خاطرات بانوی امدادگر از روزهای جنگ
وقتی کاری برای نجات جان انسانها انجام میدادیم، انگار روی آسمان راه میرفتیم؛ معنای واقعی ایثار را در بیمارستان میدیدیم؛ بهعنوان مثال یک مجروح که وضعیت خوبی نداشت، رسیدگی به همرزمش را بر خود مقدم میدانست و به ما میگفت «به آن برادر رسیدگی کنید خونریزیاش بیشتر است.»
شهدای ایران: مینا کمایی، امدادگر دفاع مقدس میگوید: «یکبار مجروحی به اسم «علی حیدری» را به بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان آوردند که خمپاره ۶۰ عمل نکرده هنوز در بدنش بود؛ هر لحظه امکان داشت خمپاره منفجر شود؛ تا اینکه از گروه تخریب آمدند و خمپاره را خنثی کردند، اما این رزمنده در اتاق عمل به شهادت رسید.» جنگ بود و هر کدام از مردم سرزمینمان هر کاری از دستشان برمیآمد، برای دفاع از مملکت و انقلاب اسلامی انجام میدادند. «مینا کمایی» هم که دوران جنگ امدادگر جوانی بود، به مناطق جنگی رفت و به مدت پنج سال در بیمارستانهای آبادان و شوش و اهواز به مجروحان خدمت میکرد. بخشی از خاطرات این بانوی امدادگر را که با «جوان» در میان گذاشته را پیشرو دارید.
شرایط خاص
شرایط خاصی در منطقه بود؛ هر روز مجروحان زیادی به بیمارستان منتقل میکردند؛ ما دوره امدادگری و تیراندازی را از طرف سپاه گذرانده بودیم. به همین خاطر من و خواهرم «مهری» برای امدادرسانی وارد بیمارستان آبادان شدیم. در حین امدادرسانی کارهای دیگری را یاد گرفتیم؛ حتی پزشکان برای ما کلاسهای آموزشی مثل آتلبندی، رگگیری و بخیه برگزار میکردند. آن موقع شرایط بسیار خاصی بود؛ وقتی کاری برای نجات جان انسانها انجام میدادیم، انگار روی آسمان راه میرفتیم؛ معنای واقعی ایثار را در بیمارستان میدیدیم؛ بهعنوان مثال یک مجروح که وضعیت خوبی نداشت، رسیدگی به همرزمش را بر خود مقدم میدانست و به ما میگفت «به آن برادر رسیدگی کنید خونریزیاش بیشتر است.» حضور خدا و فداکاری مردم را در آن شرایط میدیدیم و نعمت جنگ را ما در این شرایط درک کردیم. تعداد مجروحان در زمان حمله به قدری زیاد بود که باغ بیمارستان امام (ره) هم پر از مجروح میشد؛ گاهی در حملهها پیش میآمد که طی دو روز نمیتوانستیم، بخوابیم یا خواب مختصر داشتیم؛ گاهی زیر ناخنهایمان خون خشک میشد و موقع وضو گرفتن باید لابهلای ناخنها را با اسکاچ تمیز میکردیم تا بتوانیم نماز بخوانیم.
شهادت یک خانواده
خاطرات زیادی از آن روزها داریم که همیشه در ذهنمان مرور میشود؛ در هر لحظه ممکن بود جان خود را از دست بدهیم، اما باید مقاومت میکردیم. به یاد دارم یکبار در آبادان به دیدن مادر شهید غضنفری رفتیم تا شهادت فرزندش را تسلیت بگوییم؛ وقتی به بیمارستان برگشتیم، شنیدیم بعد از یک ساعت خمپاره کاتیوشا به منزل شهید غضنفری اصابت کرد و تمام اعضای خانواده از جمله مادر، خواهر و برادر شهید غضنفری به شهادت رسیدند و فقط همسر شهید، زنده مانده بود که در بخش بستری بیمارستان او را دیدیم. الان هم مزار این شهیدان در گلزار شهدای آبادان است. اگر ما یک ساعت دیرتر به منزل شهید میرفتیم، قطعاً در جمع خانواده شهید غضنفری بودیم، اما خدا نخواست تا به شهادت برسیم.
دختر بچه بامیهفروش
اوایل که صدام به شهر آبادان حمله کرد، ما مجروحانی از زن و مرد و کودک غیرنظامی داشتیم؛ بهعنوان مثال دختر بچه مجروحی در بیمارستان آبادان بود که در حین فروش بامیه در خیابان بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بود. آن زمان روستاهای آبادان هم خیلی بمباران میشدند و برخی از مجروحان که در روستاهای آبادان بودند، بعد از بهبودی ما را به خانهشان دعوت میکردند و ما هم با تعدادی از دوستان به منزلشان رفتیم. بیشتر در مواقع حمله و عملیات تعداد زیادی مجروح میآوردند؛ حتی گاهی ما در خواب بودیم که ما را برای رسیدگی به مجروحان بیدار میکردند و خودمان را سریع به اورژانس میرساندیم.
