یکی از فرماندهان دفاع مقدس مطرح کرد؛
سردار رستگارپناه گفت: از شنیدن این خبر شهادت «عثمان فرشته» خیلی ناراحت شدم. گفتم سپاه ضربه بدی خورد. چون او پایش را در هر عملیاتی که میگذاشت غیرممکن بود آن عملیات با موفقیت انجام نشود.
شهدای ایران: میگویند زمانی که نام «عثمان فرشته» به میان میآمد در دل ضد انقلاب ترس و واهمه میافتاد، کسی که نام او با شجاعت و زیرکی عجین شده بود. دلیریاش زبانزد بود و در بین نیروهای پیشمرگ کُرد از احترام و جایگاه ویژهای برخوردار بود.
او در سروآباد کردستان متولد شد و در جوانی در جریان انقلاب اسلامی به جمع معترضان رژیم پهلوی پیوست. پس از پیروزی انقلاب و در جریان اقدامات خرابکارانه ضد انقلاب در مناطق کردنشین به عضویت سپاه کرمانشاه درآمد. به واسطه شایستگیهایی که از خود نشان داد توسط سردار شهید محمد بروجردی مسوول گروهانی از سپاه شد و مدتی بعد فرماندهی سپاه مریوان را برعهده گرفت. او در نهایت در مبارزه با ضد انقلاب پس از مدتها جهاد و برعهده گرفتن فرماندهی عملیاتهای مختلف، در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
سردار حسن رستگارپناه از فرماندهان دوران دفاع مقدس که در غرب کشور نیز به مقابله با ضد انقلاب پرداخته است در خاطرات خود از نقش شهید «عثمان فرشته» در تامین امنیت مریوان روایت کرده است:
«سال ۶۱، زمانی که در مریوان بودم، تصمیم گرفته شد تا جاده کامیاران به سروآباد پاکسازی شود. برنامه این بود که ما از سمت مریوان جاده را پاکسازی کنیم و واحدی هم از سمت کامیاران برای پاکسازی بیاید. به سرعت رفتیم و همه جا را گرفتیم و تا خط حدی که مشخص شده بود رسیدیم. آن موقع عثمان فرشته زنده بود. من خودم در عملیات بودم و همراه فرشته روی گردنهای به نام دُژَن رفتیم.
گفت که اگر ما اینجا بایستیم میتوانیم دموکراتهای منطقه کامیاران را که این مسیر را برای فرار انتخاب میکنند تعقیب کنیم. پرسیدم چطوری؟ گفت بگویید چهار تا اسب از روستای تفین برای من بیاورند. من با هشت نفر دو ترک روی اسب مینشینم و آنها را تعقیب میکنیم. گفتم خطر دارد. گفت: نه نترس! اسبها را آوردیم. ۱۰ نفر سوار اسبها شدند. خیلی شجاع بود. گفت بلندگوی دستی را به من بدهید. در بلندگو فریاد زد اگر از حزب دموکرات یا گروه کوموله کسی آنجا هست یا بیاید تسلیم شود یا من جنازهاش را روی زمین میاندازم. تا رفت پایین دیدم ۹ نفر پایین گردنه دژن آمدند تسلیم شدند.
سوال کردیم شما چند نفر بودید؟ گفتند حدود ۲۳ نفر و بقیه به سمت پاوه رفتند. رفتیم و آنجا را پاکسازی کردیم. یک ماه بعد خبر دادند که حزب دموکرات و گروه کوموله، تپه دژن را دوباره از دست بچههای سپاه گرفتهاند و آنجا سقوط کرده. به سرعت عثمان فرشته را با تعدادی نیرو به آنجا فرستادم. جاده سمت ما تا آن تاریخ باز شده بود. فرشته از روی جاده تا آنجا رفته بود. نزدیک که شد نیروهایش را سازماندهی کرده بود. قبلش گفته بود: با تفنگ ۱۰۶ آنجا را میزنم که اگر ضد انقلاب در سنگرهای بالا بودند بچهها آسیب نبینند. بنده خدا خیلی با تفنگ ۱۰۶ کار نکرده بود و کار با آن را بلد نبود. من آن موقع از مریوان برای جلسهای به سنندج آمده بودم. فرشته پشت تفنگ ۱۰۶ رفته بود و همین که ماشه را زده بود، آتش عقبه سر و گردن تا سینه اش را در جا قطع کرده بود.
