شهدای ایران: كرمانشاه مقصدمان است و همه ذوق و شوقمان ديدار و زيارت مرداني است كه در اين خطه از كشور آسماني شدهاند. كرمانشاه نقطهاي است كم نام و نشان در ديوان جنگ 10ساله كه بخشي از جنگ در آنجا رقم خورده است. ما براي بيعت با شهدايش راهي اين سرزمين ميشويم تا شايد غبار فراموشي از ديدگانمان بشوييم. آنچه در پي ميآيد تنها روايتي است كوتاه از سفر كاروان اصحاب رسانه به غربت غرب؛ روايتي از پادگان ابوذر و شهداي مظلوم جبهههاي غرب.
پادگان ابوذر دو كوهه غرب
از دل دشتها و كوههاي سر به فلك كشيده كرمانشاه به مكاني مهمان شديم كه روزگاري نه چندان دور، معبد و منزل اصحاب آخرالزماني سيدالشهدا(ع)بود. مكاني كه اگر چشم دل باز كني نور حق را ميبيني كه از زمين سرخش به آسمان ساتع ميشود.
از شهرستان سر پل ذهاب كه سرازير شديم، در كمركش كوههاي خشك و خشن به پادگاني رسيديم كه در نگاه اول، چهره غمزدهاش با همان زخمهاي به جا مانده برپيكر چاك چاكش، از پشت سيم خاردارها دوكوهه را به يادمان آورد.
اما! غربت ابوذر كجا و غربت دوكوهه كجا ! اينجا غربت بيهيچ واسطهاي برايت معنا ميشود. غربت اينجا، نياز به تهيه گزارش، عكس وخبر ندارد: رنگ رخساره خبر ميدهد از سرّ درون. دوكوهه غرب، شجاعت و مظلوميت را توامان معنا ميكند.
ورودي پادگان ابوذر، ضربان قلبم بالا و پايين رفت و براي لحظهاي اين جمله به ذهنم خطور كرد، من كجا واين مكان مقدس كجا؟!
وارد كه شديم، اولين ساختمان، نگاه كنجكاومان را معطل هزاران سّر مگوي خويش كرد. انگار ابوذر حرفهايي دارد از جنس نگفتن! اينجا سالهاست كه محرم اسرار است حال مگر ميشود، گوش زميني را محرم اسرار الهي كنند. حرفهايي كه بايد «اُذُن الله» باشي تا بشنوي، بايد عاشق باشي، همانند شهداي ابوذر...
داني كه چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
بابا يزدي!
بعد از طي مسافتي در خيابانهاي ترك خورده و زخمي، در كنار يك ساختمان نيمه مخروبه به جا مانده از دوران جنگ توقف ميكنيم، گويي ابوذر از ديدن مهمانهايش به وجد آمده باشد. آري او، هرازچندگاهي ميانه سكوت هميشگي راهياني را ميبيند كه شايد غم غربتش را بفهمند و باري از غربتش بر دوش كشند.
برادر بهراميان، يكي از همان دلاوران حماسهساز كرمانشاه است كه در طول سفر ما را همراهي ميكند، روايتش از اتفاقات و حوادث پادگان ابوذر با تكيه كلام پيرمرد يزدي كه به «بابا يزدي» معروف بود، شروع ميشد:
«الله الله بخونم
ورد سرزبونم
شايد كه ور نمونم
خدا پدر و مادر همه رو بيامرزه
آمينشام با خودتون»
بابا يزدي خادم حسينيه قدس پادگان ابوذر بود. پيرمرد باصفايي كه آنقدر در جبههها ماند تا به رحمت خدا رفت. بهراميان ميگويد: در پادگان ابوذر دو مسجد و حسينيه وجود داشت كه نيم ساعت مانده به اذان، با ازدحام جمعيت روبهرو ميشد و اين نشان از علاقه رزمندگان به نماز جماعت داشت.
