زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمیگرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و در حالی که سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند رو به زینب گفت: «به شما قول میدم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.»
به گزارش شهدای ایران، شهید سعید انصاری ازجمله شهدای مدافع حرمی است که پیکر پاکش مدتها در
سوریه مفقود بود. اما پس از قول شهید سپهبد قاسم سلیمانی به خانوادهاش،
این پیکر پیدا شد.
همسر شهید انصاری درباره ماجرای قول شهید قاسم سلیمانی در مصاحبهای گفته بود: آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود... در همان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبهرویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید. زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمیگرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و در حالی که سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند رو به زینب گفت: «به شما قول میدم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.»
حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی میکشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه بهزودی نشانی از پدرتان به شما میرسه.» از آخرین درخواست بچههایم هنوز سه ماه نگذشته بود که استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت.
همسر شهید انصاری درباره ماجرای قول شهید قاسم سلیمانی در مصاحبهای گفته بود: آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود... در همان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبهرویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید. زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمیگرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و در حالی که سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند رو به زینب گفت: «به شما قول میدم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.»
حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی میکشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه بهزودی نشانی از پدرتان به شما میرسه.» از آخرین درخواست بچههایم هنوز سه ماه نگذشته بود که استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت.