سفیر سابق ایران در عراق با بیان اینکه اگر امریکا در عراق شکست نخورده بود، جنگ را به ما هم تحمیل میکرد، گفت: سردار سلیمانی هم منطقه را از خطر تجزیه رهاند و هم خطر جنگ را از سر ملت ایران دور کرد.
شهدای ایران: پرونده ویژه «هجر حبیب»: 13 دی ماه سال 98، ارتش تروریستی آمریکا در بغداد دست به یک عملیات ترور زد و طی آن سردار قاسم سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس، ابومهدی المهندس از فرماندهان عالیرتبه حشد شعبی عراق و جمعی از همراهان آنها را وقتی در حال خروج از فرودگاه این شهر بودند، به شهادت رساند.
این ترور تبعات زیادی را در پی داشت و پس از آن بود که موج گسترده ضدامریکایی در عراق شکل گرفت و پارلمان این کشور نیز رای به خروج امریکاییها از عراق داد.
عراق به عنوان یکی از بزرگترین همسایگان ایران، ازجمله کشورهاییست حوادث اتفاق افتاده در آن طی سالهای گذشته، تاثیرات زیادی بر وضعیت منطقه داشته است.
اشغال عراق توسط آمریکایی، سقوط صدام و تشکیل دولت های مختلف و نیز ظهور تروریسم تکفیری داعش در این کشور، موجب شد تا جمهوری اسلامی ایران نیز با حساسیت بیشتری وقایع عراق را دنبال کند و نیروی قدس سپاه در این میان نقش بسزایی برعهده داشت.
حسن کاظمی قمی سفیر سابق ایران در عراق در گفتگوی تفصیلی ضمن بررسی ابعاد شخصیتی و مدیریتی سردار شهید سلیمانی، به اهمیت کشور عراق برای ایران بخصوص از نگاه فرمانده شهید نیروی قدس پرداخته است که متن آن را در ادامه میخوانید.
* اگر اجازه بفرمایید با توجه به اشرافی که شما بر مسئله عراق دارید -بواسطه اینکه چند سال سفیر ایران در این کشور بودید- و با توجه به اینکه سردار سلیمانی هم در این کشور و در شهر بغداد به شهادت رسیدند، گفتگو را از موضوعات مبتلا به کشور عراق آغاز کنیم.
چند نقل قول از سردار سلیمانی وجود دارد و افراد مختلفی هم آن را نقل کردند که ایشان تاکید زیادی بر روی عراق به عنوان یک کشور مهم برای ایران داشتند و روایت شده که گفتند "دوست دارم مقتلم در عراق باشد."
اینکه عراق به عنوان یک کشور بزرگ همسایه با یک سری ویژگیهای خاص چه جایگاهی برای ما دارد، تا حدود زیادی معلوم است ولی سوال من، مشخصا این است که این اهمیت در نگاه سردار سلیمانی از کجا نشات میگیرد؟
فرمانده شهید ما سردار بزرگ سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی مصداق ترجمه آیه شریفه «مِنَ المُؤمِنینَ رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا» بود؛ چه در خصوصیات و فضایل شخصی و چه در دستاوردهایی که ایشان به امت، جوامع و کشورهای اسلامی و ایران عرضه کرد؛ من معتقدم اگر زمانی ویژگیها و اوصاف ایشان به درستی و روشنی باز شود و خدماتی که انجام داد را بازگو کنیم، معلوم خواهد شد که چرا میگوییم او ترجمان این آیه شریفه است.
اما درمورد عراق، از نگاه سردار سلیمانی عراق از جایگاه ویژهای برخوردار است که می تواند برای جهان اسلام در جبهه مبارزه با نظام استکبار و صهیونیسم نقش آفرینی کند.
از جهت دیگر، عراق در نگاه این سردار شهید از جهات مختلف دارای اهمیت است که اولین آن بُعد امنیت ملی، منافع ملی و امنیت داخلی کشور است.
عراق یک ظرفیت و پتانسیل بی مانندی در تهدیدسازی یا فرصت سازی دارد. مثلا در تهدیدسازی اگر تاریخ 4 قرن اخیر را بنگرید، میبینید که کشور ما از سمت غرب، 25 بار مورد تهدیدات کوچک و بزرگ قرار گرفت که مهمترین آنها جنگ تحمیلی 8 ساله از سوی رژیم بعث بود.
اگر نظام استکباری به سردمداری آمریکا میتوانست موقعیت خود را در عراق تثبیت کند، طبیعتا به سمت ایجاد یک نظام سیاسی با مدل امریکایی می رفت و همچنین با استقرار حضور نظامی سعی میکرد ساختار دفاعی و امنیتی عراق را امریکایی کند.
با توجه به مرزهای طولانی مشترک بین ایران و عراق و با توجه به اینکه بین نظام جمهوری اسلامی ایران و نظام استکبار با محوریت امریکا نه اینکه تضاد منافع، بلکه تباین و تضاد ایدئولوژیک وجود دارد، سرزمین عراق بهترین فرصت برای تهدید علیه جمهوری اسلامی ایران میشد.
در بُعد فرصت سازی هم از منظر جمهوری اسلامی، ظرفیتهای بزرگی میان دو کشور ایران و عراق وجود دارد و اگر عراق با ویژگیها و ظرفیتهای بالای خود چه به لحاظ انسانی و چه ژئوپولتیکی، در نگاه استراتژیک همسو و همگام با جمهوری اسلامی ایران باشد، میتواند تاثیرات بزرگی در سطح منطقه و جهان اسلام و در روابط دو جانبه و شکل گیری نظام جدید بگذارد.
این ظرفیتها علاوه بر تقویت روابط دو کشور میتواند با کمک کشورهای دیگر مثل سوریه حلقه اول یک ائتلاف منطقه ای را در بعد امنیت، ثبات و اقتصاد ایجاد کند.
از طرف دیگر عراق به عنوان یک کشور عربی-اسلامی میتواند در تقویت روابط بین جمهوری اسلامی ایران با دیگر کشورها بسیار موثر باشد. ضمن این که هرچه بتوانیم پیوند دو کشور و دو ملت را گسترش و تعمیق دهیم زمینه تهدیدات را نیز کاهش می دهیم.
جمهوری اسلامی ایران با درایت مقام معظم رهبری و فرماندهی میدانی فرد با تدبیری مانند حاج قاسم، در دل تهدیدات فرصت سازی کرد.
از این جهت، تاثیرگذاری عراق بر صحنه منطقه و بین المللی فوق العاده مهم است. اینکه سردار شهید سلیمانی عراق را از این منظر نگاه می کرد، یک واقعیت است.
اگر ما در عراق موفق شدیم در عرصه های دیگر هم میتوانیم موفق باشیم ولی اگر در عراق میباختیم، دیگر مجالی برای شکل گیری جبهه مقاومت نبود.
** اشغال عراق در سال 2003 مقدمهای برای تجاوز امریکا به ایران بود
* یکی از مقاطع مهم که اشاره کردید، موضوع اشغال عراق توسط آمریکا بود. این موضوع ما را با چه وضعیتی روبرو کرد؟
اشغال عراق توسط امریکا در سال 2003 مقدمهای برای تجاوزگری امریکا به خاک ایران از طریق این کشور بود و اگر به اظهارات رئیس جمهور اسبق امریکا نگاه کنیم، متوجه میشویم که موضوع گزینه نظامی علیه ایران زمانی مطرح شد که آمریکاییها عراق را اشغال کردند.
اگر امریکا در عراق موفق میشد، بدون شک فلش عملیات نظامیاش را به سمت ایران میگرفت؛ با توجه به سیگنالهایی که در آن مقطع از داخل کشور نیز داده میشد.
عراق از نگاه امریکا، گام اول شکلدهی «خاورمیانه جدید با مدل امریکایی» بود و استراتژی مقام معظم رهبری و نظام جمهوری اسلامی هم این بود که امریکاییها باید در عراق ناکام بمانند.
اهدافی که آمریکا در طرح خاورمیانه جدید دنبال میکرد، همگی در مقابل مصالح کشور ما و نظامهای مستقل منطقه و علیه جریانات مقاومت اسلامی و حزب الله قرار داشت.
آمریکاییها با این بهانه به منطقه آمدند که میگفتند در اینجا خطر تروریسم متوجه صلح و امنیت جهانی است و ما میخواهیم با آن مقابله کنیم. رهبری مبارزه جهانی با تروریسم را هم در اختیار خودشان گرفتند و با همین بهانهها افغانستان را اشغال کردند و سپس به عراق آمدند.
این روند نشان میدهد که اگر امریکاییها در عراق موفق میشدند، گام بعدی ایران و کل منطقه خاورمیانه و غرب آسیا بود و نظام بینالملل را تحت تاثیر قرار میداد.
غرب آسیا و منطقه ما در کانونی از تحولات سیاسی و ژئوپلتیک قرار دارد و این تحولات تاثیر خود را بر موقعیت و امنیت کشورها و امنیت و صلح و ثبات منطقه و جهان و اقتصاد بینالملل میگذارد.
اگر اشغالگری آمریکا در عراق ناکام نمیماند، همین کار را در مناطق دیگر هم انجام می داد، اما پس از این شکست، استراتژی خود را به استفاده از جنگهای نیابتی تغییر داد که خودش پدیده جدیدی بود و اثرات بسیاری را هم در پی داشت.
اینکه سردار سلیمانی عراق را به عنوان اولویت در صحنه مبارزه با امریکا و متحدینش یعنی نظام استکبار قرار داد، برآمده از تدابیر مقام معظم رهبری و فرماندهی معظم کل قوا بود؛ چه در بعد امنیت ملی و چه در مصالح اسلامی و تاثیراتی که عراق بر عرصه نظام بین الملل داشت.
