وجود سیدعلیاکبر ابوترابی برای آزادگان در اسارت یک نعمت بزرگ بود. گویی خدا او را فرستاده بود تا در دوران سخت اسارت، مراقب جسم و جان و روح آزادگان باشد.
به گزارش شهدای ایران، وجود سیدعلیاکبر ابوترابی برای آزادگان در اسارت یک نعمت بزرگ بود. گویی
خدا او را فرستاده بود تا در دوران سخت اسارت، مراقب جسم و جان و روح
آزادگان باشد. اگر حضور سید آزادگان نبود، اسرای ایرانی صدمات و لطمههای
بزرگی از دشمن بعثی میخوردند. مرحوم ابوترابی با درایت، بزرگمنشی و
اخلاصش با جان و دل از آزادگان مراقبت میکرد و معتقد بود یک اسیر ایرانی
باید سالم به میهنش بازگردد. آنها که مرحوم ابوترابی را دیدهاند از تأثیر
بزرگی او در زندگیشان میگویند و معتقدند آشنایی با سید آزادگان
بزرگترین توفیق و لطف زندگیشان بوده است. طلبه آزاده «عبدالکریم
کریمپور» نیز از کسانی است که آشنایی با مرحوم ابوترابی را از برکات
زندگیاش میداند و میگوید هنوز انسانی را به پاکی و خدمتگزاری سیدآزادگان
ندیده است.
کریمپور در سالگرد درگذشت سید آزادگان حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی در گفتگو با «جوان» از تأثیر حضور مرحوم ابوترابی در جمع آزادگان میگوید.
شما در کدام اردوگاه با حاجآقا ابوترابی آشنا شدید؟
من سال ۱۳۶۴ در عملیات قادر در کردستان اسیر شدم. با حاجآقا در شش ماه آخر اسارتم آشنا شدم. در اردوگاهی که حضور داشتم درگیری ایجاد شد و به همین خاطر ما را به اردوگاه ۱۷ بردند. پس از چند روز صد آزاده دیگر از موصل و جاهای دیگر آوردند که حاجآقا هم جزو آن نفرات بودند. آنجا برای اولین بار مرحوم ابوترابی را از نزدیک دیدم.
قبل از این دیدار، مرحوم ابوترابی را تا چه اندازه میشناختید؟
اسم حاجآقا را شنیده بودم و از دوستانی که در اردوگاههای دیگر با سید آزادگان بودند اطلاعاتی کسب کرده بودم، ولی ایشان را کامل نمیشناختم. آشنایی با مرحوم ابوترابی یکی از بهترین توفیقاتی بود که در زندگیام پیدا کردم و توانستم این انسان خدایی را از نزدیک ببینم.
مطالبی که از ایشان شنیده بودید و مواردی که خودتان از نزدیک دیدید چقدر منطبق بر هم بودند؟
مطالبی که شنیده بودم خیلی کمتر از مواردی بود که با چشمهای خودم از ایشان دیدم. من در طول اسارت آرزو داشتم که حاجآقا را از نزدیک ببینم و با ایشان حشر و نشر داشته باشم. علاقه داشتم از نزدیک از روحیات و منششان استفاده کنم و نحوه حل کردن مشکلات آزادگان و حتی نحوه برخوردشان با عراقیها را بدانم. خیلی تشنه دیدار با حاجآقا بودم و در نهایت خدا این دیدار و آشنایی را نصیبم کرد.
مرحوم ابوترابی چه ویژگیهایی داشتند که دیگر آزادگان اینقدر از خوبی و بزرگی ایشان تعریف میکنند؟
همیشه جملهای سر زبان ایشان بود و با تمام وجود این جمله را بیان میکرد: «پاک باش و خدمتگزار.» تمام وجود مرحوم ابوترابی پاک بود و همه وجودش غرق در خدمت و خدمتگزاری بود. اندکی غرور و اخلاق تند در رفتار ایشان نبود. سید آزادگان بسیار متواضع، فروتن، خاضع و پاک بود. من هنگام اسارت طلبه بودم و در دوران طلبگی با خیلی از علما و بزرگان برخورد داشتم و سر کلاسهایشان میرفتم، اما انسانی به بزرگواری ایشان ندیدم. البته شاید، چون من فقط سر کلاس علما میرفتم و از زندگی خصوصیشان اطلاعی نداشتم این ویژگیها را ندیدم و آگاهی زیادی از زندگی خصوصیشان نداشتم. اما در اسارت وارد زندگی خصوصی حاجآقا شدم و چنین انسانی را تا آن لحظه به عمرم ندیده بودم. بعد از آن هم کسی را به مثل حاجآقا پاک و خدمتگزار ندیدم.
