شعبانی از شهید فرخ رضا فقیهی فر چنین می گوید: اولین خاطره ای که می توانم از ایشان نقل کنم این است که در هیات سید الشهدا(ع) دانشگاه آزاد بجنورد که خودش موسس آن بود، مداحی می کرد و به قدری صدای خوش و پر سوز و گداز داشت که شبهای احیاء 1500 تا 2000 نفر مهمان داشتیم.
وی افزود: شهید تا سحر یک ریز ادعیه مختلف را
می خواند و به تفسیر و ترجمه آن هم مسلط بود به طوری که یکی از دوستان اهل
دلش می گفت آقا رضا این قدر با اخلاص و سوز می خواند که من احساس می کنم در
و دیوار و پنجره دانشگاه ناله می زنند.
دوست صمیمی این شهید
بزرگوار ادامه داد: وی در نیمه شعبان و در روز ولادت امام زمان(عج) مردم را
به سالن آزادی میدان شهید دعوت عمومی کرده بودیم و وی از مداحان اصلی
مراسم بودند؛ اما مشکلی برایش پیش آمده بود و کمی دیر تشریف آورد.
وی
بیان کرد: من پیش از شروع مولودی خوانی اش در محضر مردم از او پرسیدم اگر
آقا امام زمان(عج) را ملاقات کنی از او چه میخواهی، سرش را به نشانه ادب
پایین انداخت و گفت از او می خواهم شهادت در راهش را نصیب من هم بکند.
شعبانی
گفت: شهید علاقه شدیدی به امام زمان(عج) داشت و حتی در شاد ترین لحظات اگر
نام مبارک ایشان برده می شد، اشک روی گونه هایش جاری می شد.
این
کارمند دانشگاه آزاد بجنورد تصریح کرد: ما یک جلسه ای با مداحان خارج
استان داشتیم که از آذر بایجان آمده بودند و بنا شد بعد از ناهار هر
کداممان یک رباعی از امام زمان(عج) بخوانیم.
وی ادامه داد: همه
ما قطعه ای خواندیم و مورد استقبال هم واقع شد؛ اما وقتی شهید فقیهی فر
رباعی را از امام زمان خواندند همه بدون اختیار هق هق شان شروع شد تا اینکه
صدای گریه ها به گوش اساتید رسید و آنها سراسیمه آمدند و پرسیدند چه شده
است، گفتیم با رباعی سوزناک آقا رضا متحول شده ایم.
دوست صمیمی
شهید فرخ رضا بیان داشت: شهید فقیهی فر ارادت خاصی را به امام زمان(عج)
داشت، یک روز غروب جمعه بود بنده رباعی معروف غم عشقت بیابون پرورم کرد،
هوای وصل بی بال و پرم کرد را تلفنی برای شهید خواندم و هر دو شروع به گریه
کردیم، تا جایی که بچه ها نگران شده بودند زنگ زدند گفتند چه خبری را به
او دادید که این طور به هم ریخته است.
وی افزود: ما یک بار با
شهید و دوستان و دانشجویان به راهیان نور رفته بودیم، وقتی به طلائیه
رسیدیم بعد از اینکه شهید مداحی کرد هرکسی برای خودش به گوشه ای رفت و شروع
به راز و نیاز کرد.
عیسی شعبانی گفت: اما راز و نیاز شهید فقیهی فر بیاد ماندنی شد و من فکر می کنم شهادت نامه ایشان از همانجا امضا شد، ما همه کارها را انجام دادیم و بچه ها را جمع کردیم؛ اما آقا رضا نبود، یکهو دیدم در دوردست روی یک سنگر سجده رفته است.
شعبانی ادامه
داد: هرچی صدایش زدیم پاسخ نداد تا جایی که دو تا از بچه ها را فرستادم تا
بیاورندش؛ اما آنها هم هر کار کردند بلند نشد و زیر بغلش را گرفته و
آوردند.
وی تصریح کرد: در آن لحظه اشک هایش با خاک طلائیه مخلوط
شده بود و از او پرسیدم چه شد از حال رفتی، او جواب نداد، خیلی اصرار کردم
که بگوید ولی فقط ناله زد و گریه کرد و خدا خدا می کرد.
این دوست صمیمی شهید گفت: با اصرار من گفت در سجده ای که رفته بودم خوابم برد و در عالم رویا دیدم بچه های تفحص دارند جستجو می کنند و سخت مشغولند در آن لحظه دیدم یک آقای نورانی آمد و بیلچه بچه های تفحص را گرفت و گفت بگذارید من هم کمک کنم و من از خواب پریدم.
منبع: خبرگزاری دانشجو