مسئول امور درسی عمادالدین باقی:
یک نفر آمد توضیح داد که یا این آقای باقی را از این مدرسه بیرون بیاندازید یا ما این مدرسه را آتش می زنیم؛ ایشان مفاتیح را دست گرفته و می گوید: «این کتاب پوست گاوی باعث بدبختی شماست و مفاتیح را از پنجره به داخل حیاط پرت می کند ما نمی توانیم حضور ایشان را تحمل بکنیم»
سرویس سیاسی شهدای ایران: حجتالاسلام حسینی الست، مسول امور درسی عمادالدین باقی در دوران طلبگی گفت: یک نفر آمد توضیح داد که یا این آقای باقی را از این مدرسه بیرون بیاندازیدیا ما این مدرسه را آتش می زنیم؛ ایشان مفاتیح را دست گرفته و می گوید: این کتاب پوست گاوی باعث بدبختی شماست و مفاتیح را از پنجره به داخل حیاط پرت می کند ما نمی توانیم حضور ایشان را تحمل بکنیم .
بنابر این گزارش، هفته گذشته عمادالدین باقی در برنامهای به بهانه رونمایی از کتابش در دانشگاه تهران حضور یافت که برگزاری این برنامه عکس العمل فعالان سیاسی و دانشجویی و رسانههای مختلف را به همراه داشت. مسئله این بود که چرا شخصی که هم نوا با جریان های ضدایرانی غرب، معتقد است اعدام های بسیاری در ایران صورت گرفته و حقوق بشر رعایت نمیشود، حق حضور و سخنرانی در دانشگاه پیدا میکند. بر همین اساس نشریه دانشجویی عهد با حجتالاسلام سیداحمد حسینی الست که مسئول امور درسی مدرسهای که عمادالدین باقی در دوران طلبگی در آن درس خوانده، گفت و گویی انجام داده که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
زندگی و درس عمادالدین باقی
* در ابتدا می خواستیم بپرسیم که چه پیش زمینه و چه گذشته ای داشتند؟ اطلاعاتی که شاید خیلی شنیده نشده باشد. که به روشن شدن قضاوت –خوانندگان- کمک بکند.
ایشان یک دورهی طلبه گی داشتند؛ که ایشان(آقای باقی) با بنده این دوره را گذراندهاند ببینید برای فهم پیشینهی این جور افراد می بایست به گذشته برگردیم و پدیده ای به نام «مدرسه بعثت» را تحلیل بکنیم. چون آقای باقی در قالب مدرسهی بعثت قابل تعریف است. چهار مدرسه به «مدارس اربعه» معروف بودند. چون که این مدارس از دایره اشراف و نظارت حوزه علمیه خارج بودند و خودشان مستقل بودند و و علی الظاهر این مدارس زیر نظر آقای منتظری فعالیت می کردند؛ اما آقای منتظری به عنوان قائم مقام ولی فقیه قادر به نظارت همه جانبه بر این مدارس نبودند. نظارت بر این مدارس به این صورت انجام می شد که هر چند ماهیک بار گزارشی به ایشان ارائه می شد. بنابراین این مدارس کاملا در اختیار مدیران قرار می گرفت لذا شرایط مدیریت این مدارس از گزینش طلبه ها تا برنامه های درسی و تمام مسائل ایشان در اختیارمدرسه بود. مدرسه بعثت یکی از این مدارس بود. نکته دیگر راجع به مدرسه بعثت این بود که در میان سه مدرسهی دیگر به طور خاص مورد توجه سید مهدی هاشمی بود و عمدهی عناصر و نیروهای او در همین مدرسه تحصیل می کردند و این مدرسه به مدرسهی سید مهدی هاشمی معروف شده بود و از سوی او جهت دهی می شد.
* شما ظاهرا خودتان هم تجربه تدریس در این مدارس را داشتید.