گویی وجودشان نعمت بزرگی برای آزادگان بود؟
بله، به واقع نعمت بزرگی بود به این جهت که عراقیها میخواستند به هر بهانهای آزادگان را کتک بزنند و شکنجه کنند و گفته بودند اسرای ایرانی را آنقدر کتک بزنید که وقتی به کشورشان برگشتند سربار جامعه و خمینی باشند. یعنی دیگر نه بتوانند کاری انجام بدهند و نه فعالیت مفیدی داشته باشند. کسی که آزادگان را از چنگ و دندان بعثیهای جنایتکار نجات داد حاجآقا بود. خیلی در خطرات و درگیریها به کمک آزادگان شتافت. بسیاری از آزادگان سلامتی جسمی، روحی و بالا رفتن روحیه مقاومتشان را مدیون مرحوم ابوترابی هستند. خیلیها از ایشان روحیه گرفتند و هنوز هم این روحیه در وجود آزادگان هست. حاجآقا منش بزرگوارانهای داشتند که هر کس تا ایشان را میدید از وجودشان اثر میگرفت و این اثر در اسارت و بعد از اسارت در وجود شخص باقی میماند.
میتوان گفت ایشان در یک بعد مراقب آزادگان بودند و در بعد دیگر روحیه آزادگان را در اسارت تغییر میدادند؟
روحیه، امید، صبر، مقاومت و نشاط حاجآقا عجیب بود. ایشان برای همه آزادگان مثل یک فرشته نجات بود؛ حتی افرادی که حکومت را قبول نداشتند نیز مرحوم ابوترابی بسیار مراقبشان بود. برخی از اسرا در جبهه اسیر نشده بودند و حاجآقا برای آنها هم رحمت بود و برایشان پدری میکرد. هر اردوگاه جاسوس داشت و ما با افرادی که جاسوسی میکردند یا کسانی که بینماز بودند هیچ ارتباطی نداشتیم و میگفتیم اینها از ما نیستند، اما مرحوم ابوترابی بیشتر زمانش را برای همین افراد میگذاشت.
حاجآقا بهقدری وقت برای اینها میگذاشت که اگر ما میخواستیم یک مسئله شرعی از ایشان بپرسیم فرصت همصحبتی پیدا نمیکردیم، چون حاجآقا از لحاظ زمانی در مضیقه قرار داشت. ایشان را دورادور میدیدیم و همین برایمان مایه تسکین و آرامش بود. روش و منش سیدآزادگان برایمان کافی بود. حاجآقا برای طلبهها و سپاهیها خیلی وقت نمیگذاشت و میفرمود شما راه را پیدا کردهاید، بگذارید به کسانی که عقب ماندهاند برسیم. میگفتند اگر بتوانیم یک نفر را نجات بدهیم ثوابش بسیار است. به همین خاطر برای جاسوسها و بینمازها خیلی وقت میگذاشت.
ایشان حتی از زمانش برای عراقیها هم میگذاشت. ما را به قصد اذیت و آزار و شکنجه به اردوگاه ۱۷ بردند و تا قبل از اینکه حاجآقا بیایند خیلی آزادگان را اذیت کردند.
گاهی مرحوم ابوترابی را به اردوگاههایی میبردند که سربازها و افسرهای بعثی او را نشناسند، ولی وجود ایشان آنقدر پررنگ بود که بعد از یک ماه شرایط کاملاً تغییر میکرد. من میدیدم که سید آزادگان در حیاط اردوگاه قدم میزد و نزدیک فرماندهان عراقی میشد و آنها را تحویل میگرفت و با عزت و احترام با آنها برخورد میکرد. حاجآقا ابوترابی از یک جهت با عراقیها صحبت میکرد تا آزادگان نیز با دشمن نرم شوند. از یک جهت دیگر اینکه دیگر برخی سربازها و افسرها از روی مرحوم ابوترابی خجالت میکشیدند تا بخواهند به هر بهانهای آزادگان را اذیت کنند. دیگر شرایط طوری میشد که خود سربازها با ایشان دوست میشدند. حاجآقا اینگونه با عملش اردوگاه را مدیریت میکرد.
