خیلیها با گریه از حاجی خداحافظی کردند. ایشان تنها یکسال و چند ماه بین ما بود، اما مردم و خصوصاً همرزمانش آن قدر او را دوست داشتند که نمیتوانستند رفتنش را قبول کنند. حاجاحمد یک سخنرانی کرد و برای همیشه از پیش ما رفت.
شهدای ایران: اوایل خرداد ۱۳۵۹ بود که به حاجاحمد متوسلیان مأموریت داده شد برای آزادسازی مریوان، به این شهر برود. حاجاحمد پیش از مریوان از همان اوایل شروع درگیریها در کردستان به این خطه آمده بود و در شهرها و مناطقی، چون بوکان، سقز، بانه، سنندج، پاوه و... حضور یافته بود. وقتی که او به مریوان میرود، ماموستا عبدالکریم فتاحی نوجوانی ۱۵ ساله بود. عبدالکریم به یاد میآورد چطور ضدانقلاب برای تصرف پادگان مریوان با هم مشورت میکردند که ناگهان هلیکوپتر حاجاحمد و یارانش در پادگان محاصره شده مریوان فرود میآید و از آن روز به بعد، ورق علیه ضدانقلاب برمیگردد و مریوان چهره دیگری به خود میگیرد. به مناسبت ۱۴ تیرماه سالروز ربایش حاجاحمد متوسلیان در سال ۱۳۶۱ به سراغ جانباز فتاحی رفتیم تا با این پیشمرگ کرد مسلمان مقاطعی از خاطرات حاجاحمد در جبهههای غرب را مرور کنیم.
اولین بار حاجاحمد را کجا دیدید؟ آن زمان مریوان چه شرایطی داشت؟
من اولین بار ایشان را در سپاه مریوان دیدم. حاجی یک جوان بلندبالا و پرجذبه بود. درعین حال سادگی و مهربانی خاص خودش را داشت. هنگام دیدارمان شهر مریوان از لوث ضدانقلاب پاکسازی شده بود.
حاجاحمد اوایل خرداد ۵۹ به شهر ما آمد. من نوجوان ۱۵ سالهای بودم و یادم است که مدتها از محاصره پادگان مریوان توسط ضدانقلاب میگذشت و اختلافات داخلی بین خود گروهکها باعث شده بود حمله به پادگان را به تأخیر بیندازند.
تنها دو روز قبل از آنکه حاجاحمد و همراهانش به مریوان بیایند، گروههای محاصرهکننده پادگان برای حمله به آنجا با هم مشورت میکردند.
گفته میشد اختلافی بین آنها درگرفته که همین اختلاف باعث درگیری درونیشان میشود. گویی کردهای عراقی که برای کمک به ضدانقلاب داخلی آمده بودند درخواست داشتند سلاحهای سنگین به آنها تعلق بگیرد و گروههای داخلی هم با این مسئله مخالفت میکنند.
به خواست خدا این اختلافها باعث میشود دیرتر به فکر حمله به پادگان بیفتند و در همین زمان هلیکوپتر حاجاحمد در پادگان مینشیند و ورق برمیگردد.
چطور شد که فرماندهان تصمیم گرفتند متوسلیان را به مریوان بفرستند؟
قبل از اینکه به سؤالتان جواب بدهم، خوب است به این نکته اشاره کنم که حضور حاجاحمد در مریوان به فاز دوم اغتشاشات در کردستان مربوط میشود.
بار اول شهید چمران از پاوه تا ارومیه را پاکسازی میکند، اما ورود هیئت حسن نیت و مذاکراتی که با گروهکها انجام میدهند باعث میشود هشت ماه آتشبس در منطقه برقرار شود که ضدانقلاب از این موضوع استفاده میکنند و دوباره در شهرها و مناطق مختلف کردستان مسلط میشوند.
آنها که از جغرافیای کردستان آگاهی دارند، میدانند که در این خطه دو شهر پاوه و مریوان موقعیت سوقالجیشی دارند. به همین خاطر ضدانقلاب تمرکز زیادی روی مریوان میکنند و این شهر را به جز پادگان به تصرف درمیآورند، اما در مورد سؤالتان باید عرض کنم که من روایت آمدن ایشان به مریوان را از زبان یکی از دوستان شنیدم.
