ترس آمریکاییها و صهیونیستها از نشاندادن تصویر واقعی حزبالله
فعالیت رسمی حزبالله بر بیرون راندن رژیم صهیونیستی از خاک رسمی و قانونی لبنان متمرکز شده است و فیلمسازان آمریکایی نمیتوانند قصه را باز کنند و هیچاشارهای به این نکته نکنند که در یک کلام، حرف حساب حزبالله چیست.
به گزارش شهدای ایران؛ روزنامه فرهیختگان در گزارشی به کاریکاتوری نشان دادن حزبالله لبنان در اندک آثار تولید شده توسط هالیوود در اینباره پرداخته است که بخشهای مهم آن در ادامه میآید.
بهطورکل لبنان را نمیشود از روی فیلمهای سینمایی شناخت. این البته سخنی است که درمورد کل منطقه غرب آسیا و شاخ آفریقا صدق میکند. در بعضی از کشورهای این مناطق سینما وجود دارد و آنها حتی تعدادی فیلم و سریال خوب و قابلتوجه راجع به خودشان ساختهاند، اما فیلمهایی که در دنیا بیشتر دیده میشوند، معمولا از این منطقه یکتصویر کاریکاتوری نشان میدهند.
راستش این است که اگر سینمای غرب و بهطور خاص سینمای آمریکا را از جهت بازنمایی سایر نقاط دنیا مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید که تصویر آنها نهفقط از غرب آسیا و شاخ آفریقا، بلکه از تمام مناطق جهان کاریکاتوری بوده است. حتی مثلا از هند یا قلب آفریقا یا ژاپن، چین و سایر ممالک دیگر. اما بعضی از این کشورها سینما داشتهاند و تصویر واضحتری از خودشان ارائه دادهاند که روی تصویر آمریکایی و اروپایی سینما از آنها سایه انداخته و بعضی دیگر این امکان را نداشته یا کمتر داشتهاند.
ایالات متحده در فلسطین و لبنان پایگاه نظامی ندارد و این کشورها تحت اشغال مستقیمش نبودهاند. بههمینعلت اساسا مسائل این مناطق برای مخاطب آمریکایی تبدیل به دغدغه نشده و فیلم ساختن دربارهشان وجهه چندانی ندارد. آمریکاییها روی همین حساب فیلمهای محدودی راجع به لبنان ساختهاند و در این میان کل فیلمهای آنها که به موضوع حزبالله لبنان اشاره دارد، از سه، چهار مورد تجاوز نمیکند. حتی در این فیلمها هم اشاره به حزبالله از حد چند دقیقه و چند دیالوگ فراتر نمیرود.
این تصاویر بهقدری ضعیف و بیربط به شکل و شمایل واقعی حزبالله است که حتی مخاطب غیرآسیایی هم متوجه کاریکاتوری بودنشان میشود و سطح کار آنها بدون مبالغه یادآور تئاترهای کودکان در مدارس است. از طرفی ماهیت وجودی حزبالله با تصویری که آمریکا از آسیای غربی مدنظر دارد و مخاطب غربی دوست دارد از این منطقه ببیند، متفاوت است.
نکته اول این است که فعالیت رسمی حزبالله بر بیرون راندن رژیم صهیونیستی از خاک رسمی و قانونی لبنان متمرکز شده است و فیلمسازان آمریکایی نمیتوانند قصه را باز کنند و هیچاشارهای به این نکته نکنند که در یک کلام، حرف حساب حزبالله چیست. واضح است اگر این مساله باز شود، هرچقدر هم تلاشهایی برای واژگون کردن قضیه صورت بگیرد، اصل قضیه که حق لبنانیها برای بازپسگیری سرزمینهایشان است، زیرسوال نمیرود.
نکته دوم در اینجاست که مقدار زیادی از (لذت آمریکایی بودن) که سینمای آمریکا به مخاطبان بومیاش میدهد و سعی دارد رویای آن را در سر مخاطبانش درسایر نقاط دنیا هم بیندازد، به پیشرفته و مدرن بودن این کشور و عقبمانده بودن سایر کشورها بر میگردد. روی همین حساب تصویر آمریکا از غرب آسیا و شاخ آفریقا همیشه باید سرزمینهایی بیابانی با اعراب خیمهنشین و شترسوار باشد یا شهرهای نیمسوخته و مردم بهشدت عصبی و عقبماندهای که با دادوبیداد صحبت میکنند و بهجای پلیس، گروههای مسلح شبهنظامی در خیابانها و پسکوچههایشان قدم میزنند.
