شاهین باقری اول مهرماه
۱۳۴۲ در تهران چشم به جهان گشود، از همان کودکی به همراه برخی از دوستان و
هم سن و سالانش از جمله بیژن نوباوه به مسجد پناه آورد و حضورش در مسجد
سبب گام نهادن در در راه قرآن کریم هم شد.
وی با حضور در جلسات
اساتید قرآن خصوصاً سید محسن موسوی بلده کسب فیض میکرد و کمکم به قاری
خوش خوانی تبدیل شد و در برخی مسابقات هم عناوینی کسب کرد.
مادرش در خصوص فعالیتهای شاهین در مسجد میگوید: «پیش از انقلاب فعالیتهای مختلفی در مسجد انصارالحسین (ع) داشت و به همراه چند نفر از دوستانش هم در جلسات قرآن شرکت میکردند و هم فعالیتهای مبارزاتی در مسجد داشتند از این رو همواره نگران سوءقصد به آنها بودم. زیرا چند نفر از دوستان و همرزمانشان آن زمان ترور شده بودند. البته این را هم بگویم آن زمان نگاه زیاد خوبی نسبت به مسجد و فضای آن نداشتم از این رو همه این عوامل سبب شده بود تا با فعالیتهای شاهین در مسجد مخالفت کنم».
تغییر نام از شاهین به حمید
با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی این شهید بزرگوار راهی جبهه شد و به هر قیمتی که بود خانواده را راضی کرد تا به صفحه مجاهدان راه حق به پیوندد. شاید تلمذ از محضر قرآن کریم و برگزیدن سبک زندگی قرآنی باعث شد که این راه را انتخاب کند و حتی نام خود را از شاهین به حمید تغییر دهد. البته این تغییر نام تصمیمی بود که با یکی از دوستانش به نام اسفندیار داراب منش گرفتند زیرا همه دوستان و همرزمان آنها اسامی اهل بیت (ع) داشتند. آنها گفتند: چرا ما مزین به این نامهای نیک نباشیم، از این رو اسفندیار نام خود را به سعید و شاهین نام خود را به حمید تغییر دادند.
زندهنگه داشتن نام و یاد شهید پس از ۳۶ سال در جلسه قرآن
حمیدرضا مزینانی از دوستان و همرزمان شهید شاهین باقری است که هم در جلسات قرآن در تهران و هم در جبهه در کنار این شهید عزیز حضور داشته و درباره شهید شاهین باقری میگوید: من در جلسات قرآن با شاهین آشنا شدم و این آشنایی ما تا شهادت شاهین ادامه داشت. شاهین در جلسات استاد موسوی بلده در دارالتحفیظ شرکت میکرد و امروز پس از گذشت ۳۶ سال از شهادتش هنوز در این جلسه نامش هنگام حضور و غیاب قرائت میشود و حاضران در جلسه به جای او حاضر میگویند.
سال ۱۳۶۲ و برای شرکت در عملیات خیبر راهی منطقه شدیم، این شهید عزیز کمی ناراحت بود علت ناراحتی را از وی جویا شدم، گفت: من مجردم و اگر شهید شوم کسی آسیب نمیبیند اما شما متأهل و دارای فرزند هستید ای کاش شما به عملیات نیایید. شاهین به واقع اخلاقش هم مزین به آیات الهی بود و حتی برای دیگر همرزمان و دوستانش غم میخورد و نگران آنها بود.
مادر شهید: راضی به رفتنش نبودم اما به هر طریق رضایتم را جلب کرد
مادر شهید درخصوص اعزام فرزندش به منطقه میگوید: من از همان سالهای ابتدای جنگ در بیمارستان بهرامی تهران مشغول خدمت بودم و آنجا رزمندگان بسیاری که در جبهه زخمی شده بودند را از نزدیک دیدم و از آنها پرستاری میکردم. حتی خودم با دست خودم ۱۲۴ شهید را کفن پوشاندم، از این رو با حال و هوای جنگ و شهادت آشنا بودم تا اینکه شاهین هم عزم رفتن به جبهه کرد.
