شهدای ایران shohadayeiran.com

یک گزارشگر-دیروز حوالی ظهر برای مصاحبه ای خارج از دفتر روزنامه بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. از دفتر سردبیری بود، گفتند ادامه مصاحبه با خانواده شهید حاج حسن طهرانی مقدم را بیاور که فردا تمام صفحه کار شود. قسمت اول گفت و گو با همسر و دختر شهید طهرانی مقدم یکشنبه چاپ شد و قرار بود بخش دوم آن یکشنبه هفته آینده در همین صفحه فرهنگ مقاومت منتشر شود اما از صبح مردم تماس گرفته بودند که مصاحبه را کامل منتشر کنید و ... برخی هم برای آرشیوشان می خواستند و ... به این فکر می کردم که سال ها در گمنامی و بی نامی، بی مزد و بی ادعا، پای پادگان و آزمایشگاه و تحقیق و تجربه عرق بریزی و موسپید کنی و دست آخر جانت را بگذاری تا امروزحتی بچه حزب اللهی های لبنان هم تکیه بدهند به موشک های حاج حسن و به ریش سپر موشکی صهیونیست ها بخندند چه برسد به جوان های خودمان که تا قلدرهای مضحک ینگه دنیا از گزینه های روی میز حرف می زنند موشک های حاج حسن را در پیش رو می گذارند و نشانشان می دهند. آنچه می خوانید گفت و گوی کامل، با همسر و دختر شهید حاج حسن طهرانی مقدم است .



ابتدا بپردازیم به آن چه بعد از شهادت حاج حسن طهرانی مقدم رخ داد.

همسر شهید: به خاطرکار حساس ایشان بخصوص در این چند سال اخیر همیشه این احساس خطر را داشتیم که احتمال خیلی زیادی این حادثه برای ایشان پیش بیاید. خصوصا اینکه خود ایشان در ماه‌ها و روزهای آخر حالت عجیبی داشتند که این حالات حاجی برای من غیر عادی بود و من را به یک دلشوره و اضطراب عجیبی می‌کشاند. این اضطراب شاید نزدیک به شش ماه طوری بود که وقتی ایشان شب‌ها دیر می‌آمد، من در حیاط منزل دائما راه می‌رفتم و دعا می‌کردم. نه این حس که ایشان قرار است شهید بشود بلکه حس می‌کردم خطری دنبال ایشان هست و یک عده می خواهند او را از جایگاهی که دارد پایین بیاورند.

من برای خودم ایشان را یک الگو و نمونه می‌دانستم. همیشه دعا می‌کردم که حاج حسن کسی است که سال های سال زحمت کشیده، تلاش کرده، از وجود خودش، از زندگی خودش، از بچه های خودش، از هر آنچه دوست داشته گذاشته برای کارش، از خدا می خواستم نتیجه‌اش عاقبت به خیری باشد و آن چیزی که خودش از خدا خواسته برایش فراهم شود. بعد از نماز مغرب و عشاء بود که خبر شهادتش را آوردند، خدا را شکر کردم، هیچ عکس العمل تندی نشان ندادم و این هم لطف خداست و فقط آیه "انا لله و انا الیه راجعون" به زبانم آمد.

همیشه خودشان می گفتند تا وقتی من زنده هستم شما عزت دارید و وقتی من نباشم عزت شما خیلی بیشتر خواهد شد. من می گفتم ما دوست داریم همیشه شما باشید. مطلبی هم که دائم می گفتند این بود که کاری که ما می کنیم بسیارحساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده می‌کند بخصوص برای خودش این مهم بود که می گفت می‌خواهم روی این موشک‌ها بزنم "ساخت شیعه" و اعتقاد داشت این موشک‌ها در واقع اختراع شیعه است و بعدها خواهند فهمید که ما به اذن الله چه کار بزرگی انجام می دهیم همیشه می‌گفت به اذن خدا و کمک اهل بیت(ع) کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد. حتی آقا هم که آن روز اینجا تشریف آورده بودند و سه ربع - یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند به این نکته اشاره کردند که حاج حسن در کار خودش آن قدر سریع و تند پیش می رفت که من نگه می‌داشتم و مانع می شدم که جلوتر نروید.