آمریکاییها برای همین ترجیح میدهند دوربینشان از افغانستان و عراق و لیبی یا نهایتا پاکستان بیرون نیاید و حتی جالب است که در فیلمهای آمریکایی، طبیعت لبنان که سرشار از جنگلهای مدیترانهای است، چون با تصور آنها از جاییکه خاورمیانه نامش میدهند همخوانی ندارد، دیده نمیشود؛ چه رسد به زیباییهای معماری شهری مثل بیروت. اما رژیمصهیونیستی خودش چندفیلم و سریال و تعداد زیادی مستند در اینباره ساخته است.
بهطورکل لبنان را نمیشود از روی فیلمهای سینمایی شناخت. این البته سخنی است که درمورد کل منطقه غرب آسیا و شاخ آفریقا صدق میکند. در بعضی از کشورهای این مناطق سینما وجود دارد و آنها حتی تعدادی فیلم و سریال خوب و قابلتوجه راجع به خودشان ساختهاند، اما فیلمهایی که در دنیا بیشتر دیده میشوند، معمولا از این منطقه یکتصویر کاریکاتوری نشان میدهند.
راستش این است که اگر سینمای غرب و بهطور خاص سینمای آمریکا را از جهت بازنمایی سایر نقاط دنیا مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید که تصویر آنها نهفقط از غرب آسیا و شاخ آفریقا، بلکه از تمام مناطق جهان کاریکاتوری بوده است. حتی مثلا از هند یا قلب آفریقا یا ژاپن، چین و سایر ممالک دیگر. اما بعضی از این کشورها سینما داشتهاند و تصویر واضحتری از خودشان ارائه دادهاند که روی تصویر آمریکایی و اروپایی سینما از آنها سایه انداخته و بعضی دیگر این امکان را نداشته یا کمتر داشتهاند.
ایالات متحده در فلسطین و لبنان پایگاه نظامی ندارد و این کشورها تحت اشغال مستقیمش نبودهاند. بههمینعلت اساسا مسائل این مناطق برای مخاطب آمریکایی تبدیل به دغدغه نشده و فیلم ساختن دربارهشان وجهه چندانی ندارد. آمریکاییها روی همین حساب فیلمهای محدودی راجع به لبنان ساختهاند و در این میان کل فیلمهای آنها که به موضوع حزبالله لبنان اشاره دارد، از سه، چهار مورد تجاوز نمیکند. حتی در این فیلمها هم اشاره به حزبالله از حد چند دقیقه و چند دیالوگ فراتر نمیرود.
این تصاویر بهقدری ضعیف و بیربط به شکل و شمایل واقعی حزبالله است که حتی مخاطب غیرآسیایی هم متوجه کاریکاتوری بودنشان میشود و سطح کار آنها بدون مبالغه یادآور تئاترهای کودکان در مدارس است. از طرفی ماهیت وجودی حزبالله با تصویری که آمریکا از آسیای غربی مدنظر دارد و مخاطب غربی دوست دارد از این منطقه ببیند، متفاوت است.
نکته اول این است که فعالیت رسمی حزبالله بر بیرون راندن رژیم صهیونیستی از خاک رسمی و قانونی لبنان متمرکز شده است و فیلمسازان آمریکایی نمیتوانند قصه را باز کنند و هیچاشارهای به این نکته نکنند که در یک کلام، حرف حساب حزبالله چیست. واضح است اگر این مساله باز شود، هرچقدر هم تلاشهایی برای واژگون کردن قضیه صورت بگیرد، اصل قضیه که حق لبنانیها برای بازپسگیری سرزمینهایشان است، زیرسوال نمیرود.
نکته دوم در اینجاست که مقدار زیادی از (لذت آمریکایی بودن) که سینمای آمریکا به مخاطبان بومیاش میدهد و سعی دارد رویای آن را در سر مخاطبانش درسایر نقاط دنیا هم بیندازد، به پیشرفته و مدرن بودن این کشور و عقبمانده بودن سایر کشورها بر میگردد. روی همین حساب تصویر آمریکا از غرب آسیا و شاخ آفریقا همیشه باید سرزمینهایی بیابانی با اعراب خیمهنشین و شترسوار باشد یا شهرهای نیمسوخته و مردم بهشدت عصبی و عقبماندهای که با دادوبیداد صحبت میکنند و بهجای پلیس، گروههای مسلح شبهنظامی در خیابانها و پسکوچههایشان قدم میزنند.
