شهید بروجردی در شب قبل از شهادتش گفت دلم برای حاج احمد خیلی تنگ شده و ادامه داد...
شهدای ایران: سرتیپ دوم پاسدار سعید الفتی که در سال ۱۳۶۲ مسئول مخابرات تیپ ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس بوده است از شهید بروجردی در مورد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان خاطرهای نقل کرده است. به گفته سردار الفتی نقل این خاطره در بعضی از کتابها وجود دارد ولی بنده بدون واسطه این مطلب را از شهید بزرگ میرزا محمد بروجردی، مسیح کردستان، شنیدهام.
سردار الفتی دراینباره میگوید: در سال ۱۳۶۰ بعد از همکاریهای پراکنده که با سپاه تحت عنوان «شرکت در عملیاتهای گشت زنی و شناسایی جریانهای معاند» داشتم بنا به معرفی مرحوم آیتالله زرندی و با گزینش شهید سید باقر طباطبایی معاونت نیروی انسانی ستاد غرب کشور به عضویت سپاه درآمدم و بنا به نیاز آن روز در منطقه غرب، دستور داده شد تا به مخابرات بروم.
پس از آموزش، چند روز در بخش بیسیم سپاه جوانرود مشغول به خدمت شدم. در مدتزمان کمی به خاطر تبادل پیامهای فرماندهان در شبکه بیسیم با فرماندهان و در مکاتباتشان با روحیات آنها کموبیش آشنا شدم. مخصوصاً در مورد اقتدار و سختکوش بودن حاج احمد متوسلیان بسیار شنیده بودم بالأخص نحوه صحبت کردن ایشان با شهید بزرگوار میرزا محمد بروجردی و احترام خاصی که به این شهید بزرگوار میگذاشته است.
در سال ۱۳۶۲ در شب قبل از شهادت شهید بروجردی در مقر فرماندهی تیپ ویژه شهدا در مهاباد در پایان جلسهای که شهید بروجردی با مسئولین تیپ ویژه شهدا داشت، مطلبی را گفت که برایم بسیار جالب بود. فکر میکنم زمان نقل این موضوع، برادرم جواد حامد مسئول وقت عملیات ویژه شهدا هم حضور داشت.
شهید بروجردی در آن شب گفت «دلم برای حاج احمد خیلی تنگ شده» و ادامه داد «بعدازاینکه قرار شد حاج احمد برای تشکیل تیپ محمد رسولالله به جنوب برود، یک جلسه با آقا محسن (رضایی) در تهران داشت. زمان برگشت در کرمانشاه پیش من آمد و بعد از احوالپرسی گفت «حاجآقا من جنوب نمیروم.» کمی صدایش بلند بود. من نگاهی بهصورت حاج احمد کردم و گفتم «چرا؟» حاج احمد گفت «حاجآقا، کردستان و مریوان هنوز کار ما تمام نشده است.» من دوباره به چهرهاش نگاه کردم و حاج احمد سرش را پایین انداخت و گفت «حاجآقا، نظر شما چه هست؟» گفتم «حاجی، أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ کجا رفته؟»
احمد گفت «یعنی چی؟» گفتم «یعنی حرف فرماندهات را گوش کن.» مجدد با حیای بسیار گفت «حاجآقا میشه یک درخواستی کنم؟» گفتم «بگو. خجالت نکش.» گفت «من تعدادی از کادرها و تعدادی از تجهیزات برای تشکیل تیپ از مریوان ببرم؟» گفتم «لیست بده» ایشان یک لیست حدود ۴۰ نفر نیرو و تعدادی قبضه سلاح نیمه سنگین، تفنگ ۱۰۶، خمپاره ۱۶۰ و چند خودرو را به من داد و من زیر نامه دستور دادم که با خودش ببرد. او با حیای زیاد از اتاق رفت. هنوز آن چهره مظلوم در ذهنم تداعی میشود.»
*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
سردار الفتی دراینباره میگوید: در سال ۱۳۶۰ بعد از همکاریهای پراکنده که با سپاه تحت عنوان «شرکت در عملیاتهای گشت زنی و شناسایی جریانهای معاند» داشتم بنا به معرفی مرحوم آیتالله زرندی و با گزینش شهید سید باقر طباطبایی معاونت نیروی انسانی ستاد غرب کشور به عضویت سپاه درآمدم و بنا به نیاز آن روز در منطقه غرب، دستور داده شد تا به مخابرات بروم.
پس از آموزش، چند روز در بخش بیسیم سپاه جوانرود مشغول به خدمت شدم. در مدتزمان کمی به خاطر تبادل پیامهای فرماندهان در شبکه بیسیم با فرماندهان و در مکاتباتشان با روحیات آنها کموبیش آشنا شدم. مخصوصاً در مورد اقتدار و سختکوش بودن حاج احمد متوسلیان بسیار شنیده بودم بالأخص نحوه صحبت کردن ایشان با شهید بزرگوار میرزا محمد بروجردی و احترام خاصی که به این شهید بزرگوار میگذاشته است.
در سال ۱۳۶۲ در شب قبل از شهادت شهید بروجردی در مقر فرماندهی تیپ ویژه شهدا در مهاباد در پایان جلسهای که شهید بروجردی با مسئولین تیپ ویژه شهدا داشت، مطلبی را گفت که برایم بسیار جالب بود. فکر میکنم زمان نقل این موضوع، برادرم جواد حامد مسئول وقت عملیات ویژه شهدا هم حضور داشت.
شهید بروجردی در آن شب گفت «دلم برای حاج احمد خیلی تنگ شده» و ادامه داد «بعدازاینکه قرار شد حاج احمد برای تشکیل تیپ محمد رسولالله به جنوب برود، یک جلسه با آقا محسن (رضایی) در تهران داشت. زمان برگشت در کرمانشاه پیش من آمد و بعد از احوالپرسی گفت «حاجآقا من جنوب نمیروم.» کمی صدایش بلند بود. من نگاهی بهصورت حاج احمد کردم و گفتم «چرا؟» حاج احمد گفت «حاجآقا، کردستان و مریوان هنوز کار ما تمام نشده است.» من دوباره به چهرهاش نگاه کردم و حاج احمد سرش را پایین انداخت و گفت «حاجآقا، نظر شما چه هست؟» گفتم «حاجی، أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ کجا رفته؟»
احمد گفت «یعنی چی؟» گفتم «یعنی حرف فرماندهات را گوش کن.» مجدد با حیای بسیار گفت «حاجآقا میشه یک درخواستی کنم؟» گفتم «بگو. خجالت نکش.» گفت «من تعدادی از کادرها و تعدادی از تجهیزات برای تشکیل تیپ از مریوان ببرم؟» گفتم «لیست بده» ایشان یک لیست حدود ۴۰ نفر نیرو و تعدادی قبضه سلاح نیمه سنگین، تفنگ ۱۰۶، خمپاره ۱۶۰ و چند خودرو را به من داد و من زیر نامه دستور دادم که با خودش ببرد. او با حیای زیاد از اتاق رفت. هنوز آن چهره مظلوم در ذهنم تداعی میشود.»
*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس