مراسم بزرگداشت زندهیاد حمید سبزواری، پدر شعر انقلاب، با حضور جمعی از شاعران همزمان با چهارمین سالروز درگذشت این شاعر به صورت مجازی برگزار شد.
شهدای ایران: مراسم پاسداشت یاد زندهیاد حمید سبزواری، پدر شعر انقلاب، شب گذشته با حضور جمعی از شاعران فارسیزبان از کشورهای مختلف در چهارمین سالروز درگذشت این شاعر انقلابی به صورت مجازی برگزار شد.
رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد و خاطره زندهیاد سبزواری، به نقل خاطرهای از او پرداخت و گفت: حتماً شما هم این دو بیت شعر معروف را شنیده و یا بر سر در حمامهای عمومی خواندهاید:
هر که دارد امانتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
گر که نسپارد و شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهم بود
شاید شما هم مثل خیلی از مردم ندانید که شاعر این شعر کیست و اگر بدانید که شاعر آن استاد حمید سبزواری است، کمی تعجب کنید!
وی ادامه داد: استاد حمید سبزواری تعریف میکرد که قبل از انقلاب در سبزوار صاحب یک حمام عمومی بود که معمولاً افرادی که به این حمام میآمدند - علیرغم میل باطنی استاد - وسایل و اشیا قیمتی خود را در لحظه ورود به صورت امانت نزد ایشان میسپردند. استاد می گفت نگهداری این وسایل و اشیا کار بسیار سختی بود و من به دنبال راه حلی برای شانه خالی کردن از زیر بار این مسئولیت خطیر و پر دردسر بودم. تا این که یک روز به این فکر افتادم که با سرودن چند بیت شعر و نصب آن بر سر در ورودی حمام، بدون کلکل کردن با مردم، با ادبیاتی مناسب و محترمانه به آنها بگویم که مدیریت حمام چنین مسئولیتی را نمیپذیرد تا از این به بعد مشتریان از سپردن اشیا قیمتی خود به مدیر حمام خودداری کنند؛ به همین علت این دو بیت را سرودم.
اسماعیلی افزود: استاد در ادامه با خنده میگفت ولی ظاهراً مردم کوچه و بازار شاعرتر از من بودند؛ زیرا با مصادره به مطلوب کردن شعر فوق و اصلاح کلمه «نسپارد» به «بسپارد»، من را متوجه این نکته کردند که باید مسئولیتپذیر باشم و به خاطر راحتی خود، شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنم.
عبدالرحیم سعیدیراد، از دیگر شاعران حاضر در این مراسم، نیز با ارائه یادداشتی، سبزواری را الگویی برای شاعران انقلابی دانست و گفت: در اوایل دوران شاعریام (حوالی سالهای 68- 69) تا سالها نمیدانستم که «حمید سبزواری» تخلص جناب آقای «حسین ممتحنی» است؛ البته تخلص او در اغلب غزلهایش حمید بود. میگویند کار سرودن را از 14 سالگی شروع کرده بود. کسانی که از سنین پایین شعر را شروع میکنند، معمولاً در دوران جوانی که اوج سرودن و جسارتهای زبانی در شعر است به پختگی لازم در شعرهایشان میرسند.
وی با بیان اینکه مرحوم سبزواری از آن دست نیروهای انقلابیها بود که از سال 1332 فعالیتها و مبارزات خود را شروع کرده بود، ادامه داد: اینها را در راه سفری به قم برایم تعریف کرد و چقدر ماجراهای شیرینی داشت که همان موقع به ایشان عرض کردم که این خاطرات ظرفیت سریال تلویزیونی شدن را دارند. یکی دو کار از شعرهای با مضمون انقلابی هم برایم خواند.
میگفت این شعر را در سال 32 در واکنش به جریان امتیاز نفت شمال، سروده است. شیوه شعری او بیشتر متأثر از سبک خراسانی و گاه تلفیقی از سبک خراسانی و سبک عراقی است. سبزواری البته در واپسین سالهای عمر خود به سبک هندی تمایل نشان داد و غزلهایی به این سبک سرود.