آمریکاییها برای همین ترجیح میدهند دوربینشان از افغانستان و عراق و لیبی یا نهایتا پاکستان بیرون نیاید و حتی جالب است که در فیلمهای آمریکایی، طبیعت لبنان که سرشار از جنگلهای مدیترانهای است، چون با تصور آنها از جاییکه خاورمیانه نامش میدهند همخوانی ندارد، دیده نمیشود؛ چه رسد به زیباییهای معماری شهری مثل بیروت. اما رژیمصهیونیستی خودش چندفیلم و سریال و تعداد زیادی مستند در اینباره ساخته است.
سینمای رژیمصهیونیستی و سریالسازی آنها به ژانر جاسوسی و معمایی علاقه بسیار دارد، با اینحال آنها کمتر با این ژانر سراغ حزبالله لبنان رفتهاند؛ لابد به این دلیل که مخاطب عام چیزی جز پایان خوش را نمیپذیرد و از طرفی ادعای فتح و ظفر در نبرد جاسوسی با حزبالله لبنان ممکن است با آنچه درواقعیت رخ داده مقایسه شود و بلوف بهنظر برسد. درعوض شکست اسرائیل از حزبالله لبنان در سال ۲۰۰۰ میلادی و عقبنشینی آنها از مناطق تحت اشغالشان در جنوب لبنان، دستمایه داستان خیلی از این فیلمها و مجموعهها که درباره حزبالله ساخته شدند، بوده است.
سیریانا/ استیون گیگان/ 2005
سیریانا که ممکن است مخاطب را به یاد (سوریه) بیندازد، نام کشوری خیالی است که اتفاقا هیچ ربطی به سوریه ندارد و بیشتر میشود آن را معادلی برای امیرنشینهای اماراتمتحده عربی دانست. این دومین و آخرین فیلم استیون گیگان است که سال ۲۰۰۰ میلادی برای فیلمنامه «قاچاق» برنده اسکار شده بود، اما تهیهکننده کار جورج کلونی، هنرپیشه و تهیهکننده مشهور آمریکایی است که چهار سال بعد از این فیلم، فیلم ضدایرانی «آرگو» را تهیه کرد.
اتفاقا در سیریانا هم ایران نقشی محوری دارد، هرچند حتی لهجه فارسی بازیگران بهقدری بد است که مخاطب فارسیزبان هم برای فهمیدنش نیاز به زیرنویس دارد. مساله فیلم، رقیب جدید آمریکا در حوزه تاسیس شرکتهای نفتی خاورمیانه، یعنی چین است. آمریکاییها میخواهند از پاکستان تا مراکش کاملا تحت اختیارشان باشد و در این میان حکومت ایران را مانعی بر سر راهشان میبینند. سیریانا فیلم بسیار مغشوشی است و قصه نیمبند آن در کاتهای مکررش به سرزمینهای گوناگون گم میشود. این فیلم در 200مکان و در پنج قاره فیلمبرداری شده است.
کشور سیریانا که تمثیلی از اماراتمتحده عربی و بهطور کل شیخنشینهای خلیج فارس است، دو شاهزاده دارد که اولی یعنی ناصر، میل به ترقی کشورش و فرار از دوشیده شدن ثروت آن توسط آمریکا دارد. او میخواهد با چینیها وارد معامله شود و نفت را ازطریق ایران ترانزیت کند تا هزینهها به نصف کاهش پیدا کنند؛ اما آمریکاییها میخواهند او را از سر راه بردارند تا منافعشان به خطر نیفتد.
باب بارنز، ماموری از سازمان سیا که خود کلونی نقش آن را بازی میکند، مامور میشود تا شاهزاده ناصر را در سفرش به لبنان ترور کند. تصاویری که از محله تحتکنترل حزبالله در جنوب لبنان نمایش داده میشود، با تصاویر بنغازی جنگزده در لیبی و شهرهای سوخته افغانستان و عراق یکی است. بهطور کلی ایراد عمدهای که این فیلم دارد، تلاش ظاهری و مشخص آن برای عقبمانده نشان دادن کشورهای اسلامی نسبتبه غربیهاست. معنای بسیاری از طعنههای سیاسی این فیلم به نظام سیاسی ایران و متحدانش مثل حزبالله، وقتی که کلونی بعدها فیلم آرگو را تهیه کرد، دقیقتر و واضحتر مشخص شدند.
