این پیروزی نظری باید در عرصه عمل بابصیرت افزایی و آگاهی تودههای مختلف مردمی از همین امروز آغاز شود تا دستاورد عملیاتی آن در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ برداشت شود.
شهدای ایران: در روزهای اخیر شاهد اوج گیری بحث و جدل پیرامون توافق اولیه ایران و چین جهت اجرای برنامه همکاریهای ۲۵ ساله هستیم. حساب توئیتری وزارت خارجه آمریکا از اولین رسانههای فعال در خارج از کشور بود که این توافق را با عهدنامه ترکمانچای مقایسه کرد و نوشت هزینه این توافقنامه احتمالی را مردم ایران پرداخت خواهند کرد.
ساعاتی پس از این توئیت که به زبان فارسی منتشر شد، رسانههای خارجی همین خط رسانهای را دنبال کرده و پس از آن به رسانههای داخل کشور نیز سرایت کرد. بررسی جریانات سیاسی و رسانهای داخل کشور و موافقان و مخالفان همکاریهای ۲۵ ساله ایران و چین، مجالی دیگر را میطلبد؛ هرچند که حدس زدن آن نیز چندان مشکل به نظر نمیرسد.
شایعات مطرح شده در رسانهها و فضای مجازی موجب واکنش سید عباس موسوی، سخنگوی وزارت امور خارجه و محمود واعظی رئیس دفتر رئیسجمهور شد. فحوای کلام هر دو البته مشترک بود و اذعان داشتند که ریشه مخالفتها با این توافقنامه احتمالی، از خارج ایران است و چنانچه سند همکاری بین دو کشور قطعی شود، بر اساس قانون باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد و شورای نگهبان نیز آن را تأیید کند.
هرچند مسائل مذکور در جای خود مهم است اما در این گزارش به دنبال یک تحلیل کلی از آینده سیاسی ایران هستیم و سعی میکنیم قضاوت درباره جزئیات این سند همکاری احتمالی را به آینده موکول کنیم.
برای شروع مجبوریم کمی به عقب برگردیم. احتمالاً انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ را به خاطر داریم. انتخاباتی که منجر به پیروزی ایده مذاکره با غرب شد. مقصود از مذاکره با غرب به معنای دقیق کلمه مذاکره با آمریکا بود؛ چرا که نگاه دولت آقای روحانی از ابتدا به آمریکا بوده است که البته این موضوع از جهتی هم درست است چرا که تاریخ ثابت کرده است آمریکا یعنی اروپا و اروپا یعنی آمریکا!
فهم این مسئله شاید در سال ۱۳۹۲ کمی برایمان سخت بود اما امروز در سال ۱۳۹۹ شاید کمتر کسی باشد که متوجه آن نشده باشد و به اذعان نکند. اکنون پس از هفت سال از شروع مذاکرات و قریب به پنج سال از گذشت برجام همگان نسبت آمریکا و اروپا را بهتر فهمیدهاند و بیجهت نبود که دولت مستقر از آمریکا به عنوان کدخدا یاد میکرد.
دولت آقای روحانی با همین فرمان حدفاصل سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ را طی کرد و در سال ۱۳۹۶ هم با کنار زدن دیگر جریانهای سیاسی با مطرحکردن دو گانه صلح یا جنگ و به معنای دقیقتر این بار هم با دوگانه مذاکره یا جنگ با غرب، در غائله کم قاعده انتخاباتی پیروز شد. البته نباید لطف جریانهای رسانهای را در این بین فراموش کرد.
برجام امضا شد اما از طرف مقابل ارادهای راستین برای اجرای آن نبود. با روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ و خروج وی از برجام نفسها در سینه دولت و نخبگان طرفدار مذاکره با غرب حبس شد. گویی با از بین رفتن برجام، این مشروعیت دولت تدبیر و امید بود که از دست میرفت. دولت یازدهم در ابتدای راهش یعنی در سال ۱۳۹۲ ابتدا ایده مذاکره و چرخش چرخ اقتصاد کشور را به روابط گسترده با غرب در نزد خودش مشروع ساخت و آن را در کارزار انتخاباتی نیز مطرح ساخت.