سعیدیراد شعر زندهیاد سبزواری را شعری بیتکلف و در عین حال استوار و فاخر توصیف کرد و یادآور شد: لحن حماسی شعرهای ایشان از جمله ویژگیهای اصلی کلام و بیان استاد محسوب میشود. این ویژگی را به وضوح میتوان در سرودههای سالهای متمادی ایشان و در انواع قالبهای شعری ایشان مشاهده کرد. انقلابیگری نیز از اصلیترین ویژگیهای درونمایه شعر ایشان محسوب میشود و تقریباً در همه سرودههای ایشان خصوصاً بعد از انقلاب اسلامی مشهود است. از این میتوان فهمید که شخصیت ایشان در همه صحنههای انقلاب حضور چشمگیری داشته و به دهه 60 و دوران پرخروش دفاع مقدس محدود نمیشود.
به گفته سعیدیراد؛ استاد سبزواری از پیشتازان شعر انقلاب بود و بسیاری از شعرهایش پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی را با مضمون نهضت مردم ایران سرود، به این خاطر، پدر شعر انقلاب نام گرفت. سرود زیبای «خمینی ای امام (ره)» که در اولین لحظه ورود امام خمینی(ره) به ایران در فرودگاه مهرآباد اجرا شد جزو ماندگارترین آثار این شاعر بزرگ است. بارها او را دیدم که در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری مورد تشویش رهبری قرار گرفت و در آخرین دیدار هم در خصوص ایشان فرمود: معلوم میشود در این سن هم میشود شعر جوانانه گفت.
پر واضح است که شعر جوانانه یعنی شعر پرشور و پر حرارات و احیاناً حماسی. زندهیاد حمید سبزواری تا آخرین روزهای عمر با برکتش پابه پای جوانان انقلابی در عرصه حضور داشت. این شاعر انقلابی در سال 1393 مفتخر به دریافت نشان افتخار «جهادگر عرصه فرهنگ و هنر» شد که این افتخار بزرگی برای ایشان محسوب میشود. حرف آخر اینکه استاد سبزواری میتواند الگوی مناسبی برای شاعران انقلاب و شاعران انقلابی باشد.
بخش دیگر این مراسم به سرودههایی اختصاص داشت که شاعران به یاد پدر شعر انقلاب سرودند. بخشی از سرودههای شاعران به این شرح است:
عبدالرحیم سعیدیراد:
آسمان تیره بود و طوفانی
«ذره بودی و آفتاب شدی»
بین انبوه شاعران بزرگ
«پدر شعر انقلاب» شدی
هم مرید امام و هم رهبر
خادم انقلاب و دین بودی
مثل یک دیدهبان آماده
هر کجا بوده اولین بودی
یاد آن روزهای خوب بخیر
شعرخوانی درون یک سنگر
از کلام تو شور میبارید
مثل اشعار مشفق و قیصر
جبهه بود و حماسهخوانیها
شور سلمان و شعر مردانی
روبرویت علیرضا قزوه
پشت سر جذبه بود و کاشانی
کربلا میرسید از هر سو
روزها میشدند عاشورا
واژههایت گلولههای تفنگ
شعر تو مثل بمب آتشزا
ماه مهمانی خدا آمد
تو ولی بار خویش را بستی
نیمه شب بود و ناگهان با شوق
به خدای بزرگ پیوستی
***
محمدمهدى عبدالهى:
نگاه آینه از ماتمى خبر دارد
حکایتى است که غمنامهاى دگر دارد
ستاره مىدهد از کوچ او خبر، امشب
خوشا سپهر ادب اینچنین قمر دارد
بخوان به گریه غزلهاى "سبزوارى" را
میان "بانگ جرس"، ناله سحر دارد
مسافر ملکوت است، چشمهاى "حمید"
که با شکوه بر آن بیکران، نظر دارد!