سیریانا که ممکن است مخاطب را به یاد (سوریه) بیندازد، نام کشوری خیالی است که اتفاقا هیچ ربطی به سوریه ندارد و بیشتر میشود آن را معادلی برای امیرنشینهای اماراتمتحده عربی دانست. این دومین و آخرین فیلم استیون گیگان است که سال ۲۰۰۰ میلادی برای فیلمنامه «قاچاق» برنده اسکار شده بود، اما تهیهکننده کار جورج کلونی، هنرپیشه و تهیهکننده مشهور آمریکایی است که چهار سال بعد از این فیلم، فیلم ضدایرانی «آرگو» را تهیه کرد.
اتفاقا در سیریانا هم ایران نقشی محوری دارد، هرچند حتی لهجه فارسی بازیگران بهقدری بد است که مخاطب فارسیزبان هم برای فهمیدنش نیاز به زیرنویس دارد. مساله فیلم، رقیب جدید آمریکا در حوزه تاسیس شرکتهای نفتی خاورمیانه، یعنی چین است. آمریکاییها میخواهند از پاکستان تا مراکش کاملا تحت اختیارشان باشد و در این میان حکومت ایران را مانعی بر سر راهشان میبینند. سیریانا فیلم بسیار مغشوشی است و قصه نیمبند آن در کاتهای مکررش به سرزمینهای گوناگون گم میشود. این فیلم در 200مکان و در پنج قاره فیلمبرداری شده است.
کشور سیریانا که تمثیلی از اماراتمتحده عربی و بهطور کل شیخنشینهای خلیج فارس است، دو شاهزاده دارد که اولی یعنی ناصر، میل به ترقی کشورش و فرار از دوشیده شدن ثروت آن توسط آمریکا دارد. او میخواهد با چینیها وارد معامله شود و نفت را ازطریق ایران ترانزیت کند تا هزینهها به نصف کاهش پیدا کنند؛ اما آمریکاییها میخواهند او را از سر راه بردارند تا منافعشان به خطر نیفتد.
باب بارنز، ماموری از سازمان سیا که خود کلونی نقش آن را بازی میکند، مامور میشود تا شاهزاده ناصر را در سفرش به لبنان ترور کند. تصاویری که از محله تحتکنترل حزبالله در جنوب لبنان نمایش داده میشود، با تصاویر بنغازی جنگزده در لیبی و شهرهای سوخته افغانستان و عراق یکی است. بهطور کلی ایراد عمدهای که این فیلم دارد، تلاش ظاهری و مشخص آن برای عقبمانده نشان دادن کشورهای اسلامی نسبتبه غربیهاست. معنای بسیاری از طعنههای سیاسی این فیلم به نظام سیاسی ایران و متحدانش مثل حزبالله، وقتی که کلونی بعدها فیلم آرگو را تهیه کرد، دقیقتر و واضحتر مشخص شدند.
نفوذی/ مایکل مان/ 1999
فیلم نفوذی، ساخته مایکل مان، فیلمساز یهودیتبار آمریکایی که بعدها با دشمن ملت یا مخمصه بیشتر به چشم آمد، با بازی آل پاچینو، راسل کرو و کریستوفر پالمر، یکی دیگر از فیلمهای آمریکایی است که به موضوع حزبالله لبنان اشاره میکند. داستان این فیلم هیچ ارتباطی با حزبالله لبنان ندارد و معلوم نیست چرا مایکل مان مایل بوده که در ابتدای روایتش طعنهای غیرلازم به افرادی در آن سوی آبها بزند.
برگمن که آل پاچینو نقش آن را بازی میکند، مجری برنامه ۶۰ دقیقه است و به جفری ویگاند با بازی راسل کرو که مدیر اجرایی سابق در شرکت دخانیات است نزدیک میشود تا اطلاعاتی از این شرکت بهدست بیاورد. تلاش برگمن برای تخلیه اطلاعاتی ویگاند، وضع مالی او را متلاشی میکند و زندگیاش را درمعرض خطرات امنیتی جدی قرار میدهد. چنانکه میبینیم این قضیه تا انتها هیچ ارتباطی به حزبالله لبنان ندارد، اما در سکانس ابتدایی فیلم، برای معرفی شخصیت برگمن گفتوگوی او با سیدحسین فضلالله، فرمانده حزبالله لبنان دیده میشود.
