به طور کل تمدن غرب ذاتی استعماری دارد. آنها حتی در حوزه فرهنگ هم استعماری عمل میکنند. حتی مراکز شرقشناسی و ایرانشناسی تاسیس شده توسط آنها نیز ذاتی استعماری داشته است. هرچند که این میان بودند اندیشمندان و شرقشناسانی که بی توجه به ذات استعماری این مراکز به کار پرداخته و منادی گفتوگوی میان فرهنگها شدند.
اما اینکه ذات فرهنگ غربی وحشیگری است، ایدهای نیست که فقط مختص این روزها باشد. غرب امروزه روشهای نوینی را در استثمار و استعمار نصب العین خود کرده است. امروزه از حضور نظامی برای استعمار دیگر کشورها کاسته شده و این امر هم دلیل اقتصادی برای غرب دارد، اما خوی استعماری و استثماری کماکان به موجودیت خود را حفظ کرده است و حمله به اندیشه و فرهنگ غیرغربی نیز یکی از زمینهای بازی این خوی وحشیانه است. این سخنی است که فرانتس فانون آن را سالها قبل مطرح کرد.
ابراهیم فرانتز فانون، نویسنده و روانپزشک فرانسوی (در اصل اهل مارتینیک که مستعمره فرانسه بود) یکی از مهمترین اندیشمندان ضد خوی و فرهنگ استعماری (درگذشته به سال ۱۹۶۱) است که فعالیتهای قلمی و سیاسیاش برای سالها الهام بخش نهضتهای ضداستعماری جهان بود. فانون سالها علیه نژادپرستی و استعمار سیاهان نوشت و مبارزه عملی کرد. یک میدان مبارزه او، رویارویی با نظام استعماری فرانسه بود. از مهمترین آثار فانون میتوان به «پوست سیاه، صورتکهای سفید» اشاره کرد.
یکی از مفسران آثار فانون در جایی نوشته است که فانون به تاسی از سارتر که استعمار را یک سیستم میدانست، تأکید داشت که این سیستم دارای یک پایه اقتصادی است که ایدئولوژیها، رفتارهای هویتی و روانی تولید میکند که بهنوبه خود اجازه میدهند سیستم خود را بازتولید کند. وارونهکردن این رفتارها، مانند مثلاً تأکید بر برتری سیاه (در پاسخ به گفتار نژادپرستانه استعمار)، برای بیرون آمدن از سیستم کافی نیست؛ زیرا کسی هم که سیاهان را میپرستد، مثل کسی که از سیاهان نفرت دارد، بیمار است. و از آن طرف، سیاهی هم که میخواهد نژادش را سفید کند، مثل سیاهی که نفرت از سفیدها را موعظه میکند، بدبخت و زبون است. آزادشدن از سلطه مستلزم اقدام به تخریب نظام سلطه است.
او در نخستین کنگره جهانی ادبا، نویسندگان، شعرا و فرهنگیان سیاهپوست سخنرانی مهمی با عنوان «نژادپرستی و فرهنگ» داشت. این کنگره به ابتکار مجله Présence africain در دانشگاه سوربن برگزار شده بود. فانون سخنرانی خود را با بحث درباره استثمار اقتصادی و نژادپرستی آغاز میکند. منشا نژادپرستی به زعم او اقدام عظیم به منظور اسارت اقتصادی، و حتی انقیاد بیولوژیک است. بنابراین او نتیجه میگیرد که نژادپرستی محصول اجتماعی یک نظام استثمارگر است و نه یک تمایل روحی. پس همه فرهنگها نژادپرست نیستند. تنها آنهایی را میتوان نژادپرست دانست که به نظام سلطه مربوط هستند.
بخشهایی از این سخنرانی را با ترجمه مریم قربانی در ذیل میخوانید. متن کامل این ترجمه هنوز منتشر نشده و قرار است در آیندهای نزدیک در قالب کتابی از مجموعه آثار فانون در دسترس مخاطبان قرار گیرد.
مساله فرهنگ در ساختار استعماری
نظریهها و گفتارهای متعددی راجع به ارزش و اعتبار برخی از فرهنگها ایراد شده که جملگی یکجانبه و دستوری است و تضادهایی را ایجاد میکند و به دلیل همین تضادها باید این سخنان مورد واکاوی و نقادی قرار گیرد. پایه این اعتبارات فرهنگی بر این اصل استوار است که برخی جامعه خود را مرکز ثقل جهان میدانند.