بله. خود بنده در هر چهار مدرسه تدریس می کردم. ادبیات عرب، صرف و نحو، اصول، معانی بیان و لمعه تدریس می کردم. من در مدرسهی بعثت مسئول امور درسی بودم. یعنی دعوت از اساتید، تنظیم زمان کلاس ها، تنظیم برنامه های درسی، رسیدگی به وضعیت درسی طلاب و امتحان گرفتن به عهدهی بنده بود. وضعیت در این مدرسه به نحوی بود که مثلا حدود سیصد طلبه مشغول به تحصیل بودند. در این مدرسه طلاب متدین و پاک سیرت و تقریبا از تمام نقاط ایران طلبه داشتیم یک گروهی هم وجود داشتند که گاهی اوقات به آن ها مستمع آزاد می گفتند ویا گاهی اوقات طلبه های سفارشی تلقی می کردند.
طلبههای سفارشی!
* منظورتان از طلبه های سفارشی دقیقا چیست؟
یعنی طلبه هایی که از سازمان ویا گروه ها وارد حوزهی علمیه شده بودند بعضا شخصیت های سیاسی افرادی را فرستاده بودند که ابن ها علی الظاهر به عنوان طلبه در مدرسه رفت و آمد می کردند اما نه به طور جدی درس می خواندند نه حضوری در کلاس ها داشتند و نه حتی شکل و شمایل طلبگی را حفظ می کردند. دربارهی مسائل عبادی خیلی سست بودند و چون لایهی قوی در مدرسه به شمار می آمدند. در جلسات و در فعالیت های سیاسی و فعالیت اجتماعی و فرهنگی به شدت حضور داشتند و نقش تعین کننده ای در مسائل مدرسه داشتند و عمدتا مریدان سیدمهدی هاشمی بودند. این مسائل باعث شده بود که مدرسه بعثت عملا به شعبه ای از سازمان مجاهدین انقلاب و عملاً پایگاهی برای سیدمهدی هاشمی است.
* وضعیت این گروهی که می فرمایید از نظر پشتوانهی فکری و اعتقادی به چه نحوی بود؟
از این نظر هم بعضاً با این دوستان دچار مساله بودیم. من در عین حال اعتقاد به مسائل سیاسی، به چهارچوب درسی و فرایند درسی بسیار پایبند بودم. به هر حال یک طلبه می بایست قرآن تفسیر بکند، روایت بخواند راجع به مسائل سلامی نظر بدهد و... نمی شود که دروس را سطحی بخواند من سر امور درسی حساس بودم و کتاب هایی را تدریس می کردم که خودم نزد اساتید مشهور مثل آقای نظری خوانده بودم، این دوستان وقتی به ما می رسیدند با من شوخی می کردند و می گفتند:«حاج آقا این کتاب های پوست گاوی چیه دست می گیری، ول کن اینها را، از اینها چیزی در نمیاد...«
منتهی من هیچ وقت این مساله را جدی نمی گرفتم در قالب شوخی ویا حتی در قالب مسائل درسی می دانستم. چون این نظر در حوزه مطرح بود که برخی به کتاب های قدیمی اعتقادی نداشتند و کتاب های جدید را می پسندیدند و خود من هم در مواردی با این نظر موافق بودم و مشکلی هم نداشت. اما وقتی این گسترش پیدا می کرد به مسائل اعتقادی و عبادی، فاجعه سامان می داد.
عماالدین باقی از امکانات استفاده می کرد ویکی دوماه یکبار به کلاس درس می آمد
* در مورد شخص آقای باقی چطور؟ وضعیت ایشان در مدرسه به چه نحوی بود؟
بله؛ در آن زمان دوستان تعبیر «نفوذی» را برای ایشان به کار می بردند. مثلا وقتی وارد جلسه یا کلاس می شد، می گفتند ایشان سرباز و نمایندهی آقای بهزاد (بهزاد نبوی) است. البته بنده به این جنبه کاری نداشتم. توجه و تمرکز من بر روی مسائل درسی ایشان بود. من به اقتضای مسئولیتم همیشه یکی از گلایه هایم به مدیر مدرسه این بود که این ها از امکانات طلبه گی استفاده می کنند؛ شهریه می گیرند؛ بعضا از امتیازات ویژه ای هم برخوردار می شوند ولی درس نمی خواندند. بارها و بارها این گلایه ها تکرار می شد و حتی من خاطرم هست که یک بار راجع به شخص آقای عماد الدین باقی که از افراد برجستهی همان گروه بود صحیت می کردم که ایشان یکی دو ماه یک بار می آید. وقتی هم که می آید تعارفی است. کاملا آزاد عمل می کند. پاسخی که من از مدیر مدرسه می گرفتم معمولا این بود که شما خیلی به ایشان سخت نگیرید ایشان رابط سازمان با حوزه است. خلاصه بگویم خدمت شما که این گروه توی حوزه درس نخوانند. و اگر هم آشنایی با برخی موضوعات مثل ادبیات عرب و این ها پیدا کردند که آشنایی ضمنی و از راه دور هست. نه تنها آقا باقی بلکه همان گروهی که صحبتشان شد که ایشان برجسته ترین عضو آن گروه به اصطلاح آزاد بودند به همین منوال درس خواندند.
