به گزارش شهدای ایران چندماه پس از آتش بس، صدام اعلام کرد اسرا را به زیارت کربلا و نجف خواهد برد. قضاوتهای مختلفی در رابطه با این حرکت رژیم بعث انجام شد. اما در نهایت باز هم برنده نهایی این بازی تبلیغاتی کسی نبود جز ایرانیانی که مظلومانه سالها در اسارت با مقاومت خودشان فصل دیگری از رزمندگی را رقم زدند. آنچه از آن روزها به یادگار مانده است، خاطرات منحصر به فرد زیارت امام حسین(ع) و شهدای کربلا با غل و زنجیر اسارت است. آن هم در روزگاری که ایرانیان اجازه چنین زیارتی را نداشتند.
محمدرضا هراتی یکی از آزادگانی بود که ده سال اسارت در اردوگاههای رژیم بعث عراق را تجربه کرد. او چند سال پیش بر اثر جراحات ناشی از رنج اسارت به شهادت رسید. نرگس هراتی مادر آزاده شهید محمدرضا هراتی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از خاطرات اسارت فرزندش در مورد زیارت کربلا چنین روایت میکند:
محمدرضا از خاطره زیارت کربلایش خیلی دردناک یاد میکرد. او میگفت که وقتی نوبت آسایشگاه ما شد که به زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) برویم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم. با اتوبوسها به حرم مطهر امام اعزام شدیم. ما را برای یک زمان کوتاه و محدودی به داخل حرم جهت زیارت فرستادند. لحظه دیدن ضریح باشکوه امام حسین(ع) هیچ کس به حال خودش نبود. همه گریه میکردند و به مولایشان سلام میدادند. اما خیلی زود همه متوجه کثیفی حرم شدیم. کثیفی اطراف حرم توجه همه اسرا را به خود جلب کرد. گرد و خاک زیادی همه جا را پوشانده بود. یکی میپرسید مگر اینجا خادم ندارد؟ آن یکی میگفت چند وقت است که تمیز نشده؟ اما مشترکا همه هم نظر بودیم که در شأن امام معصوممان نیست که حرمش اینطور آلوده و کثیف باشد.
تصمیم گرفتیم از همان زمان کوتاهمان برای پاک کردن حرم آقا(ع) از آلودگیها استفاده کنیم. اما امکاناتی نداشتیم. بچهها به دور و اطراف خود نگاه کردند و در نهایت لباسهایشان را درآوردند و مثل دستمال در دست گرفتند. یکی پیراهنش را گرفته بود و دیگری زیر پیراهنش را و اشک ریزان و با دلی سوخته به وسیله همان لباسها شروع به پاک کردن ضریح مطهر و دیوارها شدند. عدهای هم روی زمین نشسته و و زمین اطراف را تمیز میکردند. چوبهای کوچک درختان را که اطراف حرم پیدا کرده بودیم در دست گرفته و به صورت دستهای مثل جارو روی زمین را جارو زدیم و با لباسها گرد و غبار را از در و دیوارها پاک میکردیم. بعضی از بچهها حین کار آرام زیر لب با خود شعری از مرثیههای حضرت اباعبدالله(ع) را زمزمه میکردند و بقیه هم همراه آنان اشک میریختند. لحظات باشکوهی بود. بچههایی که ده سال در غل و زنجیر اسارت به اهل بیت امام حسین(ع) و اسارتشان بعد از واقعه کربلا اقتدا کرده بودند، حالا به زیارت مولایشان شرفیاب شده و با اشک چشم ضریح مطهرش را میشستند.
طولی نکشید که زمان اسرا برای زیارت به پایان رسید. هیچ کدام نرسیده بودند که مطابق آداب لازمه یک دل سیر ضریح آقا را ببینند و زیارت کنند. همه وقتمان صرف نظافت حرم شده بود. اما تا پایان وقت هم این نظافت به پایان نرسیده بود. همه بچهها مصمم بودند قبل از ترک حرم آقا، کارشان در پاکیزه کردن حرم را به پایان برسانند. به همین دلیل به اخطار نیروهای عراقی برای ترک حرم توجه نکردند و همچنان مشغول نظافت بودند. عراقیها که دیدند نمیتوانند با اخطار و تهدید حریف اسرای ایرانی بشوند با کابلهایشان به جان بچهها افتادند تا همه را با کتک از حرم بیرون کنند و با خود ببرند. بچهها همچنان مقاومت میکردند. برای دقایقی بچهها زیر رگبار کتک بعثیها، با سوز دل، اشک چشم و درد اسارت همچنان صحن و سرای امام حسین(ع) را پاک و پاکیزه میکردند و دستمال میکشیدند. تا در نهایت ناخواسته و به اجبار از حرم بیرون آمدند در حالی که دلشان را پیش ضریح جا گذاشته بودند...