دولت آقای روحانی با تلاشهای رسانهای فراوان و به لطف حضور برخی چهرهها در کارزار انتخابات، سرمایه اجتماعی قابلتوجهی را در سال ۱۳۹۲ به خود جذب کرد و این سرمایه در انتخابات سال ۱۳۹۶ گستردهتر نیز شد و اینگونه شد که دولت در سایه مشروعیت نظری خود، مقبول نیز واقع شد.
بعد از خروج ترامپ از برجام و شکست برنامهها و کانالهای جانبی برای ارتباط با اروپا از جمله اینستکس، دولت منتقدانی را که روزی دلواپس و بیشناسنامه خطابشان میکرد، در مقابل خود دید. منتقدان نیز به وسیله رسانههایشان روزهای تاخت و تاز دولت را به یاد او و طرفدارانش میآوردند و باگذشت زمان به نظر این تجربه گران برای همگان روشن شد که مذاکره با آمریکا از قبل شکستخورده است. چرا که کلید حل مشکلات از نگاه آمریکا، نبود نظام جمهوری اسلامی است و این خود تعارضی آشکار است که از درون چنین نظامی فریاد مذاکره با آمریکا بلند شود درحالیکه خواسته او نابودی کل سیستم است.
احتمالاً با شیوع ویروس کرونا درباره گذار قدرت از غرب به شرق بیشتر شنیدهاید. به عنوان نمونه، چین کشوری است که به گفته صاحبنظران کشورهای غربی احتمالاً در آیندهای نهچندان دور آمریکا را پشت سر میگذارد و قدرت اول اقتصاد جهان میشود. عدهای البته در این زمینه تردید کردهاند که چین هنوز از حیث نظامی قابلمقایسه با آمریکا نیست. البته شاید اکنون اینگونه باشد اما باید گفت الزاماً اوضاع به همین منوال نخواهد بود.
در عرصه روابط بینالملل باید گفت کشورهایی که قدرت نظامی زیادی دارند حتماً نمیتوانند قدرت اقتصادی بزرگی هم باشند که شاهد مثال آن کشور روسیه است که هنوز هم بعد از گذشت سالها از فروپاشی شوروی، همچنان اقتصادش بر پایه فروش تسلیحات نظامی و مواد خام است. اما قدرتهای اقتصادی بزرگ به راحتی میتوانند به قدرت نظامی نیز تبدیل شوند. در این زمینه میتوان به کشورهایی نظیر هند و چین نگریست. البته امروزه هم، چین سومین قدرت نظامی دنیا است اما به گفته برخی کارشناسان نظامی، چین برای حفظ بازارهای اقتصادی و نفوذ در سایر کشورها باید تواناییهای نظامی خود را افزایش دهد که در این مسیر همقدم گذاشته است و باتوجهبه توان اقتصادی قابلتوجه خود احتمالاً روزبهروز بیشتر پیشرفت خواهد کرد.
این مسیر همان راهی است که آمریکا نیز مشابه آن را در تاریخ خود از دوران انزوا تا گسترش امپریالیسم و پایگاههای نظامی متعدد در سراسر دنیا نیز دنبال کرده است. دراینبین نفوذ اقتصادی و سیاسی چین در مهمترین کشور و درعینحال استراتژیکترین منطقه جهان یعنی خاورمیانه میتواند ارزش چانهزنی در مقابل آمریکا را داشته باشد. همچنین چین میتواند با تقویت قدرت نظامی و اقتصادی ایران و کمک به گسترش نفوذ آن در منطقه، از توجه آمریکا به حیاط خلوت خود، یعنی آسیای شرقی بکاهد؛ هرچند که چین به عنوانی رژیمی که سود و زیان اقتصادی برای او اولویت دارد، قطعاً در این میدان محتاطانه حرکت خواهد کرد چرا که دوست نخواهد داشت خاطر برخی رژیمهای مرتجع ثروتمند را در منطقه مکدر کند.