کتاب حاصل عمرش، فقط ولایت بود
چکیدهاى که در آن تا خدا سفر دارد
سرود، درد جدایى و درد هجران را
"سرود دیگر" او، رنگ محتضر دارد
***
علیرضا قزوه:
خاک ای خاکی که میگیری کنون در بر مرا
بشنو از من نیست جز شور خدا در سر مرا
آتشی دارم به جان گویی خدا روز ازل
خلق کرده جای خاک از خون و خاکستر مرا
شعر پاکم رشتهای از شیر پاک مادر است
نور قرآن ریخته در کام جان مادر مرا
بید مجنونم که در دشت عطش روییدهام
نشکند طوفان و تندر نشکند صرصر مرا
از تبار نوبهارم سربدار سبزوار
هان کفن سازید از نسرین و سوسنبر مرا
همرهم بودید هم از منزل اول به صدق
همصدا باشید هان تا منزل آخر مرا
میبرندم بال در بال ملایک تا بهشت
دستههای قدسیان با بانگ یا حیدر مرا
لحظه تلقین زمان ذکر افهم یا حمید
روضهای خوانید از آن سید بی سر مرا
بار سنگینی نبودم روی دوش دوستان
آن چنان خجلت نداد این پیکر لاغر مرا
پیش چشم مردمان در شستوشوی واپسین
آب غسل آرید از جوبار چشم تر مرا
خواندهام عمری سرود درد اما با نشاط
التفاتی نیست بر دنیای خنیاگر مرا
آنقدر شور حسینی هست در جانم که عشق
برده از جامهدران یک پرده بالاتر مرا
سالک راه ولایت بودم از روز نخست
میشناسند از بن جان رهرو و رهبر مرا
پارسی را پاس میدارم به فر انقلاب
پارسایانی که میدانید قدر و فر مرا
فارغم از لعل و مروارید و یاقوت و درر
نیست جز در دری در زندگی گوهر مرا
من مرید اهل بیتم من زبان ملتم
پاس میدارند هم بیرون از این کشور مرا
هم دلیران مهر میورزند بر اشعار من
هم شهیدان یاد میآرند در سنگر مرا
ای خمینی میهمان داری مریدت آمده است
نزد پیغمبر شفاعت کرده آن سرور مرا
غیر ذکر یا علی ذکری ندارم بر زبان
دست میگیرد علی در عرصه محشر مرا
بیشتر بخوانید
برای مردی که به جرم آرمانخواهی خنجر بیمهری خورد
***
رضا اسماعیلی:
آمد ز راه مرد و غزلخوان سلام کرد
چون بوی گل، به باغ و گلستان سلام کرد
در پیش پای حضرت دریا بلند شد
ابری شد و به فطرت باران سلام کرد
در فصل شب، ز روشنی مهر و ماه گفت
آیینه شد، به صبح درخشان سلام کرد
رد شد ز کوچه باغ نگاه فرشتهها
با لهجه فرشته، به انسان سلام کرد
وقتی شکست بغض خدا در گلوی او
«امَن یُجیب» خواند و به ایمان سلام کرد
در گوش لالهها، غزلی دلشکسته خواند
آتش به جان، به داغ نیستان سلام کرد
با داغ دل، سرود غریبی ز درد خواند
در فصل خون، به زخم شهیدان سلام کرد
در فتنهخیز خون و خطر، قد نکرد خم
قامت کشید سرخ و به توفان سلام کرد
او شاعر حماسه خرداد عشق بود
با نای جان، به پیر جماران سلام کرد
در آخرین نماز به پابوس دوست رفت
چرخی زد و به شمس خراسان سلام کرد
آهسته از کنار نگاه زمین گذشت
در آسمان، به حضرت جانان سلام کرد
***
محمدحسین انصارىنژاد:
بانگ درای قافله سربدارها
پیچیده در سپیدهدم کوهسارها
بنگر بر آن کرانه فرود عقاب را
چرخی بزن فراتر از این گیرو دارها
پیری قلم به دست سبکروح درفلق
رد می شود رهای رها از حصارها
آشفته از مقرنس چرخ کمان به دست
از گردش مشعبد و زخم قمارها
بانگ جرس شنیده و بیتاب میرود
با آخرین ستاره از این رهگذارها
پیری، امام آینهها را مرید محض
پیری، امیر قافله شبشکارها
پیر است و چشم شبشکنش دیدنیتر است
صاف و صریح مثل همان روزگارها