این تصمیم شاهین بسیار من را نگران کرد و از آنجایی که هنوز مدرک دیپلم نگرفته بود و برادر دیگرش هم در منطقه حضور داشت با رفتنش مخالفت کردم، اما وی به هر ترتیبی که بود من را راضی کرد و راهی منطقه شد.
چند نوبت به جبهه اعزام شد اما پیش از آخرین اعزام به بیمارستان آمد تا از من خداحافظی کند، عجیب بود چهرهاش بسیار زیبا و نورانی شده بود. شرایط به گونهای بود که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم، در همین هنگام متوجه شدم همه همکارانم هم با ما گریه میکنند.
به هرحال شاهین خداحافظی کرد و از من حلالیت طلبید و رفت. اما به همکاران گفتم: شما برای چه گریه میکردید؟ یکی از آنها گفت: احساس میکنیم که این آخرین دیدار تو و فرزندت و بود ناخودآگاه اشک از چشمان همه ما جاری میشد.
شهادت در جزیره مجنون و آغاز سالهای سخت انتظار برای مادر
سخن همکارم درست از آب درآمد. شاهین سال ۶۲ در منطقه جزیره مجنون مفقود شد و حتی کسی خبر نداشت که آیا به شهادت رسیده و یا اسیر شده است؟ دوران بی خبری از شاهین بسیار بر من سخت گذشت این دوران ۱۱ سال به طول انجامید و در این یازده سال هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی در خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت در میدویدم و هر بار بیش از قبل ناامید میشدم، اما این ناامیدی اثرش چندان نبود که بخواهد من را از این کار منصرف کند و دفعه بعد با شوق بیشتری به امید بازگشت نازدانهام به سمت در میدویدم.
عکسی از مادر شهید که جهانی شد
شاهین رفت و هرگاه کاروانی از شهدا خصوصاً شهدای گمنام به تهران میآمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً قاب عکس شاهین را برداشتم و به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من توسط یک عکاس به نام محسن برمهانی و در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت. بعدها این عکس رتبه نخست کشور را بدست آورد و در یکی از جشنوارههای بینالمللی هم رتبه سوم جهان را کسب کرد و هنوز هم در فضای مجازی این عکس دست به دست میشود.
مادر شهید: شاهین هنگام تولد ۳ کیلو بود و دست آخر ۳ کیلو استخوانش را تحویلم دادند
اما پیکر شهید شاهین باقری پس از ۱۱ سال دوری از وطن و در سال ۱۳۷۳ به میهن بازگشت و خبر بازگشت پیکر این شهید مادری را از انتظاری سخت بیرون آورد. مادرش درباره بازگشت پیکر شاهین میگوید: شاهین ۱۲ اسفندماه ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته. هنگامی که برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلمان دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم شاید ۳ کیلو از استخوانهایش را تحویلم دادند.
شهادت شاهین برکات زیادی برای من داشت و باعث شد خودم را پیدا کنم و بفهمم این دنیا ارزش چندانی ندارد حتی در خواندن نماز هم قدری سستی میکردم و این اتفاق من را دگرگون کرد.
راه حق است چه بهتر که در راه حق، برای حق و بیاد حق و به اسم حق بمیریم و باعث افتخار من است که خداوند مرا به راهی هدایت کرد که رضای او در آن است و بنده هم تسلیم رضای پروردگارم هستم.
امیدوارم با خونهایمان بتوانیم راهگشای راه کربلای حسینی باشیم
ای امت اگر نتوانستیم با زندگی خود به شما خدمتی کنیم، امیدوارم با خونهایمان بتوانیم راهگشای راه کربلای حسینی باشیم. خدایا تو را شکر میکنم که مرا به راهی هدایت فرمودی که رضای تو در آن است.
پیام مخلص به خواهران این است که ای خواهر قطره قطره خون شهدا این پیام را میدهد که حجاب خود را حفظ کنید.