اساسا علامه فضلالله یک مجتهد لبنانی بود که هیچ ارتباطی با حزبالله نداشته است و بهعلاوه، حزبالله هیچگاه تمایلی نشان نداده که نظیر آنچه در فیلم مایکل مان نمایش داده شد، خودش را توسط رسانههای غربی به مخاطبان غربی ثابت کند. حزبالله رسانههای مخصوص به خودش را دارد و مخاطب آن عموما مردم لبنان یا مردم منطقه هستند و بههر حال چیزی که مایکل مان نشان میدهد، هیچگاه نمیتواند وجود داشته باشد.
اصولا در فیلمهای آمریکایی زیاد دیده میشود که رهبران کشورها یا گروههای مخالف آمریکا شدیدا علاقهمند به گفتوگو با رسانههای آمریکایی نمایش داده میشوند. این درحالی است که وقتی به واقعیت نگاه میکنیم، چنین نیست و این ستایش سینمای آمریکا از رسانههای این کشور است. مثلا در فیلمی دیگر، رهبر کره شمالی با دوربین زنده یک برنامه آمریکایی گفتوگو میکند یا در فیلمهای دیگر هم این را میشود دید. اما بهواقع خیلی از مخالفان آمریکا رسانههای این کشور را در حد گفتوگو جدی نمیگیرند.
وقتی دوربین وارد بیروت میشود، با مخروبهای که داخل آن انسانها مثل کندوی زنبور عسل در هم میلولند مواجه میشویم. شهری بهشدت چرک و عقبمانده و پرسروصدا که از در و دیوارش شعارهای مذهبی آویزان شده و حالتی خوفناک هم دارد. برگمن با بازی آل پاچینو با چشمان بسته از میان این محلهها میگذرد و مقابل فرمانده حزبالله لبنان مینشیند و مثلا با جرات و تندوتیزی تمام، از حریفش سوال میپرسد. این گفتوگو بهقدری با ادامه فیلم بیربط است که در دوبله فارسی حذف شده و هیچچیز از فیلم کم نکرده است. اما مایکل مان یهودی در اوج درگیریهای مرزی بین حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی طوری رفتار کرده که انگار میخواسته صرفا ضربهای هرچند کوچک و کمتاثیر، به یکی از طرفهای درگیر بزند.
فیلم نفوذی، ساخته مایکل مان، فیلمساز یهودیتبار آمریکایی که بعدها با دشمن ملت یا مخمصه بیشتر به چشم آمد، با بازی آل پاچینو، راسل کرو و کریستوفر پالمر، یکی دیگر از فیلمهای آمریکایی است که به موضوع حزبالله لبنان اشاره میکند. داستان این فیلم هیچ ارتباطی با حزبالله لبنان ندارد و معلوم نیست چرا مایکل مان مایل بوده که در ابتدای روایتش طعنهای غیرلازم به افرادی در آن سوی آبها بزند.
برگمن که آل پاچینو نقش آن را بازی میکند، مجری برنامه ۶۰ دقیقه است و به جفری ویگاند با بازی راسل کرو که مدیر اجرایی سابق در شرکت دخانیات است نزدیک میشود تا اطلاعاتی از این شرکت بهدست بیاورد. تلاش برگمن برای تخلیه اطلاعاتی ویگاند، وضع مالی او را متلاشی میکند و زندگیاش را درمعرض خطرات امنیتی جدی قرار میدهد. چنانکه میبینیم این قضیه تا انتها هیچ ارتباطی به حزبالله لبنان ندارد، اما در سکانس ابتدایی فیلم، برای معرفی شخصیت برگمن گفتوگوی او با سیدحسین فضلالله، فرمانده حزبالله لبنان دیده میشود.
اساسا علامه فضلالله یک مجتهد لبنانی بود که هیچ ارتباطی با حزبالله نداشته است و بهعلاوه، حزبالله هیچگاه تمایلی نشان نداده که نظیر آنچه در فیلم مایکل مان نمایش داده شد، خودش را توسط رسانههای غربی به مخاطبان غربی ثابت کند. حزبالله رسانههای مخصوص به خودش را دارد و مخاطب آن عموما مردم لبنان یا مردم منطقه هستند و بههر حال چیزی که مایکل مان نشان میدهد، هیچگاه نمیتواند وجود داشته باشد.