این وقت گذاشتن مرحوم ابوترابی تا چه اندازه روی آزادگان تأثیر میگذاشت؟
خیلی زیاد، تأثیرگذاری حاجآقا روی افراد از هر چیزی بیشتر بود. وقتی از ۱۰ متری آدمها عبور میکرد همه به احترام ایشان بلند میشدند. توجه تمام اردوگاه به حاج آقا بود. نفَس حاجآقا اختلافات را برطرف میکرد. وقتی میدیدیم چطور برای افراد کمسواد وقت میگذارد میفهمیدیم روشمان اشتباه بوده است. از آن به بعد ما هم با آنها دوست میشدیم و برایشان وقت میگذاشتیم و با آنها صحبت میکردیم. ما بیشتر از اینکه از سخنشان استفاده کنیم از عملشان استفاده میکردیم. سید آزادگان در عمل همه چیز را به ما نشان میداد. گاهی اوقات آزادگان مسائل شرعی از من میپرسیدند و من اگر چیزی را بلد نبودم و از حاجآقا میپرسیدم، اما خیلی اوقات اصلاً وقت پیدا نمیشد با ایشان صحبت کنم. چند ماه خیلی درصدد بودم مسئلهای را از مرحوم ابوترابی بپرسم و نمیشد. یک روز نزدیک نماز دیدم ایشان رو به قبله نشسته و من گفتم فرصت خوبی برای صحبت است. نزدیک حاجآقا شدم و مسئلهام را پرسیدم. ایشان ابتدا سر رو به پایین بود و وقتی بالا آورد و به من نگاه کرد دیدم اصلاً در این دنیا نیست و جای دیگری است. مثل انسانهای متحیر به من نگاه میکرد و من فهمیدم سید بزرگوارمان در آن لحظه در آسایشگاه و این دنیا حضور ندارد. وقتی آن حالت معنوی حاجآقا را دیدم خودم شرمنده شدم و رفتم. اصلاً ایشان قبل و بعد نماز در این عالم نبود و حالت معنوی خاصی داشت.
پس حاجآقا ابوترابی را باید مصداق بارز جذب حداکثری دانست؟
دقیقاً همینطور است. ایشان به گونهای بود که متدین، بسیجی، سپاهی، ارتشی، مؤمن، کافر، جاسوس و بینماز همه قبولش داشتند. ایشان همه را گرد خود جمع میکرد و محور اتحاد آزادگان و بود و سعی میکرد با عمل و رفتارش از همه مراقبت کند. روایتی هست که مؤمن باید غذا خوردنش مثل غذا خوردن یک بیمار و خوابش باید مثل خواب انسان غرق شده در دریا باشد.
آدمی که بیمار است غذا در دهانش مزه نمیکند و فقط برای نگه داشتن بدنش غذا میخورد. حاجآقا نیز در غذا خوردن واقعاً به گونهای بود که هیچگاه غذا را با اشتیاق نمیخورد و اشتها و میل به غذا نداشت. غذایش در حد غذای یک مریض و میلش به غذا مثل یک بیمار بود. خوابش نیز مثل انسانی که در دریا غرق شده سبک و اندک بود. هر لحظه آماده بیدار شدن برای عبادت، کمک و نظارت به دیگران بود. تأثیری که من از ایشان در زندگیام گرفتم دائمی بود. یعنی قوت قلبی که به انسان میدادند و تأثیری که در روحیه انسان میگذاشتند تأثیر دائمی و پایدار بود.
