روزهای کربلایی ی میهن ما که بود،جاهایی بودند که برای همه ی ما مقدس بودند.
از همان مکان هایی که روزی پناه جان های خسته بود
معراج شهدا را می گویم!
سالیانی بود که وقتی اجساد همرزمان شهیدما خونین بال به دیارشان بر می گشت،اولین وعده گاه برای دیدارشان معراج بود.
شبانه می رفتی و با اصرار از مسئول معراج می خواستی اجازه دهد دقایقی با همرزمت تنها باشی
برای یک دیدار خصوصی
می نشستی و نجواهای آخرین را با شهید می کردی
وفردای آن روز
خانواده ها می آمدند
تابوت شهید را با سلام و صلوات می آوردند به حیاط معراج...
می بوییدند ومی بوسیدند و گلاب و شور و صلوات فضای معراج را پر می کرد.
مادران و خواهران شهدا ، و خانواده ها، آخرین دیدار ها را با عزیزشان می کردند...
باز شهیدان بر امواج شهر می رفتند تا طواف ضریح امام غریب(ص)
تشییع می شدند بر دستان همشهریان و..
امروز، معراج ، تاریخی است برای خود!
وخاطره هایی زیبا دارد ، برای بخش عظیمی از این شهر...
به دیدار بخشی از تاریخ پایمردی های جوانان شهرمان
به معراج رفتم...
معراج شهدا ، هنوز همان حیاط و همان ساختمان را در خود داشت
اما ...
سالن نگهداری از شهدا و سردخانه ، تبدیل به صافکاری ونقاشی شده بود.
و سایر قسمت ها هم مکانیکی و تعمیرات خودرو
معراج را با همه ی خاطراتش
به یاد آوردم
افسوس خوردم از اینکه بخشی از تاریخ پایمردی همرزمان همشهری ام مورد بی مهری واقع شده
افسوس...
کاش معراج به یاد تابوت های زیبای عاشقان شهادت
موزه ی شهادت می شد
کاش بیشتر قدر شهدایمان را می دانستیم