شهید تهرانی مقدم به من گفت این نازل منفجر میشود اما من گفتم نه اگر برای موتور شما اتفاقی نیفتد، برای نازل من هیچ اتفاقی نمیافتد،گفت:خوشم میاد که پررویی.
به گزارش شهدای ایران، در آستانه سالگرد شهادت پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران، عامل عمل، سردار رشید اسلام شهید تهرانی مقدم به میان همکاران و دوستان قدیمی ایشان رفتیم و برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای ایشان با آنها به گفتوگو پرداختیم. تلاشهایی که امروز علاوه بر اینکه امنیت مرزهای جمهوری اسلامی ایران را تأمین میکند، مظلومین جهان هم چشم امید به آن دارند. تلاشهایی با ارادههای فولادین که ابهت پوشالی ابرقدرتهای جهان را فرو ریخت. نمونه بینظیر آن موشکهای حاج حسن بود که پایگاه آمریکایی عینالاسد را شخم زدند تا به جهانیان بفهماند که اگر کسی نگاه چپ به این کشور کند، عاقبت اینچنینی خواهد داشت. به همین دلیل به سراغ یکی از همکاران شهید حسن تهرانی مقدم رفتیم و با او به گفتوگو نشستیم.
یکی از نیروهای قدیمی شهید تهرانی مقدم که از نحوه آشنایی خود و شخصیت این شهید برایمان میگوید. متن این گفتوگو به شرح زیر است:
در خصوص نحوه آشنایی خودتان با شهید تهرانی مقدم بفرمایید.
من با حاج حسن در یک منطقه زندگی میکردیم و به دلیل حضور و فعالیت در مسجد همدیگر را میشناختیم. در سالهای دفاع مقدس مسجد ما اقلام مورد نیاز جبهه را جمعآوری میکرد و من هم با وجود آنکه کودک بودم در فعالیتها سهیم میشدم و از همان زمان با مادر حاج حسن که در این زمینه فعال بود، آشنا شدم.
من در آن زمان از سمت و موقعیت شغلی ایشان در جبهه مطلع نبودم و برای همین دَم به دقیقه درب منزل ایشان بودم و در خصوص اقدامات مسجد هم گزارش میدادم و هم سؤال میکردم و حاج حسن هم با آغوش باز پاسخگو بود.
این آشنایی گذشت تا زمانی که من ترم آخر دانشگاه بودم که ایشان را دیدم. حاج حسن من را سوار خودرو خودشان کرد و گفت کجا میروی؟ من هم گفتم دارم میروم سه راه یاسر. گفتند: من هم آنجا میروم، بیا باهم برویم. بعداً متوجه شدم که ایشان اصلاً آنجا نمیخواستند بروند و میخواستند بنده را برای همکاری دعوت کنند.
ایشان فرمانده موشکی بود اما خودش در میان بچه حزباللهیها دنبال مهندس میگشت -که خودش یک درد است- در ماشین با هم گفتوگو کردیم ایشان گفت: داریم در زمینه موشکی کار میکنیم شما میآیید کمک. من هم با جان و دل قبول کردم. همه این گفتگوها در حالی رخ داد که من خبر نداشتم، ایشان چنین مقام بالایی دارند، برای همین خیلی ساده و بیآلایش با ایشان صحبت میکردم. حتی یادم هست که برای ایشان شروط هم گذاشتم.
در خصوص شخصیت شهید تهرانی مقدم برایمان بگویید.
شهید تهرانی مقدم زمانی که در جبهه حضور داشتند یک شخصیت داشتند، زمای که فرمانده یگان موشکی بودند یک شخصیت دیگر و در این پروژه آخر که 4 الی 5 سال قبل از شهادتشان شروع شد؛ شخصیت دیگری داشتند. یعنی در این کارهای آخر شخصیت ایشان به شدت پژوهشی شده بود.
ایشان ذهن بسیار فعالی داشتند و به جزئیات به شدت دقت میکردند و همه چیز را خودشان نظارهگر بودند و در دفاتر مختلف کامپوزیت، پیشرانه، سوخت و ... خودشان مستقیماً حضور پیدا میکردند.
