جهان آرا خیلی دلسوز بود. خاطرم هست یک بار اوایل تشکیل بسیج آمده بود جلوی در بسیج دنبال من. می خواستیم برویم مأموریت. همیشه وقتی می آمد از پایین صدا میزد خواهر جوشی! بیا من پایینم
آن روز دیدم جهان آرا تند تند از پله ها میاد بالا و پشت سر هم میگوید جوشی، جوشی!
جهان آرا مدام صدا می کرد می آمد بالا. به پاگرد که رسید ایستاد. من تند دویدم پایین و خودم را رساندم بهش.
گفت: بیا اینجا ببینم. رفتم پایین. گفتم چیه؟
گفت: اینو بخون! نگاه کردم. گفتم: بسیج خواهران.
گفت: خب الفش؟
نگاه کردم دیدم به جای بسیج خواهران نوشته است «بسیج خوهران»
گفتم: نمیدونم!خانم لطیف کار نوشته. یادش رفته، الفش را جاگذاشته
خیلی دعوا کرد. گفت: چرا دقت نمیکنید؟ چرا اینقدر بی توجهید؟ یه رزمنده ی مسلمون باید خیلی حواسشو جمع کنه.چند ماهه اینو زدید به دیوار؟ اینقدر می رید بالا و میاید پایین ندیدید؟ همین اشتباهات کوچیک کوچیک، ریز ریز جمع میشن، بعد ما دچار اشتباهات بزرگتر میشیم.
گفت: مخصوصاً تو که مسئول بسیجی باید حواستو بیشتر از همه جمع کنی
چند ماهه اینو زدید، هر روز دارین میرید بالا و میاید پایین، یه بار شده نگاه کنید ببینید اینو اشتباه نوشتید؟
بعد هم گفت: ما یه اشتباه کردیم برای یه عمرمون بسه! اگه اشتباه نمی کردیم الان بدبختیهای جنگ رو نمی کشیدیم. منظورش بنی صدر بود!
گفت: ما اشتباه کردیم الان داریم ضربه هاشو می خوریم. سعی کنید کارتون رو دقیق انجام بدین، اشتباه نکنید
آخرین بار که دیدمش چند روز قبل از عملیات ثامن الائمه بود. اشک از چشم هایش جاری شد. خیلی ناراحت شدم. هیچ وقت ندیده بودم یک مرد گوله گوله اشک بریزد. بی صدا. پشت سر هم میگفت خرمشهر که از دست رفت، ان شالله که آبادان از دست نره. خواهر جوشی! ان شالله خدا کمک کنه حصر آبادان شکسته بشه. ما که خرمشهر رو از دست دادیم انگار که نیمه ی تنمون رو از دست دادیم. نمیدونم موقع آزادسازی خرمشهر هستیم، نیستیم؟
وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی متأثر شدم. توی دلم گفتم محاصره آبادان که شکسته شد. جهان آرا بود و دید ولی الان دیگر نیست. فکر میکنم مطمئن بود که شکست حصر آبادان معبری برای آزادسازی خرمشهر است.