خبر ارتحال سید آزادگان چقدر برایتان سنگین و سخت بود؟
ارتحال ایشان خیلی ضایعه سنگینی بود. واقعاً یک ضایعه اسفناک، سخت و دردناک بود. چنین انسانهایی در جامعه ما بسیار کم هستند. حاجقاسم سلیمانی را همه میشناختند و ببینید شهادت ایشان برای مردم ایران چقدر سخت و کمرشکن بود. ارتحال حاجآقا نیز برای کسانی که ایشان را از نزدیک میشناختند و میدانستند چه دُر گرانبهایی را از دست دادهاند واقعاً سخت و سنگین بود. میدیدم که با ارتحال ایشان برخی از دوستان تا یک ماه ناراحت و غمگین بودند. ارتحال ایشان یک ضایعه بزرگ برای مردم و آزادگان بود. حاجآقا ابوترابی نمونه عملی و گفتاری خوب زیستن بود و از دست رفتنشان برای همه غمانگیز بود.
کریمپور در سالگرد درگذشت سید آزادگان حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی در گفتگو با «جوان» از تأثیر حضور مرحوم ابوترابی در جمع آزادگان میگوید.
شما در کدام اردوگاه با حاجآقا ابوترابی آشنا شدید؟
من سال ۱۳۶۴ در عملیات قادر در کردستان اسیر شدم. با حاجآقا در شش ماه آخر اسارتم آشنا شدم. در اردوگاهی که حضور داشتم درگیری ایجاد شد و به همین خاطر ما را به اردوگاه ۱۷ بردند. پس از چند روز صد آزاده دیگر از موصل و جاهای دیگر آوردند که حاجآقا هم جزو آن نفرات بودند. آنجا برای اولین بار مرحوم ابوترابی را از نزدیک دیدم.
قبل از این دیدار، مرحوم ابوترابی را تا چه اندازه میشناختید؟
اسم حاجآقا را شنیده بودم و از دوستانی که در اردوگاههای دیگر با سید آزادگان بودند اطلاعاتی کسب کرده بودم، ولی ایشان را کامل نمیشناختم. آشنایی با مرحوم ابوترابی یکی از بهترین توفیقاتی بود که در زندگیام پیدا کردم و توانستم این انسان خدایی را از نزدیک ببینم.
مطالبی که از ایشان شنیده بودید و مواردی که خودتان از نزدیک دیدید چقدر منطبق بر هم بودند؟
مطالبی که شنیده بودم خیلی کمتر از مواردی بود که با چشمهای خودم از ایشان دیدم. من در طول اسارت آرزو داشتم که حاجآقا را از نزدیک ببینم و با ایشان حشر و نشر داشته باشم. علاقه داشتم از نزدیک از روحیات و منششان استفاده کنم و نحوه حل کردن مشکلات آزادگان و حتی نحوه برخوردشان با عراقیها را بدانم. خیلی تشنه دیدار با حاجآقا بودم و در نهایت خدا این دیدار و آشنایی را نصیبم کرد.
مرحوم ابوترابی چه ویژگیهایی داشتند که دیگر آزادگان اینقدر از خوبی و بزرگی ایشان تعریف میکنند؟
همیشه جملهای سر زبان ایشان بود و با تمام وجود این جمله را بیان میکرد: «پاک باش و خدمتگزار.» تمام وجود مرحوم ابوترابی پاک بود و همه وجودش غرق در خدمت و خدمتگزاری بود. اندکی غرور و اخلاق تند در رفتار ایشان نبود. سید آزادگان بسیار متواضع، فروتن، خاضع و پاک بود. من هنگام اسارت طلبه بودم و در دوران طلبگی با خیلی از علما و بزرگان برخورد داشتم و سر کلاسهایشان میرفتم، اما انسانی به بزرگواری ایشان ندیدم. البته شاید، چون من فقط سر کلاس علما میرفتم و از زندگی خصوصیشان اطلاعی نداشتم این ویژگیها را ندیدم و آگاهی زیادی از زندگی خصوصیشان نداشتم. اما در اسارت وارد زندگی خصوصی حاجآقا شدم و چنین انسانی را تا آن لحظه به عمرم ندیده بودم. بعد از آن هم کسی را به مثل حاجآقا پاک و خدمتگزار ندیدم.