یکی از خصوصیات ایشان این بود که معمولاً بهصورت موازی یک کار را انجام میدادند. جالب اینجاست که شخصیت فرماندهی و پژوهشی ایشان با یکدیگر متفاوت بود. در جایی که نیاز بود مثل یک پژوهشگر و در جای دیگر مثل یک فرمانده زبنده رفتار میکردند.
* حاج حسن گفت خوشم میاد که پررویی/ حتی جوشکار مجموعه را هم میشناخت
به خاطر دارم، رفته بودیم در پادگان شهید مدرس یک تستی با یکدیگر بزنیم، در خلال این برنامه ایدهای به ذهنم رسید- آنجا اگر ایدهای گفته میشد به راحتی قابل اجرا بود- مسئول مستقیم من به این ایده اعتقاد نداشت که چنین تستی جواب میدهد، چراکه تست گرم با قطر 45 سانت بود، برای همین همراه من نیامد، اما حاج حسن تا پاسی از شب به همراه، شهید سلگی من و یکی دیگر از همکاران حضور داشتند و این تست را با یکدیگر انجام دادیم. در این تست چندین بار به من سر زد و از جزئیات این موضوع جویا شد. اینقدر متخصص بود به من گفت این نازل منفجر میشود اما من گفتم نه اگر برای موتور شما اتفاقی نیفتد، برای نازل من هیچ اتفاقی نمیافتد. ایشان به شوخی به من گفت: خوشم میاد که پررویی.
برخی از مسئولان تا دو لایه پایینتر از خودشان را هم نمیشناسند اما ایشان با وجود اینکه فرمانده بود، تمام نیروها را میشناخت. حاج حسن با این همه گرفتاری حتی یک جوشکار را میشناخت و از مشکلات آن خبر داشت.
* شهید تهرانی مقدم حتی برای مشکل پدرخانم یکی از همکاران دغدغه داشت
در جلسهای نشسته بودیم که شهید علی کنگرانی آمد داخل و نامهای به شهید تهرانی مقدم داد و یک پچ پچی با هم کردند. شهید علی کنگرانی به من گفت میدانی ماجرا این نامه چی بود؛گفتم نه... گفت حاج حسن وقتی وارد محل کار شدند اعلامیه درگذشت پدر خانم یکی از همکاران را دیده بودند، پرسیده بودند که وضعیت مالیشان چطور است؟ گفتم خیلی وضعیت مالی درستی ندارند، با این وجود چند تا دختر دم بخت هم دارند. شهید تهرانی مقدم هم دستور داده بودند که پولی را در اختیار آنها – تحت پوششی که مورد بیاحترامی قرار نگیرند- بگذارند.
این رفتار حاج حسن باعث شده بود که همه ما با جان و دل با ایشان کار کنیم و در برابر سختی کار دَم بر نیاوریم. با وجود آنکه کارمان بسیار خطرناک بود اما میایستادیم. در سال آخر بیشتر مناسبتهای نیمه شعبان، 13 رجب و غیره به جز عاشورا و تاسوعا را سرکار بودیم.
یکی از دوستان نقل میکرد که آمدم پشت استند تست در سنگر بخوابم، حاج حسن وارد شد، به احترم ایشان بلند شدم؛ ایشان اصرار کرد که بخوابم اما مخالفت کردم. حاج حسن نشست در خصوص زندگی و مشکلات زندگی از من پرسید؛ که به ایشان گفتم به جز سختی کار مشکلی ندارم و حاج حسن مثل همیشه آرمانهای انقلاب را وسط کشید و گفت که اسرائیل داره کار میکنه ما نباید عقب بیفتیم، باید دائماً کار کنیم.
اگر خاطرهای از شهید دارید بفرمایید.
در جلسهای حسب دستور مافوق خودم اعلام کردم، چنین کاری امکانپذیر نیست. ایشان ضمن اینکه بسیار مهربان بودند و در بدو ورود همه را در آغوش میگرفتند؛ اما بسیار با جذبه بودند. وقتی حاجی این موضوع را شنید عصبانی شد. آنقدر عصبانی شد که من فرق بین میلیمتر، متر و دسیمتر و ... را قاطی کردم. گفتم اگر این کار انجام بشود، 6 متر کش میآید، حاج حسن گفت میفهمی چی میگی؟گفتم 6 کیلومتر، 6 سانتیمتر. آنقدر جذبه داشتند حرفم را گم کرده بودم.