واقعیت هم این است که ایشان تلاش می‌کردند تا به نتیجه برسند. من این طور احساس می‌کردم که با این پختگی که از جنگ و بعد از آن به دست آورده بود، فکرش شده بود فکر خدایی، عملکردها، کارکردها، تمام وجود ایشان شده بود الهی، حتی مقام معظم رهبری اشاره کردند که ایشان خالص و مخلص بودند.



دختر شهید: سراپا اخلاص بودند.
همسرشهید: بله سراپا اخلاص.
با توجهی که ایشان نسبت به وجه بین‌المللی کارشان داشتند ظاهرا خارج از ایران هم شناخته شده بودند. به این واسطه شما هم دیداری با سید حسن نصرالله داشتید. درباره این دیدار بفرمایید.
همسر شهید: بله. ما رفتیم بیروت و با تمام محدودیت‌های امنیتی جایی را قرار گذاشتند و ایشان آمدند دیدن ما. گفتند من به تبعیت از رهبر انقلاب خودم می‌آیم به دیدن خانواده شهید. ایشان خیلی با عظمت و بزرگی از حاج حسن یاد می‌کردند. برای خانواده ما هم غیر قابل باور بود که سید حسن نصرالله کجا، ما کجا! اما خب با تعریف‌هایی که ایشان کردند ...

یعنی وقتی شما می رفتید لبنان نمی دانستید چنین قراری هست ؟

همسر شهید: چرا گفته بودند و دعوت کرده بودند. بعد از شهادت حاج حسن فقط با یک پرواز ویژه از لبنان، برخی از مسئولین حزب‌الله آمدند اینجا برای تسلیت گفتن به خانواده. قبل از چهلم آمدند. آن‌موقع من از کسانی که مسئول این گروه بودند درخواست دیدار کردم. حاج حسن عاشق سید حسن بود و البته دائما هم دیدار داشتند. طوری که سید حسن شخصیت ایشان را کاملا می‌شناخت. به هر حال مقدمات دیدار را آماده کردند تا عید 91 و ترتیبی دادند تا ما برویم لبنان و ایشان را ببینیم.

آن جلسه چطور برگزار شد؟

دختر شهید: در لبنان بعد از چند بار جابه جایی که انجام دادند ما را داخل یک ساختمان بردند و بعد از مدتی خود سید حسن نصرالله تشریف آوردند و با زبان فارسی با ما صحبت کردند. ایشان بسیار نورانی بودند و ما بعد از حضرت آقا چنین روحانیت و عظمتی را در چهره کسی ندیده بودیم. گفتند من خیلی به ایشان ارادت داشتم و اگر ما در جنگ 33 روزه موفق شدیم به کمک موشک‌های ساخته شده توسط ایشان بود. از صلابت و همتشان خیلی صحبت می‌کردند. خیلی به ما تاکید می‌کردند که قدر رهبری را بدانید و می‌گفتند هر صحبت آقا که پخش می شود همان موقع گوش می ‌دهیم و یادداشت می‌کنیم و عمل می‌کنیم. ایشان می‌گفتند عجیب است که در ایران بعضی‌ها به صحبت‌های آقا توجه نمی‌کنند. حتی در ابتدای صحبت، مهم ترین ویژگی پدرم را ولایت‌پذیری گفته بودند. مهم ترین ویژگی حاج آقا این بود که گوش به فرمان رهبری بودند و اگر بعضی وقتها میل و نظر خودشان چیز دیگری بود اما باز به نظر آقا توجه می‌کردند. جناب سید حسن گفتند در حزب الله حرف‌های آقا مثل گوهر می‌ماند و سعی می‌کنیم به آن خیلی توجه و تکیه کنیم. حاج آقا ضربه سختی به اسرائیل زد و ما باید سعی کنیم کاری نکنیم که فقدان این افراد حس شود و اسرائیل را خوشحال کند.