اين يادگار دفاع مقدس تاريخچهاي از شرايط پادگان ابوذر برايمان بيان ميكند: پادگان ابوذر حدود 20 كيلومتري جنوب شرقي شهرستان سرپل ذهاب و در دامنه كوههاي دانه خشك قرار دارد. حدود سالهاي 1342تا 1343 يگاني زرهي از تهران و يك يگان زرهي از دزفول، به منظور سركوب يك سري اغتشاشات محلي در مرز خسروي، وارد منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين شدند. اين يگانها در ابتدا در منطقه «ريخك» در چند كيلومتري سرپل ذهاب با برپا كردن چادر براي مدت 45 روز مستقر شدند اما به دليل موقعيت جغرافيايي منطقه و حساس بودن مرز ايران و عراق، مأموريتشان به طول انجاميد.
در آن سالها در نظر بود مكاني جهت احداث پادگان مشخص شود كه هم مركز آموزش و پشتيبانيكننده نيروها در مواقع ضروري باشد و هم محل حضور دائم نيروها در غرب كشور.
بعد از بررسيها و بحثهاي مختلف نتيجه اين شد كه پادگاني در منطقه «سراب گرم» يعني ضلع جنوبي شهرستان سرپل ذهاب احداث شود. به علت وضعيت نامناسب جغرافيايي و نزديك بودن به مرز در نهايت تصميم بر اين شد تا پادگان در فاصله 20 كيلومتري جنوب شرقي شهرستان سرپل ذهاب و در منطقهاي به نام «نقشين» در دامنه كوههاي دانه خشك و «تنگه پير حسين» احداث شود.
چرا ابوذرش ناميدند!
پادگان ابتدا به عنوان پادگان شاهين شناخته ميشد. علت نامگذارياش هم به اين خاطر بوده كه در انتهاي دشت، قله شاهين سر پل ذهاب قرار داشته است. بعد از پيروزي انقلاب نام اين پادگان به «پادگان ابوذر» تغيير يافت.
دليل انتخاب نام ابوذر شايد به خاطر رشادتهاي رزمندگان غريبي است كه بينام ونشان شجاعتهاي زيادي از خود نشان دادند. سرلشكر خلبان علي اكبر شيرودي هم كه شاهد ايثار و فداكاري مردان غريب غرب بود، نام فرزندش را به خاطر ارادتش به اين مكان ابوذر ناميد.
قدمگاه آسماني
بهراميان در ادامه ميگويد: روزي بني صدر، در سمت فرمانده كل قوا به پادگان ابوذر ميآيد و دستور ميدهد تا تمام تجهيزات نظامي پادگان به بيرون منتقل و زاغههاي مهمات هم منهدم شود. شهيد شيرودي در جواب او ميگويد: ما براي اين انقلاب واين آب و خاك خونهاي زيادي دادهايم. من به پشتوانه خداي بزرگ و با كمك مردم و رزمندگاني كه در اينجا هستند تا آخرين قطره خونم ا ز پادگان دفاع خواهم كرد، شما هرنوع وسيله و تجهيزاتي از اين پادگان بيرون ببريد، آن را منهدم ميكنم. بني صدر هم تا اين حرفها را ميشنود، پادگان را ترك ميكند. رزمندگان همه با هم اين شعار را سر ميدهند:
«حزبالله، حزبالله، پيش مرگ روحالله»
پادگان ابوذر قدمگاه شهدايي همچون شهيد شيرودي، محسن حاجي بابا و فرماندهاني است كه در منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين رشادتهاي زيادي از خود نشان دادند. بهراميان با بيان اينكه مسئوليت ستاد پادگان ابوذر برعهده تيپ نبياكرم(ص) كرمانشاه بود، افزود: اين پادگان محل تجمع و آموزش قبل از عمليات يگانهاي مختلف سپاه از جمله لشكرهاي ۲۷ محمد رسول الله، ۳۱ عاشوراي آذربايجان، ۱۷ علي ابن ابيطالب(ع) و ديگر لشكرهاي سپاه بوده و از اهميت ويژهاي برخوردار بود.
كل ارض كربلا
راوي دفاع مقدس درباره نقش منافقين جنايتكار در كشتار رزمندگان در اسفند 1363 در پادگان ابوذر افزود: ارتش بعث عراق طي آمار و گراي دريافتي از سوي منافقين، در سه مرحله پادگان ابوذر را بمباران كرد كه طي آن هزار نفر كشته و مجروح و مفقود شدند.
بهراميان شليك مستقيم گلوله موشك به افراد را علت مفقود شدن نيروها اعلام كرده و ميگويد: وقتي مجروحين و شهدا را از پادگان خارج ميكردند، جويي از خون جاري شده بود كه صحنه دردناكي رقم خورده بود. وي اضافه ميكند: تعدادي از رزمندگان هم، هنگام فرار و نجات از بمباران دشمن به دليل مينگذاري اطراف پادگان به شهادت رسيدند.
آري نفس به شماره ميافتد، اينجا همان نقطهاي است كه «كل يوما عاشورا و كل ارض كربلا» برايت معنا ميشود.
شرف المكان بالمكين
چه زيبا برايمان روايتگري ميكرد اين راوي از دوكوهه غرب، سرهنگ بهراميان قداست پادگان ابوذر را مديون رزمندگاني ميداند كه در آن زندگي ميكردند، شرف المكان بالمكين.
او از تانكر آبي برايمان ميگفت كه سال 1362 با يك ليوان آب از طرف امام خميني(ره) متبرك ميشود و غوغايي در پادگان به راه مياندازد...
مريدان امام خميني(ره) روح خدا بر زمين، براي نوشيدن تنها قطرهاي از آن چه ميكنند و چه شوري از اين بالاتر كه مولايشان اينگونه آنها را در ياد خود دارد. حتي اگر در دورترين سرزمينها باشند.
بيسيمچي كه فرش زمين شد
سال 1367 پادگان ابوذر چندي قبل از عمليات مرصاد براي چند ساعت به تصرف دشمن درآمد. ارتش بعث در جاده كنار پادگان تعدادي از رزمندگان از جمله «محسن رستمي»، بيسيمچي فرمانده گردان را به رگبار ميبندد. حقارت و عقده سربازان عراقي به حدي ميرسد كه به پيكر بيجان اين شهيد هم رحم نكرده و او را در مسير عبور تانكها قرار ميدهند، به طوري كه پيكرش بعدها از روي قطعات بيسيم و كوله پشتياش شناسايي ميشود، پس اينجا بايد «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ» را براي خود تداعي كني. اينجاست كه به بركت حضور رزمندگانش و خونهاي ريخته شده بر زمينش بايد طهارت داشته باشي...
منبع: جوان
پادگان ابوذر دو كوهه غرب
از دل دشتها و كوههاي سر به فلك كشيده كرمانشاه به مكاني مهمان شديم كه روزگاري نه چندان دور، معبد و منزل اصحاب آخرالزماني سيدالشهدا(ع)بود. مكاني كه اگر چشم دل باز كني نور حق را ميبيني كه از زمين سرخش به آسمان ساتع ميشود.
از شهرستان سر پل ذهاب كه سرازير شديم، در كمركش كوههاي خشك و خشن به پادگاني رسيديم كه در نگاه اول، چهره غمزدهاش با همان زخمهاي به جا مانده برپيكر چاك چاكش، از پشت سيم خاردارها دوكوهه را به يادمان آورد.
اما! غربت ابوذر كجا و غربت دوكوهه كجا ! اينجا غربت بيهيچ واسطهاي برايت معنا ميشود. غربت اينجا، نياز به تهيه گزارش، عكس وخبر ندارد: رنگ رخساره خبر ميدهد از سرّ درون. دوكوهه غرب، شجاعت و مظلوميت را توامان معنا ميكند.
ورودي پادگان ابوذر، ضربان قلبم بالا و پايين رفت و براي لحظهاي اين جمله به ذهنم خطور كرد، من كجا واين مكان مقدس كجا؟!
وارد كه شديم، اولين ساختمان، نگاه كنجكاومان را معطل هزاران سّر مگوي خويش كرد. انگار ابوذر حرفهايي دارد از جنس نگفتن! اينجا سالهاست كه محرم اسرار است حال مگر ميشود، گوش زميني را محرم اسرار الهي كنند. حرفهايي كه بايد «اُذُن الله» باشي تا بشنوي، بايد عاشق باشي، همانند شهداي ابوذر...