در خیلی از مجموعهها فعالیت کردم؛ اما کار کردن با حاج حسن خیلی متفاوت بود، در برخی از مجموعهها خرید قطعه بین 1 تا سه هفته طول میکشد اما وقتی حاج حسن صبح کاری را میخواستند، بعد از ظهر همه چیز آماده بود. چراکه سرعت برایشان خیلی مهم بود. ایشان میگفت غرب با سرعت در حال کار است و ما هم باید اینچنین باشیم.
* برخورد پدرانه شهید تهرانی مقدم با نیروها
در همین روزهای آخر شهادت بود که میخواستیم موتوری را تست کنیم، حاج حسن به همراه یک جرثقیل 200 تنی آمد داخل و تا 12 شب در کنار ما بود و کار مونتاژ را انجام دادند.
حاج حسن خودش میگفت من در کار بیرحمم، در یکی از این تستها سردرگم بودیم چراکه یکی دو تا از این آی سیهای تراز جواب نمیداد، حاج حسن هر روز میآمد به ما سرکشی میکرد؛ زمانی که این تست استاتیک ( موتور موشک را به سنسور مختلف وصل میکنند تا نوع رفتار سوخت، نازل و بدنه را شناسایی کنند) را زدیم، به دلیل یک بیتوجهی و عدم دقت رد شد؛ همه روی زمین نشسته بودیم و رویمان نمیشد توی چشمهای حاج حسن نگاه کنیم. حاجی آمد گفت "چی شده، مگه کشتیهاتون غرق شده...." دستمان را گرفت برد داخل اتاقشان و از ما دلجویی کرد. به دلیل سختی کار صبحانه و نهار و شام سرکار بودیم، حاجی برای شام پیتزا سفارش داد و داخل اتاقشان شام را خوردیم در همین حین چند نکته بسیار مهم و حائز اهمیت به ما گفت و کلی به ما انرژی داد.
* ساخت یک موشک برای قانع کردن اشتباه یک کارگر ساده
به خاطر دارم روزی کنار حاج حسن راه میرفتم یکی از بچهها آمد در خصوص نورول موشک نکتهای را گفت. این موضوع بسیار پیچیده است و در سطح آن بنده خدا نبود. حاج آقا به دلیل اینکه بسیار به ایده حساس بودند، دست من را گرفتند و گفتند با این بنده خدا بروید یا ایشان شما را قانع میکند یا شما ایشان را. حتی اگر قانع هم نشد یک نمونه کوچک برایش بساز تا ببیند، اینقدر برایشان قانع کردن و راضی بودن نیرو مهم بود. برای همین بود برخی از افراد با وجود اینکه دیپلم داشتند اما کارهای فوقالعادهای انجام میدادند.
* شهید تهرانی مقدم کار 9 ساله آمریکا را در دوماه انجام داد
ایشان آنقدر به سرعت کار میکردند که آخرین تکنولوژی ما برای یک هفته قبلش بود. برخی از زمانها بود که ما هر شب تست موتور موشک با قطرهای مختلف داشتیم که در جهان بیسابقه است. برای ساخت یک نوع نازل موشک که آمریکا 9 سال تحقیق کرد تا به آن رسید، حاج حسن در دوماه به آن رسید. البته خیلی از بچهها با حاجی همکاری کردند تا قطر این نازل را افزایش دادند.
در خصوص روز شهادت شهید تهرانی مقدم بفرمایید.
روز شهادت شهید تهرانی مقدم و همراهانشان روز شنبه بود. روز پنجشنبه با من تماس گرفتند که باید سرکار باشیم. ما هم روز جمعه در محل کار حاضر شدیم، حاج حسن هم بعد از نماز آمد. یکی از خصوصیات حاج حسن این بود که در هر شرایطی در نماز جمعه شرکت میکردند. حتی در شهرستان هم بودیم نمازجمعه ایشان ترک نمیشد. جمعه شب همه در پادگان مدرس که عملاً تبدیل به کارخانه شده بود ماندیم . حاج حسن هم شب را همانجا خوابیدند.