این پرچم حرم اباعبدالله هم ظاهرا ایشان هدیه داده‌اند ...
دختر شهید: بله. سید حسن از تک‌تک ما دلجویی کردند وگفتند من می‌خواهم بهترین چیزی که دارم به شما هدیه بدهم و دیدم با ارزش‌ترین چیزی که دارم پرچم امام حسین(ع) است که اخیرا برای من از گنبد حضرت اباعبدالله آورده‌اند و من این پرچم را به شما هدیه می‌دهم. ما هم این پرچم را قاب کردیم و گذاشتیم در این اتاق که حالت حسینیه دارد و هر هفته اینجا مراسم داریم. حالا واقعا خود ما همه تکیه گاهمان همین پرچم است.



پس شهید طهرانی مقدم در رابطه با حوزه کاری خودش رابطه ی قوی با حزب الله لبنان داشت.
همسر شهید: بله سید حسن نصرالله می‌گفتند هر زن شیعه‌ای که با امنیت در خیابان‌های لبنان قدم می‌زند مدیون حاج حسن و به برکت امثال حاج حسن طهرانی‌هاست.

شما از ارتباط شهید طهرانی مقدم با حزب‌الله اطلاع داشتید؟

دختر شهید: قبل از شهادت پدرم به دعوت شهید عماد مغنیه که معروف به حاج رضوان بود به لبنان رفتیم. من 13 – 14 سالم بود. فکر نمی‌کردیم ایشان نفر دوم حزب‌الله باشند. مثل یک محافظ دنبال ما بودند و جاهای مختلف لبنان را نشانمان می‌دادند. ارتباط خیلی خوبی با پدرم داشتند. پدرم هم چیزی به ما نگفتند، که ایشان کی هست و چه مسئولیتی دارد. بعد از اینکه عماد مغنیه شهید شد به ما گفتند که ایشان همان کسی بود که در لبنان مهمانش بودیم. اتفاقا بعد از دیدار با سید حسن رفتیم منزل خانواده شهید عماد مغنیه و یک دیدار خیلی خوب و صمیمانه با آنها داشتیم با وجود اینکه به خاطر اختلاف زبان خیلی نمی‌توانستیم ارتباط برقرار کنیم اما جالب بود که روحیات و اهداف مشترکی داشتیم.

یعنی در مورد فعالیت‌هایشان خیلی در منزل صحبت نمی‌کردند؟
دختر شهید: بچه که بودم می گفتم بابا همه را تلویزیون نشان می‌دهد اما چرا شما را نشان نمی‌دهد. چرا نه خودت هستی که ما به دوستانمان نشانت دهیم نه در تلویزیون هستی. اما هیچ وقت به ما نمی‌گفت که این کارها که تلویزیون نشان می‌دهد کار ماست تنها چیزی که این اواخر که بزرگ تر هم شده بودیم گفتند این بود که ما کاری داریم می‌کنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور فراهم شود، وقتی حضرت بقیه الله تشریف بیاورند شاید از این ابزار استفاده کنند.
اگر شما هم صبور باشید در اجر این‌کار شریک خواهید بود. یعنی یک چیز خیلی بزرگ و آرمانی را برای ما نشان می‌دادند و ما انرژی زیادی می‌گرفتیم. شاید حضورشان در منزل کمیت نداشت اما کیفیت داشت. یعنی به ما انگیزه می دادند و ما هم فکر می‌کردیم داریم کاری انجام می‌دهیم . این ویژگی خیلی جالبی بود که این‌همه کار انجام دهد به اسم افراد دیگر حالا یک وقت در فضای جامعه است اما در منزل هم حتی وقتی این پیروزی‌ها از تلویزیون نشان داده می‌شد نمی‌گفت در این کار سهم داشتم. ما حسرت می‌خوریم که چرا نمی‌دانستیم ایشان چنین کارهای بزرگی را انجام می‌دهد.



همسر شهید: رفتارشان طوری بود که آدم حس می‌کرد اصلا در جریان نیستند به نظر می‌رسید آن قدر درگیر کارهای تخصصی خودشان هستند که اصلا خبر ندارند در لبنان و در جنگ 33 روزه چه خبر است. بعضا بچه ها از ایشان می‌پرسیدند که بابا اخبار لبنان را می‌بینی؟ می‌گفتند بله پیروز می‌شوند و اسرائیل هیچ وقت نمی‌تواند کاری کند. فقط با همین لفظ تمام می‌کردند.