دستاوردهای جمهوری اسلامی و دولت و ملت عراق دستاوردهای راهبردی بزرگی است که حفظ آنها مهم است. عراق از جبهه دشمن خارج و به اردوگاه خودی وارد شد و این روند را تثبیت کرد.
* نیروی قدس از چه زمانی بر مسئله عراق متمرکز شد؟
در دوران دفاع مقدس، سپاه پاسداران یک تعاملی را با معارضین صدام آغاز کرد و برخی تشکلهای نظامی و سیاسی نیز در همان زمان شکل گرفت که بعدها هم ادامه پیدا کرد.
در سال 2003 که عراق توسط امریکا اشغال شد، این خطر به طور جدی در کشور مورد توجه قرار گرفت که حضور امریکا و اشغال عراق توسط نظامیان این کشور برای ما یک تهدید راهبردی است و طبیعتا جمهوری اسلامی نمیتوانست به عنوان یک ناظر بی طرف نسبت به این پدیده بیتفاوت باشد.
از همان ابتدا مسأله مقابله با طرح امریکا مطرح شد. بنده در آن زمان در عراق سرکنسول بودم. دو سه ماهی که از سقوط صدام و اشغال عراق گذشته بود از تهران به بغداد منتقل شدم. حضور نظامیان امریکا واقعا یک تهدید مهم بود.
با توجه به جایگاهی که نیروی قدس داشت، مأموریتی به این نیرو داده شد تا طرح امریکا در عراق ناکام بماند.
مسأله کوچکی نبود که با چند حرکت بتوان امریکا را شکست داد. امریکا در 29 اسفند 1381 به عراق آمد و عملیات نظامی خود را شروع کرد و در فروردین سال 1382 رژیم صدام ساقط شد. این روند، اشغال کل عراق را به دنبال داشت.
کشورهای بزرگی مثل چین و روسیه حاضر نشدند موضعگیری کنند و امریکا هم جامعه جهانی را از خطر تروریسمی که در ظاهر با آن مقابله می کرد، ترسانده بود.
درحقیقت پیامشان به جمهوری اسلامی ایران بود که عراق یک کشور اشغال شده است و به عراقیهایی که در خارج هم بودند اعلام کردند که اگر بدون هماهنگی وارد کشور شوند، به عنوان تروریست با آنان برخورد میکنند.
منظور از عراقیها، عمدتا معارضینی بود که در ایران حضور داشتند. در عراق هم تعدادی از معارضین سیاسی بودند که با امریکا کار میکردند و با آنها حشر و نشر داشتند ولی عِده و عُده زیادی نداشتند؛ مانند آقای علاوی که امریکا با تلاش خودش او را نخست وزیر کرد.
به هرحال ورود ما به صحنه عراق از سال 2003 جدی شد که میبایست جلوی طرح امریکا را می گرفتیم.
* پیش از این ورود، تحلیلها در داخل درخصوص آینده عراق و حضور آمریکا چه بود؟ مسلماً بررسیهای زیادی باید صورت گفته باشد. نظر کارشناسان چه بود؟
در داخل کشور، از یکی دو سال قبل از آن، جلسات زیادی برگزار شد که چه اتفاقی میخواهد در عراق بیفتد؟ یکی از مباحث این بود که آیا امریکا به عراق حمله خواهد کرد یا نه و آیا نظام صدام را ساقط می کند؟ چیزی که بیشتر برآورد میشد این بود که امریکا صدام را برمیدارد اما نظام سیاسی را حفظ میکند و علتش این بود که اگر نظام را برمی داشت جریانی که میتوانست حاکم شود معارضینی هستند که عمدتا در ایران بودند و در نتیجه امریکا نباید نظام را تغییر میداد.
* ولی اینطور نشد و آمریکا نظام را هم تغییر داد.
امریکا وقتی وارد شد، نظام سیاسی و حزب بعث را ملغی و ارتش را منحل کرد و چون میخواست مدل را کاملا امریکایی کند، میگفت هرچه تجهیزات شرقی هست باید خارج شود و امریکاییها بیایند و ارتش را از نو بسازند.
جمهوری اسلامی از زمان اشغال و حتی قبل از اشغال شروع به مشورت دادن به رهبران معارض کردند که تعدادی از آنان در ایران، سوریه و مناطق دیگر بودند.
بحث این بود که برداشتن رژیم صدام باید توسط خود مردم عراق صورت بگیرد و جمهوری اسلامی ایران از ابتدا مخالف این بود که امریکاییها دخالت کنند و مشورتهای ما هم موثر بود که این را به امریکاییها قبولاندند که باید این اتفاق بیفتد اما امریکا برخلاف تعهدش عمل کرد و در برنامه ای، سفیرشان در ترکیه برخی از رهبران عراقی را خواست و پیام رئیس جمهور امریکا را به آنها داد که ما به این کشور حمله نظامی خواهیم کرد و آن را اشغال میکنیم و نظام صدام را برمی داریم و یک حکومت نظامی تشکیل میدهیم تا فرایندهای بعدی مهیا شود و اگر لازم شد از شما استفاده خواهیم کرد. این کار برای رهبران معارض خیلی سنگین بود.
شما در هر فرایند که بنگرید مانند شکلگیری دولت، انتخابات، قانون اساسی و... امریکا به دنبال این بود تا توافقنامه امنیتی را امضاء کند که خیلی خطرناک بود و متنی که امریکایی ها در قرارداد آورده بودند دو سه اشکال استراتژیک داشت؛ یکی اینکه حاکمیت و سیادت ملت عراق را در دست میگرفت و در عرصه زمین و هوا، امریکا حاکم میشد. چون در پیش نویس امریکاییها آمده بود که تشخیص تهدید با آنهاست و آنها با تهدید مقابله خواهند کرد. این بزرگترین تهدید برای همسایهها بود.
* مشابه کاری که در افغانستان کردند.
یکی از خیانتها و جنایتهای امریکا در افغانستان همین بود که حاکمیت ملی افغانستان را زیر سوال برد و این میتواند برای کشورهای همسایه مشکلساز باشد.
مسأله دیگر، قانون کاپیتولاسیون بود. قانون امریکا این است که همه سربازان آنها در خارج باید مصونیت دیپلماتیک و قضایی داشته باشند. این موضوع هم سیادت و دادگاههای عراق را زیر سوال میبرد.
در عراق در این زمینه کار خیلی سنگینی شد که با آن مخالفت کردند. عراق این مفاد را امضاء نکرد و به همین خاطر قانون داخلی امریکا اجازه نمیدهد که بماند؛ ضمن اینکه ارتش امریکا دچار فرسودگی و آسیبهای شدید شد و تعداد سربازان امریکایی که دچار مشکلات روانی شدند خیلی زیاد است.
اینکه امریکاییها به بهانه کمک به امنیت عراق، متوسل به ایران شدند، بخشی از آن برای نجات خودشان از باتلاقی بود که ایجاد کرده بودند.
اما از طرف ایران، تقریبا میتوان گفت تا امروز در همه پروندهها، جمهوری اسلامی در کنار ملت، رهبران و مراجع دینی عراق بوده و اگر این اشغال ادامه مییافت، دیگر از استقلال و سیادت و حاکمیت ملی عراق خبری نبود. باید به صراحت گفت که جمهوری اسلامی در کنار ملت و رهبران عراق، به دفع این خطر بزرگ کمک کرد.
در موضوعات دیگر مثل همین خطر گروههای تکفیری افراطی و تروریستی نظیر داعش که آمده بود تا پایتخت را بگیرد و حکومت را ساقط کنند، باز جمهوری اسلامی در کنار این ملت و رهبران عراق و مراجع دینی ایستاد و جلوی خطر تجزیه عراق را گرفت.
در موضوع کُردها هم همینطور. جمهوری اسلامی صراحتا با اقدام تجزیه طلبانه بعضی از رهبران کرد که خواسته امریکا و اسرائیل بود مخالفت کرد و در این کار صداقت کامل هم داشت.
** اعلام موضع قاطع سردار سلیمانی به کُردها
* سردار سلیمانی هم در همین مسئله بخصوص تلاشهای گستردهای داشت و جلسات زیادی با کردها برگزار کرد. می دانید مشخصا در خصوص چه موضوعاتی گفتگو میکردند؟
فرمانده شهید ما با رهبران جریان تجزیهطلب گفتگوهای چند ساعته داشت و صراحتا به آنها گفت که این کار به مصلحت کُردها و استقلال و تمامیت ارضی عراق و منطقه نیست.
معتقد بود شکلگیری مرزهای سیاسی بر مبنای قومیت به معنای تجزیه منطقه است. میگفت مسأله فقط کردستان عراق نیست بلکه مساله کل منطقه است و اولویت منطقه این نیست ولی آنها گفتند دیگر تصمیممان را گرفتیم.
حاج قاسم به ایشان گفت من میخواهم به بغداد و ترکیه بروم، آیا در مقام دوست شما بروم یا مقابل شما؟ هیچ رهبر یا شخصیت سیاسی را نمی بینید که این قدر صادقانه و قاطع صحبت کند.
رهبران کشورهای منطقه و شخصیتهای عراقی اعتراف دارند که جمهوری اسلامی در عمل به هر آنچه که میگوید، صادق است. همین الان هم این را میگویند. درحالیکه برخی که گاهی به آمریکا اعتماد کردند و دیدند که آمریکا سر بزنگاه رهایشان کرد.
از سال 2003 که جمهوری اسلامی با فرماندهی حاج قاسم به صحنه عراق و منطقه ورود کرد، تاکنون هر روز ما با یک پدیده مهم روبرو بودیم، از دولت سازی و قانون اساسی گرفته تا داعش و... در طول این مدت و علی رغم همه این اتفاقات، جمهوری اسلامی به کمک و همکاری با دولت، مردم و شخصیت های عراق اهتمام داشته و تلاشهای زیادی در جهت توسعه و تقویت همکاری های دو جانبه صورت گرفته است.