داني كه چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
بابا يزدي!
بعد از طي مسافتي در خيابانهاي ترك خورده و زخمي، در كنار يك ساختمان نيمه مخروبه به جا مانده از دوران جنگ توقف ميكنيم، گويي ابوذر از ديدن مهمانهايش به وجد آمده باشد. آري او، هرازچندگاهي ميانه سكوت هميشگي راهياني را ميبيند كه شايد غم غربتش را بفهمند و باري از غربتش بر دوش كشند.
برادر بهراميان، يكي از همان دلاوران حماسهساز كرمانشاه است كه در طول سفر ما را همراهي ميكند، روايتش از اتفاقات و حوادث پادگان ابوذر با تكيه كلام پيرمرد يزدي كه به «بابا يزدي» معروف بود، شروع ميشد:
«الله الله بخونم
ورد سرزبونم
شايد كه ور نمونم
خدا پدر و مادر همه رو بيامرزه
آمينشام با خودتون»
بابا يزدي خادم حسينيه قدس پادگان ابوذر بود. پيرمرد باصفايي كه آنقدر در جبههها ماند تا به رحمت خدا رفت. بهراميان ميگويد: در پادگان ابوذر دو مسجد و حسينيه وجود داشت كه نيم ساعت مانده به اذان، با ازدحام جمعيت روبهرو ميشد و اين نشان از علاقه رزمندگان به نماز جماعت داشت.
اين يادگار دفاع مقدس تاريخچهاي از شرايط پادگان ابوذر برايمان بيان ميكند: پادگان ابوذر حدود 20 كيلومتري جنوب شرقي شهرستان سرپل ذهاب و در دامنه كوههاي دانه خشك قرار دارد. حدود سالهاي 1342تا 1343 يگاني زرهي از تهران و يك يگان زرهي از دزفول، به منظور سركوب يك سري اغتشاشات محلي در مرز خسروي، وارد منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين شدند. اين يگانها در ابتدا در منطقه «ريخك» در چند كيلومتري سرپل ذهاب با برپا كردن چادر براي مدت 45 روز مستقر شدند اما به دليل موقعيت جغرافيايي منطقه و حساس بودن مرز ايران و عراق، مأموريتشان به طول انجاميد.
در آن سالها در نظر بود مكاني جهت احداث پادگان مشخص شود كه هم مركز آموزش و پشتيبانيكننده نيروها در مواقع ضروري باشد و هم محل حضور دائم نيروها در غرب كشور.
بعد از بررسيها و بحثهاي مختلف نتيجه اين شد كه پادگاني در منطقه «سراب گرم» يعني ضلع جنوبي شهرستان سرپل ذهاب احداث شود. به علت وضعيت نامناسب جغرافيايي و نزديك بودن به مرز در نهايت تصميم بر اين شد تا پادگان در فاصله 20 كيلومتري جنوب شرقي شهرستان سرپل ذهاب و در منطقهاي به نام «نقشين» در دامنه كوههاي دانه خشك و «تنگه پير حسين» احداث شود.
چرا ابوذرش ناميدند!
پادگان ابتدا به عنوان پادگان شاهين شناخته ميشد. علت نامگذارياش هم به اين خاطر بوده كه در انتهاي دشت، قله شاهين سر پل ذهاب قرار داشته است. بعد از پيروزي انقلاب نام اين پادگان به «پادگان ابوذر» تغيير يافت.
دليل انتخاب نام ابوذر شايد به خاطر رشادتهاي رزمندگان غريبي است كه بينام ونشان شجاعتهاي زيادي از خود نشان دادند. سرلشكر خلبان علي اكبر شيرودي هم كه شاهد ايثار و فداكاري مردان غريب غرب بود، نام فرزندش را به خاطر ارادتش به اين مكان ابوذر ناميد.
