحث میشد، مباحثی که در ذهنمان ماندگار بود.
نماینده اسبق مجلس افزود: با معرفی دکتر قریب به آمریکا رفتم و آنجا با دکتر کلانتر معتمدی در یک بیمارستان بودیم. سال بعد ایشان، دنبال جراحی بود و من دنبال تخصص کودکان و خوشبختانه دانشکده پزشکی ویرجینیا قبول شدم. من تنها پزشک خارجی این رشته بودم و باید خیلی بیشتر تلاش میکردم.
با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم
مرندی افزود: تصمیم گرفتم بهداشت عفونی اطفال بخوانم که یک بیمارستان در آمریکا مختص آن بود ولی موفق نشدم و بنابراین با توجه به اینکه علاقهام به نوزادان بود، در شهر دیتون اوهایو، هم برد اطفال و هم فوق تخصص نوزادان را گرفتم.
وی اضافه کرد: آنجا عضو هیئت علمی دانشگاه، استادیار و دانشیار، رئیس بخش کودکان و مراقبتهای ویژه نوزادان شدم و با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم. اول فول تایم دانشگاه بودم؛ سالهای بعد به دلیل اینکه تقاضا زیاد بود به مطب رفتم. متخصصان شهر به دلیل رضایت از کارم که البته از ترس خدا بود، نوزادان را برای درمان میفرستادند که وقتم پر میشد و بعضیها را به شرکای دیگر میدادم. صبح و عصر مطب میرفتم که بعد یکسره شد. از ماه اول دومین درآمد و در ماههای دیگر تا ۹ سال بیشترین درآمد را داشتم، اما بین همه تقسیم میشد که اینها همه لطف خدا بود.
مرندی با بیان اینکه آنجا انجمن اسلامی داشتیم که از آن کتاب و کاست های آیت الله مطهری و خامنهای را میخریدم، گفت: سالهای آخر (۵۶) انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را راه اندازی کردیم که رئیس آن بودم و نشریه میزدیم؛ دکتر محمد انواری و دو سه نفر دیگر بودند که عضو هیئت مدیره شدند و دکتر هدایت الیاسی که بعدها با ما ایران آمد و استاد دانشگاه شهید بهشتی بود. دکتر فریدون عزیزی و دکتر محمد رضا کلانتر معتمدی که هنوز هستند، نیز عضویت داشتند.
گفتنی است، بخش دوم گفتگوی دکتر مرندی در برنامه روایت سپید، به فعالیتهای او در دهه شصت در مقام معاونت بهداشت وزیر بهداری در زمان دکتر محمد منافی، و تصدی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اختصاص دارد. این برنامه سه شنبه ۲۹ تیرماه ساعت ۲۱ از شبکه چهار سیما پخش خواهد شد.