* ولی قبول دارید که سطح همکاریهای ما با عراق به اندازه تلاش هایی که انجام دادیم نیست؟
درست است امروز سطح همکاریها در تراز ظرفیتهای ما نیست اما در این زمینه تلاش زیادی صورت گرفت. ایران اولین کشوری بود که تلاش کرد زیرساختهای عراق را برقرار کند مثل اتصال شبکه برق، فیبر نوری، گاز و توسعه تعاملات مردمی اما این تلاش ها کامل نیست.
وقتی شهرهای مذهبی عراق هنوز امنیت نداشت، تلاش ما این بود که زمینه و بستر برای حضور زائران دو کشور فراهم شود. هرچه این پیوندها عمیقتر شود و منافع به هم گره بخورد از حجم تهدید کاسته میشود و یکی از کارهای بزرگی که حاج قاسم در طول این چند سال انجام داد، ارتباط و پیوند نه تنها در سطح حاکمیت بین عراق و ایران و سوریه و ایران، بلکه پیوند در همه سطوح و عرصههای حکومتی و اجتماعی و نخبگانی و دانشگاهی بود.
ساعتها با عشایر و شیوخ بحث میکردیم تا بیایند و ایران را ببینند؛ زمانی که هنوز پروازهایمان هم راه نیفتاده بود. در عرصههای اجتماعی خیلی کار کردیم. میتوانستیم با مردم پیوند برقرار کنیم. از آنجایی که شیوخ و عشایر در عشیره خود گروههای مرجع بودند، این افراد را تشویق میکردیم و آنها را تا مرز مهران میآوردیم. بعضی از آنها نگران بودند که اگر وارد ایران شوند آنها را دستگیر و اعدام میکنند.
حداقل در طول 4 قرن، از زمان حکومت عثمانیها در عراق، فرهنگ بیاعتمادی میان دو کشور وجود داشته و آنها ایران را دشمن خود میدانستند. این فرهنگ تا زمان رژیم بعث ادامه داشت که دشمنی با ایران را در ذهن بچهها از کودکستان شروع کرده بودند.
مسأله رفت و آمد اتباع دو کشور هم با هدف مقابله با همین ذهنیت تعریف میشد. ما عدد تعیین کرده بودیم که رفت و آمد میان دو کشور در سال باید به مثلا 10 میلیون برسد و تلاش کردیم تا ویزا را هم برداریم.
این یک راهبرد بود که از منظر امنیت و منافع ملی، هر چه تعاملات مردمی را بیشتر و مستحکمتر کنیم، تهدیدات کمتر میشود.
* یکی از کارهای مهم سردار سلیمانی در عراق، مسئله اربعین بود که امروز به یکی از بزرگترین نمادهای پیوند دو ملت تبدیل شده و آثار فراوانی دارد. چطور روی این موضوع تمرکز شد و برای تحقق آن چه کارهایی صورت گرفت؟ چون مسئله اصلی طبیعتا امنیتی بود که به واسطه داعش در این سالها به خطر افتاده بود.
موضوع فقط اربعین نبود. مسأله داعش موضوع اصلی در عراق و سوریه بود که به نیابت از آمریکا میجنگید.
من معتقدم یک دلیل اینکه مردم اینچنین در مراسم تجلیل از حاج قاسم حضور پیدا کردند، عنایت آقا اباعبدالله الحسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود برای اینکه سردار سلیمانی و همرزمان شهیدش راه اربعین حسینی را باز کردند.
از عملیات جرف الصخر که شروع کردند، تا امروز که راهپیمایی اربعین حسینی ثبت جهانی شده، هر ساله بر خیل این جمعیت افزوده میشود. این همایش بزرگ متعلق فقط به شیعیان هم نیست از همه ادیان و مذاهب در آن شرکت میکنند.
در باز کردن مسیر اربعین حسینی، حاج قاسم نقش اول را داشت و امام حسین (ع) در همین دنیا مزدش را به ایشان داد.
داعش میخواست در عراق نظام سیاسی و حکومت شیعه که حاکم بود را از بین ببرد و خلافت را به جایش بگذارد. در واقع امریکا به دنبال این بود که داعش بتواند کار را تمام کند.
یکی از برنامههای اساسی داعش در تحقق این هدف، از بین بردن عتبات مقدسه مثل کربلا و نجف و کاظمین بود؛ شبیه کارهایی که در سامرا کردند.
وجود عتبات عالیات در آنجا یکی از بزرگ ترین ظرفیتهای فرهنگی و دینی برای دو ملت عراق و ایران است و خود این فرهنگ اهل بیت، یکی از دلایل اصلی بود که ما توانستیم در عراق در برابر پدیده تروریسم موفق باشیم.
اولین جایی که داعش در آن ظهور و بروز پیدا کرد، مناطقی بود که امریکاییها در ابتدا حضور داشتند یعنی در یکی از پیچیدهترین و سختترین مناطق نزدیک به کربلا که جرف الصخر هم در این مناطق است و کسی جرأت نمی کند از آنجا رد شود.
ابتدا این کانون مورد هدف قرار گرفت. بزرگترین تهدید مسیر اربعین در اینجا بود که اگر شکسته میشد راههای دیگر را هم باز میکرد.
عملیات جرف الصخر جزو شاهکارهاست و خط شکست داعش از همینجا شروع شد و بعد از آن در منطقه التاجی که جلوی پیشروی های داعش گرفته شد و عملیات های تهاجمی شروع شد تا به این وضعیت رسید. عنایت ائمه به حاج قاسم در این خدمات بود.
** صفهای کیلومتری در «کاراکارس» برای ادای احترام به حاج قاسم
* اگر شما بخواهید درخصوص ویژگیهای فردی و صفات شخصیتی و مدیریتی سردار سلیمانی به چند نمونه اشاره کنید، کدام خصوصیات را از بقیه برجستهتر می بینید؟
یکی ویژگیهای فردی حاج قاسم، همین خدماتی است که به اسلام، قرآن، ائمه اطهار و جامعه بشریت در مقابله با تروریسم کرد.
به نظرم باید از این منظر به موضوع نگاه کرد که چه شد حاج قاسم این اندازه در سطح ایران، منطقه و دنیا مطرح شد؟
این یک حقیقت است. در آمریکای لاتین، مراسم تجلیلی که برای حاج قاسم گرفتند باور کردنی نبود. مثلا مردم در کاراکاس ساعتها جلوی سفارتخانه ایران ایستادند و صف کیلومتری کشیدند تا ادای احترام کنند و دفتر یادبود را امضاء کنند. در برخی مناطق تا چند روز بعد از شهادت مراسم برگزار کردند که این عنایت خداوند است.
تلقی آنها این بود که حاج قاسم شهید راه بشریت است که به دست تروریسم بین الملل یعنی دولت امریکا ترور شد و حاج قاسم کسی بود که به بشریت خدمت میکرد. این نگاه مردم ونزوئلاست و بنده با این افراد مواجه بودم که میگویم.
در ایران، خون شهید سلیمانی جامعه را تحت تاثیر خود قرار داد و همبستگی و اتحاد ایجاد کرد. مراسم تشییع پیکر حاج قاسم خلق یک حماسه جاودانه در تاریخ است که نمونه ندارد. در عراق هم همینگونه بود.
حماسه تشییع پیکر سردار سلیمانی بیعت و وفاداری به خادمین ملت را نشان میداد. در این تشییع بعضا افرادی که شاید در این 40 سال در یک راهپیمایی هم شرکت نکردند، آمدند و برای حاج قاسم اشک ریختند.
این واقعه یک رکورد بود که در تاریخ ثبت شد که چطور مردم از یک فرمانده شهید خود تجلیل کردند؛ به نحوی که مقام معظم رهبری آن روز را یکی از ایام الله معرفی کردند.
حاج قاسم در مکتب امام خمینی(ره) و حضرت آقا پرورش یافت که همان مکتب عاشوراست. شما در هیچ شخصیتی این قدر عنوانهای مقدس نمیبینید؛ شخصیتی که دوست و دشمن به بزرگیش اعتراف می کنند.
سردار سلیمانی فقط یک فرمانده نظامی نبود؛ سیاست را هم خوب میفهمید و درک درستی از سیاست بین الملل داشت. عرصه فرهنگی و اجتماعی را می شناخت و تعاملاتی که با مردم داشت، بیانگر عمق نگاه ایشان بود.
او کسی نبود که بخواهد فقط با توپ و تانک منطقه را از دست دشمن بگیرد. اعتقاد داشت که باید با مردم کار و زندگی کرد. اینکه حضرت آقا می فرمایند ایشان یک فرمانده جنگی بود و در عین حال حدود شرعی را رعایت می کرد اولین خط قرمزش همین بود که نباید به هر قیمتی کار را پیش برد.
یک بار ایشان در میدان جنگ، شبانه به خانه متروکهای رفت و در آنجا نماز خواند و بر روی کاغذ نوشت که من در اینجا نماز خواندم، ای صاحب خانه راضی باش. معمولا یک فرمانده در میدان جنگ ممکن است به این موارد توجه نداشته باشد.
حاج قاسم واقعا عبد صالح خدا و اهل ذکر و خداترس بود. به دنبال نام نبود و به تعبیری، «خودی» نداشت که «خودیت» داشته باشد. این وعده خداست که اگر برای خدا به دین خدا خدمت کردید، خدا محبت شما را در قلوب مردم و مومنین می اندازد. حاج قاسم این گونه بود.
ارادت سردار سلیمانی به شهدا و خانواده شهدا طوری بود که خودش را به آنها مدیون میدانست. هر وقت میخواست به محل کارش برود، وقتی وارد سالن میشد، راهرویی که به سمت دفترش میرفت تماما مزین به عکس شهدای دفاع مقدس، عراق، افغانستان، لبنان، سوریه، فلسطین، یمن و... بود و وقتی وارد این راهرو میشد حالتش تغییر می کرد. چند دقیقه آنجا میماند و با شهدا نجوا میکرد و عکس آنها را میبوسید.