ایشان تعریف میکرد یک بار در کرمانشاه به خدمت شهید بروجردی رفته بودم که دیدم بروجردی خیلی ناراحت است. علتش را پرسیدم که گفت مرز نیروهای انقلاب در مریوان به سیم خاردار دور پادگان محدود شده و الباقی این شهر و حومهاش در اختیار ضدانقلاب است.
شهید بروجردی نگران وضعیت مریوان بود و به همین خاطر یکی از فرماندهان شجاع که سابقه حضور در میادین مختلف را داشت انتخاب میشود تا به مریوان بیاید و آنجا را از وجود ضدانقلاب پاک کند. این فرمانده حاجاحمد متوسلیان بود.
کار حاجاحمد در مریوان چطور پیش رفت؟
ایشان به محض ورود به شهر پاکسازی منطقه را از داخل پادگان شروع کرد. قرار میشود نیروها به دو دسته تقسیم شوند. حاجی به همراه همرزمانش به سمت قبرستان میروند و بچههای ارتش هم از جاده اصلی وارد شهر میشوند.
با ابتکار عملی که رزمندهها به فرماندهی حاجاحمد نشان میدهند، شهر ظرف ۲۴ ساعت پاکسازی میشود. بعد حاجاحمد فرماندهی سپاه این شهر را برعهده میگیرد و از آن به بعد ما در خدمت ایشان بودیم.
وقتی که حاجاحمد به مریوان آمد بسیاری از مردم به خاطر ناامنیهای ایجاد شده از شهر خارج شده و به مناطق مرزی رفته بودند، بعد که پاسدارها مستقر شدند و مسئولیت شهر را برعهده گرفتند، مردم با دیدن رفتار خوب آنها اعتماد کردند و رفته رفته به شهر برگشتند.
گفته میشود یکی از رموز موفقیت حاجاحمد در کردستان، توجه و اعتمادش به مردم بومیبود، شما برخورد ایشان با مردم را چطور دیدید؟
اینکه میگویید حاجاحمد به مردم اعتماد میکرد، ما به عینه دیدیم. ایشان شب و روز مأموریتهایش را با بچههای بومی منطقه میرفت. رفتارش با یک پیشمرگ کرد مسلمان با یک رزمندهای که مثلاً از تهران یا اصفهان آمده بود فرقی نمیکرد. ایشان مصداق بارز اشدا علی الکفار و رحما بینهم بود. حتی به خانواده دشمنانش هم رحم میکرد و جوانمردی را در حق آنها روا میکرد. یک بار حاجاحمد در شهر با یک خانم مستمند با دو فرزند صغیرش روبهرو میشود.
میپرسد شما که هستید و آیا سرپرستی دارید؟ چون در آن لحظه حاجاحمد لباس شخصی داشت، آن خانم میگوید پدر این بچهها از کوملهها بود و در جنگ کشته شده است.
حاجاحمد آنها را به سپاه میآورد و لباس و غذای گرم میدهد.
بعد دو نفر را میفرستد تا در مورد وضعیت زندگی آن خانم تحقیق کنند. میروند و در برگشت میگویند آنها هیچ چیز ندارند. بعد از آن حاجاحمد حقوق اندک خودش را نصف میکند و به آن زن و بچههایش میدهد و حتی برایشان خانه میسازد.
چند سال پیش که به مریوان رفته بودیم میدیدیم که هنوز یاد حاجاحمد بین مردم شهر زنده است. به نظر شما چه چیزی باعث میشود که بعد از این همه سال یاد یک سردار در دل مردم منطقه زنده بماند؟
این مورد را باید در رفتار افرادی، چون حاجاحمد جستوجو کنیم. من خودم شاهد بودم یکبار که حاجاحمد به دزلی میرفت، در راه به دو پیرمرد روستایی برخورد. آنها با پای پیاده به خانهشان میرفتند که حاجاحمد از آنها خواست سوار شوند و مسافتی را با او بیایند. چون دو پیرمرد سن و سال زیادی داشتند، حاجی رسم ادب را هم به جا آورد و خودش در عقب وانت نشست و از آن دو پیرمرد خواست جلو بنشینند.