اصولا در فیلمهای آمریکایی زیاد دیده میشود که رهبران کشورها یا گروههای مخالف آمریکا شدیدا علاقهمند به گفتوگو با رسانههای آمریکایی نمایش داده میشوند. این درحالی است که وقتی به واقعیت نگاه میکنیم، چنین نیست و این ستایش سینمای آمریکا از رسانههای این کشور است. مثلا در فیلمی دیگر، رهبر کره شمالی با دوربین زنده یک برنامه آمریکایی گفتوگو میکند یا در فیلمهای دیگر هم این را میشود دید. اما بهواقع خیلی از مخالفان آمریکا رسانههای این کشور را در حد گفتوگو جدی نمیگیرند.
وقتی دوربین وارد بیروت میشود، با مخروبهای که داخل آن انسانها مثل کندوی زنبور عسل در هم میلولند مواجه میشویم. شهری بهشدت چرک و عقبمانده و پرسروصدا که از در و دیوارش شعارهای مذهبی آویزان شده و حالتی خوفناک هم دارد. برگمن با بازی آل پاچینو با چشمان بسته از میان این محلهها میگذرد و مقابل فرمانده حزبالله لبنان مینشیند و مثلا با جرات و تندوتیزی تمام، از حریفش سوال میپرسد. این گفتوگو بهقدری با ادامه فیلم بیربط است که در دوبله فارسی حذف شده و هیچچیز از فیلم کم نکرده است. اما مایکل مان یهودی در اوج درگیریهای مرزی بین حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی طوری رفتار کرده که انگار میخواسته صرفا ضربهای هرچند کوچک و کمتاثیر، به یکی از طرفهای درگیر بزند.
جاسوسبازی/ تونی اسکات/ 2001
جاسوسبازی یک فیلم تفریحی و سرگرمکننده است که این را در عنوانبندی آن هم میشود فهمید. در این فیلم رابرت ردفورد نقش یک افسر سیآیای به نام ناتان مویر را بازی میکند که در دوران پایانی خدمت خودش است. این فیلم روایتگر ماجرایی در آخرین ۲۴ ساعت کاری او پیش از بازنشستگیاش است. تام بیشاپ، با بازی براد پیت، یک کارمند جوان سیآیاِی است که در آستانه اعدام در یک زندان در چین است. در سال 1991، آمریکا و چین در آستانه یک توافق بزرگ تجاری قرار دارند و رئیسجمهور ایالاتمتحده برای امضای توافقنامهای بزرگ باید از چین بازدید کند. بههمین دلیل سران سیآیای قصد ندارند مانع مرگ تام بیشاپ شوند، اما مویر، برخلاف تصمیمات گذشتهاش، اینبار تصمیم میگیرد بیشاپ را نجات دهد.
در بخشی از فلشبکهای فیلم که سابقه رفاقت را نمایش میدهد، آنها در لبنان هستند و لبنان درگیر جنگی است که حزبالله یک سر آن قرار دارد. حضور بیشاپ در لبنان با زندانی شدن او در چین مرتبط است. در حین ماموریت در لبنان، بیشاپ با حضور در مقام عکاس خبری، با الیزابت هادلی که امدادگر است، ملاقات میکند و آنها درگیر رابطهای عاشقانه میشوند. مویر به هادلی بیاعتماد است و به رئیسشان آشکار میکند که او از انگلیس تبعید شده است. بعدها هادلی به بیشاپ اعتراف کرد که در بمباران یک ساختمان چینی در انگلیس دست داشته است؛ ساختمانی که قرار بود خالی باشد، اما دارای اتباع چینی بوده است. بیشاپ هم هویت واقعی خود را به هادلی فاش میکند.
مویر با چینیها معامله میکند و درعوض یک دیپلمات دستگیرشده آمریکایی، هادلی مبادله میشود.تصویری که این فیلم از لبنان نشان میدهد، همان چیزی است که فیلمساز فلسطینی سال گذشته از آمریکا نشان داد و در جشنواره کن با تحسین مواجه شد. بهعبارتی مسلح بودن تمام شهروندان و هفتتیرکشی و تیراندازی بیپایان آنها به هم، نزد تمام مردم دنیا از خصوصیات ویژه آمریکاییها شناخته میشود و تونی اسکات این خاصیت را به بیروت هم بخشیده است.