حال پشت پرده توافق با کشوری مثل چین برای ایران و به طور مشخص دولت دوازدهم چیست؟ پاسخ باید روشن شده باشد. دولت فعلی در زمینه مذاکره با آمریکا دچار سرگرمی و شکستهای متعدد شده است که شاید شهادت سردار سلیمانی با دستور شخص دونالد ترامپ را باید تیر خلاص به حمایت آخرین گروههای امیدوار به مذاکره با آمریکا دانست. این اتفاق در حالی افتاده است که دولت در سال پایانی مسئولیت خود به سر میبرد و از قضا ویروس کرونا نیز مزید بر علت شده است که دولت در زمینه سیاست خارجی کمرمق شود و صرفاً به انتقاد از آمریکا بپردازد. دراینبین البته نکات زیادی قابلتوجه است که میتوان به تغییر لحن رئیسجمهور در مقابل آمریکا و دیگر مسوولان ارشد سیاست خارجی کشور از جمله دکتر ظریف اشاره کرد که کمتر ما را به یاد خاطراتمان از سالهای منتهی به برجام میاندازد.
در آخر باید گفت باتوجه به روی کار آمدن مجلس جدید که چندان، هم سو با دولت نیست و به رسمیت شناخته شدن شراکت راهبردی و اتحاد با کشورهای شرقی از جمله چین و روسیه در مقابل کشورهای غربی و همچنین تکاپوی دولت برای انعقاد توافق نامهای مهم که احتمالاً مهمترین دستاورد اقتصادی و سیاسی قابل دفاع دولت در زمینه سیاست خارجی باشد؛ دولت دوازدهم دال مرکزی خود، یعنی مذاکره با غرب و رسیدن به توافق با آنها را شکستخورده دریافته و سعی دارد با حداقل دستاوردی در عرصه سیاست خارجی دولت را در سال ۱۴۰۰ واگذار کند.
بنابراین انتخابات ریاستجمهوری پیشرو از اکنون پیروز محتواییاش مشخص شده است و خود دولت مستقر نیز به آن در پشت پرده با برخی نشانهها اذعان کرده است و بهتر است جریانات رقیب گفتمان سیاسی و اقتصادی دولت حاکم، خود را برای پیروزی آماده کنند. البته این پیروزی نظری باید در عرصه عمل بابصیرت افزایی و آگاهی تودههای مختلف مردم از همین امروز آغاز شود تا دستاورد عملیاتی آن در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ برداشت شود و چنانچه چنین اتفاقی رخ ندهد ایده شکستخورده مذاکره با غرب بازهم میتواند خود را با اشکال مختلفی به میدان انتخاباتی رسانده و بازی از پیش باخته خود را برای صدارت دولت سیزدهم، به ضربات پنالتی بکشاند.
* علی داوری
ساعاتی پس از این توئیت که به زبان فارسی منتشر شد، رسانههای خارجی همین خط رسانهای را دنبال کرده و پس از آن به رسانههای داخل کشور نیز سرایت کرد. بررسی جریانات سیاسی و رسانهای داخل کشور و موافقان و مخالفان همکاریهای ۲۵ ساله ایران و چین، مجالی دیگر را میطلبد؛ هرچند که حدس زدن آن نیز چندان مشکل به نظر نمیرسد.
شایعات مطرح شده در رسانهها و فضای مجازی موجب واکنش سید عباس موسوی، سخنگوی وزارت امور خارجه و محمود واعظی رئیس دفتر رئیسجمهور شد. فحوای کلام هر دو البته مشترک بود و اذعان داشتند که ریشه مخالفتها با این توافقنامه احتمالی، از خارج ایران است و چنانچه سند همکاری بین دو کشور قطعی شود، بر اساس قانون باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد و شورای نگهبان نیز آن را تأیید کند.
هرچند مسائل مذکور در جای خود مهم است اما در این گزارش به دنبال یک تحلیل کلی از آینده سیاسی ایران هستیم و سعی میکنیم قضاوت درباره جزئیات این سند همکاری احتمالی را به آینده موکول کنیم.
برای شروع مجبوریم کمی به عقب برگردیم. احتمالاً انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ را به خاطر داریم. انتخاباتی که منجر به پیروزی ایده مذاکره با غرب شد. مقصود از مذاکره با غرب به معنای دقیق کلمه مذاکره با آمریکا بود؛ چرا که نگاه دولت آقای روحانی از ابتدا به آمریکا بوده است که البته این موضوع از جهتی هم درست است چرا که تاریخ ثابت کرده است آمریکا یعنی اروپا و اروپا یعنی آمریکا!