از دیگر ویژگیهای حاج قاسم که به معنای حقیقی قابل مشاهده است، ولایتداری و ذوب شدن در ولایت بود. او به وضوح نشان داد که ولایتپذیری یعنی چه.
فرماندهی که 4 دهه در صحنه رزم بوده، با آن کارنامه سنگین و پر افتخار، کسی که رفته در مسکو با رئیس جمهور روسیه مذاکره کرده و در تراز ابرقدرتها نقش آفرینی داشته، وقتی ببیند که ولی فقیه در موضوعی، نظر دیگری دارد، انگار دیگر هیچ نظری نبوده. تمام هم و غمش این است که نظر رهبری اجرا شود و برای این کار همه را بسیج میکرد.
نگاه حاج قاسم به تکلیف این بود که ولایت چه میگوید. در سخنرانیها و در نوشتههایش به همه توصیه میکند که مسأله جمهوری اسلامی مسأله ولایت است و برای آن قسم جلاله میخورد.
او مصداق عملی یک انسان ولایت مدار بود و افراد اینچنینی زیاد نیستند و حتما یکی از مصادیق دیگرش سیدحسن نصرالله است که مرد الهی و ذخیره الهی است و دقیقا همین نگاه را دارد که حتی تمایلات آقا را برای خود تکلیف میداند.
* یک نکته که شاید کمی در بیان کارنامه سردار سلیمانی و نیروی قدس و در یک شکل کلیتر، "نظام" مغفول میماند، توجه به مسئله منافع ملی است. یعنی برخی اینطور القا میکنند که اهداف و برنامهها خیلی با منافع ملی پیوند ندارد. آیا همینطور است؟ اگر نه، این پیوند چطور تعریف شده است؟
اصلا یک مسأله مهم در عملکرد حاج قاسم امتزاج منافع ملی با مصالح اسلامی است. ما از ملتهای مسلمان حمایت کردیم اما از منافع ملی هم غافل نشدیم. شما نگاه کنید که اگر داعش موفق شده بود، چه بر سر ملت ما میآمد.
اگر داعش موفق میشد، همین کارها را علیه ملت ما انجام می داد و امکان داشت این خطر را حتی در اروپا یا هر نقطه دیگری از جهان هم ایجاد کند. قدرت تبلیغاتی، روانی، نظامی، امنیتی، انسانی و مالی داعش بیش از حد بود و حاج قاسم جلوی این رویه را گرفت.
یقینا اگر امریکا در عراق شکست نخورده بود، جنگ را به ما تحمیل میکرد. اینکه حضرت آقا میفرماید حاج قاسم و مجاهدت شهدا، سایه جنگ را از سر ما برداشت، یک حقیقت است. امنیت داخلی به دست سردار سلیمانی و امثال ایشان محقق شد.
در جنگ 8 ساله، خطرناک ترین خطوط جبهه در دست لشکر حاج قاسم بود. در سیستان و بلوچستان و مقابله با اشرار دیدیم که چطور عمل کرد. همزمان که با آنها میجنگید، برایشان زمین و چاه آب میگرفت تا کشاورزی کنند و اعتقاد داشت خیلی از این افراد به خاطر تنگ دستی و فقر به این کار رو آوردهاند.
در یک کلام، ایشان هم منطقه را از خطر تجزیه رهاند و هم خطر جنگ و تروریسم را از سر ملت ایران دور کرد.
* سردار سلیمانی نماد و شاخص اصلی جبهه مقاومت بود و یقینا بیشترین نقش را در شکلدهی و انسجام آن داشت. حالا این نماد دیگر به لحاظ فیزیکی در میان ما نیست. شما وضعیت جبهه مقاومت در دوران پس از حاج قاسم را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا این فقدان بر روی این جبهه تاثیر منفی نگذاشته است؟
نکته مهم این است که برکات خون حاج قاسم امروز از حیات او بالاتر است. خون او و دیگر شهدای همراهش ازجمله شهید ابومهدی باعث شد موج میلیونی در عراق شکل بگیرد و بلافاصله پارلمان و مجلس نواب عراق رأی اخراج امریکایی ها را داد.
این خون پرده از چهره منافق آمریکا برداشت تا همه ببینند که آمریکا نه تنها دشمن تروریسم نیست بلکه خودش نماد ترور است.
این خیلی مهم است که در دنیا بگویند امریکا رهبر مبارزه با تروریسم را ترور کرد.
اما درخصوص آینده جبهه مقاومت، حاج قاسم در تقویت این جبهه نقشی بی بدیل داشت. امروز چه امریکا بخواهد و چه نخواهد، جبهه مقاومت نظاممند شده و این گونه نیست که نبود سردار سلیمانی خیمه مقاومت را از هم بپاشد. ما امروز هیچ تزلزلی در مقاومت فلسطین، لبنان و یمن نمیبینیم و برعکس، آنها مقاومتر هم شدهاند.
یکی از خصوصیات حاج قاسم همین بود که فرهنگ مقاومت را به دیگران منتقل و آنها را با هم هماهنگ کرد. امروز میبینید این پیوند بین لبنان و یمن و سوریه و... ایجاد شده است.
حزبالله در سوریه خون داد و فرماندهانشان در عراق حضور یافتند. مفهومش این است که امروز جبهه مقاومت به یک قدرت تبدیل شده و چون پایههای مردمی و ایمانی دارد، مستحکم است و حاج قاسم در شکلگیری این نظام نقش اصلی را داشت.
البته امریکاییها سعی دارند با عملیات روانی، خلاف این را القا کنند که میطلبد ما هوشیاری بیشتری داشته باشیم.
* چرا امریکا عراق را برای ترور سردار سلیمانی انتخاب کرد؟ آنها با این ترور در خاک عراق چه هدفی را دنبال می کردند و چه اندازه به آن رسیدند؟
باور بنده این است که طرح ترور سردار سلیمانی توسط امریکا و صهیونیستها مربوط به الآن نبود هرچند در این مقطع رخ داد. اینکه چرا عراق را برای این کار انتخاب کردند، با همان محاسبات جاهلی امریکایی بود.
امریکاییها فکر میکردند که اگر ما سردار سلیمانی را در عراق بزنیم و بتوانیم در آنجا بمانیم، مقاومت حساب کار خود را خواهد کرد؛ چون جایگاه عراق در کل تحولات منطقه اثرگذار است.
گمان امریکا این بود که اگر این اتفاق بیفتد و موفق بشود، کار سوریه، لبنان و دیگران هم ساخته است. این همان نگاه غلطی است که امریکاییها در طول چند سال نسبت به انقلاب اسلامی و نظام ما هم داشتند.
امریکا یک اشتباه استراتژیک دیگر هم دارد و آن این است که در مسیر منافع نامشروع خود هیچ وقت منافع ملتها را نمیبیند و از همین جا هم ضربه میخورد. تصور میکند با توپ و تانکش بی مهابا میزند و جلو میرود و کسی جلودارش نیست و با همین نگاه عمل میکند.
مثلا در افغانستان فقط با عقلانیت ابزاری مینگرد و مسائل دیگران را نمیبیند و در برابر آنها صف آرایی میکند. وقتی میخواست طالبان را بزند، تحت عنوان قهرمانان ملی شروع به تشویق مجاهدین کرد؛ وقتی حکومت خواست تشکیل شود به آنها گفت حق ندارید دخالت کنید و آنها را جنگ سالار نامید. حالا شما حساب کنید مجاهد افغانی که در دوره تجاوز ارتش سرخ شوروی جنگیده و محاسنش سفید شده و میبیند امریکا دارد این کار را با او میکند، آیا در برابرش نمیایستد؟ در عراق هم این گونه است و یکی از خیانتهای امریکا همین است که نمیگذارد دولتهای قوی و ارتش ملی و حرفهای که مجاهدین در آنها هستند شکل بگیرد.
امریکا منافع ملی و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی کشورها را نمیبیند. اینکه در آموزههای نظامی به سربازانش میگوید داریم میرویم یک جامعه متوحش را متمدن کنیم، یعنی به او اجازه میدهد هر جنایتی بکند. برای اینها جبهه معارض درست میکند.
اگر حاج قاسم و ابومهدی را در عراق میزند تصورش این است که همه میگویند حاج قاسم را زد، ما که جای خود داریم.
بعد از این ترور، در بغداد عملیات روانی عظیمی راه انداختند که فرماندهان حشد شعبی و سران گروه های مقاومت را میگیرند و اعدام میکنند.
امریکا فکر میکرد با زدن و عملیات روانی و اقدامات بعدی میتواند اوضاع را در عراق به نفع خود تغییر دهد اما موجی که این شهادت و این خونها به راه انداخت و تظاهرات میلیونی که انجام شد، محاسباتشان را بهم زد.
امریکا وقتی دارد این کار را میکند (ترور سردار سلیمانی در عراق) میداند حاکمیت ملی عراق را نقض میکند اما میگوید این من هستم که تصمیم میگیرم.
عراق یک کشور پیچیده است و محاسبات آمریکاییها در آن دقیق نیست ضمن اینکه عرض کردم، آنها هیچگاه منافع خودشان را با منافع ملتها گره نزدهاند.
ولی در طرف مقابل، یکی از توفیقات ما این است که دو ملت با یکدیگر هم جنس هستند و منافع ما با منافع عراق مشترک است و تهدیداتمان نیز شبیه به هم و مشترک است. سیاست جمهوری اسلامی از اول سیاست ثبات، استقلال، حفظ حاکمیت ملی و دفع اشغالگری بود.
محاسبه آمریکاییها در ترور سردار سلیمانی غلط بود و جمهوری اسلامی هم بلافاصله سیلی خود را زد. عراق هم اعلام کرد که امریکا حاکمیت ما را نقض کرده و مسأله اخراج آنها پیش آمد.