دختر شهید: من از دبیرستان به بعد خیلی دوست داشتم از زندگی شهدا بدانم مدام سوال می‌کردم. می‌خواستم از همت یا باکری تعریف کند. زمان جنگ یک بار همه این فرماندهان را دعوت کرده بودند منزل و من این را از مادر بزرگم شنیده بودم. این همه با هم بهشت زهرا می‌رفتیم هیچ‌وقت حتی یک خاطره تعریف نکردند که من با شهید همت این کار را کردیم یا با شهید صیاد این خاطره را دارم. وقتی حضرت آقا فرمودند سراپا اخلاص بود، واقعا همین طور است. یعنی ایشان در منزل هم خیلی این مسائل را مطرح نمی‌کردند. چند وقت پیش در خیابان‌ها عکس 10 تن از این شهدای اسطوره‌ای را زده بودند. همت، چمران،صیاد،پدرم و... واقعا غبطه خوردم که پدرم همطراز این شهدا بوده ولی هرگز خودشان را مطرح نمی‌کردند و کسان دیگر را نشان می دادند. آن قدر اسطوره های دیگر را با انگشت به ما نشان می‌داد که ما غفلت کردیم از اینکه ببینیم صاحب این انگشت کیست و خودش را هم ببینیم.

یک بعدی از شهید طهرانی مقدم که چندان توجهی به آن نشده توجه ایشان به ورزش بود. چطور با این‌همه مشغله کاری می توانست وقت برای ورزش بگذارد؟

همسرشهید: اتفاقا دانشجویان زیادی می‌پرسیدند از من که چطور ایشان با این همه فعالیت‌هایی که داشتند در هر کاری که وارد می‌شدند نفر اول بودند هم در کار خودشان موفق بودند هم در ورزش. آن هم نه اینکه محدود شود به یک باشگاه رفتن، بلکه؛ کوه می رفتند، آن‌هم به سخت‌ترین شکلش یعنی مشکل‌ترین قسمت کوه را انتخاب می‌کردند. دماوند، سبلان و تمام قلل و ارتفاعات را می‌رفتند. خارج از کشور هم برای اورست برنامه‌ریزی کرده بود. تمام دفاتر و برنامه‌ریزی‌هایش هست اما از لحاظ امنیتی اجازه نداشت. بعد از سال 90 برنامه ریزی کرده بود که به قله اورست صعود کند. این طور نبود که دو ساعت دوچرخه ثابت پا بزنند دائما ورزش می‌کردند گاهی می‌گفتم ورزش را کمتر کن.

می‌گفت من با ورزش زنده‌ام، با ورزش نفس می‌کشم اگر جسم خودم را آماده نکنم نمی‌توانم فکرم را راه بیندازم. دو هفته قبل از شهادتشان برف خیلی سنگینی آمد، ایشان تنها رفته بودند کوه وقتی آمدند از شدت سرما تمام صورتش قرمز شده بود. با حال خیلی خسته‌ای برگشتند منزل. گفتم حاج حسن واقعا انصاف است تنهایی بروید کوه با وجود اینکه این‌همه محافظ دارید، می‌گفت نه مشکلی نیست، این ورزش من را نگه می دارد فکرم آنجا کار می کند. وقتی می‌رفت کوه حتما بعدش یک پروژه سنگین راه می‌انداخت یعنی تمام این مسیر را در باره پروژه‌اش فکر می‌کرد. غیر از کوه‌نوردی، صخره نوردی، یخ نوردی، شنا و دوچرخه سواری هم می‌کردند. تو همین پادگان مدرسی که سانحه رخ داد روزی دو ساعت دور پادگان می‌دوید. اعتقاد داشت با جسم قوی باید برویم سراغ کارهای بزرگ. اگر مسافرت می‌رفتیم متناسب با آنجا امکانات ورزش را هم همراه می بردند. هر جا بود می‌رفت می‌دوید. اما به هیچ عنوان اهل این که دائم گوشی موبایل دستش باشد و کارها را چک کند نبود.
وقتی وارد خانه می‌شد کار خودش را پشت در می‌گذاشت و می‌آمد. اگر خیلی کار فوری پیش می‌آمد تماس می گرفتند که باز هم تذکر می‌دادند. معمولا آقایانی که خیلی پر کار هستند 3 تا تلفن همراه دارند.
در مسائل سیاسی موضع شان چطور بود خصوصا در سالهای اخیر ؟