صبح روز شنبه بیستم آبان از 6 صبح حاج حسن در محوطه میچرخیدند و به تمام سولهها سر میزدند. ساعت 11 به سوله مونتاژ آمدند و تا اذان پیش ما بودند و برای نماز به نماز خانه رفتیم. بعد از نماز حاج حسن به سمت سوله سوخت حرکت کردند و ما به سمت غذاخوری که ناگهان صدای انفجار و زیر و رو شدن همه چیز..... .روی هوا بودم که با خودم گفتم وای بچههایی که داخل سوله بودند چی شدند؟ با خاموش شدن موتورهای عمودی که در حال سوختن بود به سمت اتاق حاجی دویدم. هر چه فریاد زدم دیدم کسی نیست. با خودم گفتم وای یعنی حاج حسن و آقا مهدی (دشتبانزاده فرمانده پادگان) هم آنجا بودند ؟ و...
ایشان از ما خواست که ما برویم ناهار بخوریم که ما در ناهارخوری بودیم، این ماجرا اتفاق افتاد که دچار جراحت شدیم و ما را به بیمارستان منتقل کردند.
* قبل از این ماجرا از ما خواستند، مسائل امنیتی را جدی بگیریم/ سخنان شنیده نشده شهید تهرانی مقدم در آخرین جلسه فنی
چند وقت قبل از این ماجرا بود که آقا مهدی دشتبانزاده بچهها را جمع کردند و یک سری تذکرات امنیتی دادند و تأکید کردند که یک مقدار مسائل امنیتی باید جدی گرفته شود و...گفتند حواستان به رفت و آمدها باشد.
خاطرم هست که هفته آخر در جلسهای خدمت حاج حسن جمع بودیم جملهای را حاج حسن گفتند که در این روزهای آخر حداقل 3 الی 4 بار این جمله را شنیدم که «به زودی در پیچی خیلیها را جا میگذارم» و دستشان را مشت کردند و باز کردند و گفتند «خاک را هم میپاشم روی صورتشون» من فکر کردم این جمله با کسانی است که احساس ناامیدی و... داشتند و مدام از روشهای تحقیق انتقاد میکردند. یکی از دوستان گفت پس حاج آقا بحث شفاعت چی میشه؟ من تعجب کردم که با خودم گفتم این بحث چه ربطی داشت به شفاعت. منظور حاج حسن ریگروپ است حاجی گفت بحث شفاعت جای خودش. آنجا بود که با خودم فکر کردم نکنه واقعا حاج حسن میخواد ما را جا بگذارد. بعد از این حاج آقا خوابشان را هم تعریف کردند. ایشان نقل کردند که در خواب دیدم فوت کردم و مرا داخل قبر گذاشتند...، نکیر و منکر آمدند و پرسیدند که چه آوردهای؟ همینطور که از ترس زبانم بند آمده بود، دنبال چیزی میگشتم که مرا نجات دهد...، گفتم گریه بر حسین(ع). ناگهان نوری وارد قبر شد و این فرشتهها دست به سینه کنار رفتند.
حاج آقا قبل از اینکه به شهادت برسند، فرموده بودند که نتایج تمام تستها و نتایج را پاکنویس کنید و در مکانهای مختلفی از آن نگهداری کنید.
* صحبت خصوصی مقام معظم رهبری در خصوص موشکی
در یکی از شهرستانها بودم که حاج حسن آمدند بازدید که از من پرسیدند چه خبر؟ گفتم که چند روز پیش خدمت مقام معظم رهبری بودم، حضرت آقا از خودم و کارم پرسیدند که به ایشان گفتم مهندس مکانیک و در خدمت حاج حسن مقدم هستم. حضرت آقا گفتند «احسنت، احسنت همون جایی که دنیا رو تکون داده». وقتی حاج حسن شنید به قدری خوشحال شد که گفت ممد بیا- یکی از سرداران آن شهرستان بود- ببین که آقا از ما راضی است.