بشنو از او سپیدهدمان شعر تازهای
شعری شبیه زمزمه جویبارها
شعری از او در آینه صبح سبزوار
چون گیسوی شکنشکن آبشارها
بانگ رحیل میرسد و بال میزند
مثل پرنده از قفس انتظارها
زخم زبان شنیدهاى، ای پیر شب ستیز
زخم زبان شنیدهای از دوست، بارها
خواندی به رغم سنگ کبوتر ستیزها
خواندی به رغم فتنه خنجر گذارها
خواندی تو از گلوی شهیدان،"سرود درد"
خواندی از آفتاب، میان غبارها
زخم زبان شنیدهای و دم نمیزنی
زخم زبان شنیده از این سوگوارها
جان میدهند از غم کوچت، نگاه کن!
نانی شده است قسمت این مردهخوارها!
ازپرده پرده سخنت میرسد به گوش
یک سینه زخم حنجره همقطارها
در بیت بیت، دغدغه انقلاب بود
یعنی به شبستیزیات آیینهدارها
دفتر شبیه جنگل طاووس، رنگرنگ
بنگر از آن مکاشفه نقش و نگارها
ای دفترت شبیه درختان سربلند
برسرمراست ازغزلت سایهسارها
شعرت شکوه گمشده پابرهنگان
در گرد باد حادثه آن پایدارها
لبریز از شقایق پرپر ترانهها
سرشار از شکوفه سرخ انارها
بنگر چقدر شاعرکان خیره بر نوبل
بنگر چقدر در صف اسکار، خوارها
قومی تکان نداده شهادت کلاهشان
قومی میان معرکه آتش بیارها
دم میزنند پشت نقاب نفاق و زرق
در رنگها که دیدی ازآنان هزارها
اینسان پرنده رمضان گشت روح تو
پر زد میان گریه شب زندهدارها
از آن بهار باغ گل سرخ مانده است
میبینمش به وسعتی از لالهزارها
"ما را نشان برگ گلی زان بهار ماند"
ما را همین بس است از او یادگارها
***
علی اکبر شجعان:
دلم شد گرم آه و سوگواری
سرشک غم نمود از دیده جاری
میان آسمان آبی دل
دوباره خیمه زد ابر بهاری
ز داغ خالق شعر و ترانه
اسیر غصه شد باغ قناری
«سرود درد» می خوانند امشب
تمام عاشقان با بیقراری
برای شاعری که کرده عمری
خدا را با سلاح شعر یاری
کسی که کرده ایوان سخن را
به شعر انقلاب آئینه کاری
درخت عزت و عشق و شرف را
به آب دیده کرده آبیاری
کسی که خوانده حتی با شهامت
به پای دار شعر پایداری
کسی که با سپاه شعر کرده
ز ایران خمینی پاسداری
به روی سینهاش از دشمن و دوست
مدالی مانده بود از زخم کاری
اگر چه پرکشید از باغ دیده
غمش حک شد به دلها یادگاری
قلم با گریه امشب میسراید
غم هجر حمید سبزواری
***
الهام نجمی:
حس میکنم نگاه تو را مثل آفتاب
باران به چشمهای نجیبت گرفته قاب
پاییز شد دوباره و غم میوزد به باغ
میسوزد از جدایی و این درد بیحساب
بر شعرهای روشن تو، اشک سرخ ریخت
دلتنگ شد برای تو و حسِ شعر ناب
عمری برای شعر شهادت قلم زدی
در هر غزل گرفتهای از نور او ثواب
تا انتهای مشق وفا با خودت ببر
قلبی که در نبود تو پر شد از اضطراب
پرواز تو شکسته دل خسته مرا
با خود مرا ببر به شب شعر انقلاب
رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد و خاطره زندهیاد سبزواری، به نقل خاطرهای از او پرداخت و گفت: حتماً شما هم این دو بیت شعر معروف را شنیده و یا بر سر در حمامهای عمومی خواندهاید:
هر که دارد امانتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
گر که نسپارد و شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهم بود
شاید شما هم مثل خیلی از مردم ندانید که شاعر این شعر کیست و اگر بدانید که شاعر آن استاد حمید سبزواری است، کمی تعجب کنید!
وی ادامه داد: استاد حمید سبزواری تعریف میکرد که قبل از انقلاب در سبزوار صاحب یک حمام عمومی بود که معمولاً افرادی که به این حمام میآمدند - علیرغم میل باطنی استاد - وسایل و اشیا قیمتی خود را در لحظه ورود به صورت امانت نزد ایشان میسپردند. استاد می گفت نگهداری این وسایل و اشیا کار بسیار سختی بود و من به دنبال راه حلی برای شانه خالی کردن از زیر بار این مسئولیت خطیر و پر دردسر بودم. تا این که یک روز به این فکر افتادم که با سرودن چند بیت شعر و نصب آن بر سر در ورودی حمام، بدون کلکل کردن با مردم، با ادبیاتی مناسب و محترمانه به آنها بگویم که مدیریت حمام چنین مسئولیتی را نمیپذیرد تا از این به بعد مشتریان از سپردن اشیا قیمتی خود به مدیر حمام خودداری کنند؛ به همین علت این دو بیت را سرودم.
اسماعیلی افزود: استاد در ادامه با خنده میگفت ولی ظاهراً مردم کوچه و بازار شاعرتر از من بودند؛ زیرا با مصادره به مطلوب کردن شعر فوق و اصلاح کلمه «نسپارد» به «بسپارد»، من را متوجه این نکته کردند که باید مسئولیتپذیر باشم و به خاطر راحتی خود، شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنم.
عبدالرحیم سعیدیراد، از دیگر شاعران حاضر در این مراسم، نیز با ارائه یادداشتی، سبزواری را الگویی برای شاعران انقلابی دانست و گفت: در اوایل دوران شاعریام (حوالی سالهای 68- 69) تا سالها نمیدانستم که «حمید سبزواری» تخلص جناب آقای «حسین ممتحنی» است؛ البته تخلص او در اغلب غزلهایش حمید بود. میگویند کار سرودن را از 14 سالگی شروع کرده بود. کسانی که از سنین پایین شعر را شروع میکنند، معمولاً در دوران جوانی که اوج سرودن و جسارتهای زبانی در شعر است به پختگی لازم در شعرهایشان میرسند.
وی با بیان اینکه مرحوم سبزواری از آن دست نیروهای انقلابیها بود که از سال 1332 فعالیتها و مبارزات خود را شروع کرده بود، ادامه داد: اینها را در راه سفری به قم برایم تعریف کرد و چقدر ماجراهای شیرینی داشت که همان موقع به ایشان عرض کردم که این خاطرات ظرفیت سریال تلویزیونی شدن را دارند. یکی دو کار از شعرهای با مضمون انقلابی هم برایم خواند.
میگفت این شعر را در سال 32 در واکنش به جریان امتیاز نفت شمال، سروده است. شیوه شعری او بیشتر متأثر از سبک خراسانی و گاه تلفیقی از سبک خراسانی و سبک عراقی است. سبزواری البته در واپسین سالهای عمر خود به سبک هندی تمایل نشان داد و غزلهایی به این سبک سرود.