آن روز از سه راه حزبالله تا دزلی حاجی که یک فرمانده بود، اینطور مسیر را طی کرد. خب این رفتارها باعث جذب مردم میشد. پیرو همان حرفی که شما زدید و گفتید هنوز هم مردم مریوان حاجی را دوست دارند، حدود ۱۰ سال پیش بزرگداشتی برای ایشان در مریوان برگزار شده بود. پوسترهای حاجاحمد در سراسر شهر نصب شده بود.
یک ماه بعد از تمام شدن مراسم، وقتی تعدادی از مسئولان به مریوان آمدند ما آنها را به سطح شهر بردیم و پوسترهای تصاویر حاجاحمد را نشانشان دادیم. حتی یک سر سوزن به این پوسترها لطمه وارد نشده بود.
مردم آن قدر حاجی را دوست داشته و دارند که مدتها تصاویر ایشان بدون اینکه پاره شود یا لطمهای ببیند، در سطح شهر دیده میشد.
شما یکی از نیروهای حاجاحمد بودید، به لحاظ فرماندهی، چه خصوصیاتی را در حاجاحمد دیدید که جذب ایشان شدید؟
غیر از اعتماد و توجهی که حاجاحمد به نیروهایش داشت، ایشان فرماندهی پشت میزنشین نبود. کسی به یاد ندارد یک عملیات در مریوان انجام شده باشد و خود حاجاحمد در آن شرکت نکرده باشد.
همیشه پیشاپیش نیروهایش حرکت میکرد و اگر موقعیت خطرناکی پیش میآمد، جلوتر از نیروهایش بود. شبها هم که از مأموریت برمیگشتیم، حاجاحمد دیرتر از همه نیروها میخوابید و تا خیالش از اوضاع راحت نمیشد، به استراحت نمیپرداخت.
پیش میآمد که ایشان در شرایط خاص خودش آذوقه و مایحتاج نیروها را تا مقرشان که معمولاً روی بلندیها و جاهای صعبالعبور بود میبرد و اینطور نبود که بگوید، چون من فرمانده هستم، کس دیگری باید کارهای پشتیبانی را انجام بدهد. الان در کردستان، مریوان بیش از هر جای دیگری پاسدار بومی دارد. علتش هم وجود حاجاحمد متوسلیان است.
روز رفتن حاجاحمد از غرب به جبهههای جنوب را یادتان است؟ آن روزها حال مردم و یاران حاجاحمد چطور بود؟
خیلیها با گریه از حاجی خداحافظی کردند. ایشان تنها یکسال و چند ماه بین ما بود، اما مردم و خصوصاً همرزمانش آن قدر او را دوست داشتند که نمیتوانستند رفتنش را قبول کنند. حاجاحمد یک سخنرانی کرد و برای همیشه از پیش ما رفت.
میدانیم که ایشان یک مدت در جبهه جنوب بود و بعد هم که به سوریه و لبنان رفت. روزهایی که حاجی در جبهه جنوب بود انتظار داشتیم دوباره به جبهه غرب و مریوان برگردد، اما سفرش به سوریه پیش آمد و بعد هم که در لبنان به اسارت درآمد. وقتی خبر اسارتش آمد، کسی نمیتوانست یا نمیخواست باور کند که حاجی دیگر برنمیگردد.
راستش را بخواهید ما هنوز هم منتظریم که احمد متوسلیان به مریوان برگردد. مردم اینجا هنوز او را برادر احمد یا کاکاحمد صدا میزنند. کردها وقتی کسی را دوست داشته باشند او را برادر صدا میزنند. وقتی هم که برای یک نفر بزرگی قائل باشند، او را کاک صدا میزنند. برای ما یاد کاکاحمد هنوز زنده است و هنوز منتظریم روزی به مریوان بازگردد.