شهید حسن تهرانی مقدم در 6 آبان ماه 1338 در محله سرچشمه تهران متولد و پس از طی تحصیلات مقدماتی، موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی شد. ایشان که در اولین روزهای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد درآمده بود، در دوران جنگ ایران و عراق، نخستین فرمانده توپخانه سپاه و بنیانگذار واحد توپخانه در سپاه بود. پس از آن شهید تهرانی مقدم مسئولیت واحد توپخانه را به حسن شفیعزاده واگذار کرد و به یگان موشکی سپاه پاسداران رفت و مسئولیت این یگان را بهعهده گرفت. او همچنین در تشکیل و بنیانگذاری فرماندهی موشکی سپاه پاسداران تأثیرگذار بود. ایشان با پایان جنگ، وارد حوزه تحقیقات و توسعه فعالیتهای موشکی در سپاه پاسداران شد و مسئولیت ریاست سازمان جهاد خودکفایی سپاه را بهعهده گرفت. شهید تهرانی مقدم در 21 آبانماه 1390 بر اثر انفجار زاغه مهمات در پادگان مدرس، واقع در شهرستان ملارد، بههمراه سایر همکاران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یکی از نیروهای قدیمی شهید تهرانی مقدم که از نحوه آشنایی خود و شخصیت این شهید برایمان میگوید. متن این گفتوگو به شرح زیر است:
در خصوص نحوه آشنایی خودتان با شهید تهرانی مقدم بفرمایید.
من با حاج حسن در یک منطقه زندگی میکردیم و به دلیل حضور و فعالیت در مسجد همدیگر را میشناختیم. در سالهای دفاع مقدس مسجد ما اقلام مورد نیاز جبهه را جمعآوری میکرد و من هم با وجود آنکه کودک بودم در فعالیتها سهیم میشدم و از همان زمان با مادر حاج حسن که در این زمینه فعال بود، آشنا شدم.
من در آن زمان از سمت و موقعیت شغلی ایشان در جبهه مطلع نبودم و برای همین دَم به دقیقه درب منزل ایشان بودم و در خصوص اقدامات مسجد هم گزارش میدادم و هم سؤال میکردم و حاج حسن هم با آغوش باز پاسخگو بود.
این آشنایی گذشت تا زمانی که من ترم آخر دانشگاه بودم که ایشان را دیدم. حاج حسن من را سوار خودرو خودشان کرد و گفت کجا میروی؟ من هم گفتم دارم میروم سه راه یاسر. گفتند: من هم آنجا میروم، بیا باهم برویم. بعداً متوجه شدم که ایشان اصلاً آنجا نمیخواستند بروند و میخواستند بنده را برای همکاری دعوت کنند.
ایشان فرمانده موشکی بود اما خودش در میان بچه حزباللهیها دنبال مهندس میگشت -که خودش یک درد است- در ماشین با هم گفتوگو کردیم ایشان گفت: داریم در زمینه موشکی کار میکنیم شما میآیید کمک. من هم با جان و دل قبول کردم. همه این گفتگوها در حالی رخ داد که من خبر نداشتم، ایشان چنین مقام بالایی دارند، برای همین خیلی ساده و بیآلایش با ایشان صحبت میکردم. حتی یادم هست که برای ایشان شروط هم گذاشتم.
در خصوص شخصیت شهید تهرانی مقدم برایمان بگویید.
شهید تهرانی مقدم زمانی که در جبهه حضور داشتند یک شخصیت داشتند، زمای که فرمانده یگان موشکی بودند یک شخصیت دیگر و در این پروژه آخر که 4 الی 5 سال قبل از شهادتشان شروع شد؛ شخصیت دیگری داشتند. یعنی در این کارهای آخر شخصیت ایشان به شدت پژوهشی شده بود.
ایشان ذهن بسیار فعالی داشتند و به جزئیات به شدت دقت میکردند و همه چیز را خودشان نظارهگر بودند و در دفاتر مختلف کامپوزیت، پیشرانه، سوخت و ... خودشان مستقیماً حضور پیدا میکردند.
یکی از خصوصیات ایشان این بود که معمولاً بهصورت موازی یک کار را انجام میدادند. جالب اینجاست که شخصیت فرماندهی و پژوهشی ایشان با یکدیگر متفاوت بود. در جایی که نیاز بود مثل یک پژوهشگر و در جای دیگر مثل یک فرمانده زبنده رفتار میکردند.