نخست میگویند که برخی از جمعیتهای انسانی و بشری بیفرهنگ هستند. در ادامه سلسله مراتب فرهنگها را پیش کشیدند و در نهایت هم ایده و نظریه نسبیت فرهنگی را گسترش دادند.
باور به سلسله مراتبی بودن فرهنگها در حقیقت بخشی از یک پروژه بزرگتر است که به سلسله مراتبی کردن سیستماتیک همه چیز میانجامد و همین پروژه به نحوی پیگیر دنبال میشود. پیدایش نژادپرستی اهمیت اساسی و تعیین کنندهای ندارد. نژادپرستی یک مجموعه نیست. نژادپرستی آشکارترین، روزمرهترین و در برخی از موارد خشنترین عناصر یک ساختار معین است. اگر فرهنگ را مجموعهای از حرکات و روشهای فکری که از برخورد انسان با طبیعت و همنوعش حاصل میشود، بدانیم، به راحتی میتوان به این نکته رسید که نژادپرستی هم یکی از عناصر فرهنگی است. پس میتوان گفت که فرهنگهایی با خصلت نژادپرستی وجود دارند و فرهنگهایی نیز از این خصلت مبرا هستند.
این عنصر فرهنگی همیشه با شکل و شمایلی نو خود را نشان میدهد. نژادپرستی ابتدایی مدعی شد که اساس و پایهای عناصر بیولوژیکی است. بسیاری آمدند ثابت کنند که شکل جمجمه، تعداد و طرز قرار گرفتن شیارهای مغزی، مختصات ستون فقرات و… سیاهپوستان با سفیدپوستان تفاوت دارد، بنابراین آنها فرودست هستند. بعدها همین مدعیات خشن و غیرانسانی را به نحوی بزک شده تکرار کردند و از عدم تعادل روحی سیاهپوستان و غیرفعال بودن ماده خاکستری در مغز اعراب حرف زدند و برای این نظریههای غیرانسانی حتی مستنداتی را از سازمان بهداشت جهانی مثال آوردند.
نژادپرستی عنصری است از یک مجموعه بزرگ: مجموعه اختناق تمام و کمال یک خلق. خلقی که بیداد میکند چه روشی دارد؟ شروع میکند به زدن و تخطئه ارزشهای فرهنگی و شیوههای زندگی و زبان قومهای دیگر. آنها برای اینکار از روانشناسان هم بهره میبرند. از زبان قومیتهای مختلف و فرودست (به قول خود) انتقاد میکند و حتی شیوه راه رفتن را نیز زیر سوال میبرند.
ملتهایی که استعمارگرند و جنگهای استعماری را پیش میآورند، به فکر مقابله فرهنگی نیستند. جنگ استعماری در اصل برای منافع عظیم اقتصادی است و آنها هرگونه دورنمایی را از این زاویه میبینند. نخستین مورد بردگی اهالی بومی به معنای واقعی کلمه است. برای اینکار باید ابتدا هرگونه رجعت به گذشته و پیشینه فرهنگی ملت استعمار شده نفی و درهم شکسته شود. در این راستا غارت، چپاول و کشتار با درهم شکستن مولفههای فرهنگی توام میشود و یا حداقل راهی را برای آن باز میکند. به همین دلیل نیز ارزشهای قوم شکست خورده تحقیر شده و تلاش به سمت خالی کردن محتوای آن ارزشهای سوق پیدا میکند. نیروی از هم پاشیده شده دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و به همین دلیل مولفههای جدید خود را جایگزین میکنند و این جایگزینی نه با پیشنهاد که با قدرت اسلحه انجام میشود.
تثبیت رژیم استعماری مرگ فرهنگ بومی را موجب نمیشود. بلکه تاریخ ثابت کرده که هدف استعمار ادامه یک حالت احتضار فرهنگی است. آنها فرهنگ بومی را به طور کامل از بین نمیبرند، بلکه آن را مومیایی میکنند تا علیه اجزای خود به کار افتد. مومیایی شدن یک فرهنگ، باعث مومیایی کردن تفکر افراد داخل در آن فرهنگ نیز خواهد شد. بیحسی انسانهای مستعمره شده نتیجه این امر است و به همین دلیل نیز استعمار از جمود فرهنگهای بومی که مستعمرهشان کرده سخن به میان میآورد.
...
نباید فریب کسانی را خورد که مدام تبلیغ میکنند که نژادپرستی از میان رفته است. این مدعا که شاید برای برخی راحتی خیال را نیز به همراه آورد فقط به این دلیل حاصل شده که استعمار، روشهای استثمار را متحول کرده و اشکال نوینی را به کار گرفته است.