"فاطمه عرب ها" همسر شهید غلامرضا صالحی قائم مقام لشكر 27 محمد رسول الله(ص) به مناسبت فرا رسیدن بیست و چهارمین سالگرد شهادت این سردار نام آشنای سپاهیان محمد رسول الله(ص)اینگونه می گوید:
مثل بچه های عملیات زندگی می كنی
زندگی را آسان می گرفتیم. همه وسایل زندگیمان در صندوق عقب یك خودروی پیكان جای می گرفت. تا جایی كه می توانستیم امور را ساده می گذراندیم. به جای رخت آویز میخ به دیوار می كوبیدم و وقتی می خواستیم به شهر دیگری برویم، آن میخ ها را هم درمی آوردم و با خود می بردم؛ غلامرضا می خندید و می گفت: مثل بچه های عملیات زندگی می كنی... .
این دفعه كه برگشتی نمی گذارم بروی
همسرم همه سالهای جنگ را در جبهه حضور داشت. مراسم سومش كه برگزار كردیم، قطعنامه 598 امضا شد. زمانی هم كه ازدواج كردیم (فروردین سال 60) بعد از دو سه روز به جبهه رفت. تحمل آن شرایط سخت بود اما سعی می كردم خودم را وفق دهم. اما گاهی تا حدی بی تاب می شدم كه با خود می گفتم این دفعه كه برگشت نمی گذارم برود و می گویم باید بمانی. اما وقتی می آمد با جبران روزهای نبودنش را می كرد كه می كرد همه چیز از یادم می رفت و آرام می شدم.
پایان سرگشتگی با شیر گاو زن روستایی
به دلیل ماموریت هایش مجبور بودیم در شهرهای مختلفی زندگی كنیم. ارومیه، كرمانشاه، اندیمشك و جنوب كشور شهرهایی بودند كه 8 سال زندگی مشتركمان را در آنها گذراندیم. هر جایی مشكلات خاص خود را داشت اما كنار می آمدیم. كرمانشاه آخرین جایی بود كه با غلامرضازندگی كردم. دائم بمباران می شد و امنیتی نبود. مردم شهر را تخلیه كرده بودند. یادم می آید برای دختر كوچكم می خواستم شیر خشك تهیه كنم اما مغازه ها و فروشگاهها تعطیل بود. مجبور شدم به روستاهای اطراف بروم. بالاخره پیرزنی روستایی با دوشیدن شیر گاو خود به كمكم آمد.
اگر شهید شدی می گذارمت پشت در خانه پدرت و فرار می كنم
شهر را كه بمباران كردند، غلامرضا نگران شده بود. وقتی برگشت گفت: دائم می ترسیدم برایت اتفاقی افتاده باشد. با خودم می گفتم جواب پدرش را چه بدهم؟ بعد به این نتیجه می رسیدم اگر شهید شده بودی تو را به نجف آباد ببرم و بگذارم پشت در خانه پدرت و فرار كنم...
تلفن سفارشی از عراق
گاهی تا یك ماه خبری از او نداشتم. می رفت عراق شناسایی. یكبار شهید طباطبایی به كرمانشاه آمده بود. از روی دلخوری گفتم این غلامرضا یك تلفن هم نمی زند. شهید به شوخی گفت: بگذار خط تلفن ایران به عراق وصل شود، می گویم با شما تماس بگیرد.
به نظارت شهید اعتقاد دارم
تحمل آن شرایط سخت بود. از نجف آباد به كرمانشاه رفته بودم و تنها زندگی می كردم؛ آن هم با سه بچه پرانرژی و با شیطنت های كودكانه. نبودن غلامرضا آزارم می داد اما باور داشتم شهید دستم را می گیرد و كمكم می كند.برای همین صبر را پیشه راه می كردم و به نظارت شهید بر زندگیمان اعتقاد راسخی دارم.
پدر را باید تهدید كرد
گواه نظارت شهید بر زندگیمان اتفاقی است كه در نه سالگی دخترم مرضیه افتاد. من هر سال نوروز بچه ها را به مسافرت می بردم. آن سال بنا به دلایلی نتوانستم این كار را انجام دهم. یك روز رفته بودیم سر مزار همسرم. مرضیه به قبر پدرش پشت كرد و نشست. گفتم این چه كاریست دخترم؟! گفت:" آخه امسال نرفتیم مسافرت از دست پدر دلخورم." هنوز چند روز نگذشته بود كه مقدمات مسافرت فراهم شد و به سفر رفتیم. مرضیه خندید و گفت: پدر را باید تهدید كرد...
مدیون این دو كلام رهبری هستم
روزی كه خبر شهادتش را شنیدم احساساتم به شدت جریحه دار شد و به لحاظ روحی دچار مشكل شدم تا اینكه همراه با فرزندانم خدمت مقام معظم رهبری كه آن زمان رییس جمهور بودند، شرفیاب شدیم. ایشان خطاب به من فرمودند: "حاج خانم خداوند به شما صبر و اجر بدهد." اگرچه دوست داشتم ایشان بیشتر با من حرف می زدند اما همین دو كلمه آرامبخش روح من شد. همیشه می گویم مدیون این دو كلام رهبری هستم...
شهید غلامرضا صالحی به سال 1337در نجف آباد متولد شد. وی به تاریخ 24 تیر ماه سال 1367 (سه روز پیش از پذیرش قطعنامه 598) در تنگه ابو قریب بر اثر اصابت تركش گلوله توپ بال در بال ملائك گشود.
سردار شهید غلامرضا صالحی در زمان شهادت ، قائم مقام لشكر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) به شمار می رفت.