جاسوسبازی یک فیلم تفریحی و سرگرمکننده است که این را در عنوانبندی آن هم میشود فهمید. در این فیلم رابرت ردفورد نقش یک افسر سیآیای به نام ناتان مویر را بازی میکند که در دوران پایانی خدمت خودش است. این فیلم روایتگر ماجرایی در آخرین ۲۴ ساعت کاری او پیش از بازنشستگیاش است. تام بیشاپ، با بازی براد پیت، یک کارمند جوان سیآیاِی است که در آستانه اعدام در یک زندان در چین است. در سال 1991، آمریکا و چین در آستانه یک توافق بزرگ تجاری قرار دارند و رئیسجمهور ایالاتمتحده برای امضای توافقنامهای بزرگ باید از چین بازدید کند. بههمین دلیل سران سیآیای قصد ندارند مانع مرگ تام بیشاپ شوند، اما مویر، برخلاف تصمیمات گذشتهاش، اینبار تصمیم میگیرد بیشاپ را نجات دهد.
در بخشی از فلشبکهای فیلم که سابقه رفاقت را نمایش میدهد، آنها در لبنان هستند و لبنان درگیر جنگی است که حزبالله یک سر آن قرار دارد. حضور بیشاپ در لبنان با زندانی شدن او در چین مرتبط است. در حین ماموریت در لبنان، بیشاپ با حضور در مقام عکاس خبری، با الیزابت هادلی که امدادگر است، ملاقات میکند و آنها درگیر رابطهای عاشقانه میشوند. مویر به هادلی بیاعتماد است و به رئیسشان آشکار میکند که او از انگلیس تبعید شده است. بعدها هادلی به بیشاپ اعتراف کرد که در بمباران یک ساختمان چینی در انگلیس دست داشته است؛ ساختمانی که قرار بود خالی باشد، اما دارای اتباع چینی بوده است. بیشاپ هم هویت واقعی خود را به هادلی فاش میکند.
مویر با چینیها معامله میکند و درعوض یک دیپلمات دستگیرشده آمریکایی، هادلی مبادله میشود.تصویری که این فیلم از لبنان نشان میدهد، همان چیزی است که فیلمساز فلسطینی سال گذشته از آمریکا نشان داد و در جشنواره کن با تحسین مواجه شد. بهعبارتی مسلح بودن تمام شهروندان و هفتتیرکشی و تیراندازی بیپایان آنها به هم، نزد تمام مردم دنیا از خصوصیات ویژه آمریکاییها شناخته میشود و تونی اسکات این خاصیت را به بیروت هم بخشیده است.
پرونده مونا لینا/ اران ریکلیس/ 2017
«پرونده مونا لینا» یک فیلم ساختهشده توسط رژیم صهیونیستی است که گلشیفته فراهانی در آن بازی کرده. شاید حتی در بین حرفهایترین مخاطبان ایرانی سینما هم افراد بسیارکمی از ساخته شدن این فیلم خبر داشته باشند، چون عموم هواداران گلشیفته فراهانی که در رسانههای داخلی سعی میکنند بهطور مرتب اخبار موفقیت آثاری را که او در آنها بازی کرده مخابره کنند، درمورد پرونده مونا لینا کاملا سکوت کردند یا خودشان را به آن راه زدند.
مونا (با بازی گلشیفته فراهانی)، یک کاتولیک لبنانی است که حزبالله به او بابت جاسوسی برای سرویس مخفی اسرائیل مظنون است. موساد از ترس اینکه نتواند بهطور کامل مونا را محافظت کند، او را به آلمان منتقل میکند و باعث میشود او با عمل جراحی پلاستیک، مقداری چهره خود را تغییر دهد. آنها دوهفته، یعنی تا زمان بهبودی مونا از عمل جراحی، او را در یک آپارتمان در هامبورگ مخفی میکنند. نائومی، عامل موساد وظیفه محافظت از او را برعهده دارد، اما حزبالله دنبال موناست و مخفیگاه آنچنانکه انتظار میرفت امن نیست...