گویی وجودشان نعمت بزرگی برای آزادگان بود؟
بله، به واقع نعمت بزرگی بود به این جهت که عراقیها میخواستند به هر بهانهای آزادگان را کتک بزنند و شکنجه کنند و گفته بودند اسرای ایرانی را آنقدر کتک بزنید که وقتی به کشورشان برگشتند سربار جامعه و خمینی باشند. یعنی دیگر نه بتوانند کاری انجام بدهند و نه فعالیت مفیدی داشته باشند. کسی که آزادگان را از چنگ و دندان بعثیهای جنایتکار نجات داد حاجآقا بود. خیلی در خطرات و درگیریها به کمک آزادگان شتافت. بسیاری از آزادگان سلامتی جسمی، روحی و بالا رفتن روحیه مقاومتشان را مدیون مرحوم ابوترابی هستند. خیلیها از ایشان روحیه گرفتند و هنوز هم این روحیه در وجود آزادگان هست. حاجآقا منش بزرگوارانهای داشتند که هر کس تا ایشان را میدید از وجودشان اثر میگرفت و این اثر در اسارت و بعد از اسارت در وجود شخص باقی میماند.
میتوان گفت ایشان در یک بعد مراقب آزادگان بودند و در بعد دیگر روحیه آزادگان را در اسارت تغییر میدادند؟
روحیه، امید، صبر، مقاومت و نشاط حاجآقا عجیب بود. ایشان برای همه آزادگان مثل یک فرشته نجات بود؛ حتی افرادی که حکومت را قبول نداشتند نیز مرحوم ابوترابی بسیار مراقبشان بود. برخی از اسرا در جبهه اسیر نشده بودند و حاجآقا برای آنها هم رحمت بود و برایشان پدری میکرد. هر اردوگاه جاسوس داشت و ما با افرادی که جاسوسی میکردند یا کسانی که بینماز بودند هیچ ارتباطی نداشتیم و میگفتیم اینها از ما نیستند، اما مرحوم ابوترابی بیشتر زمانش را برای همین افراد میگذاشت.
حاجآقا بهقدری وقت برای اینها میگذاشت که اگر ما میخواستیم یک مسئله شرعی از ایشان بپرسیم فرصت همصحبتی پیدا نمیکردیم، چون حاجآقا از لحاظ زمانی در مضیقه قرار داشت. ایشان را دورادور میدیدیم و همین برایمان مایه تسکین و آرامش بود. روش و منش سیدآزادگان برایمان کافی بود. حاجآقا برای طلبهها و سپاهیها خیلی وقت نمیگذاشت و میفرمود شما راه را پیدا کردهاید، بگذارید به کسانی که عقب ماندهاند برسیم. میگفتند اگر بتوانیم یک نفر را نجات بدهیم ثوابش بسیار است. به همین خاطر برای جاسوسها و بینمازها خیلی وقت میگذاشت.
ایشان حتی از زمانش برای عراقیها هم میگذاشت. ما را به قصد اذیت و آزار و شکنجه به اردوگاه ۱۷ بردند و تا قبل از اینکه حاجآقا بیایند خیلی آزادگان را اذیت کردند.
گاهی مرحوم ابوترابی را به اردوگاههایی میبردند که سربازها و افسرهای بعثی او را نشناسند، ولی وجود ایشان آنقدر پررنگ بود که بعد از یک ماه شرایط کاملاً تغییر میکرد. من میدیدم که سید آزادگان در حیاط اردوگاه قدم میزد و نزدیک فرماندهان عراقی میشد و آنها را تحویل میگرفت و با عزت و احترام با آنها برخورد میکرد. حاجآقا ابوترابی از یک جهت با عراقیها صحبت میکرد تا آزادگان نیز با دشمن نرم شوند. از یک جهت دیگر اینکه دیگر برخی سربازها و افسرها از روی مرحوم ابوترابی خجالت میکشیدند تا بخواهند به هر بهانهای آزادگان را اذیت کنند. دیگر شرایط طوری میشد که خود سربازها با ایشان دوست میشدند. حاجآقا اینگونه با عملش اردوگاه را مدیریت میکرد.