ماجرای خمپاره ۶۰
در اوایل جنگ که آبادان در محاصره بعثیها بود، یک بار مجروحی به اسم «علی حیدری» را به بیمارستان امام خمینی (ره) آوردند؛ در بدن این مجروح خمپاره ۶۰ عمل نکرده وجود داشت؛ طوری که نوک تیز خمپاره از سینهاش بیرون زده بود. این مجروح را روی برانکارد در حالت نشسته نگه داشته بودند، چون خمپاره عمل نکرده بود، نه میشد او را به پشت بخوابانیم، نه به روی سینه. هر لحظه امکان داشت، خمپاره منفجر شود و بیمارستان روی هوا برود؛ به همین دلیل بخش اورژانس را خالی کردند و تصمیم بر این شد که از گروه تخریب بیایند و این خمپاره را خنثی کنند و بعد ما این مجروح را به اتاق عمل منتقل کنیم. مجروح خونریزی شدیدی داشت و نمیتوانستیم برای او کاری کنیم. بعد از خنثیشدن خمپاره او را به اتاق عمل بردند و در اتاق عمل شهید شد؛ شهید حیدری دائم ذکر «یاحسین» را میگفت.
شرایط خاص
شرایط خاصی در منطقه بود؛ هر روز مجروحان زیادی به بیمارستان منتقل میکردند؛ ما دوره امدادگری و تیراندازی را از طرف سپاه گذرانده بودیم. به همین خاطر من و خواهرم «مهری» برای امدادرسانی وارد بیمارستان آبادان شدیم. در حین امدادرسانی کارهای دیگری را یاد گرفتیم؛ حتی پزشکان برای ما کلاسهای آموزشی مثل آتلبندی، رگگیری و بخیه برگزار میکردند. آن موقع شرایط بسیار خاصی بود؛ وقتی کاری برای نجات جان انسانها انجام میدادیم، انگار روی آسمان راه میرفتیم؛ معنای واقعی ایثار را در بیمارستان میدیدیم؛ بهعنوان مثال یک مجروح که وضعیت خوبی نداشت، رسیدگی به همرزمش را بر خود مقدم میدانست و به ما میگفت «به آن برادر رسیدگی کنید خونریزیاش بیشتر است.» حضور خدا و فداکاری مردم را در آن شرایط میدیدیم و نعمت جنگ را ما در این شرایط درک کردیم. تعداد مجروحان در زمان حمله به قدری زیاد بود که باغ بیمارستان امام (ره) هم پر از مجروح میشد؛ گاهی در حملهها پیش میآمد که طی دو روز نمیتوانستیم، بخوابیم یا خواب مختصر داشتیم؛ گاهی زیر ناخنهایمان خون خشک میشد و موقع وضو گرفتن باید لابهلای ناخنها را با اسکاچ تمیز میکردیم تا بتوانیم نماز بخوانیم.
شهادت یک خانواده
خاطرات زیادی از آن روزها داریم که همیشه در ذهنمان مرور میشود؛ در هر لحظه ممکن بود جان خود را از دست بدهیم، اما باید مقاومت میکردیم. به یاد دارم یکبار در آبادان به دیدن مادر شهید غضنفری رفتیم تا شهادت فرزندش را تسلیت بگوییم؛ وقتی به بیمارستان برگشتیم، شنیدیم بعد از یک ساعت خمپاره کاتیوشا به منزل شهید غضنفری اصابت کرد و تمام اعضای خانواده از جمله مادر، خواهر و برادر شهید غضنفری به شهادت رسیدند و فقط همسر شهید، زنده مانده بود که در بخش بستری بیمارستان او را دیدیم. الان هم مزار این شهیدان در گلزار شهدای آبادان است. اگر ما یک ساعت دیرتر به منزل شهید میرفتیم، قطعاً در جمع خانواده شهید غضنفری بودیم، اما خدا نخواست تا به شهادت برسیم.
دختر بچه بامیهفروش
اوایل که صدام به شهر آبادان حمله کرد، ما مجروحانی از زن و مرد و کودک غیرنظامی داشتیم؛ بهعنوان مثال دختر بچه مجروحی در بیمارستان آبادان بود که در حین فروش بامیه در خیابان بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بود. آن زمان روستاهای آبادان هم خیلی بمباران میشدند و برخی از مجروحان که در روستاهای آبادان بودند، بعد از بهبودی ما را به خانهشان دعوت میکردند و ما هم با تعدادی از دوستان به منزلشان رفتیم. بیشتر در مواقع حمله و عملیات تعداد زیادی مجروح میآوردند؛ حتی گاهی ما در خواب بودیم که ما را برای رسیدگی به مجروحان بیدار میکردند و خودمان را سریع به اورژانس میرساندیم.
ماجرای خمپاره ۶۰
در اوایل جنگ که آبادان در محاصره بعثیها بود، یک بار مجروحی به اسم «علی حیدری» را به بیمارستان امام خمینی (ره) آوردند؛ در بدن این مجروح خمپاره ۶۰ عمل نکرده وجود داشت؛ طوری که نوک تیز خمپاره از سینهاش بیرون زده بود. این مجروح را روی برانکارد در حالت نشسته نگه داشته بودند، چون خمپاره عمل نکرده بود، نه میشد او را به پشت بخوابانیم، نه به روی سینه. هر لحظه امکان داشت، خمپاره منفجر شود و بیمارستان روی هوا برود؛ به همین دلیل بخش اورژانس را خالی کردند و تصمیم بر این شد که از گروه تخریب بیایند و این خمپاره را خنثی کنند و بعد ما این مجروح را به اتاق عمل منتقل کنیم. مجروح خونریزی شدیدی داشت و نمیتوانستیم برای او کاری کنیم. بعد از خنثیشدن خمپاره او را به اتاق عمل بردند و در اتاق عمل شهید شد؛ شهید حیدری دائم ذکر «یاحسین» را میگفت.