* حاج حسن گفت خوشم میاد که پررویی/ حتی جوشکار مجموعه را هم میشناخت
به خاطر دارم، رفته بودیم در پادگان شهید مدرس یک تستی با یکدیگر بزنیم، در خلال این برنامه ایدهای به ذهنم رسید- آنجا اگر ایدهای گفته میشد به راحتی قابل اجرا بود- مسئول مستقیم من به این ایده اعتقاد نداشت که چنین تستی جواب میدهد، چراکه تست گرم با قطر 45 سانت بود، برای همین همراه من نیامد، اما حاج حسن تا پاسی از شب به همراه، شهید سلگی من و یکی دیگر از همکاران حضور داشتند و این تست را با یکدیگر انجام دادیم. در این تست چندین بار به من سر زد و از جزئیات این موضوع جویا شد. اینقدر متخصص بود به من گفت این نازل منفجر میشود اما من گفتم نه اگر برای موتور شما اتفاقی نیفتد، برای نازل من هیچ اتفاقی نمیافتد. ایشان به شوخی به من گفت: خوشم میاد که پررویی.
برخی از مسئولان تا دو لایه پایینتر از خودشان را هم نمیشناسند اما ایشان با وجود اینکه فرمانده بود، تمام نیروها را میشناخت. حاج حسن با این همه گرفتاری حتی یک جوشکار را میشناخت و از مشکلات آن خبر داشت.
* شهید تهرانی مقدم حتی برای مشکل پدرخانم یکی از همکاران دغدغه داشت
در جلسهای نشسته بودیم که شهید علی کنگرانی آمد داخل و نامهای به شهید تهرانی مقدم داد و یک پچ پچی با هم کردند. شهید علی کنگرانی به من گفت میدانی ماجرا این نامه چی بود؛گفتم نه... گفت حاج حسن وقتی وارد محل کار شدند اعلامیه درگذشت پدر خانم یکی از همکاران را دیده بودند، پرسیده بودند که وضعیت مالیشان چطور است؟ گفتم خیلی وضعیت مالی درستی ندارند، با این وجود چند تا دختر دم بخت هم دارند. شهید تهرانی مقدم هم دستور داده بودند که پولی را در اختیار آنها – تحت پوششی که مورد بیاحترامی قرار نگیرند- بگذارند.
این رفتار حاج حسن باعث شده بود که همه ما با جان و دل با ایشان کار کنیم و در برابر سختی کار دَم بر نیاوریم. با وجود آنکه کارمان بسیار خطرناک بود اما میایستادیم. در سال آخر بیشتر مناسبتهای نیمه شعبان، 13 رجب و غیره به جز عاشورا و تاسوعا را سرکار بودیم.
یکی از دوستان نقل میکرد که آمدم پشت استند تست در سنگر بخوابم، حاج حسن وارد شد، به احترم ایشان بلند شدم؛ ایشان اصرار کرد که بخوابم اما مخالفت کردم. حاج حسن نشست در خصوص زندگی و مشکلات زندگی از من پرسید؛ که به ایشان گفتم به جز سختی کار مشکلی ندارم و حاج حسن مثل همیشه آرمانهای انقلاب را وسط کشید و گفت که اسرائیل داره کار میکنه ما نباید عقب بیفتیم، باید دائماً کار کنیم.
اگر خاطرهای از شهید دارید بفرمایید.
در جلسهای حسب دستور مافوق خودم اعلام کردم، چنین کاری امکانپذیر نیست. ایشان ضمن اینکه بسیار مهربان بودند و در بدو ورود همه را در آغوش میگرفتند؛ اما بسیار با جذبه بودند. وقتی حاجی این موضوع را شنید عصبانی شد. آنقدر عصبانی شد که من فرق بین میلیمتر، متر و دسیمتر و ... را قاطی کردم. گفتم اگر این کار انجام بشود، 6 متر کش میآید، حاج حسن گفت میفهمی چی میگی؟گفتم 6 کیلومتر، 6 سانتیمتر. آنقدر جذبه داشتند حرفم را گم کرده بودم.
در خیلی از مجموعهها فعالیت کردم؛ اما کار کردن با حاج حسن خیلی متفاوت بود، در برخی از مجموعهها خرید قطعه بین 1 تا سه هفته طول میکشد اما وقتی حاج حسن صبح کاری را میخواستند، بعد از ظهر همه چیز آماده بود. چراکه سرعت برایشان خیلی مهم بود. ایشان میگفت غرب با سرعت در حال کار است و ما هم باید اینچنین باشیم.
