شهدای ایران:محسن اكبری از رزمندگان لشكر محمد رسولالله (ص) در دوران دفاعمقدس بود كه در سال 1361 و پیش از آغاز «عملیات الی بیتالمقدس» در یك عملیات «ایذایی» در شلمچه به اسارت عراقیها درآمد. وی در در گفتوگویی با خبرنگار سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)،میگوید: چگونگی اسیر شدن من با دیگر رزمندگان تفاوت داشت. پیش از آغاز عملیات «الیبیتالمقدس» من و همرزمانم در منطقه شلمچه توسط سلاحهای سنگین دشمن زمینگیر شدیم. عراقیها آنقدر به منطقه، گلوله «كاتیوشا» و خمپاره شلیك كرده بودند كه زمین پر از شكافهای عمیق شده بود و اگر كسی هم بر روی زمین میخوابید تا از اصابت تركش بر بدنش جلوگیری میكند باز هم شهید میشد.
من به همراه دو تن از همرزمانم كه نام یكی از آنها «اسماعیل پازشگر» بود در پشت تپهای پناه گرفته بودیم. عراقیها منطقه شلمچه را تصرف و به ما نزدیك شدند. هنگامی كه آنها را دیدیم خودمان را به مردن زدیم. با نزدیك شدن آنها به ما من چشمم را باز كردم كه ببینم سربازان عراقی كجا هستند. آنها از برق چشمهای من متوجه شدند كه ما خودمان را به مردن زدهایم.
یكی از آنها لگد محكمی به من زد اما من واكنشی نشان ندادم تا اینكه یك سطل آب بر روی من ریختند و من یك دفعه بلند شدم. سربازان دیگر هم آمدند و لباسهایم را بازرسی كردند. از آنجایی كه چیزی از عید نمیگذشت آنها در جیب من سه تقویم كه روی آنها عكس امام(ره) نقش بسته بود را یافتند. این تقویمها را به عنوان عیدی گرفته بودم. احساس كردم كه كتك مفصلی خواهم خورد اما اینگونه نشد. آن سربازان علاقه خاصی به امام خمینی(ره) داشتند و با مشاهده عكس امام(ره) آن را بوسیدند و برای آنكه سربازان دیگر متوجه نشوند تقویمها را زیر خاك پنهان كردند و پس از آن یك كاسه آب به ما دادند و ما را به اردوگاه «عنبر» منتقل كردند بعد به «اردوگاه موصل2 » رفتیم و یك ماه تا 40 روز آن جا بودیم. آن اردوگاه 500 نفر اسیر ایرانی را در خود جای داده بود.
از ماه رمضان آن سال تنها توانستیم هفت یا هشت روز آخر را روزه بگیریم چرا كه توانایی روزه گرفتن نداشتیم. در شب نوزدهم ماه رمضان با وجود اینكه عراقیها خواندن دعا و عزاداری را تحریم كرده بودند اما ما كه به تازگی دوباره به «اردوگاه موصل 3 » منتقل شده بودیم شروع به خواندن دعا و «زیارت جامعه كبیره» كردیم كه ناگهان ماموران آمدند و گفتند كه شما نباید بنشینید و دعا بخوانید و یا مانند اردوگاه موصل 2 سینهزنی كنید.
ما كه در اردوگاه موصل 3 اسیر بودیم از سینهزنی بچهها در اردوگاه موصل2 خبر نداشتیم و همین امر باعث شد تا در شب بیست و یكم ما هم سینهزنی كنیم. در حال سینهنی بودیم كه بعثیها به داخل آسایشگاه آمدند و گفتند كه نباید سینه بزنید. در این حین بیشتر رزمندگان لباسهایشان را از تنشان بیرون آوردند و با وسایلی مانند قالب صابون و لگد به جان عراقیها افتادیم. تعداد ما در اردوگاه حدود 150 نفر بود و آنها 30 نفر بودند. ما فكر میكردیم كه آنها حتما در روز بعد به حسابمان خواهند رسید اما اینگونه نشد تا اینكه در زمان عید فطر تلافی كردند و اجازه ندادند كه از اردوگاه خارج شویم و جشن بگیریم.
حدود ساعت 10 صبح بود كه بعثیها آمدند و تعدادی از اسیران را كه من هم جزو آنها بودم به «اردوگاه موصل 1 » قدیم بردند. این اردوگاه حدود 1500 نفر اسیر داشت. وقتی به آنجا رسیدیم اسیران این اردوگاه با حلوای عراقی، سبزی و چای شیرین از ما استقبال كردند.
تقریبا 50 روز از ماه رمضان گذشت كه به اسیران اردوگاه موصل 1 گفتیم كه در اردوگاهمان چه اتفاقی رخ داده و همین باعث شد كه تمامی اسرا با هم متحد شدند و یك شب به طور كامل اردوگاه را به دست گرفتیم اما روز بعد تانكها و هلیكوپترهای عراقی آمدند و اردوگاه را پس گرفتند. در این حادثه دو نفر از اسرا شهید و 14 تن مجروح شدند و بعد از آن عراقیها سه روز تمامی در رو پنجرههای اردوگاه را بستند.
منبع : ایسنا