سعیدیراد شعر زندهیاد سبزواری را شعری بیتکلف و در عین حال استوار و فاخر توصیف کرد و یادآور شد: لحن حماسی شعرهای ایشان از جمله ویژگیهای اصلی کلام و بیان استاد محسوب میشود. این ویژگی را به وضوح میتوان در سرودههای سالهای متمادی ایشان و در انواع قالبهای شعری ایشان مشاهده کرد. انقلابیگری نیز از اصلیترین ویژگیهای درونمایه شعر ایشان محسوب میشود و تقریباً در همه سرودههای ایشان خصوصاً بعد از انقلاب اسلامی مشهود است. از این میتوان فهمید که شخصیت ایشان در همه صحنههای انقلاب حضور چشمگیری داشته و به دهه 60 و دوران پرخروش دفاع مقدس محدود نمیشود.
به گفته سعیدیراد؛ استاد سبزواری از پیشتازان شعر انقلاب بود و بسیاری از شعرهایش پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی را با مضمون نهضت مردم ایران سرود، به این خاطر، پدر شعر انقلاب نام گرفت. سرود زیبای «خمینی ای امام (ره)» که در اولین لحظه ورود امام خمینی(ره) به ایران در فرودگاه مهرآباد اجرا شد جزو ماندگارترین آثار این شاعر بزرگ است. بارها او را دیدم که در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری مورد تشویش رهبری قرار گرفت و در آخرین دیدار هم در خصوص ایشان فرمود: معلوم میشود در این سن هم میشود شعر جوانانه گفت.
پر واضح است که شعر جوانانه یعنی شعر پرشور و پر حرارات و احیاناً حماسی. زندهیاد حمید سبزواری تا آخرین روزهای عمر با برکتش پابه پای جوانان انقلابی در عرصه حضور داشت. این شاعر انقلابی در سال 1393 مفتخر به دریافت نشان افتخار «جهادگر عرصه فرهنگ و هنر» شد که این افتخار بزرگی برای ایشان محسوب میشود. حرف آخر اینکه استاد سبزواری میتواند الگوی مناسبی برای شاعران انقلاب و شاعران انقلابی باشد.
بخش دیگر این مراسم به سرودههایی اختصاص داشت که شاعران به یاد پدر شعر انقلاب سرودند. بخشی از سرودههای شاعران به این شرح است:
عبدالرحیم سعیدیراد:
آسمان تیره بود و طوفانی
«ذره بودی و آفتاب شدی»
بین انبوه شاعران بزرگ
«پدر شعر انقلاب» شدی
هم مرید امام و هم رهبر
خادم انقلاب و دین بودی
مثل یک دیدهبان آماده
هر کجا بوده اولین بودی
یاد آن روزهای خوب بخیر
شعرخوانی درون یک سنگر
از کلام تو شور میبارید
مثل اشعار مشفق و قیصر
جبهه بود و حماسهخوانیها
شور سلمان و شعر مردانی
روبرویت علیرضا قزوه
پشت سر جذبه بود و کاشانی
کربلا میرسید از هر سو
روزها میشدند عاشورا
واژههایت گلولههای تفنگ
شعر تو مثل بمب آتشزا
ماه مهمانی خدا آمد
تو ولی بار خویش را بستی
نیمه شب بود و ناگهان با شوق
به خدای بزرگ پیوستی
***
محمدمهدى عبدالهى:
نگاه آینه از ماتمى خبر دارد
حکایتى است که غمنامهاى دگر دارد
ستاره مىدهد از کوچ او خبر، امشب
خوشا سپهر ادب اینچنین قمر دارد
بخوان به گریه غزلهاى "سبزوارى" را
میان "بانگ جرس"، ناله سحر دارد
مسافر ملکوت است، چشمهاى "حمید"
که با شکوه بر آن بیکران، نظر دارد!