قدمگاه آسماني
بهراميان در ادامه ميگويد: روزي بني صدر، در سمت فرمانده كل قوا به پادگان ابوذر ميآيد و دستور ميدهد تا تمام تجهيزات نظامي پادگان به بيرون منتقل و زاغههاي مهمات هم منهدم شود. شهيد شيرودي در جواب او ميگويد: ما براي اين انقلاب واين آب و خاك خونهاي زيادي دادهايم. من به پشتوانه خداي بزرگ و با كمك مردم و رزمندگاني كه در اينجا هستند تا آخرين قطره خونم ا ز پادگان دفاع خواهم كرد، شما هرنوع وسيله و تجهيزاتي از اين پادگان بيرون ببريد، آن را منهدم ميكنم. بني صدر هم تا اين حرفها را ميشنود، پادگان را ترك ميكند. رزمندگان همه با هم اين شعار را سر ميدهند:
«حزبالله، حزبالله، پيش مرگ روحالله»
پادگان ابوذر قدمگاه شهدايي همچون شهيد شيرودي، محسن حاجي بابا و فرماندهاني است كه در منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين رشادتهاي زيادي از خود نشان دادند. بهراميان با بيان اينكه مسئوليت ستاد پادگان ابوذر برعهده تيپ نبياكرم(ص) كرمانشاه بود، افزود: اين پادگان محل تجمع و آموزش قبل از عمليات يگانهاي مختلف سپاه از جمله لشكرهاي ۲۷ محمد رسول الله، ۳۱ عاشوراي آذربايجان، ۱۷ علي ابن ابيطالب(ع) و ديگر لشكرهاي سپاه بوده و از اهميت ويژهاي برخوردار بود.
كل ارض كربلا
راوي دفاع مقدس درباره نقش منافقين جنايتكار در كشتار رزمندگان در اسفند 1363 در پادگان ابوذر افزود: ارتش بعث عراق طي آمار و گراي دريافتي از سوي منافقين، در سه مرحله پادگان ابوذر را بمباران كرد كه طي آن هزار نفر كشته و مجروح و مفقود شدند.
بهراميان شليك مستقيم گلوله موشك به افراد را علت مفقود شدن نيروها اعلام كرده و ميگويد: وقتي مجروحين و شهدا را از پادگان خارج ميكردند، جويي از خون جاري شده بود كه صحنه دردناكي رقم خورده بود. وي اضافه ميكند: تعدادي از رزمندگان هم، هنگام فرار و نجات از بمباران دشمن به دليل مينگذاري اطراف پادگان به شهادت رسيدند.
آري نفس به شماره ميافتد، اينجا همان نقطهاي است كه «كل يوما عاشورا و كل ارض كربلا» برايت معنا ميشود.
شرف المكان بالمكين
چه زيبا برايمان روايتگري ميكرد اين راوي از دوكوهه غرب، سرهنگ بهراميان قداست پادگان ابوذر را مديون رزمندگاني ميداند كه در آن زندگي ميكردند، شرف المكان بالمكين.
او از تانكر آبي برايمان ميگفت كه سال 1362 با يك ليوان آب از طرف امام خميني(ره) متبرك ميشود و غوغايي در پادگان به راه مياندازد...
مريدان امام خميني(ره) روح خدا بر زمين، براي نوشيدن تنها قطرهاي از آن چه ميكنند و چه شوري از اين بالاتر كه مولايشان اينگونه آنها را در ياد خود دارد. حتي اگر در دورترين سرزمينها باشند.
بيسيمچي كه فرش زمين شد
سال 1367 پادگان ابوذر چندي قبل از عمليات مرصاد براي چند ساعت به تصرف دشمن درآمد. ارتش بعث در جاده كنار پادگان تعدادي از رزمندگان از جمله «محسن رستمي»، بيسيمچي فرمانده گردان را به رگبار ميبندد. حقارت و عقده سربازان عراقي به حدي ميرسد كه به پيكر بيجان اين شهيد هم رحم نكرده و او را در مسير عبور تانكها قرار ميدهند، به طوري كه پيكرش بعدها از روي قطعات بيسيم و كوله پشتياش شناسايي ميشود، پس اينجا بايد «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ» را براي خود تداعي كني. اينجاست كه به بركت حضور رزمندگانش و خونهاي ريخته شده بر زمينش بايد طهارت داشته باشي...
منبع: جوان