همسرشهید: اوجش در فتنه 88 بود. حاج حسن اعتقاد داشت هر آن چیزی که در مسائل سیاسی اتفاق می‌افتد باید از مقام معظم رهبری تبعیت کنیم و کسی که مرادش رهبری باشد با گوش دادن دقیق به صحبت‌های آقا آن چیزی که باید بگیرد، می‌گیرد. قضیه فتنه 88 دائم با فامیل و بستگان خصوصا" جوان‌هاصحبت می‌کردند ومی گفتند همه رفتنی هستند، هیچ کس نمی‌ماند، شما ببینید آقا چه می‌گویند. دقیق صحبت های ایشان را گوش دهید. تکیه‌گاهشان رهبر معظم انقلاب بود. من در 28 سالی که با ایشان زندگی کردم هرگز ندیدم از هیچ فرد خاص، گروه خاص و حزب خاصی دفاع کنند. می‌گفتند همه لغزش دارند. بالاخره مال دنیا یقه افراد را می‌گیرد همه امتحان پس می‌دهند. شما فقط مقام معظم رهبری را ببینید که چه می‌گویند. ملاقات‌های خصوصی هم با رهبری داشتند. بعضی روزها آن قدر خوشحال می شدند که ما کاملا" حس می‌کردیم و وقتی سؤال می‌کردیم می‌گفت امروز با آقا ملاقات داشتم.

پس زیاد می‌رفتند خدمت آقا ؟

همسر شهید: هر وقت که نیاز بود. کسی نبود که وقت آقا را بگیرد. مثبت نگر بود. جایگاه رهبری طوری ست که همه می‌روند منفی‌ها را می‌گویند و گله‌گذاری کنند، یا دنبال حل مشکلی هستن اما ایشان می‌گفتند من وقتی آقا را ملاقات می کنم که دستم پر باشد، باید ایشان را خوشحال کنم. چون ایشان مشکلات و سختی ها را می‌داند، هنر آن است که من با دست پر خدمت ایشان برسم. یعنی اگر دست پر نبودند، نمی رفتند ملاقات. من ندیدم در این چند سال که حاج حسن گله ای از جایی داشته باشد و برود این گله را به رهبری کند.

دختر شهید: خیلی هم می رفتند پشت سر ایشان به آقا می‌گفتند. ما بعد از شهادتشان متوجه شدیم. خیلی‌ها بودند که نمی توانستند این سرعت و پیشرفت را از ایشان ببینند و حتی ...

همسرشهید: حالا این حرف ها گفتن ندارد ...متاسفانه بعضی آدمها که می خواستند سریع به جایی برسند جلو راهش سنگ می‌انداختند.

یعنی چه حرفهایی می زدند؟

همسر شهید: می‌گفتند کاری که حسن طهرانی مقدم می‌کند بودجه مملکت را به هدر می‌دهد. اصلا چه نیازی هست که کشور موشک داشته باشد. باید پولش جای دیگر صرف شود. در حالی که ایشان سعی می کردند با کمترین نیرو و با حداقل امکانات کار کنند اما باز برخی نمی‌توانستند موفقیت‌هایشان را ببینند. اینکه گفتم 6 ماه قبل از شهادت ایشان دلهره‌های عجیبی داشتم چون حرف‌هایی می‌شنیدم که احساسم این بود که عزت ایشان را می خواهند ببرند زیر سؤال. دیگران به ایشان می‌گفتند شما علم و تخصص ندارید و نمی توانید پیشرفت کنید اما آقادر مورد ایشان فرمودند دانشمند برجسته. در زمینه موشکی ایشان جهادی جلو رفته بودند. زمان برای دانشگاه نگذاشت که بشود پرفسور و وقتی 50 سالش شود تازه برود تجربه کند. پله‌ها را با مدرک طی نکرد. ایشان فوق لیسانسش را در دانشگاه علم و صنعت بعد از جنگ ادامه دادند. وقتی رفتند دانشگاه بعد از یک ترم می‌گفتند این دانشگاه برای من خسته کننده و تکراری است. می‌گفت آن قدر عمر ما کوتاه است که ما باید ثمره‌های بزرگ و عالی داشته باشیم تا یک جامعه شیعه بتواند پیشرفت کند. اگر ما خودمان را محدود به دانشگاه کنیم نمی‌شود پیشرفت کرد باید سرعتمان بیشتر باشد دانشگاه هم باید باشد.