عمادالدین باقی: مفاتیح باعث بدبختی شما شده است
* منظور شما این است که در امور دینی هم به این امر قائل بود؟
بله. یک روزی بنده توی دفتر نشسته بودم و مشغول کارهای روزمره بودم، دیدم از طبقهی بالا سرو صدا می آید جوری که انگار داشتند ورزش می کردند. مدرسهی بعثت دو طبقه داشت طبقه اول کلاس ها بود و طبقهی بالا حجره های طلبه ها. بخشی طبقهی بالا مدرسه ساکن بودند و بخشی هم درخوابگاه های بیرون مدرسه. در همین میان دیدم یک طلبه ای با یک حالت منقلب و عصبانی آمد دم در دفتر و گفت: «حاج آقا این چه مدرسه ایه؟ این چه طلبه هایی اند؟ این ها اصلا دین ندارند نمی فهمند اسلام چیست.» همراه با این طلبه رفتیم طبقه بالا دیدم که با هم دعوا کرده اند. پرسیدم: «چی شده این چه وضعتیه؟ چرا کتک کاری کردید؟» یک نفر آمد توضیح داد که یا این آقای باقی را از این مدرسه بیرون بیاندازید یا ما این مدرسه را آتش می زنیم؛ ایشان مفاتیح را دست گرفته و می گوید: «این کتاب پوست گاوی باعث بدبختی شماست و مفاتیح را از پنجره به داخل حیاط پرت می کند ما نمی توانیم حضور ایشان را تحمل بکنیم .
ظاهرا این رفتارهای تندروانه ادامه دار بوده است
توی این جور قضایا آن گروه به شدت فعال بودند. مدرس افغانستانی یک استاد مسنی بودند در حوزه که حدودا 80 -90 سال داشتند. ایشان فقط صرف و نحو و معانی بیان تدریس می کرد. و درس دیگری نمی گفت. و شاگردان زیادی هم داشت و به مسائل سیاسی و اجتماعی هم کاری نداشت. یک روز من توی مسجد رفعت درس مطول می گفتم آن جا شنیدم که طلبه ها می گفتند شنیدین که آقای مدرس افغانی را یک عده ای کتک زدند. . من هر چه فکر کردم علت این کار را نفهمیدم. برگشتم به مدرسه و دیدم که از بچه ها می گویند رفتیم حال مدرس افغانی را گرفتیم حالا دلیل این کار چه بود؟ چرا؟ در درگیری شورای مدیریت مهدی هاشمی گرو کشی می کرد حادثه سازی می کرد و از این حادثه ها سواستفاده می کرد. البته من این رفتار توی آن زمان به حساب تندروی و جسارت آن طلبه ها گذاشتم اما بعدها متوجه شدم که این در واقع تسویه حساب با شورای مدیریت بوده است.
باقی یک تجزیه و ترکیب هم بلد نیست
* پس شما از نظر علمی و اسلام شناسی و دین شناسی صلاحیت این گروهی را که می فرمایید تایید نمی کنید؟
تحمل این گروه برای من خیلی سخت بود درس را به هیچ می گرفتند. اگر از آنها امتحان بگیریم امتحان هم خیلی ساده است یک جمله من می نویسم که به عنوان یک طلبه این را تجزیه ترکیب کن نخواهند توانست. چون پیش خودم درس خواندند و می دانم که نخوانند. مبنای دروس حوزوی ادبیات عرب است اگر نخوانی نمی توانی با قرآن ارتباط برقرار بکنی. اما اینها نیامده بودند که درس بخوانند و یک روحانی متعهد و متدین و عمیق بشوند. حضورشان ظاهری و سیاسی بود و برایشان مهم نبود که چه می خوانند و چطور می خوانند. و این خطرناک است که این آدم وارد فضای جامعه بشود به عنوان یک اسلام شناس.