کتاب حاصل عمرش، فقط ولایت بود
چکیدهاى که در آن تا خدا سفر دارد
سرود، درد جدایى و درد هجران را
"سرود دیگر" او، رنگ محتضر دارد
***
علیرضا قزوه:
خاک ای خاکی که میگیری کنون در بر مرا
بشنو از من نیست جز شور خدا در سر مرا
آتشی دارم به جان گویی خدا روز ازل
خلق کرده جای خاک از خون و خاکستر مرا
شعر پاکم رشتهای از شیر پاک مادر است
نور قرآن ریخته در کام جان مادر مرا
بید مجنونم که در دشت عطش روییدهام
نشکند طوفان و تندر نشکند صرصر مرا
از تبار نوبهارم سربدار سبزوار
هان کفن سازید از نسرین و سوسنبر مرا
همرهم بودید هم از منزل اول به صدق
همصدا باشید هان تا منزل آخر مرا
میبرندم بال در بال ملایک تا بهشت
دستههای قدسیان با بانگ یا حیدر مرا
لحظه تلقین زمان ذکر افهم یا حمید
روضهای خوانید از آن سید بی سر مرا
بار سنگینی نبودم روی دوش دوستان
آن چنان خجلت نداد این پیکر لاغر مرا
پیش چشم مردمان در شستوشوی واپسین
آب غسل آرید از جوبار چشم تر مرا
خواندهام عمری سرود درد اما با نشاط
التفاتی نیست بر دنیای خنیاگر مرا
آنقدر شور حسینی هست در جانم که عشق
برده از جامهدران یک پرده بالاتر مرا
سالک راه ولایت بودم از روز نخست
میشناسند از بن جان رهرو و رهبر مرا
پارسی را پاس میدارم به فر انقلاب
پارسایانی که میدانید قدر و فر مرا
فارغم از لعل و مروارید و یاقوت و درر
نیست جز در دری در زندگی گوهر مرا
من مرید اهل بیتم من زبان ملتم
پاس میدارند هم بیرون از این کشور مرا
هم دلیران مهر میورزند بر اشعار من
هم شهیدان یاد میآرند در سنگر مرا
ای خمینی میهمان داری مریدت آمده است
نزد پیغمبر شفاعت کرده آن سرور مرا
غیر ذکر یا علی ذکری ندارم بر زبان
دست میگیرد علی در عرصه محشر مرا
بیشتر بخوانید
برای مردی که به جرم آرمانخواهی خنجر بیمهری خورد
***
رضا اسماعیلی:
آمد ز راه مرد و غزلخوان سلام کرد
چون بوی گل، به باغ و گلستان سلام کرد
در پیش پای حضرت دریا بلند شد
ابری شد و به فطرت باران سلام کرد
در فصل شب، ز روشنی مهر و ماه گفت
آیینه شد، به صبح درخشان سلام کرد
رد شد ز کوچه باغ نگاه فرشتهها
با لهجه فرشته، به انسان سلام کرد
وقتی شکست بغض خدا در گلوی او
«امَن یُجیب» خواند و به ایمان سلام کرد
در گوش لالهها، غزلی دلشکسته خواند
آتش به جان، به داغ نیستان سلام کرد
با داغ دل، سرود غریبی ز درد خواند
در فصل خون، به زخم شهیدان سلام کرد
در فتنهخیز خون و خطر، قد نکرد خم
قامت کشید سرخ و به توفان سلام کرد
او شاعر حماسه خرداد عشق بود
با نای جان، به پیر جماران سلام کرد
در آخرین نماز به پابوس دوست رفت
چرخی زد و به شمس خراسان سلام کرد
آهسته از کنار نگاه زمین گذشت
در آسمان، به حضرت جانان سلام کرد
***
محمدحسین انصارىنژاد:
بانگ درای قافله سربدارها
پیچیده در سپیدهدم کوهسارها
بنگر بر آن کرانه فرود عقاب را
چرخی بزن فراتر از این گیرو دارها
پیری قلم به دست سبکروح درفلق
رد می شود رهای رها از حصارها
آشفته از مقرنس چرخ کمان به دست
از گردش مشعبد و زخم قمارها
بانگ جرس شنیده و بیتاب میرود
با آخرین ستاره از این رهگذارها
پیری، امام آینهها را مرید محض
پیری، امیر قافله شبشکارها
پیر است و چشم شبشکنش دیدنیتر است
صاف و صریح مثل همان روزگارها
بشنو از او سپیدهدمان شعر تازهای
شعری شبیه زمزمه جویبارها
شعری از او در آینه صبح سبزوار
چون گیسوی شکنشکن آبشارها
بانگ رحیل میرسد و بال میزند
مثل پرنده از قفس انتظارها
زخم زبان شنیدهاى، ای پیر شب ستیز
زخم زبان شنیدهای از دوست، بارها
خواندی به رغم سنگ کبوتر ستیزها
خواندی به رغم فتنه خنجر گذارها
خواندی تو از گلوی شهیدان،"سرود درد"
خواندی از آفتاب، میان غبارها
زخم زبان شنیدهای و دم نمیزنی
زخم زبان شنیده از این سوگوارها
جان میدهند از غم کوچت، نگاه کن!