این وقت گذاشتن مرحوم ابوترابی تا چه اندازه روی آزادگان تأثیر میگذاشت؟
خیلی زیاد، تأثیرگذاری حاجآقا روی افراد از هر چیزی بیشتر بود. وقتی از ۱۰ متری آدمها عبور میکرد همه به احترام ایشان بلند میشدند. توجه تمام اردوگاه به حاج آقا بود. نفَس حاجآقا اختلافات را برطرف میکرد. وقتی میدیدیم چطور برای افراد کمسواد وقت میگذارد میفهمیدیم روشمان اشتباه بوده است. از آن به بعد ما هم با آنها دوست میشدیم و برایشان وقت میگذاشتیم و با آنها صحبت میکردیم. ما بیشتر از اینکه از سخنشان استفاده کنیم از عملشان استفاده میکردیم. سید آزادگان در عمل همه چیز را به ما نشان میداد. گاهی اوقات آزادگان مسائل شرعی از من میپرسیدند و من اگر چیزی را بلد نبودم و از حاجآقا میپرسیدم، اما خیلی اوقات اصلاً وقت پیدا نمیشد با ایشان صحبت کنم. چند ماه خیلی درصدد بودم مسئلهای را از مرحوم ابوترابی بپرسم و نمیشد. یک روز نزدیک نماز دیدم ایشان رو به قبله نشسته و من گفتم فرصت خوبی برای صحبت است. نزدیک حاجآقا شدم و مسئلهام را پرسیدم. ایشان ابتدا سر رو به پایین بود و وقتی بالا آورد و به من نگاه کرد دیدم اصلاً در این دنیا نیست و جای دیگری است. مثل انسانهای متحیر به من نگاه میکرد و من فهمیدم سید بزرگوارمان در آن لحظه در آسایشگاه و این دنیا حضور ندارد. وقتی آن حالت معنوی حاجآقا را دیدم خودم شرمنده شدم و رفتم. اصلاً ایشان قبل و بعد نماز در این عالم نبود و حالت معنوی خاصی داشت.
پس حاجآقا ابوترابی را باید مصداق بارز جذب حداکثری دانست؟
دقیقاً همینطور است. ایشان به گونهای بود که متدین، بسیجی، سپاهی، ارتشی، مؤمن، کافر، جاسوس و بینماز همه قبولش داشتند. ایشان همه را گرد خود جمع میکرد و محور اتحاد آزادگان و بود و سعی میکرد با عمل و رفتارش از همه مراقبت کند. روایتی هست که مؤمن باید غذا خوردنش مثل غذا خوردن یک بیمار و خوابش باید مثل خواب انسان غرق شده در دریا باشد.
آدمی که بیمار است غذا در دهانش مزه نمیکند و فقط برای نگه داشتن بدنش غذا میخورد. حاجآقا نیز در غذا خوردن واقعاً به گونهای بود که هیچگاه غذا را با اشتیاق نمیخورد و اشتها و میل به غذا نداشت. غذایش در حد غذای یک مریض و میلش به غذا مثل یک بیمار بود. خوابش نیز مثل انسانی که در دریا غرق شده سبک و اندک بود. هر لحظه آماده بیدار شدن برای عبادت، کمک و نظارت به دیگران بود. تأثیری که من از ایشان در زندگیام گرفتم دائمی بود. یعنی قوت قلبی که به انسان میدادند و تأثیری که در روحیه انسان میگذاشتند تأثیر دائمی و پایدار بود.
خبر ارتحال سید آزادگان چقدر برایتان سنگین و سخت بود؟
ارتحال ایشان خیلی ضایعه سنگینی بود. واقعاً یک ضایعه اسفناک، سخت و دردناک بود. چنین انسانهایی در جامعه ما بسیار کم هستند. حاجقاسم سلیمانی را همه میشناختند و ببینید شهادت ایشان برای مردم ایران چقدر سخت و کمرشکن بود. ارتحال حاجآقا نیز برای کسانی که ایشان را از نزدیک میشناختند و میدانستند چه دُر گرانبهایی را از دست دادهاند واقعاً سخت و سنگین بود. میدیدم که با ارتحال ایشان برخی از دوستان تا یک ماه ناراحت و غمگین بودند. ارتحال ایشان یک ضایعه بزرگ برای مردم و آزادگان بود. حاجآقا ابوترابی نمونه عملی و گفتاری خوب زیستن بود و از دست رفتنشان برای همه غمانگیز بود.