من در آن صحنه نبودم، ولی بچهها میگفتند که بدن او بدون سر روی پایش ایستاده بود. از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم. گفتم سپاه ضربه بدی خورد. چون او پایش را در هر عملیاتی که میگذاشت غیرممکن بود آن عملیات با موفقیت انجام نشود. با اقدامات او، عناصر گروهها یا کشته میشدند و یا مجبور به تسلیم و فرار. عثمان فرشته مسئول عملیات سپاه بومی مریوان بود که اکثر عملیاتهای مریوان را سپاه بومی آن شهر انجام میداد.»
او در سروآباد کردستان متولد شد و در جوانی در جریان انقلاب اسلامی به جمع معترضان رژیم پهلوی پیوست. پس از پیروزی انقلاب و در جریان اقدامات خرابکارانه ضد انقلاب در مناطق کردنشین به عضویت سپاه کرمانشاه درآمد. به واسطه شایستگیهایی که از خود نشان داد توسط سردار شهید محمد بروجردی مسوول گروهانی از سپاه شد و مدتی بعد فرماندهی سپاه مریوان را برعهده گرفت. او در نهایت در مبارزه با ضد انقلاب پس از مدتها جهاد و برعهده گرفتن فرماندهی عملیاتهای مختلف، در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
سردار حسن رستگارپناه از فرماندهان دوران دفاع مقدس که در غرب کشور نیز به مقابله با ضد انقلاب پرداخته است در خاطرات خود از نقش شهید «عثمان فرشته» در تامین امنیت مریوان روایت کرده است:
«سال ۶۱، زمانی که در مریوان بودم، تصمیم گرفته شد تا جاده کامیاران به سروآباد پاکسازی شود. برنامه این بود که ما از سمت مریوان جاده را پاکسازی کنیم و واحدی هم از سمت کامیاران برای پاکسازی بیاید. به سرعت رفتیم و همه جا را گرفتیم و تا خط حدی که مشخص شده بود رسیدیم. آن موقع عثمان فرشته زنده بود. من خودم در عملیات بودم و همراه فرشته روی گردنهای به نام دُژَن رفتیم.
گفت که اگر ما اینجا بایستیم میتوانیم دموکراتهای منطقه کامیاران را که این مسیر را برای فرار انتخاب میکنند تعقیب کنیم. پرسیدم چطوری؟ گفت بگویید چهار تا اسب از روستای تفین برای من بیاورند. من با هشت نفر دو ترک روی اسب مینشینم و آنها را تعقیب میکنیم. گفتم خطر دارد. گفت: نه نترس! اسبها را آوردیم. ۱۰ نفر سوار اسبها شدند. خیلی شجاع بود. گفت بلندگوی دستی را به من بدهید. در بلندگو فریاد زد اگر از حزب دموکرات یا گروه کوموله کسی آنجا هست یا بیاید تسلیم شود یا من جنازهاش را روی زمین میاندازم. تا رفت پایین دیدم ۹ نفر پایین گردنه دژن آمدند تسلیم شدند.
سوال کردیم شما چند نفر بودید؟ گفتند حدود ۲۳ نفر و بقیه به سمت پاوه رفتند. رفتیم و آنجا را پاکسازی کردیم. یک ماه بعد خبر دادند که حزب دموکرات و گروه کوموله، تپه دژن را دوباره از دست بچههای سپاه گرفتهاند و آنجا سقوط کرده. به سرعت عثمان فرشته را با تعدادی نیرو به آنجا فرستادم. جاده سمت ما تا آن تاریخ باز شده بود. فرشته از روی جاده تا آنجا رفته بود. نزدیک که شد نیروهایش را سازماندهی کرده بود. قبلش گفته بود: با تفنگ ۱۰۶ آنجا را میزنم که اگر ضد انقلاب در سنگرهای بالا بودند بچهها آسیب نبینند. بنده خدا خیلی با تفنگ ۱۰۶ کار نکرده بود و کار با آن را بلد نبود. من آن موقع از مریوان برای جلسهای به سنندج آمده بودم. فرشته پشت تفنگ ۱۰۶ رفته بود و همین که ماشه را زده بود، آتش عقبه سر و گردن تا سینه اش را در جا قطع کرده بود.
من در آن صحنه نبودم، ولی بچهها میگفتند که بدن او بدون سر روی پایش ایستاده بود. از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم. گفتم سپاه ضربه بدی خورد. چون او پایش را در هر عملیاتی که میگذاشت غیرممکن بود آن عملیات با موفقیت انجام نشود. با اقدامات او، عناصر گروهها یا کشته میشدند و یا مجبور به تسلیم و فرار. عثمان فرشته مسئول عملیات سپاه بومی مریوان بود که اکثر عملیاتهای مریوان را سپاه بومی آن شهر انجام میداد.»