کلام آخر اینکه ما باید بر دستاوردهای شهدایمان پافشاری و آنها را تثبیت کنیم و بدانیم که دشمن شکست خورده اما مأیوس نشده است. ما برای تحقق این اهداف باید راه شهدایی مثل حاج قاسم را با قدرت ادامه بدهیم.
این ترور تبعات زیادی را در پی داشت و پس از آن بود که موج گسترده ضدامریکایی در عراق شکل گرفت و پارلمان این کشور نیز رای به خروج امریکاییها از عراق داد.
عراق به عنوان یکی از بزرگترین همسایگان ایران، ازجمله کشورهاییست حوادث اتفاق افتاده در آن طی سالهای گذشته، تاثیرات زیادی بر وضعیت منطقه داشته است.
اشغال عراق توسط آمریکایی، سقوط صدام و تشکیل دولت های مختلف و نیز ظهور تروریسم تکفیری داعش در این کشور، موجب شد تا جمهوری اسلامی ایران نیز با حساسیت بیشتری وقایع عراق را دنبال کند و نیروی قدس سپاه در این میان نقش بسزایی برعهده داشت.
حسن کاظمی قمی سفیر سابق ایران در عراق در گفتگوی تفصیلی ضمن بررسی ابعاد شخصیتی و مدیریتی سردار شهید سلیمانی، به اهمیت کشور عراق برای ایران بخصوص از نگاه فرمانده شهید نیروی قدس پرداخته است که متن آن را در ادامه میخوانید.
* اگر اجازه بفرمایید با توجه به اشرافی که شما بر مسئله عراق دارید -بواسطه اینکه چند سال سفیر ایران در این کشور بودید- و با توجه به اینکه سردار سلیمانی هم در این کشور و در شهر بغداد به شهادت رسیدند، گفتگو را از موضوعات مبتلا به کشور عراق آغاز کنیم.
چند نقل قول از سردار سلیمانی وجود دارد و افراد مختلفی هم آن را نقل کردند که ایشان تاکید زیادی بر روی عراق به عنوان یک کشور مهم برای ایران داشتند و روایت شده که گفتند "دوست دارم مقتلم در عراق باشد."
اینکه عراق به عنوان یک کشور بزرگ همسایه با یک سری ویژگیهای خاص چه جایگاهی برای ما دارد، تا حدود زیادی معلوم است ولی سوال من، مشخصا این است که این اهمیت در نگاه سردار سلیمانی از کجا نشات میگیرد؟
فرمانده شهید ما سردار بزرگ سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی مصداق ترجمه آیه شریفه «مِنَ المُؤمِنینَ رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا» بود؛ چه در خصوصیات و فضایل شخصی و چه در دستاوردهایی که ایشان به امت، جوامع و کشورهای اسلامی و ایران عرضه کرد؛ من معتقدم اگر زمانی ویژگیها و اوصاف ایشان به درستی و روشنی باز شود و خدماتی که انجام داد را بازگو کنیم، معلوم خواهد شد که چرا میگوییم او ترجمان این آیه شریفه است.
اما درمورد عراق، از نگاه سردار سلیمانی عراق از جایگاه ویژهای برخوردار است که می تواند برای جهان اسلام در جبهه مبارزه با نظام استکبار و صهیونیسم نقش آفرینی کند.
از جهت دیگر، عراق در نگاه این سردار شهید از جهات مختلف دارای اهمیت است که اولین آن بُعد امنیت ملی، منافع ملی و امنیت داخلی کشور است.
عراق یک ظرفیت و پتانسیل بی مانندی در تهدیدسازی یا فرصت سازی دارد. مثلا در تهدیدسازی اگر تاریخ 4 قرن اخیر را بنگرید، میبینید که کشور ما از سمت غرب، 25 بار مورد تهدیدات کوچک و بزرگ قرار گرفت که مهمترین آنها جنگ تحمیلی 8 ساله از سوی رژیم بعث بود.
اگر نظام استکباری به سردمداری آمریکا میتوانست موقعیت خود را در عراق تثبیت کند، طبیعتا به سمت ایجاد یک نظام سیاسی با مدل امریکایی می رفت و همچنین با استقرار حضور نظامی سعی میکرد ساختار دفاعی و امنیتی عراق را امریکایی کند.
با توجه به مرزهای طولانی مشترک بین ایران و عراق و با توجه به اینکه بین نظام جمهوری اسلامی ایران و نظام استکبار با محوریت امریکا نه اینکه تضاد منافع، بلکه تباین و تضاد ایدئولوژیک وجود دارد، سرزمین عراق بهترین فرصت برای تهدید علیه جمهوری اسلامی ایران میشد.
در بُعد فرصت سازی هم از منظر جمهوری اسلامی، ظرفیتهای بزرگی میان دو کشور ایران و عراق وجود دارد و اگر عراق با ویژگیها و ظرفیتهای بالای خود چه به لحاظ انسانی و چه ژئوپولتیکی، در نگاه استراتژیک همسو و همگام با جمهوری اسلامی ایران باشد، میتواند تاثیرات بزرگی در سطح منطقه و جهان اسلام و در روابط دو جانبه و شکل گیری نظام جدید بگذارد.
این ظرفیتها علاوه بر تقویت روابط دو کشور میتواند با کمک کشورهای دیگر مثل سوریه حلقه اول یک ائتلاف منطقه ای را در بعد امنیت، ثبات و اقتصاد ایجاد کند.
از طرف دیگر عراق به عنوان یک کشور عربی-اسلامی میتواند در تقویت روابط بین جمهوری اسلامی ایران با دیگر کشورها بسیار موثر باشد. ضمن این که هرچه بتوانیم پیوند دو کشور و دو ملت را گسترش و تعمیق دهیم زمینه تهدیدات را نیز کاهش می دهیم.
جمهوری اسلامی ایران با درایت مقام معظم رهبری و فرماندهی میدانی فرد با تدبیری مانند حاج قاسم، در دل تهدیدات فرصت سازی کرد.
از این جهت، تاثیرگذاری عراق بر صحنه منطقه و بین المللی فوق العاده مهم است. اینکه سردار شهید سلیمانی عراق را از این منظر نگاه می کرد، یک واقعیت است.
اگر ما در عراق موفق شدیم در عرصه های دیگر هم میتوانیم موفق باشیم ولی اگر در عراق میباختیم، دیگر مجالی برای شکل گیری جبهه مقاومت نبود.
** اشغال عراق در سال 2003 مقدمهای برای تجاوز امریکا به ایران بود
* یکی از مقاطع مهم که اشاره کردید، موضوع اشغال عراق توسط آمریکا بود. این موضوع ما را با چه وضعیتی روبرو کرد؟
اشغال عراق توسط امریکا در سال 2003 مقدمهای برای تجاوزگری امریکا به خاک ایران از طریق این کشور بود و اگر به اظهارات رئیس جمهور اسبق امریکا نگاه کنیم، متوجه میشویم که موضوع گزینه نظامی علیه ایران زمانی مطرح شد که آمریکاییها عراق را اشغال کردند.
اگر امریکا در عراق موفق میشد، بدون شک فلش عملیات نظامیاش را به سمت ایران میگرفت؛ با توجه به سیگنالهایی که در آن مقطع از داخل کشور نیز داده میشد.
عراق از نگاه امریکا، گام اول شکلدهی «خاورمیانه جدید با مدل امریکایی» بود و استراتژی مقام معظم رهبری و نظام جمهوری اسلامی هم این بود که امریکاییها باید در عراق ناکام بمانند.
اهدافی که آمریکا در طرح خاورمیانه جدید دنبال میکرد، همگی در مقابل مصالح کشور ما و نظامهای مستقل منطقه و علیه جریانات مقاومت اسلامی و حزب الله قرار داشت.
آمریکاییها با این بهانه به منطقه آمدند که میگفتند در اینجا خطر تروریسم متوجه صلح و امنیت جهانی است و ما میخواهیم با آن مقابله کنیم. رهبری مبارزه جهانی با تروریسم را هم در اختیار خودشان گرفتند و با همین بهانهها افغانستان را اشغال کردند و سپس به عراق آمدند.
این روند نشان میدهد که اگر امریکاییها در عراق موفق میشدند، گام بعدی ایران و کل منطقه خاورمیانه و غرب آسیا بود و نظام بینالملل را تحت تاثیر قرار میداد.
غرب آسیا و منطقه ما در کانونی از تحولات سیاسی و ژئوپلتیک قرار دارد و این تحولات تاثیر خود را بر موقعیت و امنیت کشورها و امنیت و صلح و ثبات منطقه و جهان و اقتصاد بینالملل میگذارد.
اگر اشغالگری آمریکا در عراق ناکام نمیماند، همین کار را در مناطق دیگر هم انجام می داد، اما پس از این شکست، استراتژی خود را به استفاده از جنگهای نیابتی تغییر داد که خودش پدیده جدیدی بود و اثرات بسیاری را هم در پی داشت.
اینکه سردار سلیمانی عراق را به عنوان اولویت در صحنه مبارزه با امریکا و متحدینش یعنی نظام استکبار قرار داد، برآمده از تدابیر مقام معظم رهبری و فرماندهی معظم کل قوا بود؛ چه در بعد امنیت ملی و چه در مصالح اسلامی و تاثیراتی که عراق بر عرصه نظام بین الملل داشت.
دستاوردهای جمهوری اسلامی و دولت و ملت عراق دستاوردهای راهبردی بزرگی است که حفظ آنها مهم است. عراق از جبهه دشمن خارج و به اردوگاه خودی وارد شد و این روند را تثبیت کرد.
* نیروی قدس از چه زمانی بر مسئله عراق متمرکز شد؟
در دوران دفاع مقدس، سپاه پاسداران یک تعاملی را با معارضین صدام آغاز کرد و برخی تشکلهای نظامی و سیاسی نیز در همان زمان شکل گرفت که بعدها هم ادامه پیدا کرد.