دخترشهید: به خاطر پژوهش هایی که کرد دکترای افتخاری هوا فضا از تربیت مدرس گرفت، دانشگاه صنعتی شریف هم دکترای افتخاری شیمی دادند. مبدع سوخت جامد موشک بود. سوخت مایع موشک مشکل دارد و بعد از پرتاب سریع عملیاتی نمی شود، می خواستند سوخت جامد را راه اندازی کنند. رفتند استاتید دانشگاه را بیاورند که با تحقیق این سوخت جامد را به دست بیاورند اما به خاطر شرایط مالی که آنها گذاشته بودند امکان همکاری پیش نمی‌آید. پدرم خودش دست به کار می‌شود به آزمایشگاه می‌رود و شروع می‌کند به تحقیق. دیگران می‌گفتند از کنار سوله که رد می شدیم به دلیل بوی مواد شیمیایی نمی توانستیم تحمل کنیم. پدرم ماسک می‌زد و کار می‌کرد. شب‌ها که می‌آمد منزل چشم‌هایش کاملا قرمز بود ظاهرا مواد کارشان بسیار آزار‌دهنده بود اما با همه سختی‌ها بالاخره خودشان توانستند مبتکر سوخت جامد شوند.

اطلاع دارید چطور شد که وارد این فضای علمی شد؟ به هر حال او یک نظامی بود.

دختر شهید: عمه‌ام شیمی خوانده بود و می‌گفت پدرم از نوجوانی به این بحث‌ها علاقه داشت. زمان انقلاب سؤال می‌کرد چطور می‌شود یک کوکتل مولوتوف را تقویت کرد و قدرت انفجارش را بالا برد.

بازتاب فعالیت‌ها و موفقیت‌های شهید طهرانی مقدم بعد از شهادت ایشان در بین مردم چطور بود؟

دختر شهید: همین تازگی ها که مستندی ساخته شد با عنوان مردی با آرزوهای دوربرد که اطلاعات موشک را کامل می‌داد من پیامک‌های این برنامه را دیدم تعداد زیادی پیامک آمده بود و مردم گفته بودند که ما روحیه‌مان از صفر رسید به صد. خیلی‌ها نوشته بودند ما رشته‌مان را عوض می‌کنیم. باعث شده بود اعتماد به نفس و عزت مردم زیاد شود. آن‌موقع که این پیامک‌ها را می‌خواندم یاد حرف پدرم می‌افتادم که می‌گفت ما داریم کاری می‌کنیم که الان قدر ما را نمی‌دانند کمی بگذرد معلوم می‌شود ما چه خدمتی انجام می‌دهیم. یعنی حتی گزارش این کار باعث می شود مردم به این برسند که می‌توانند پیشرفت کنند و این باعث غرور ملی می‌شود. ایشان به جوان‌ها می‌گفتند شما که کنار من کار می‌کنید با آن کسی که در هاروارد و آکسفورد کار می‌کند فرقی نمی‌کنید. اگر آنها می‌توانند ما هم می‌توانیم. ما یک چیزی داریم که آنها ندارند و آن هم تمسک به اهل بیت است. خیلی توسل به حضرت زهرا داشتند و در منزل همیشه مراسم روضه برگزار بود و این ها نشان می داد که عمل و عقیده شان گره خورده است.