محمدرضا هراتی یکی از آزادگانی بود که ده سال اسارت در اردوگاههای رژیم بعث عراق را تجربه کرد. او چند سال پیش بر اثر جراحات ناشی از رنج اسارت به شهادت رسید. نرگس هراتی مادر آزاده شهید محمدرضا هراتی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از خاطرات اسارت فرزندش در مورد زیارت کربلا چنین روایت میکند:
محمدرضا از خاطره زیارت کربلایش خیلی دردناک یاد میکرد. او میگفت که وقتی نوبت آسایشگاه ما شد که به زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) برویم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم. با اتوبوسها به حرم مطهر امام اعزام شدیم. ما را برای یک زمان کوتاه و محدودی به داخل حرم جهت زیارت فرستادند. لحظه دیدن ضریح باشکوه امام حسین(ع) هیچ کس به حال خودش نبود. همه گریه میکردند و به مولایشان سلام میدادند. اما خیلی زود همه متوجه کثیفی حرم شدیم. کثیفی اطراف حرم توجه همه اسرا را به خود جلب کرد. گرد و خاک زیادی همه جا را پوشانده بود. یکی میپرسید مگر اینجا خادم ندارد؟ آن یکی میگفت چند وقت است که تمیز نشده؟ اما مشترکا همه هم نظر بودیم که در شأن امام معصوممان نیست که حرمش اینطور آلوده و کثیف باشد.
تصمیم گرفتیم از همان زمان کوتاهمان برای پاک کردن حرم آقا(ع) از آلودگیها استفاده کنیم. اما امکاناتی نداشتیم. بچهها به دور و اطراف خود نگاه کردند و در نهایت لباسهایشان را درآوردند و مثل دستمال در دست گرفتند. یکی پیراهنش را گرفته بود و دیگری زیر پیراهنش را و اشک ریزان و با دلی سوخته به وسیله همان لباسها شروع به پاک کردن ضریح مطهر و دیوارها شدند. عدهای هم روی زمین نشسته و و زمین اطراف را تمیز میکردند. چوبهای کوچک درختان را که اطراف حرم پیدا کرده بودیم در دست گرفته و به صورت دستهای مثل جارو روی زمین را جارو زدیم و با لباسها گرد و غبار را از در و دیوارها پاک میکردیم. بعضی از بچهها حین کار آرام زیر لب با خود شعری از مرثیههای حضرت اباعبدالله(ع) را زمزمه میکردند و بقیه هم همراه آنان اشک میریختند. لحظات باشکوهی بود. بچههایی که ده سال در غل و زنجیر اسارت به اهل بیت امام حسین(ع) و اسارتشان بعد از واقعه کربلا اقتدا کرده بودند، حالا به زیارت مولایشان شرفیاب شده و با اشک چشم ضریح مطهرش را میشستند.
طولی نکشید که زمان اسرا برای زیارت به پایان رسید. هیچ کدام نرسیده بودند که مطابق آداب لازمه یک دل سیر ضریح آقا را ببینند و زیارت کنند. همه وقتمان صرف نظافت حرم شده بود. اما تا پایان وقت هم این نظافت به پایان نرسیده بود. همه بچهها مصمم بودند قبل از ترک حرم آقا، کارشان در پاکیزه کردن حرم را به پایان برسانند. به همین دلیل به اخطار نیروهای عراقی برای ترک حرم توجه نکردند و همچنان مشغول نظافت بودند. عراقیها که دیدند نمیتوانند با اخطار و تهدید حریف اسرای ایرانی بشوند با کابلهایشان به جان بچهها افتادند تا همه را با کتک از حرم بیرون کنند و با خود ببرند. بچهها همچنان مقاومت میکردند. برای دقایقی بچهها زیر رگبار کتک بعثیها، با سوز دل، اشک چشم و درد اسارت همچنان صحن و سرای امام حسین(ع) را پاک و پاکیزه میکردند و دستمال میکشیدند. تا در نهایت ناخواسته و به اجبار از حرم بیرون آمدند در حالی که دلشان را پیش ضریح جا گذاشته بودند...