در سال 2003 که عراق توسط امریکا اشغال شد، این خطر به طور جدی در کشور مورد توجه قرار گرفت که حضور امریکا و اشغال عراق توسط نظامیان این کشور برای ما یک تهدید راهبردی است و طبیعتا جمهوری اسلامی نمیتوانست به عنوان یک ناظر بی طرف نسبت به این پدیده بیتفاوت باشد.
از همان ابتدا مسأله مقابله با طرح امریکا مطرح شد. بنده در آن زمان در عراق سرکنسول بودم. دو سه ماهی که از سقوط صدام و اشغال عراق گذشته بود از تهران به بغداد منتقل شدم. حضور نظامیان امریکا واقعا یک تهدید مهم بود.
با توجه به جایگاهی که نیروی قدس داشت، مأموریتی به این نیرو داده شد تا طرح امریکا در عراق ناکام بماند.
مسأله کوچکی نبود که با چند حرکت بتوان امریکا را شکست داد. امریکا در 29 اسفند 1381 به عراق آمد و عملیات نظامی خود را شروع کرد و در فروردین سال 1382 رژیم صدام ساقط شد. این روند، اشغال کل عراق را به دنبال داشت.
کشورهای بزرگی مثل چین و روسیه حاضر نشدند موضعگیری کنند و امریکا هم جامعه جهانی را از خطر تروریسمی که در ظاهر با آن مقابله می کرد، ترسانده بود.
درحقیقت پیامشان به جمهوری اسلامی ایران بود که عراق یک کشور اشغال شده است و به عراقیهایی که در خارج هم بودند اعلام کردند که اگر بدون هماهنگی وارد کشور شوند، به عنوان تروریست با آنان برخورد میکنند.
منظور از عراقیها، عمدتا معارضینی بود که در ایران حضور داشتند. در عراق هم تعدادی از معارضین سیاسی بودند که با امریکا کار میکردند و با آنها حشر و نشر داشتند ولی عِده و عُده زیادی نداشتند؛ مانند آقای علاوی که امریکا با تلاش خودش او را نخست وزیر کرد.
به هرحال ورود ما به صحنه عراق از سال 2003 جدی شد که میبایست جلوی طرح امریکا را می گرفتیم.
* پیش از این ورود، تحلیلها در داخل درخصوص آینده عراق و حضور آمریکا چه بود؟ مسلماً بررسیهای زیادی باید صورت گفته باشد. نظر کارشناسان چه بود؟
در داخل کشور، از یکی دو سال قبل از آن، جلسات زیادی برگزار شد که چه اتفاقی میخواهد در عراق بیفتد؟ یکی از مباحث این بود که آیا امریکا به عراق حمله خواهد کرد یا نه و آیا نظام صدام را ساقط می کند؟ چیزی که بیشتر برآورد میشد این بود که امریکا صدام را برمیدارد اما نظام سیاسی را حفظ میکند و علتش این بود که اگر نظام را برمی داشت جریانی که میتوانست حاکم شود معارضینی هستند که عمدتا در ایران بودند و در نتیجه امریکا نباید نظام را تغییر میداد.
* ولی اینطور نشد و آمریکا نظام را هم تغییر داد.
امریکا وقتی وارد شد، نظام سیاسی و حزب بعث را ملغی و ارتش را منحل کرد و چون میخواست مدل را کاملا امریکایی کند، میگفت هرچه تجهیزات شرقی هست باید خارج شود و امریکاییها بیایند و ارتش را از نو بسازند.
جمهوری اسلامی از زمان اشغال و حتی قبل از اشغال شروع به مشورت دادن به رهبران معارض کردند که تعدادی از آنان در ایران، سوریه و مناطق دیگر بودند.
بحث این بود که برداشتن رژیم صدام باید توسط خود مردم عراق صورت بگیرد و جمهوری اسلامی ایران از ابتدا مخالف این بود که امریکاییها دخالت کنند و مشورتهای ما هم موثر بود که این را به امریکاییها قبولاندند که باید این اتفاق بیفتد اما امریکا برخلاف تعهدش عمل کرد و در برنامه ای، سفیرشان در ترکیه برخی از رهبران عراقی را خواست و پیام رئیس جمهور امریکا را به آنها داد که ما به این کشور حمله نظامی خواهیم کرد و آن را اشغال میکنیم و نظام صدام را برمی داریم و یک حکومت نظامی تشکیل میدهیم تا فرایندهای بعدی مهیا شود و اگر لازم شد از شما استفاده خواهیم کرد. این کار برای رهبران معارض خیلی سنگین بود.
شما در هر فرایند که بنگرید مانند شکلگیری دولت، انتخابات، قانون اساسی و... امریکا به دنبال این بود تا توافقنامه امنیتی را امضاء کند که خیلی خطرناک بود و متنی که امریکایی ها در قرارداد آورده بودند دو سه اشکال استراتژیک داشت؛ یکی اینکه حاکمیت و سیادت ملت عراق را در دست میگرفت و در عرصه زمین و هوا، امریکا حاکم میشد. چون در پیش نویس امریکاییها آمده بود که تشخیص تهدید با آنهاست و آنها با تهدید مقابله خواهند کرد. این بزرگترین تهدید برای همسایهها بود.
* مشابه کاری که در افغانستان کردند.
یکی از خیانتها و جنایتهای امریکا در افغانستان همین بود که حاکمیت ملی افغانستان را زیر سوال برد و این میتواند برای کشورهای همسایه مشکلساز باشد.
مسأله دیگر، قانون کاپیتولاسیون بود. قانون امریکا این است که همه سربازان آنها در خارج باید مصونیت دیپلماتیک و قضایی داشته باشند. این موضوع هم سیادت و دادگاههای عراق را زیر سوال میبرد.
در عراق در این زمینه کار خیلی سنگینی شد که با آن مخالفت کردند. عراق این مفاد را امضاء نکرد و به همین خاطر قانون داخلی امریکا اجازه نمیدهد که بماند؛ ضمن اینکه ارتش امریکا دچار فرسودگی و آسیبهای شدید شد و تعداد سربازان امریکایی که دچار مشکلات روانی شدند خیلی زیاد است.
اینکه امریکاییها به بهانه کمک به امنیت عراق، متوسل به ایران شدند، بخشی از آن برای نجات خودشان از باتلاقی بود که ایجاد کرده بودند.
اما از طرف ایران، تقریبا میتوان گفت تا امروز در همه پروندهها، جمهوری اسلامی در کنار ملت، رهبران و مراجع دینی عراق بوده و اگر این اشغال ادامه مییافت، دیگر از استقلال و سیادت و حاکمیت ملی عراق خبری نبود. باید به صراحت گفت که جمهوری اسلامی در کنار ملت و رهبران عراق، به دفع این خطر بزرگ کمک کرد.
در موضوعات دیگر مثل همین خطر گروههای تکفیری افراطی و تروریستی نظیر داعش که آمده بود تا پایتخت را بگیرد و حکومت را ساقط کنند، باز جمهوری اسلامی در کنار این ملت و رهبران عراق و مراجع دینی ایستاد و جلوی خطر تجزیه عراق را گرفت.
در موضوع کُردها هم همینطور. جمهوری اسلامی صراحتا با اقدام تجزیه طلبانه بعضی از رهبران کرد که خواسته امریکا و اسرائیل بود مخالفت کرد و در این کار صداقت کامل هم داشت.
** اعلام موضع قاطع سردار سلیمانی به کُردها
* سردار سلیمانی هم در همین مسئله بخصوص تلاشهای گستردهای داشت و جلسات زیادی با کردها برگزار کرد. می دانید مشخصا در خصوص چه موضوعاتی گفتگو میکردند؟
فرمانده شهید ما با رهبران جریان تجزیهطلب گفتگوهای چند ساعته داشت و صراحتا به آنها گفت که این کار به مصلحت کُردها و استقلال و تمامیت ارضی عراق و منطقه نیست.
معتقد بود شکلگیری مرزهای سیاسی بر مبنای قومیت به معنای تجزیه منطقه است. میگفت مسأله فقط کردستان عراق نیست بلکه مساله کل منطقه است و اولویت منطقه این نیست ولی آنها گفتند دیگر تصمیممان را گرفتیم.
حاج قاسم به ایشان گفت من میخواهم به بغداد و ترکیه بروم، آیا در مقام دوست شما بروم یا مقابل شما؟ هیچ رهبر یا شخصیت سیاسی را نمی بینید که این قدر صادقانه و قاطع صحبت کند.
رهبران کشورهای منطقه و شخصیتهای عراقی اعتراف دارند که جمهوری اسلامی در عمل به هر آنچه که میگوید، صادق است. همین الان هم این را میگویند. درحالیکه برخی که گاهی به آمریکا اعتماد کردند و دیدند که آمریکا سر بزنگاه رهایشان کرد.
از سال 2003 که جمهوری اسلامی با فرماندهی حاج قاسم به صحنه عراق و منطقه ورود کرد، تاکنون هر روز ما با یک پدیده مهم روبرو بودیم، از دولت سازی و قانون اساسی گرفته تا داعش و... در طول این مدت و علی رغم همه این اتفاقات، جمهوری اسلامی به کمک و همکاری با دولت، مردم و شخصیت های عراق اهتمام داشته و تلاشهای زیادی در جهت توسعه و تقویت همکاری های دو جانبه صورت گرفته است.
* ولی قبول دارید که سطح همکاریهای ما با عراق به اندازه تلاش هایی که انجام دادیم نیست؟
درست است امروز سطح همکاریها در تراز ظرفیتهای ما نیست اما در این زمینه تلاش زیادی صورت گرفت. ایران اولین کشوری بود که تلاش کرد زیرساختهای عراق را برقرار کند مثل اتصال شبکه برق، فیبر نوری، گاز و توسعه تعاملات مردمی اما این تلاش ها کامل نیست.