بازخوردهای خارجی چطور بود ؟

دختر شهید: اولین بازخورد در روزنامه‌های اسرائیلی بود که تیتر اولشان شد. در بی بی سی اعلام کرده بودند بعد از شهادت شهید صیاد هدف اصلی منافقین و امریکا حسن طهرانی مقدم بوده‌است. از همان سال 76 به بعد ما جای ثابتی زندگی نکردیم من نیمی از سال را در یک مدرسه بودم و نیم دیگر را در مدرسه‌ی دیگر. خانه به دوش بودیم، گاهی اصلا تهران نبودیم. دشمنان ایشان را بهتر می‌شناختند تا ما. خیلی ها مأمور شده بودند برای این‌که ایشان را ترور کنند. بعد از شهادت ایشان هم شادی و خوشحالی شان را نشان دادند. اما چیزی که مستقیما مربوط به ایشان باشد فعالیتشان در بحث کمک به شیعه بود، در هر جای جهان که باشد. خیلی نیرو تربیت کردند و به کشورهای مختلف فرستادند. هم فلسطین هم سوریه هم لبنان. سید حسن اشاره کرد همه این ها از آموزه‌های حاج حسن است. یعنی تجهیزات ابتدایی و علمش رو منتقل کردند. خیلی‌ها هم آمدند ایران و آموزش دیدند.

کسی که حیاتش پر برکت باشد قطعا بعد از شهادتش هم برکاتی خواهد داشت. بعد از شهادت ایشان بعد معنوی یا فضای جدیدی را حس کردید که برایتان باز شده باشد؟

همسر شهید: شهادت ایشان باعث رشد خانواده شد. به ظاهر می‌گوییم که ایشان الان نیست، اما من خودم شخصا حضور ایشان را درک می‌کنم.

قبلا اگر ایشان نبودند، مثلا چند هفته ماموریت بودند، نبودند ما خیلی با مشکل روبه رو می‌شدیم. پیچ و خم‌های زندگی که شاید برایم سخت بود از پس آن بر بیایم اما بعد از شهادت ایشان خللی را حس نکردم. یعنی وجود ایشان را در تمام جریانات زندگی حتی در کمرنگ ترین قسمت‌ها حس می‌کردم و دربرهه‌های مختلف می‌دانستم که اگر ایشان بودند نظرشان چه بود. ما 28 سال فراز و نشیب‌های زندگی را با هم طی کردیم و این زمان کمی نبود. شناخت کافی در مورد هم داشتیم به خصوص که ایشان توجه خیلی زیادی نسبت به خانواده داشتند. یعنی با صبوری همه صحبت ها را می شنیدند و به رفتارها توجه داشتند به من اعتماد داشتند و این اعتماد باعث به تکامل رسیدن من می‌شد. امور زندگی را به من واگذار کرده بودند و این واگذار کردن بعد از شهادتش خیلی به ما کمک کرد. دیگر اینکه ما بعد از شهادتشان شخصیت ایشان را بهتر شناختیم. کسی با این جایگاه شغلی قطعا باید اطرافیانش اشخاص مهم و همسطح خودش باشند اما همکاران ایشان اغلب جوان‌های بسیجی دهه شصتی بودند و این نشان دهنده این است که نسبت به جوان ها توجه ویژه‌ای داشت. همیشه می‌گفت هر کار بزرگی را اگر برای خدا باشد باید چراغ خاموش انجام داد و از در پشتی خارج شد اصلا منتظر نباشید کسی از شما تشکر کند. این صحبت هایی ست که ظاهرا کوچک است اما در کار خیلی ها می خواهند خودشان را نشان دهندو حتی کار دیگران را بگویند ما کردیم چه برسد به کاری که خودشان انجام می دهند.




کدام یک از ابعاد شخصیتی و توانمندی‌های ایشان را کاربردی می‌دانید برای جامعه؟

همسر شهید: حاج آقا می‌گفت آن قدر توانایی دارم که اگر مرا با هواپیما ببرند وسط یک بیابان بدون هیچ وسیله ای رها کنند سال دیگر بیایند ببیند من چقدر تغییر ایجاد می‌کنم. آقا هم به این موضوع اشاره کردند. مدیریت جهادی ایشان فوق العاده بود. وقتی در مسئله موشکی یا کلا نظامی یک آدمی اینطوری تحول ایجاد می‌کند قطعا در اقتصاد هم اگر یک آدمی قوی بیاید متحول می‌شود.