* برخورد پدرانه شهید تهرانی مقدم با نیروها
در همین روزهای آخر شهادت بود که میخواستیم موتوری را تست کنیم، حاج حسن به همراه یک جرثقیل 200 تنی آمد داخل و تا 12 شب در کنار ما بود و کار مونتاژ را انجام دادند.
حاج حسن خودش میگفت من در کار بیرحمم، در یکی از این تستها سردرگم بودیم چراکه یکی دو تا از این آی سیهای تراز جواب نمیداد، حاج حسن هر روز میآمد به ما سرکشی میکرد؛ زمانی که این تست استاتیک ( موتور موشک را به سنسور مختلف وصل میکنند تا نوع رفتار سوخت، نازل و بدنه را شناسایی کنند) را زدیم، به دلیل یک بیتوجهی و عدم دقت رد شد؛ همه روی زمین نشسته بودیم و رویمان نمیشد توی چشمهای حاج حسن نگاه کنیم. حاجی آمد گفت "چی شده، مگه کشتیهاتون غرق شده...." دستمان را گرفت برد داخل اتاقشان و از ما دلجویی کرد. به دلیل سختی کار صبحانه و نهار و شام سرکار بودیم، حاجی برای شام پیتزا سفارش داد و داخل اتاقشان شام را خوردیم در همین حین چند نکته بسیار مهم و حائز اهمیت به ما گفت و کلی به ما انرژی داد.
* ساخت یک موشک برای قانع کردن اشتباه یک کارگر ساده
به خاطر دارم روزی کنار حاج حسن راه میرفتم یکی از بچهها آمد در خصوص نورول موشک نکتهای را گفت. این موضوع بسیار پیچیده است و در سطح آن بنده خدا نبود. حاج آقا به دلیل اینکه بسیار به ایده حساس بودند، دست من را گرفتند و گفتند با این بنده خدا بروید یا ایشان شما را قانع میکند یا شما ایشان را. حتی اگر قانع هم نشد یک نمونه کوچک برایش بساز تا ببیند، اینقدر برایشان قانع کردن و راضی بودن نیرو مهم بود. برای همین بود برخی از افراد با وجود اینکه دیپلم داشتند اما کارهای فوقالعادهای انجام میدادند.
* شهید تهرانی مقدم کار 9 ساله آمریکا را در دوماه انجام داد
ایشان آنقدر به سرعت کار میکردند که آخرین تکنولوژی ما برای یک هفته قبلش بود. برخی از زمانها بود که ما هر شب تست موتور موشک با قطرهای مختلف داشتیم که در جهان بیسابقه است. برای ساخت یک نوع نازل موشک که آمریکا 9 سال تحقیق کرد تا به آن رسید، حاج حسن در دوماه به آن رسید. البته خیلی از بچهها با حاجی همکاری کردند تا قطر این نازل را افزایش دادند.
در خصوص روز شهادت شهید تهرانی مقدم بفرمایید.
روز شهادت شهید تهرانی مقدم و همراهانشان روز شنبه بود. روز پنجشنبه با من تماس گرفتند که باید سرکار باشیم. ما هم روز جمعه در محل کار حاضر شدیم، حاج حسن هم بعد از نماز آمد. یکی از خصوصیات حاج حسن این بود که در هر شرایطی در نماز جمعه شرکت میکردند. حتی در شهرستان هم بودیم نمازجمعه ایشان ترک نمیشد. جمعه شب همه در پادگان مدرس که عملاً تبدیل به کارخانه شده بود ماندیم . حاج حسن هم شب را همانجا خوابیدند.
صبح روز شنبه بیستم آبان از 6 صبح حاج حسن در محوطه میچرخیدند و به تمام سولهها سر میزدند. ساعت 11 به سوله مونتاژ آمدند و تا اذان پیش ما بودند و برای نماز به نماز خانه رفتیم. بعد از نماز حاج حسن به سمت سوله سوخت حرکت کردند و ما به سمت غذاخوری که ناگهان صدای انفجار و زیر و رو شدن همه چیز..... .روی هوا بودم که با خودم گفتم وای بچههایی که داخل سوله بودند چی شدند؟ با خاموش شدن موتورهای عمودی که در حال سوختن بود به سمت اتاق حاجی دویدم. هر چه فریاد زدم دیدم کسی نیست. با خودم گفتم وای یعنی حاج حسن و آقا مهدی (دشتبانزاده فرمانده پادگان) هم آنجا بودند ؟ و...