نائومی یهودی و مونای مسیحی طی این مدت به دوستهای بسیار صمیمی تبدیل میشوند. مونا میگوید معشوقه فرمانده ارشد حزبالله بوده که در یک انتقامگیری درونگروهی کشته شده است و بهعلاوه، قبل از آن به مونا خیانت کرده بود. بخش عمده فیلم در هامبورگ و داخل یک آپارتمان میگذرد و فیلمی بهشدت خنثی و بدون هیجان است. هیچ اتفاق مهمی در فیلم نمیافتد و تقریبا تمام اتفاقات مهم قبلا رخ دادهاند و آنچه میبینیم صرفا نتیجهگیری از آنهاست.
این فیلم به قدری بد و خستهکننده و ضعیف بود که حتی به هیچزبانی ویکیپدیا ندارد. هنگام اکران بسیاری از مخاطبان سالن نمایش را ترک کردند؛ و این فیلم درحالیکه با سوژه حساسیتبرانگیزش خیلیها را کنجکاو کرده بود، نتوانست تا آخر حواسشان را متوجه خود نگه دارد. این فیلم نهایتا 134 هزار دلار بیشتر در گیشه نفروخت و به یک شکست سنگین تجاری تبدیل شد. پرونده مونا لینا شاید نتوانست به هدف نهاییاش که تخریب چهره حزبالله لبنان ازطریق تحریک عواطف زنانه بود برسد؛ اما آنچه باقی ماند، یک شکست تمامعیار و یک لکه تیره در کارنامه بازیگر اصلیاش بود.
«پرونده مونا لینا» یک فیلم ساختهشده توسط رژیم صهیونیستی است که گلشیفته فراهانی در آن بازی کرده. شاید حتی در بین حرفهایترین مخاطبان ایرانی سینما هم افراد بسیارکمی از ساخته شدن این فیلم خبر داشته باشند، چون عموم هواداران گلشیفته فراهانی که در رسانههای داخلی سعی میکنند بهطور مرتب اخبار موفقیت آثاری را که او در آنها بازی کرده مخابره کنند، درمورد پرونده مونا لینا کاملا سکوت کردند یا خودشان را به آن راه زدند.
مونا (با بازی گلشیفته فراهانی)، یک کاتولیک لبنانی است که حزبالله به او بابت جاسوسی برای سرویس مخفی اسرائیل مظنون است. موساد از ترس اینکه نتواند بهطور کامل مونا را محافظت کند، او را به آلمان منتقل میکند و باعث میشود او با عمل جراحی پلاستیک، مقداری چهره خود را تغییر دهد. آنها دوهفته، یعنی تا زمان بهبودی مونا از عمل جراحی، او را در یک آپارتمان در هامبورگ مخفی میکنند. نائومی، عامل موساد وظیفه محافظت از او را برعهده دارد، اما حزبالله دنبال موناست و مخفیگاه آنچنانکه انتظار میرفت امن نیست...
نائومی یهودی و مونای مسیحی طی این مدت به دوستهای بسیار صمیمی تبدیل میشوند. مونا میگوید معشوقه فرمانده ارشد حزبالله بوده که در یک انتقامگیری درونگروهی کشته شده است و بهعلاوه، قبل از آن به مونا خیانت کرده بود. بخش عمده فیلم در هامبورگ و داخل یک آپارتمان میگذرد و فیلمی بهشدت خنثی و بدون هیجان است. هیچ اتفاق مهمی در فیلم نمیافتد و تقریبا تمام اتفاقات مهم قبلا رخ دادهاند و آنچه میبینیم صرفا نتیجهگیری از آنهاست.
این فیلم به قدری بد و خستهکننده و ضعیف بود که حتی به هیچزبانی ویکیپدیا ندارد. هنگام اکران بسیاری از مخاطبان سالن نمایش را ترک کردند؛ و این فیلم درحالیکه با سوژه حساسیتبرانگیزش خیلیها را کنجکاو کرده بود، نتوانست تا آخر حواسشان را متوجه خود نگه دارد. این فیلم نهایتا 134 هزار دلار بیشتر در گیشه نفروخت و به یک شکست سنگین تجاری تبدیل شد. پرونده مونا لینا شاید نتوانست به هدف نهاییاش که تخریب چهره حزبالله لبنان ازطریق تحریک عواطف زنانه بود برسد؛ اما آنچه باقی ماند، یک شکست تمامعیار و یک لکه تیره در کارنامه بازیگر اصلیاش بود.
*فارس