فهم این مسئله شاید در سال ۱۳۹۲ کمی برایمان سخت بود اما امروز در سال ۱۳۹۹ شاید کمتر کسی باشد که متوجه آن نشده باشد و به اذعان نکند. اکنون پس از هفت سال از شروع مذاکرات و قریب به پنج سال از گذشت برجام همگان نسبت آمریکا و اروپا را بهتر فهمیدهاند و بیجهت نبود که دولت مستقر از آمریکا به عنوان کدخدا یاد میکرد.
دولت آقای روحانی با همین فرمان حدفاصل سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ را طی کرد و در سال ۱۳۹۶ هم با کنار زدن دیگر جریانهای سیاسی با مطرحکردن دو گانه صلح یا جنگ و به معنای دقیقتر این بار هم با دوگانه مذاکره یا جنگ با غرب، در غائله کم قاعده انتخاباتی پیروز شد. البته نباید لطف جریانهای رسانهای را در این بین فراموش کرد.
برجام امضا شد اما از طرف مقابل ارادهای راستین برای اجرای آن نبود. با روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ و خروج وی از برجام نفسها در سینه دولت و نخبگان طرفدار مذاکره با غرب حبس شد. گویی با از بین رفتن برجام، این مشروعیت دولت تدبیر و امید بود که از دست میرفت. دولت یازدهم در ابتدای راهش یعنی در سال ۱۳۹۲ ابتدا ایده مذاکره و چرخش چرخ اقتصاد کشور را به روابط گسترده با غرب در نزد خودش مشروع ساخت و آن را در کارزار انتخاباتی نیز مطرح ساخت.
دولت آقای روحانی با تلاشهای رسانهای فراوان و به لطف حضور برخی چهرهها در کارزار انتخابات، سرمایه اجتماعی قابلتوجهی را در سال ۱۳۹۲ به خود جذب کرد و این سرمایه در انتخابات سال ۱۳۹۶ گستردهتر نیز شد و اینگونه شد که دولت در سایه مشروعیت نظری خود، مقبول نیز واقع شد.
بعد از خروج ترامپ از برجام و شکست برنامهها و کانالهای جانبی برای ارتباط با اروپا از جمله اینستکس، دولت منتقدانی را که روزی دلواپس و بیشناسنامه خطابشان میکرد، در مقابل خود دید. منتقدان نیز به وسیله رسانههایشان روزهای تاخت و تاز دولت را به یاد او و طرفدارانش میآوردند و باگذشت زمان به نظر این تجربه گران برای همگان روشن شد که مذاکره با آمریکا از قبل شکستخورده است. چرا که کلید حل مشکلات از نگاه آمریکا، نبود نظام جمهوری اسلامی است و این خود تعارضی آشکار است که از درون چنین نظامی فریاد مذاکره با آمریکا بلند شود درحالیکه خواسته او نابودی کل سیستم است.
احتمالاً با شیوع ویروس کرونا درباره گذار قدرت از غرب به شرق بیشتر شنیدهاید. به عنوان نمونه، چین کشوری است که به گفته صاحبنظران کشورهای غربی احتمالاً در آیندهای نهچندان دور آمریکا را پشت سر میگذارد و قدرت اول اقتصاد جهان میشود. عدهای البته در این زمینه تردید کردهاند که چین هنوز از حیث نظامی قابلمقایسه با آمریکا نیست. البته شاید اکنون اینگونه باشد اما باید گفت الزاماً اوضاع به همین منوال نخواهد بود.
در عرصه روابط بینالملل باید گفت کشورهایی که قدرت نظامی زیادی دارند حتماً نمیتوانند قدرت اقتصادی بزرگی هم باشند که شاهد مثال آن کشور روسیه است که هنوز هم بعد از گذشت سالها از فروپاشی شوروی، همچنان اقتصادش بر پایه فروش تسلیحات نظامی و مواد خام است. اما قدرتهای اقتصادی بزرگ به راحتی میتوانند به قدرت نظامی نیز تبدیل شوند. در این زمینه میتوان به کشورهایی نظیر هند و چین نگریست. البته امروزه هم، چین سومین قدرت نظامی دنیا است اما به گفته برخی کارشناسان نظامی، چین برای حفظ بازارهای اقتصادی و نفوذ در سایر کشورها باید تواناییهای نظامی خود را افزایش دهد که در این مسیر همقدم گذاشته است و باتوجهبه توان اقتصادی قابلتوجه خود احتمالاً روزبهروز بیشتر پیشرفت خواهد کرد.