ایشان از ما خواست که ما برویم ناهار بخوریم که ما در ناهارخوری بودیم، این ماجرا اتفاق افتاد که دچار جراحت شدیم و ما را به بیمارستان منتقل کردند.
* قبل از این ماجرا از ما خواستند، مسائل امنیتی را جدی بگیریم/ سخنان شنیده نشده شهید تهرانی مقدم در آخرین جلسه فنی
چند وقت قبل از این ماجرا بود که آقا مهدی دشتبانزاده بچهها را جمع کردند و یک سری تذکرات امنیتی دادند و تأکید کردند که یک مقدار مسائل امنیتی باید جدی گرفته شود و...گفتند حواستان به رفت و آمدها باشد.
خاطرم هست که هفته آخر در جلسهای خدمت حاج حسن جمع بودیم جملهای را حاج حسن گفتند که در این روزهای آخر حداقل 3 الی 4 بار این جمله را شنیدم که «به زودی در پیچی خیلیها را جا میگذارم» و دستشان را مشت کردند و باز کردند و گفتند «خاک را هم میپاشم روی صورتشون» من فکر کردم این جمله با کسانی است که احساس ناامیدی و... داشتند و مدام از روشهای تحقیق انتقاد میکردند. یکی از دوستان گفت پس حاج آقا بحث شفاعت چی میشه؟ من تعجب کردم که با خودم گفتم این بحث چه ربطی داشت به شفاعت. منظور حاج حسن ریگروپ است حاجی گفت بحث شفاعت جای خودش. آنجا بود که با خودم فکر کردم نکنه واقعا حاج حسن میخواد ما را جا بگذارد. بعد از این حاج آقا خوابشان را هم تعریف کردند. ایشان نقل کردند که در خواب دیدم فوت کردم و مرا داخل قبر گذاشتند...، نکیر و منکر آمدند و پرسیدند که چه آوردهای؟ همینطور که از ترس زبانم بند آمده بود، دنبال چیزی میگشتم که مرا نجات دهد...، گفتم گریه بر حسین(ع). ناگهان نوری وارد قبر شد و این فرشتهها دست به سینه کنار رفتند.
حاج آقا قبل از اینکه به شهادت برسند، فرموده بودند که نتایج تمام تستها و نتایج را پاکنویس کنید و در مکانهای مختلفی از آن نگهداری کنید.
* صحبت خصوصی مقام معظم رهبری در خصوص موشکی
در یکی از شهرستانها بودم که حاج حسن آمدند بازدید که از من پرسیدند چه خبر؟ گفتم که چند روز پیش خدمت مقام معظم رهبری بودم، حضرت آقا از خودم و کارم پرسیدند که به ایشان گفتم مهندس مکانیک و در خدمت حاج حسن مقدم هستم. حضرت آقا گفتند «احسنت، احسنت همون جایی که دنیا رو تکون داده». وقتی حاج حسن شنید به قدری خوشحال شد که گفت ممد بیا- یکی از سرداران آن شهرستان بود- ببین که آقا از ما راضی است.
شهید حسن تهرانی مقدم در 6 آبان ماه 1338 در محله سرچشمه تهران متولد و پس از طی تحصیلات مقدماتی، موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی شد. ایشان که در اولین روزهای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد درآمده بود، در دوران جنگ ایران و عراق، نخستین فرمانده توپخانه سپاه و بنیانگذار واحد توپخانه در سپاه بود. پس از آن شهید تهرانی مقدم مسئولیت واحد توپخانه را به حسن شفیعزاده واگذار کرد و به یگان موشکی سپاه پاسداران رفت و مسئولیت این یگان را بهعهده گرفت. او همچنین در تشکیل و بنیانگذاری فرماندهی موشکی سپاه پاسداران تأثیرگذار بود. ایشان با پایان جنگ، وارد حوزه تحقیقات و توسعه فعالیتهای موشکی در سپاه پاسداران شد و مسئولیت ریاست سازمان جهاد خودکفایی سپاه را بهعهده گرفت. شهید تهرانی مقدم در 21 آبانماه 1390 بر اثر انفجار زاغه مهمات در پادگان مدرس، واقع در شهرستان ملارد، بههمراه سایر همکاران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.