وقتی شهرهای مذهبی عراق هنوز امنیت نداشت، تلاش ما این بود که زمینه و بستر برای حضور زائران دو کشور فراهم شود. هرچه این پیوندها عمیقتر شود و منافع به هم گره بخورد از حجم تهدید کاسته میشود و یکی از کارهای بزرگی که حاج قاسم در طول این چند سال انجام داد، ارتباط و پیوند نه تنها در سطح حاکمیت بین عراق و ایران و سوریه و ایران، بلکه پیوند در همه سطوح و عرصههای حکومتی و اجتماعی و نخبگانی و دانشگاهی بود.
ساعتها با عشایر و شیوخ بحث میکردیم تا بیایند و ایران را ببینند؛ زمانی که هنوز پروازهایمان هم راه نیفتاده بود. در عرصههای اجتماعی خیلی کار کردیم. میتوانستیم با مردم پیوند برقرار کنیم. از آنجایی که شیوخ و عشایر در عشیره خود گروههای مرجع بودند، این افراد را تشویق میکردیم و آنها را تا مرز مهران میآوردیم. بعضی از آنها نگران بودند که اگر وارد ایران شوند آنها را دستگیر و اعدام میکنند.
حداقل در طول 4 قرن، از زمان حکومت عثمانیها در عراق، فرهنگ بیاعتمادی میان دو کشور وجود داشته و آنها ایران را دشمن خود میدانستند. این فرهنگ تا زمان رژیم بعث ادامه داشت که دشمنی با ایران را در ذهن بچهها از کودکستان شروع کرده بودند.
مسأله رفت و آمد اتباع دو کشور هم با هدف مقابله با همین ذهنیت تعریف میشد. ما عدد تعیین کرده بودیم که رفت و آمد میان دو کشور در سال باید به مثلا 10 میلیون برسد و تلاش کردیم تا ویزا را هم برداریم.
این یک راهبرد بود که از منظر امنیت و منافع ملی، هر چه تعاملات مردمی را بیشتر و مستحکمتر کنیم، تهدیدات کمتر میشود.
* یکی از کارهای مهم سردار سلیمانی در عراق، مسئله اربعین بود که امروز به یکی از بزرگترین نمادهای پیوند دو ملت تبدیل شده و آثار فراوانی دارد. چطور روی این موضوع تمرکز شد و برای تحقق آن چه کارهایی صورت گرفت؟ چون مسئله اصلی طبیعتا امنیتی بود که به واسطه داعش در این سالها به خطر افتاده بود.
موضوع فقط اربعین نبود. مسأله داعش موضوع اصلی در عراق و سوریه بود که به نیابت از آمریکا میجنگید.
من معتقدم یک دلیل اینکه مردم اینچنین در مراسم تجلیل از حاج قاسم حضور پیدا کردند، عنایت آقا اباعبدالله الحسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود برای اینکه سردار سلیمانی و همرزمان شهیدش راه اربعین حسینی را باز کردند.
از عملیات جرف الصخر که شروع کردند، تا امروز که راهپیمایی اربعین حسینی ثبت جهانی شده، هر ساله بر خیل این جمعیت افزوده میشود. این همایش بزرگ متعلق فقط به شیعیان هم نیست از همه ادیان و مذاهب در آن شرکت میکنند.
در باز کردن مسیر اربعین حسینی، حاج قاسم نقش اول را داشت و امام حسین (ع) در همین دنیا مزدش را به ایشان داد.
داعش میخواست در عراق نظام سیاسی و حکومت شیعه که حاکم بود را از بین ببرد و خلافت را به جایش بگذارد. در واقع امریکا به دنبال این بود که داعش بتواند کار را تمام کند.
یکی از برنامههای اساسی داعش در تحقق این هدف، از بین بردن عتبات مقدسه مثل کربلا و نجف و کاظمین بود؛ شبیه کارهایی که در سامرا کردند.
وجود عتبات عالیات در آنجا یکی از بزرگ ترین ظرفیتهای فرهنگی و دینی برای دو ملت عراق و ایران است و خود این فرهنگ اهل بیت، یکی از دلایل اصلی بود که ما توانستیم در عراق در برابر پدیده تروریسم موفق باشیم.
اولین جایی که داعش در آن ظهور و بروز پیدا کرد، مناطقی بود که امریکاییها در ابتدا حضور داشتند یعنی در یکی از پیچیدهترین و سختترین مناطق نزدیک به کربلا که جرف الصخر هم در این مناطق است و کسی جرأت نمی کند از آنجا رد شود.
ابتدا این کانون مورد هدف قرار گرفت. بزرگترین تهدید مسیر اربعین در اینجا بود که اگر شکسته میشد راههای دیگر را هم باز میکرد.
عملیات جرف الصخر جزو شاهکارهاست و خط شکست داعش از همینجا شروع شد و بعد از آن در منطقه التاجی که جلوی پیشروی های داعش گرفته شد و عملیات های تهاجمی شروع شد تا به این وضعیت رسید. عنایت ائمه به حاج قاسم در این خدمات بود.
** صفهای کیلومتری در «کاراکارس» برای ادای احترام به حاج قاسم
* اگر شما بخواهید درخصوص ویژگیهای فردی و صفات شخصیتی و مدیریتی سردار سلیمانی به چند نمونه اشاره کنید، کدام خصوصیات را از بقیه برجستهتر می بینید؟
یکی ویژگیهای فردی حاج قاسم، همین خدماتی است که به اسلام، قرآن، ائمه اطهار و جامعه بشریت در مقابله با تروریسم کرد.
به نظرم باید از این منظر به موضوع نگاه کرد که چه شد حاج قاسم این اندازه در سطح ایران، منطقه و دنیا مطرح شد؟
این یک حقیقت است. در آمریکای لاتین، مراسم تجلیلی که برای حاج قاسم گرفتند باور کردنی نبود. مثلا مردم در کاراکاس ساعتها جلوی سفارتخانه ایران ایستادند و صف کیلومتری کشیدند تا ادای احترام کنند و دفتر یادبود را امضاء کنند. در برخی مناطق تا چند روز بعد از شهادت مراسم برگزار کردند که این عنایت خداوند است.
تلقی آنها این بود که حاج قاسم شهید راه بشریت است که به دست تروریسم بین الملل یعنی دولت امریکا ترور شد و حاج قاسم کسی بود که به بشریت خدمت میکرد. این نگاه مردم ونزوئلاست و بنده با این افراد مواجه بودم که میگویم.
در ایران، خون شهید سلیمانی جامعه را تحت تاثیر خود قرار داد و همبستگی و اتحاد ایجاد کرد. مراسم تشییع پیکر حاج قاسم خلق یک حماسه جاودانه در تاریخ است که نمونه ندارد. در عراق هم همینگونه بود.
حماسه تشییع پیکر سردار سلیمانی بیعت و وفاداری به خادمین ملت را نشان میداد. در این تشییع بعضا افرادی که شاید در این 40 سال در یک راهپیمایی هم شرکت نکردند، آمدند و برای حاج قاسم اشک ریختند.
این واقعه یک رکورد بود که در تاریخ ثبت شد که چطور مردم از یک فرمانده شهید خود تجلیل کردند؛ به نحوی که مقام معظم رهبری آن روز را یکی از ایام الله معرفی کردند.
حاج قاسم در مکتب امام خمینی(ره) و حضرت آقا پرورش یافت که همان مکتب عاشوراست. شما در هیچ شخصیتی این قدر عنوانهای مقدس نمیبینید؛ شخصیتی که دوست و دشمن به بزرگیش اعتراف می کنند.
سردار سلیمانی فقط یک فرمانده نظامی نبود؛ سیاست را هم خوب میفهمید و درک درستی از سیاست بین الملل داشت. عرصه فرهنگی و اجتماعی را می شناخت و تعاملاتی که با مردم داشت، بیانگر عمق نگاه ایشان بود.
او کسی نبود که بخواهد فقط با توپ و تانک منطقه را از دست دشمن بگیرد. اعتقاد داشت که باید با مردم کار و زندگی کرد. اینکه حضرت آقا می فرمایند ایشان یک فرمانده جنگی بود و در عین حال حدود شرعی را رعایت می کرد اولین خط قرمزش همین بود که نباید به هر قیمتی کار را پیش برد.
یک بار ایشان در میدان جنگ، شبانه به خانه متروکهای رفت و در آنجا نماز خواند و بر روی کاغذ نوشت که من در اینجا نماز خواندم، ای صاحب خانه راضی باش. معمولا یک فرمانده در میدان جنگ ممکن است به این موارد توجه نداشته باشد.
حاج قاسم واقعا عبد صالح خدا و اهل ذکر و خداترس بود. به دنبال نام نبود و به تعبیری، «خودی» نداشت که «خودیت» داشته باشد. این وعده خداست که اگر برای خدا به دین خدا خدمت کردید، خدا محبت شما را در قلوب مردم و مومنین می اندازد. حاج قاسم این گونه بود.
ارادت سردار سلیمانی به شهدا و خانواده شهدا طوری بود که خودش را به آنها مدیون میدانست. هر وقت میخواست به محل کارش برود، وقتی وارد سالن میشد، راهرویی که به سمت دفترش میرفت تماما مزین به عکس شهدای دفاع مقدس، عراق، افغانستان، لبنان، سوریه، فلسطین، یمن و... بود و وقتی وارد این راهرو میشد حالتش تغییر می کرد. چند دقیقه آنجا میماند و با شهدا نجوا میکرد و عکس آنها را میبوسید.
از دیگر ویژگیهای حاج قاسم که به معنای حقیقی قابل مشاهده است، ولایتداری و ذوب شدن در ولایت بود. او به وضوح نشان داد که ولایتپذیری یعنی چه.