نانی شده است قسمت این مردهخوارها!
ازپرده پرده سخنت میرسد به گوش
یک سینه زخم حنجره همقطارها
در بیت بیت، دغدغه انقلاب بود
یعنی به شبستیزیات آیینهدارها
دفتر شبیه جنگل طاووس، رنگرنگ
بنگر از آن مکاشفه نقش و نگارها
ای دفترت شبیه درختان سربلند
برسرمراست ازغزلت سایهسارها
شعرت شکوه گمشده پابرهنگان
در گرد باد حادثه آن پایدارها
لبریز از شقایق پرپر ترانهها
سرشار از شکوفه سرخ انارها
بنگر چقدر شاعرکان خیره بر نوبل
بنگر چقدر در صف اسکار، خوارها
قومی تکان نداده شهادت کلاهشان
قومی میان معرکه آتش بیارها
دم میزنند پشت نقاب نفاق و زرق
در رنگها که دیدی ازآنان هزارها
اینسان پرنده رمضان گشت روح تو
پر زد میان گریه شب زندهدارها
از آن بهار باغ گل سرخ مانده است
میبینمش به وسعتی از لالهزارها
"ما را نشان برگ گلی زان بهار ماند"
ما را همین بس است از او یادگارها
***
علی اکبر شجعان:
دلم شد گرم آه و سوگواری
سرشک غم نمود از دیده جاری
میان آسمان آبی دل
دوباره خیمه زد ابر بهاری
ز داغ خالق شعر و ترانه
اسیر غصه شد باغ قناری
«سرود درد» می خوانند امشب
تمام عاشقان با بیقراری
برای شاعری که کرده عمری
خدا را با سلاح شعر یاری
کسی که کرده ایوان سخن را
به شعر انقلاب آئینه کاری
درخت عزت و عشق و شرف را
به آب دیده کرده آبیاری
کسی که خوانده حتی با شهامت
به پای دار شعر پایداری
کسی که با سپاه شعر کرده
ز ایران خمینی پاسداری
به روی سینهاش از دشمن و دوست
مدالی مانده بود از زخم کاری
اگر چه پرکشید از باغ دیده
غمش حک شد به دلها یادگاری
قلم با گریه امشب میسراید
غم هجر حمید سبزواری
***
الهام نجمی:
حس میکنم نگاه تو را مثل آفتاب
باران به چشمهای نجیبت گرفته قاب
پاییز شد دوباره و غم میوزد به باغ
میسوزد از جدایی و این درد بیحساب
بر شعرهای روشن تو، اشک سرخ ریخت
دلتنگ شد برای تو و حسِ شعر ناب
عمری برای شعر شهادت قلم زدی
در هر غزل گرفتهای از نور او ثواب
تا انتهای مشق وفا با خودت ببر
قلبی که در نبود تو پر شد از اضطراب
پرواز تو شکسته دل خسته مرا
با خود مرا ببر به شب شعر انقلاب