من به عنوان کسی که مسئول امور درسی آن مدرسه بودم هر روز صبحی که امدیم این ها سر کلاس نبوده اند، امتحان نداده اند، کتاب نمی خریدند مدام به دنبال باند بازی و تقویت پایگاه سیدمهدی هاشمی بودند. به عنوان کسی که در کنار اینها بوده ام صراحتا اعتراف می کنم تنها چیزی که در عمر تحصیلی اینها دیده نمی شود بحث علم است.
التقاط فکری عمادالدین باقی حاصل چه بود؟
* به نظر شما چرا آقای باقی به این سمت و سو حرکت کرده اند تا آن جا که در سال های اخیر، حتی کتاب »حزب قاعدین«را نوشتهی خودشان را رد می کنند؟
اساسا نیروهای سازمانی و امنیتی نیروهای علمی خوبی نمی شوند و علم را به سخره می گیرند باید از منافع باندی و جناحی فاصله بگیری. به نظر من مشکل آقای باقی و امثال ایشان در این است که دارند توی زندان ذهن خودشان زندگی می کنند و درگیر تفکر بسته و جزمی خودشان شده اند و به ذهنشان اجازه نمی دهند چیز جدیدی را بشنود.
من توی یکی از دانشگاه ها یک پوستری را روی دیوار دیدم، عکس مهندس بازرگان، عزت الله سحابی، دکتر یزدی، یدالله سحابی، کریم سنجابی و دکتر شریعتی را زده بودند کنار هم. من بهت زده شدم. کسی که این پوستر را تهیه کرده یا این افراد را نمی شناسد یا ماموریت سازمانی دارد و دکتر شریعتی را ویترین باقی اینها قرار داده و یا این که یک جریان التقاطی است که برایش مهم نیست اینها که هستند و چه هستند. می خواهد یک جذابیت دانشگاهی ایجاد کند که از همهی جریان بپسندد و جذب شوند. دکتر شریعتی، فردی است که مقابل این افراد ایستاده از دست اینها دلش خون است و تفاوت فکری با این افرادی دارد که در کنارشان به عنوان نماینده هاییک جریان گرفته است. این نتیجهی کمبود و نقص شخصیتی و علمی است و نداشتن بصیرت دینی و تکیه گاه فکری است که آدم را به سمت التقاط سوق می دهد. همین قدر که فرد به عنوان یک چهره می تواند مطرح شود کافی است در جریانات معاصر بسیارند که اول چهره شدند و بعد به استخدام درمیآیند و بعد دیگر حد و مرزی ندارند. فرد خالی است و یک جریان جهانی منطقه ای و یا حتی جریان سیاسی داخلی او را پر می کند و چهره اش می کند و حالا یک معامله دو طرفه شکل می گیرد در این میان چه کسی ضرر می کند؟ توده های مردم، دین فرهنگ و اصالت ها این ها غریب می مانند.
هویت سازی برای بی هویت ها
* به نظر شما راه حل چیست؟
ببنیید شخصیت سازی می شود در حالی که شخصیتی وجود ندارد هویت سازی می شود در حالی که هویتی وجود ندارد پیشنه سازی میشه و پیشینه ای وجود ندارد یا حداقل اینقدر سست است و نتیجه آن می شود این که چند دانشجو، چند جوان بی خبر از همه جا یک چیزهایی می شنوند و می خوانند و نسبت به افراد ذهنیت پیدا می کنند. در مواجههی با این افراد زیاد نبایستی از موضع چکشی و زاهد مابانه برخورد کرد. بلکه می بایست پیشینه و عمق را مطرح کرد تا شخصیت سازی کاذبی که از آنان در جامعه شکل گرفته است فرو بریزد. ماهیت و هویت این آدم ها مشخص بشود که چگونه هاله ای از علم و دانش و معنویت و آزادی طلبی و آزادی خواهی را به شکل یک ماسک بر تمام اندام خود پو شانده اند و این در حالی است که واقعیت امر چیز دیگری است. در این جور مواقع بهترین شیوه همین تحلیل و تبیین شخصیت و پیشینه است.