فرماندهی که 4 دهه در صحنه رزم بوده، با آن کارنامه سنگین و پر افتخار، کسی که رفته در مسکو با رئیس جمهور روسیه مذاکره کرده و در تراز ابرقدرتها نقش آفرینی داشته، وقتی ببیند که ولی فقیه در موضوعی، نظر دیگری دارد، انگار دیگر هیچ نظری نبوده. تمام هم و غمش این است که نظر رهبری اجرا شود و برای این کار همه را بسیج میکرد.
نگاه حاج قاسم به تکلیف این بود که ولایت چه میگوید. در سخنرانیها و در نوشتههایش به همه توصیه میکند که مسأله جمهوری اسلامی مسأله ولایت است و برای آن قسم جلاله میخورد.
او مصداق عملی یک انسان ولایت مدار بود و افراد اینچنینی زیاد نیستند و حتما یکی از مصادیق دیگرش سیدحسن نصرالله است که مرد الهی و ذخیره الهی است و دقیقا همین نگاه را دارد که حتی تمایلات آقا را برای خود تکلیف میداند.
* یک نکته که شاید کمی در بیان کارنامه سردار سلیمانی و نیروی قدس و در یک شکل کلیتر، "نظام" مغفول میماند، توجه به مسئله منافع ملی است. یعنی برخی اینطور القا میکنند که اهداف و برنامهها خیلی با منافع ملی پیوند ندارد. آیا همینطور است؟ اگر نه، این پیوند چطور تعریف شده است؟
اصلا یک مسأله مهم در عملکرد حاج قاسم امتزاج منافع ملی با مصالح اسلامی است. ما از ملتهای مسلمان حمایت کردیم اما از منافع ملی هم غافل نشدیم. شما نگاه کنید که اگر داعش موفق شده بود، چه بر سر ملت ما میآمد.
اگر داعش موفق میشد، همین کارها را علیه ملت ما انجام می داد و امکان داشت این خطر را حتی در اروپا یا هر نقطه دیگری از جهان هم ایجاد کند. قدرت تبلیغاتی، روانی، نظامی، امنیتی، انسانی و مالی داعش بیش از حد بود و حاج قاسم جلوی این رویه را گرفت.
یقینا اگر امریکا در عراق شکست نخورده بود، جنگ را به ما تحمیل میکرد. اینکه حضرت آقا میفرماید حاج قاسم و مجاهدت شهدا، سایه جنگ را از سر ما برداشت، یک حقیقت است. امنیت داخلی به دست سردار سلیمانی و امثال ایشان محقق شد.
در جنگ 8 ساله، خطرناک ترین خطوط جبهه در دست لشکر حاج قاسم بود. در سیستان و بلوچستان و مقابله با اشرار دیدیم که چطور عمل کرد. همزمان که با آنها میجنگید، برایشان زمین و چاه آب میگرفت تا کشاورزی کنند و اعتقاد داشت خیلی از این افراد به خاطر تنگ دستی و فقر به این کار رو آوردهاند.
در یک کلام، ایشان هم منطقه را از خطر تجزیه رهاند و هم خطر جنگ و تروریسم را از سر ملت ایران دور کرد.
* سردار سلیمانی نماد و شاخص اصلی جبهه مقاومت بود و یقینا بیشترین نقش را در شکلدهی و انسجام آن داشت. حالا این نماد دیگر به لحاظ فیزیکی در میان ما نیست. شما وضعیت جبهه مقاومت در دوران پس از حاج قاسم را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا این فقدان بر روی این جبهه تاثیر منفی نگذاشته است؟
نکته مهم این است که برکات خون حاج قاسم امروز از حیات او بالاتر است. خون او و دیگر شهدای همراهش ازجمله شهید ابومهدی باعث شد موج میلیونی در عراق شکل بگیرد و بلافاصله پارلمان و مجلس نواب عراق رأی اخراج امریکایی ها را داد.
این خون پرده از چهره منافق آمریکا برداشت تا همه ببینند که آمریکا نه تنها دشمن تروریسم نیست بلکه خودش نماد ترور است.
این خیلی مهم است که در دنیا بگویند امریکا رهبر مبارزه با تروریسم را ترور کرد.
اما درخصوص آینده جبهه مقاومت، حاج قاسم در تقویت این جبهه نقشی بی بدیل داشت. امروز چه امریکا بخواهد و چه نخواهد، جبهه مقاومت نظاممند شده و این گونه نیست که نبود سردار سلیمانی خیمه مقاومت را از هم بپاشد. ما امروز هیچ تزلزلی در مقاومت فلسطین، لبنان و یمن نمیبینیم و برعکس، آنها مقاومتر هم شدهاند.
یکی از خصوصیات حاج قاسم همین بود که فرهنگ مقاومت را به دیگران منتقل و آنها را با هم هماهنگ کرد. امروز میبینید این پیوند بین لبنان و یمن و سوریه و... ایجاد شده است.
حزبالله در سوریه خون داد و فرماندهانشان در عراق حضور یافتند. مفهومش این است که امروز جبهه مقاومت به یک قدرت تبدیل شده و چون پایههای مردمی و ایمانی دارد، مستحکم است و حاج قاسم در شکلگیری این نظام نقش اصلی را داشت.
البته امریکاییها سعی دارند با عملیات روانی، خلاف این را القا کنند که میطلبد ما هوشیاری بیشتری داشته باشیم.
* چرا امریکا عراق را برای ترور سردار سلیمانی انتخاب کرد؟ آنها با این ترور در خاک عراق چه هدفی را دنبال می کردند و چه اندازه به آن رسیدند؟
باور بنده این است که طرح ترور سردار سلیمانی توسط امریکا و صهیونیستها مربوط به الآن نبود هرچند در این مقطع رخ داد. اینکه چرا عراق را برای این کار انتخاب کردند، با همان محاسبات جاهلی امریکایی بود.
امریکاییها فکر میکردند که اگر ما سردار سلیمانی را در عراق بزنیم و بتوانیم در آنجا بمانیم، مقاومت حساب کار خود را خواهد کرد؛ چون جایگاه عراق در کل تحولات منطقه اثرگذار است.
گمان امریکا این بود که اگر این اتفاق بیفتد و موفق بشود، کار سوریه، لبنان و دیگران هم ساخته است. این همان نگاه غلطی است که امریکاییها در طول چند سال نسبت به انقلاب اسلامی و نظام ما هم داشتند.
امریکا یک اشتباه استراتژیک دیگر هم دارد و آن این است که در مسیر منافع نامشروع خود هیچ وقت منافع ملتها را نمیبیند و از همین جا هم ضربه میخورد. تصور میکند با توپ و تانکش بی مهابا میزند و جلو میرود و کسی جلودارش نیست و با همین نگاه عمل میکند.
مثلا در افغانستان فقط با عقلانیت ابزاری مینگرد و مسائل دیگران را نمیبیند و در برابر آنها صف آرایی میکند. وقتی میخواست طالبان را بزند، تحت عنوان قهرمانان ملی شروع به تشویق مجاهدین کرد؛ وقتی حکومت خواست تشکیل شود به آنها گفت حق ندارید دخالت کنید و آنها را جنگ سالار نامید. حالا شما حساب کنید مجاهد افغانی که در دوره تجاوز ارتش سرخ شوروی جنگیده و محاسنش سفید شده و میبیند امریکا دارد این کار را با او میکند، آیا در برابرش نمیایستد؟ در عراق هم این گونه است و یکی از خیانتهای امریکا همین است که نمیگذارد دولتهای قوی و ارتش ملی و حرفهای که مجاهدین در آنها هستند شکل بگیرد.
امریکا منافع ملی و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی کشورها را نمیبیند. اینکه در آموزههای نظامی به سربازانش میگوید داریم میرویم یک جامعه متوحش را متمدن کنیم، یعنی به او اجازه میدهد هر جنایتی بکند. برای اینها جبهه معارض درست میکند.
اگر حاج قاسم و ابومهدی را در عراق میزند تصورش این است که همه میگویند حاج قاسم را زد، ما که جای خود داریم.
بعد از این ترور، در بغداد عملیات روانی عظیمی راه انداختند که فرماندهان حشد شعبی و سران گروه های مقاومت را میگیرند و اعدام میکنند.
امریکا فکر میکرد با زدن و عملیات روانی و اقدامات بعدی میتواند اوضاع را در عراق به نفع خود تغییر دهد اما موجی که این شهادت و این خونها به راه انداخت و تظاهرات میلیونی که انجام شد، محاسباتشان را بهم زد.
امریکا وقتی دارد این کار را میکند (ترور سردار سلیمانی در عراق) میداند حاکمیت ملی عراق را نقض میکند اما میگوید این من هستم که تصمیم میگیرم.
عراق یک کشور پیچیده است و محاسبات آمریکاییها در آن دقیق نیست ضمن اینکه عرض کردم، آنها هیچگاه منافع خودشان را با منافع ملتها گره نزدهاند.
ولی در طرف مقابل، یکی از توفیقات ما این است که دو ملت با یکدیگر هم جنس هستند و منافع ما با منافع عراق مشترک است و تهدیداتمان نیز شبیه به هم و مشترک است. سیاست جمهوری اسلامی از اول سیاست ثبات، استقلال، حفظ حاکمیت ملی و دفع اشغالگری بود.
محاسبه آمریکاییها در ترور سردار سلیمانی غلط بود و جمهوری اسلامی هم بلافاصله سیلی خود را زد. عراق هم اعلام کرد که امریکا حاکمیت ما را نقض کرده و مسأله اخراج آنها پیش آمد.
کلام آخر اینکه ما باید بر دستاوردهای شهدایمان پافشاری و آنها را تثبیت کنیم و بدانیم که دشمن شکست خورده اما مأیوس نشده است. ما برای تحقق این اهداف باید راه شهدایی مثل حاج قاسم را با قدرت ادامه بدهیم.