سردار شهيد حسين علي مهرزادي كه درعمليات والفجر هشت به درجهي رفيع شهادت نايل آمد، در اصل معلم بود در عملياتهاي قدس يك و دو من شيفته او شدم.
با وجود تواضع يك فرد مقتدري هم بود. همين باعث شد او را در ستاد لشكر به كارگيري كنيم. ما نياز مبرم به فردي داشتيم كه بتواند با شرايط سخت خودش را وفق دهد و از طرفي هم با همان شرايط تصميمگيري درستي داشته باشد، شهيد مهرزادي چنين شخصي بود. او را در كنار آقاي نوريان گذاشتيم.
در عمليات بزرگي مثل والفجر هشت ميبايست دو نفر در ستاد به كارگيري شوند. يك لحظه نميبايست در پشتيباني، ارسال نيرو و امكانات وقفه ايجاد ميشد. به همين خاطر ميبايست دو نفر در ستاد لشكر حضور داشته باشند.
شهيد مهرزادي انتخاب مناسب و شايستهاي بود. نميدانم حضور قوي، مدبرانه و مقتدرانهي او را در تمام مراحل عمليات چگونه بيان كنم. به نظرم بيان اين خاطره بتواند گوشهاي از رادمردي اين سردار را براي مخاطبان به نمايش بگذارد:
در تمام جلساتي كه طي عمليات والفجر هشت در لشكر 25 انجام گرفت شهيد مهرزادي بارها و بارها از بچهها خواسته بود، براي اين كه شهيد شود، دعا كنند.
تو مقر لشكر بوديم كه به او گفتند همسرت پشت تلفن منتظر شماست. كمي فكر كرد و گفت بگوييد همين الان رفت خط و نيست. همه از اين كه مهرزادي دروغ گفته بود، تعجب كردند. بعدها مشخص شد كه او ميترسيد با اين ارتباط عاطفي، ارتباط او با خدا قطع شود.
اين عبارت هم از خودش است كه گفت: در آن لحظه نميخواستم سيم شهادت قطع شود. سه روز بعد از اين واقعه شهيد مهرزادي در حين رفتن به خط مقدم با موتور به شهادت رسيد. جنس همهي شهدا از اين نوع بود. همه مثل مهرزادي فكر ميكردند و شهادت آرزوي ديرينهيشان بود. ان شاالله كه راهشان مستدام و عاقبت ما نيز ختم به شهادت گردد.