این مسیر همان راهی است که آمریکا نیز مشابه آن را در تاریخ خود از دوران انزوا تا گسترش امپریالیسم و پایگاههای نظامی متعدد در سراسر دنیا نیز دنبال کرده است. دراینبین نفوذ اقتصادی و سیاسی چین در مهمترین کشور و درعینحال استراتژیکترین منطقه جهان یعنی خاورمیانه میتواند ارزش چانهزنی در مقابل آمریکا را داشته باشد. همچنین چین میتواند با تقویت قدرت نظامی و اقتصادی ایران و کمک به گسترش نفوذ آن در منطقه، از توجه آمریکا به حیاط خلوت خود، یعنی آسیای شرقی بکاهد؛ هرچند که چین به عنوانی رژیمی که سود و زیان اقتصادی برای او اولویت دارد، قطعاً در این میدان محتاطانه حرکت خواهد کرد چرا که دوست نخواهد داشت خاطر برخی رژیمهای مرتجع ثروتمند را در منطقه مکدر کند.
حال پشت پرده توافق با کشوری مثل چین برای ایران و به طور مشخص دولت دوازدهم چیست؟ پاسخ باید روشن شده باشد. دولت فعلی در زمینه مذاکره با آمریکا دچار سرگرمی و شکستهای متعدد شده است که شاید شهادت سردار سلیمانی با دستور شخص دونالد ترامپ را باید تیر خلاص به حمایت آخرین گروههای امیدوار به مذاکره با آمریکا دانست. این اتفاق در حالی افتاده است که دولت در سال پایانی مسئولیت خود به سر میبرد و از قضا ویروس کرونا نیز مزید بر علت شده است که دولت در زمینه سیاست خارجی کمرمق شود و صرفاً به انتقاد از آمریکا بپردازد. دراینبین البته نکات زیادی قابلتوجه است که میتوان به تغییر لحن رئیسجمهور در مقابل آمریکا و دیگر مسوولان ارشد سیاست خارجی کشور از جمله دکتر ظریف اشاره کرد که کمتر ما را به یاد خاطراتمان از سالهای منتهی به برجام میاندازد.
در آخر باید گفت باتوجه به روی کار آمدن مجلس جدید که چندان، هم سو با دولت نیست و به رسمیت شناخته شدن شراکت راهبردی و اتحاد با کشورهای شرقی از جمله چین و روسیه در مقابل کشورهای غربی و همچنین تکاپوی دولت برای انعقاد توافق نامهای مهم که احتمالاً مهمترین دستاورد اقتصادی و سیاسی قابل دفاع دولت در زمینه سیاست خارجی باشد؛ دولت دوازدهم دال مرکزی خود، یعنی مذاکره با غرب و رسیدن به توافق با آنها را شکستخورده دریافته و سعی دارد با حداقل دستاوردی در عرصه سیاست خارجی دولت را در سال ۱۴۰۰ واگذار کند.
بنابراین انتخابات ریاستجمهوری پیشرو از اکنون پیروز محتواییاش مشخص شده است و خود دولت مستقر نیز به آن در پشت پرده با برخی نشانهها اذعان کرده است و بهتر است جریانات رقیب گفتمان سیاسی و اقتصادی دولت حاکم، خود را برای پیروزی آماده کنند. البته این پیروزی نظری باید در عرصه عمل بابصیرت افزایی و آگاهی تودههای مختلف مردم از همین امروز آغاز شود تا دستاورد عملیاتی آن در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ برداشت شود و چنانچه چنین اتفاقی رخ ندهد ایده شکستخورده مذاکره با غرب بازهم میتواند خود را با اشکال مختلفی به میدان انتخاباتی رسانده و بازی از پیش باخته خود را برای صدارت دولت سیزدهم، به ضربات پنالتی بکشاند.
* علی داوری