یعنی اصلا این روش مدیریت را پیاده کند. چند نفر از دانشجویان آمده بودند می‌گفتند می‌خواهیم تز دکترایمان را نحوه مدیریت ایشان قرار دهیم. با کسانی که زیر دستشان بودند رئیس و مرئوسی نبود دوست بود اما در عین حال قاطع بود شبانه روز پروژکتورها در پادگان مدرس روشن بود و کار می کردند فقط آنجا هم کار نمی کردند جاهای دیگر هم بود.

حالا شما ببینید در اقتصاد سیاست فرهنگ اگر امثال حاج حسن باشند و گروهها را با اخلاق تواضع و اخلاص جمع کنند چه اتفاقی در پیشرفت کشور می‌افتد. خودش هر روز می‌رفت روی مواد سوختی می ایستاد، نمی‌ترسید، وقتی همه می‌دیدند خودش می‌رود و کار می‌کند انرژی می‌گرفتند. خودش می‌رفت در دل خطر . اینکه حضرت آقا تاکید دارند بر روحیه جهادی، همین است. مردم هم چنین آدم‌هایی را دوست دارند و کمک می‌کنند اما تا همه بنشینند و کسی وسط نیاید پیشرفتی هم نخواهد بود.

یکی گفته بود بهتر نیست به جای اینکه کارهای موشکی بکنیم اقتصاد را درست کنیم. خوب یکی بود مثل حاج حسن تحول ایجاد کرد در توانایی موشکی.ره صد ساله را پنج- شش ساله طی کرد. این را یکی از امرای ستاد مشترک می‌گفت که ما به واسطه ایشان ره صد ساله را طی کردیم. حالا اگر کسانی در عرصه های دیگر این پشتکار و جانفشانی را داشته باشند قطعا به نتیجه می‌رسیم.

دختر شهید: هرکس با پدرم بود رشد می کرد به خاطر اینکه آن ویژگی های مثبتی که شاید خودش هم آن را زیاد نمی دید و باور نداشت پدرم به آن ها توجه می‌کرد و برایش بزرگ می‌کرد از کارگری که کوچه مان را جارو می‌کرد تا دژبان جلوی در مجتمع. پدر من سردار بود و سرباز‌ها باید به او احترام می‌گذاشتند و رابطه تعریف شده ای داشتند اما همین سردار در اعیاد، توقف می‌کرد از ماشین پیاده می شد و با دژبان های جلوی در روبوسی و احوالپرسی می‌کرد.

از ابتدای جنگ دوستان خیلی زیادی بودند و کار می‌کردند اماشما به نحوه شهادتش توجه کنید، با چند بسیجی که مرتبه و منصب نظامی نداشتند با این ها شهید می شود.

همسر شهید: موقعی که اوایل دهه شصت در ذهنش طرح رسیدن به خودکفایی در موشک نقش بسته است این ها به دنیا آمده‌اند بعد به اوج جایی که میرسد این بچه ها می‌آیند در کنارش همه هم بچه های ملارد و اطراف تهران بودند. بعد از شهادت حاج حسن خانواده‌های شهدای همراه ایشان را جمع کردیم و ماهیانه جلسه داریم و ارتباط بسیار خوبی برقرار شد.

در پایان اگر حرفی هست ...

همسر شهید: من از همسر رهبر معظم انقلاب پرسیدم روز شهادت حاج حسن چه اتفاقی افتاد؟ ایشان گفتند آقا آمده بودند منزل برای صرف ناهار که صدای انفجار بلند شد ما از سر سفره بلند شدیم بیرون را نگاه کردیم آقا کمی استراحت کردند وبعد رفتند سرکارشان. شب که برگشتند خیلی ناراحت بودند من گفتم چه اتفاقی افتاده ایشان فرمودند که یکی از بهترین عزیزانم را از دست دادم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار