زهرا بدرالدین دختر فرمانده ارشد نظامی حزب الله می گوید پدر شهیدش از ابتدا دغدغه مردم، سرزمین و مقدساتش را داشت و در قبال آنها احساس مسئولیت میکرد اما پروژه اصلی او رویارویی با اسرائیل بود.
شهدای ایران: چه خوب گفتهاند: چون که گل رفت و گلستان شد خراب / بوی گل را از چه جوییم؟ از گلاب! چه چیز بهتر از اینکه خانواده شهیدی طوری رنگ و بوی شهیدشان را بدهند که نه تنها از مصاحبت با آنها سیر نشوی که هر بار بتوانی بیشتر و عمیقتر از وجودشان بهره بگیری.
خانواده سید مصطفی بدرالدین درست یکی از همین خانوادهها هستند؛ ثابت قدم، دوست داشتنی و متواضع. روی همین حساب در آستانه سالگرد شهادت ذوالفقار مقاومت، پای حرفهای زهرا مصطفی بدرالدین، دختر سید مصطفی که صلابت و سیادت را از پدر و آرامش و وقار را از مادر به ارث برده است نشستیم تا از دریچه خاطراتش دریچهای به دنیای ناگفتهها درباره سید مقاومت باز کنیم. زهرا بدرالدین هم قبول زحمت کرد و نتیجه، گفت و گویی شد که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
در ابتدا بفرمائید سید ذوالفقار در چه شهری متولد شد و تا جایی که شما میدانید ایام کودکی ایشان چگونه گذشت و زندگیشان در دوران نوجوانی به چه شکل بود؟
سید مصطفی بدرالدین در تاریخ ۱۷ فروردین ۱۳۴۰ (۶ آوریل ۱۹۶۱ میلادی) در محله غبیری ضاحیه جنوبی بیروت متولد شد. البته اصالت ایشان به جنوب لبنان و جبل عامل باز میگردد. آن طور که مادربزرگم میگوید، ایشان از کودکی دارای صفاتی چون تیزهوشی و شجاعت بودهاند و همین ویژگیهای منحصر به فرد و خاص شخصیتی باعث شده بود تا جایگاه ویژهای نزد والدینش داشته باشد. در نوجوانی به طور مرتب به مسجد امام زینالعابدین (علیه السلام) که در مجاورت خانهشان قرار داشت رفت و آمد و به مسجد، پاکیزگی آن، حفظ وسایل و پیشکسوتانش توجه ویژهای داشتند. همچنین جمعی از جوانانی که برای مبارزه دست به اسلحه شده بودند را دور خود جمع کرده بود تا با هم حلقههای برگزاری دعا، آموزش نماز و سایر احکام دینی را برگزار کنند. و از آنجا که صدای زیبایی داشت معمولاً خودش مسئول قرائت دعا میشد.
خانواده سید مصطفی بدرالدین درست یکی از همین خانوادهها هستند؛ ثابت قدم، دوست داشتنی و متواضع. روی همین حساب در آستانه سالگرد شهادت ذوالفقار مقاومت، پای حرفهای زهرا مصطفی بدرالدین، دختر سید مصطفی که صلابت و سیادت را از پدر و آرامش و وقار را از مادر به ارث برده است نشستیم تا از دریچه خاطراتش دریچهای به دنیای ناگفتهها درباره سید مقاومت باز کنیم. زهرا بدرالدین هم قبول زحمت کرد و نتیجه، گفت و گویی شد که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
در ابتدا بفرمائید سید ذوالفقار در چه شهری متولد شد و تا جایی که شما میدانید ایام کودکی ایشان چگونه گذشت و زندگیشان در دوران نوجوانی به چه شکل بود؟
سید مصطفی بدرالدین در تاریخ ۱۷ فروردین ۱۳۴۰ (۶ آوریل ۱۹۶۱ میلادی) در محله غبیری ضاحیه جنوبی بیروت متولد شد. البته اصالت ایشان به جنوب لبنان و جبل عامل باز میگردد. آن طور که مادربزرگم میگوید، ایشان از کودکی دارای صفاتی چون تیزهوشی و شجاعت بودهاند و همین ویژگیهای منحصر به فرد و خاص شخصیتی باعث شده بود تا جایگاه ویژهای نزد والدینش داشته باشد. در نوجوانی به طور مرتب به مسجد امام زینالعابدین (علیه السلام) که در مجاورت خانهشان قرار داشت رفت و آمد و به مسجد، پاکیزگی آن، حفظ وسایل و پیشکسوتانش توجه ویژهای داشتند. همچنین جمعی از جوانانی که برای مبارزه دست به اسلحه شده بودند را دور خود جمع کرده بود تا با هم حلقههای برگزاری دعا، آموزش نماز و سایر احکام دینی را برگزار کنند. و از آنجا که صدای زیبایی داشت معمولاً خودش مسئول قرائت دعا میشد.
مصطفی جوان دغدغه مردم، سرزمین و کشور، امت و مقدساتش را داشت و در قبال آنها احساس مسئولیت میکرد. جوانی که خیلی زود دغدغه مساله فلسطین و درهم شکستن هیمنه آمریکا اسرائیل در منطقه را پیدا کرد. از دیدن لبنانِ تحقیر شده و آواره رنج میبرد پس این درد را به کار مقاومتی تبدیل کرد. برای تحصیل در رشته مدیریت تجارت وارد دانشگاه آمریکایی بیروت شد. کمی بعد و در سن ۲۲ سالگی به مدت هشت سال به اسارت درآمد و بعد از آزادی، مسئولیت فرماندهی نظامی حزب الله را به عهده گرفت و با وجود شرایط امنیتی خاصی که برای او ایجاد شده بود، در کنار این مسئولیت تحصیلات خود در دانشگاه آمریکایی را هم داد و موفق به اخذ مدرک "علوم سیاسی" شد.
سید ذوالفقار در چه سالی با مقاومت آشنا شد و این آشنایی چه زمانی باعث شد تا او هم در کسوت نیروهای مقاومت در آید؟
او با مقاومت آشنا نشد، بلکه مقاومت با دستهای او ساخته شد. سید مصطفی یکی از بنیانگذاران نهضت مقاومت در لبنان است. او خیلی زود لزوم وجود مقاومت برای دفع ظلم دشمن اسرائیلی که بخشی از سرزمینش را غصب کرده بود احساس کرد و از این رو شروع به دور هم جمع کردن جوانان و آموزش چگونگی استفاده از اسلحه به آنها را کرد و از آنجا که دارای شخصیت متمایزی بود خیلی زود جمع زیادی از جوانان به دورش حلقه زدند و از او تأثیر گرفتند. این جمعی که پول مورد نیازشان برای خرید سلاح را با به جا آوردن نماز و روزه استیجاری فراهم میکردند. با شروع فعالیتهای مقاومتی در لبنان، شعله انقلابیگری، همت عالی، عزم، اراده و اعتماد به نفس امکان دستیابی به پیروزی و تحمیل شکست به دشمن را به او داد، آن هم با وجود امکانات محدود و اندکشان آن زمان.
مادرم میگوید با پیروزی انقلاب اسلامی، پدرم همه چیز را به حال خود گذاشت و برای آشنایی با مقتدای زمانش، امام خمینی (قدس سره)، به ایران اسلامی سفر کرد. مادرم این مساله را اینگونه تشبیه میکند که او همانند سلمان در عصر پیامبر که رفت تا درباره دین جدیدی که بر این کره خاکی عرضه شده بود آگاهی یابد به دنبال شناخت رفت و از همان لحظه پرچم دار پیروزی مستضعفان و اسلام در همه عالم شد.
در سال ۱۹۸۲ میلادی، اسرائیل وارد لبنان شد و تا پایتخت یعنی بیروت پیشروی کرد. در آن زمان سید هجده ساله بود اما وقتی دشمن به منطقه خلده رسید سید به همراه گروه کوچکی از جوانان مؤمن و مقام، اسطورهوار با سلاحهای سبک و نیمه سنگین به مصاف تانکهای صهیونیستها رفتند و از خود مقاومت جانانهای نشان دادند. در آن برهه سید و همراهانش در مقابل دشمن اسرائیلی و هر کس که به دنبال سلطهجویی بر لبنان بود ایستادند تا تمام دنیا شاهد خروج ذلیلانه و از سر حقارت نیروهای آمریکایی و اسرائیلی از آن معرکه با دست قدرت نیروهای علوی و حسینی باشند. بعد از آن در سال ۱۹۸۳ میلادی به مدت هشت سال به اسارت در آمد و محکوم به اعدام و بعد از آن حبس ابد شد اما در نهایت با قاطعیت و صلابت بیشتری از زندان خارج شد.
لطفاً در حد امکان برای ما از فعالیتهای سید ذوالفقار در مراحل مختلف زندگی و نقششان در حزبالله بفرمائید.
ماهیت فعالیتهای افرادی مانند سید مصطفی جز بعد از شهادتشان مشخص نمیشود بنابراین برای صحبت کردن درباره برخی از نقشها و دستاوردهای ایشان از کلام دبیر کل جناب استعانت میگیرم. سید ذوالفقار یکی از پیش تازان عرصه مبارزه با دشمن اسرائیلی به همراه جمعی از برادران مجاهد بود که هستههای اولیه تشکیل مقاومت را به وجود آورد و بعدها فرمانده آن شد و در خصوص فعالیتهای ایشان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ایشان رهبری نظامی حزبالله را به عهده گرفت و فعالیتهای مقاومت در آن زمان با پیشرفتهای کمی و کیفی در زمینههای مختلف همراه بود تا اینکه در سال ۲۰۰۰ میلادی به پیروزی و شکست دشمن اسرائیلی انجامید.
- از جمله چالشهایی که در زمان رهبری نظامی ایشان در حزبالله ایجاد شد میتوان به مواجهه با تجاوز سال ۱۹۶۶ میلادی که "خوشههای خشم" نام گرفت و به تفاهمنامه نیسان منجر شد اشاره کرد که این اتفاق باعث پایه گذاری مرحله جدیدی در فعالیتهای مقاومت شد.
- عملیات کمین انصاریه در سال ۱۹۷۷ میلادی که ایشان آن را به عنوان جنگ مغزها معرفی کرد و توانست در اجرای آن بر دشمن پیشی بگیرد.
- تأسیس "رسانه نظامی" برای اثبات شکست دشمن و تبدیل آن به بخشی از جنگ روانی که ایشان از پیشگامان صاحب تیزبینی در این زمینه و اهمیت آن بودند.
- انهدام شبکههای جاسوسی و عوامل دشمن اسرائیل و دیگران
- ایشان نقش فعالی در روند مذاکره برای آزادی اسرا و زندانیان لبنانی و عرب از زندانهای دشمن اسرائیل داشت و از آنجا که خود به مدت ۸ سال از چنین شرایطی رنج برده و معنای اسارت را به خوبی میدانست، این پرونده یکی از جدیترین دغدغههایشان بود که با وجود تمام قید و بندهای امنیتی آن را دنبال میکرد. در رأس کلیه عملیاتهای مذاکره، از مذاکراتی که در دهه نود صورت گرفت و منجر به خروج شیخ "عبدالکریم عبید" و الحاج "مصطفی الدیرانی " و جمع زیادی از اسرای لبنانی و فلسطینی و عرب با ملیتهای مختلف شد تا آخرین مرحله آنکه بعد از جنگ سی و سه روزه صورت گرفت و منجر به آزادی اسیر "سمیر القنطار" و جمع دیگری از اسرا شد، سید مصطفی قرار داشت که با طرف آلمانی مذاکره میکرد و طرف آلمانی او را مذاکره کننده سر سخت توصیف میکرد.
- وی همچنین نقش مهمی در رویارویی با شبکههای تروریستی تکفیری که در لبنان از طریق ماشینهای بمب گذاری شده فعالیت میکرد داشت.
- در نبرد با تکفیریها، سید مسئولیت مدیریت واحدهای نظامی و نبردها در داخل سوریه را به عهده گرفت. اولین هدف پیشگیری از سقوط سوریه به دست تکفیریها، اربابان آمریکایی و نمایندگان آنها در منطقه بود و ایشان به ضرورت این جنگ پیشگیرانه اطمینان داشت. جناب سید حسن نصرالله هنگام صحبت درباره سید مصطفی به این مساله اشاره و گفت: " معمولاً فرماندهان نظامی ترجیح میدهند پا در معرکههایی بگذارند که نشانههای پیروزی در آن مشخص باشد و بتوانند آن پیروزی را به نام خود ثبت کنند اما سید مصطفی میگفت من آماده هستم تا به این نبرد بروم و در صورت لزوم، در این نبرد به شهادت برسم. آمادهام چون این نبرد کشور ما، مردم ما، مقاومت ما و پروژه اصلی ما را که رویایی با اسرائیل در منطقه است را حفظ میکند."
- علاوه بر اینها، مسئولیت پیگیری یک پرونده جهادی در عراق هم به ایشان سپرده شده بود.
ماجرای جانبازی پای ایشان چیست؟
همانطور که پیش از این گفتم پدرم برای رویارویی با دشمن اسرائیلی گروهی تشکیل داده بود. یعنی در زمان تجاوز آنها به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی و دورهای که تفکر غالب این بود که چشم قدرت مقاومت در برابر جغد را ندارد و گروه کوچکی از مجاهدان چگونه میخواهند ارتش و اسلحههای اسرائیلیها را شکست دهند؟ در خلال این درگیریهای شجاعانه، پای پدرم به شدت آسیب دید تا یکی از اولین جانبازان مقاومت اسلامی در لبنان باشد. آثار این جراحت تا زمان شهادت همراه ایشان باقی مانده بود.
دوست داریم بیشتر از ویژگیهای سید و چارچوب زندگیاش بدانیم.
بیشتر وقت ایشان، صبح و شب، در حال کار سپری میشد و زمانهایی که امکان دیدارمان فراهم میشد زیباترین لحظات زندگیمان که تمام خطرهایی که در پیرامونمان وجود داشت را فراموش میکردیم. از ویژگیهای ایشان شجاعت و دلیری بود و این اولین چیزی بود که به ذهن هرکسی که سید را میشناخت خطور میکرد و از همین رو اسم جهادی ایشان ذوالفقار بود. به جز این ویژگی، کرم و سخاوت. امکان نداشت نیازمندی را رد کند. همیشه به امور دیگران خصوصاً مجاهدان توجه داشت و شاید این صفت به جدش امام حسن مجتبی باز میگشت. با بی عدالتی کنار نمیآمد و سعی میکرد حق هرکس را بدهد و اینکه بینش دقیقی در خصوص کارها داشت و همین باعث میشد تا همیشه در مواجهه با مسائل زندگی، سیاسی و اجتماعی به او مراجعه کنیم.
سید ذوالفقار چند فرزند داشتند و تأثیر فعالیتهای ایشان بر زندگی شما چه بود و چگونه میتوانستند بین کار و زندگی شخصیشان تعادل برقرار کنند؟
ما پنج دختر و یک پسر هستیم. طبیعت فعالیتهای ایشان به گونهای بود که زمان زیادی را در خانه سپری نمیکردند اما به راحتی و در یک جلسه میتوانستند تمام غیبتها را جبران کنند. هربار که ما را ترک میکرد نگرانش بودیم و دعا میکردیم تا خدا او را محافظت و حمایت کند.
با وجود مشغولیتهای فراوان پدرم، ایشان کارهای تک تک ما را به دقت و با جزئیات پیگیری میکردند به طوری که من هیچ پدری را ندیدهام که با وجود دوری از خانه تا این حد از همه چیز آگاه باشد و پیگیر تمام جزئیات زندگی فرزندانش. در دیداری که بعد از شهادت پدرم با حاج قاسم سلیمانی داشتم، ایشان برای ما تعریف کرد: «جالب است که ذوالفقار از بس دخترانش را به شکل عجیبی دوست داشت که به محض به میان آمدن اسم یکی از فرزندانش چهرهاش تغییر میکرد و خوشحالی توی صورتش میدوید.»
آیا در دوران کودکی درباره شغل پدر، ویژگیهایش و خطراتی که او را تهدید میکرد اطلاعی داشتید؟
زمانی که کوچک بودیم درباره جزئیات و ماهیت کار پدرم چیزی نمیدانستیم اما خیلی زود متوجه شدیم که او تحت تعقیب سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا است. از آن زمان میدانستیم که این وظیفه ما است که از پدرم محافظت کنیم و هیچکس نباید چیزی یا اطلاعاتی درباره او بداند. کار پدرم را مقدس میدانستیم و یاد گرفته بودیم که کارش مرتبط با اهل بیت، عزت اسلام و ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) است. در خطرات با او شریک میشدیم، دائم از خانهای به خانه دیگر نقل مکان میکردیم و میدانستیم هیچکس نباید عکسی از او ببیند. علی رغم کم سن و سالی، روزانه اقدامات امنیتی گستردهای را در زندگیمان به کار میبستیم و همگی مشتاق پیروی از این قوانین بودیم و حتی الان آرزوی بازگشت آن روزها را داریم زیرا تمام آن شرایط به معنای حضور بابا در قید حیات بود. من و تمام برادر و خواهرهایم با وجود تمام سختیها، حسابی با آن شرایط مأنوس شده بودیم.
رابطه شما با پدرتان چطور بود و سید در نقش یک پدر چگونه بود؟
پدرم به شدت عاطفهاش معروف و معتقد بود دخترها به محبت ویژهتری احتیاج دارند. او در نظر ما پدر، دوست، الگو، استاد و مرجعی در تمام مسائل شخصیمان بود که بدون مشورت با او به انجام هیچ کاری مبادرت نمیکردیم. همیشه به تصمیماتش مطمئن بودیم. با وجود او احساس قدرت و امنیت میکردیم و او خود همیشه در تلاش بود تا از زندگی امنیتی احساس خستگی نکنیم بلکه شرایط تا حد امکان برایمان راحت و سرگرم کننده باشد. در طول زندگیاش محبت و عاطفهای نثارمان کرد که برای سالها کفایت میکند.
اولویتهای اصلی ایشان در تربیت فرزند و بزرگترین تأثیرشان بر شما چه بود؟
ایشان تلاش مستمری برای تثبیت بعضی مفاهیم اساسی در روح و جان ما داشتند. اول و از منظر دینی: همیشه و از کودکیمان روی صحت نمازهایمان دقت نظر داشت و در زمان حضورش مراقب کیفیت ادای ارکان نماز توسط ما بود. همان طور که به رعایت حجاب شرعی توجه ویژهای داشت.
دوم، از نظر خانواده و وظایف خانوادگی؛ توجه ویژه ایشان به انجام صله رحم و حضور ما در اجتماعات خانوادگی حتی در غیاب ایشان بود. حتی اگر لازم بود کارهای دیگرمان را برای این حضور لغو کنیم. از آنجا که میدید غرب برای برچیدن نظام خانواده تلاش میکند میخواست اهمیت دینی و اجتماعی این مسأله را درک کنیم و از حال دایی، خاله، عمو، عمه و بچههایشان خبر داشته باشیم و به اهمیت و جدیت این مسئله واقف باشیم و این آداب و رسوم اسلامی را به شکل صحیح برقرار کنیم.
سوم، از نظر علمی: هرکس سید را میشناخت میدانست که ایشان چطور علم آموزی را تقدیس میکند. میخواست درس بخوانیم و تحصیلاتمان را ادامه بدهیم. در زمان برگزاری امتحانات سراسری برای کسب مدرک، به محض بازگشتمان برگه سوالات امتحانی را میگرفت و با ما درباره جوابهایمان به سوالات گفتوگو میکرد. حتی زمانی که دانشگاه قبول شدم پا به پای من پیگیر مراحل ثبتنامم بود و به این موضوع توجه جدی نشان میداد و معتقد بود: "در مقابل ما دشمنی پیشرفته و درس خوانده قرار گرفته است پس باید با همان روش با او مقابله کنیم و حتی از او پیشی بگیریم ". در حزبالله هم به دنبال محقق کردن ایده مجاهد تحصیل کرده بود. از بس همیشه به من سفارش میکرد هر کاری میخواهی انجام بدهی را وقف فقرا بکن و در عوض کارت به آنها بگو فقط فاتحهای برای پدرم بخوانید، بعضی وقتها با او شوخی میکردم و میگفتم این همه سال درس بخوانم و در عوض پولی هم نگیرم؟ او هم جواب میداد جایی که مفاهیمی مانند عطا و بخشش وجود ندارد هر کاری نیاز به جبران و ما به ازا ندارد و همین بخشش بزرگترین کارهاست. گمان میکنم حرف او حقیقتاً حرف عمیقی بود.
چهارم از بعد انسانی: هیچ وقت کلام پدرم یادم نمیرود که از کودکیام میگفت: "هیچ انسانی نباید بدون به جا گذاشتن اثری از خود به دنیا بیاید، اثری در جهت خدمت به اسلام در هر زمینهای که ممکن باشد. کسی که نمیخواهد اثرگذار باشد و نقش خلیفه اللهیاش را بر روی زمین ایفا کند پس چه وظیفهای در زندگی دارد؟
پنجم، ترتیب، نظافت و درستی انجام کارها؛ دوست داشت کاری را که مشغولش میشویم به بهترین شکل انجام دهیم و اگر به شکل کامل یا بر اساس اصول و قاعده به آن نمیپرداختیم ناراحت میشد. اعتقاد داشت که هرکس میخواهد کاری را انجام دهد باید آن را به بهترین شکل انجام دهد.
و از جمله مسائلی که بسیار به آن توجه میکرد و از آن اکراه داشت دروغ بود و اعتقاد داشت: کسی که دروغ میگوید میتواند مرتکب هر اشتباه دیگری هم بشود. این را هم دوست نداشت که ما را در حال گریه کردن ببیند، بلکه دوست داشت همواره قوی باشیم و میگفت: انسان باید در هر موقعیتی به دور از ضعف حرف بزند و موضع خود را مشخص کند. یک بار که در ایام اسارت مادربزرگم را در حال گریه دیده بود به او نگاه کرده و گفته بود: ما گریه نمیکنیم بلکه میگریانیم.
با توجه به رابطه خاصی که بین سید ذوالفقار و حاج عماد مغنیه وجود داشت، عکس العمل سید به خبر شهادت ایشان، یا شهادت خواهر زادهشان جهاد چه بود؟
در آن زمان قرار بود جلسهای بین پدرم، حاج عماد و سید حسن نصرالله برگزار شود. زمانی که پدرم به جلسه میرسد درباره حاج عماد از جناب سید سوال میکند و به جز یک جمله جوابی نمیشنود: بعد از این حاج عماد هرگز نمیآید. این خبر برای پدرم بسیار سنگین بود. در مراسم تشییع حاج عماد بالای سر قبر ایشان نشسته بود و در حالی که با دست به زمین میکوبید با صدای بلند میگفت: چطور در حالی که من هستم به تو رسیدند؟ اما در خصوص شهادت جهاد، قطعاً بسیار متأثر بودند چرا که فرزند خواهری عزیز همانند فرزند خود شخص است. به یاد میآورم همه دور پدرم جمع شده بودند و ایشان در حالی که گریه میکرد به آنها میگفت: چطور ممکن است فرزندان دیگران را برای جهاد بفرستیم و با ممانعت از فرزندان خودمان محافظت کنیم، جهاد حقیقتاً رو سفیدمان کرد.
آیا خاطرهای از پدرتان دارید که دوست داشته باشید آن را با ما در میان بگذارید؟
به یاد میآورم زمانی که خیلی کوچک بودیم با یک ماشین خیلی قدیمی به مدرسه میرفتیم از همین رو از پدرم خواستیم تا در صورت امکان ماشین بهتری سوار شویم اما ایشان جواب داد: فردا زیر باران با پای پیاده به مدرسه خواهید رفت تا احساس کسانی که حتی همین ماشین قدیمی را هم ندارند درک کنید. میخواست این را خوب بدانیم که در موقعیت مسئول بودن به معنای متواضعتر و متوجه تر بودن است. همیشه تلاشش بر این بود که به دنبال زرق و برق و ذخایر دنیا نباشیم و به جای آن به امور اخروی توجه داشته باشیم.
از جمله مسالی که هرگز آن را فراموش نمیکنم هم خاطره روز ازدواجم است که با وجودی که همه ما نگران او بودیم زندگیاش را به خطر انداخت و برای چند دقیقه در مراسمم حاضر شد تا احساس تفاوت با بقیه دخترها باعث ناراحتیام نشود.
به روز شهادت شمشیر مقاومت رسیدیم، چه اتفاقی افتاد و این خبر چگونه به شما رسید؟
در آن زمان من و همسرم برای زیارت مرقد امام رضا (علیه السلام) در ایران بودیم. دیر وقت و نیمههای شب بود که از لبنان با ما تماس گرفتند. مسیر بازگشت برایم به شدت دردناک بود. همیشه میدانستم که پدرم شهید خواهد شد و خودم برای اینکه در عاقبت با شهادت سعادتمند شود دعا میکردم اما زمان ما را غافلگیر کرد. فراموش نمیکنم که وقتی به لبنان رسیدم دیدن تصویر پدرم در جای جای شهر چقدر برایم دردناک بود. پیش از این ما حتی نمیتوانستیم اسمش را بر زبان بیاوریم اما آن روز از هر طرف با لبخند زیبایی به استقبالم آمده بود.
مواجهه خانواده مقاومت، آن طور که حضرت آقا به شما لقب داد، با این خبر چگونه بود؟
قطعاً خبر شهادت ایشان برایمان دردناک بود اما حضرت زینب (علیها السلام) و شرایطشان در کربلا را به خاطر میآوردیم. جای خالی پدرم آزارمان میداد اما در همان شرایط احساس عزت و کرامت میکردیم. خدا را به خاطر این نظر کریمانه بر خانوادهمان و انتخاب پدرم به عنوان جانباز، اسیر، مجاهد فی سبیل الله و در نهایت شهید شکر کردیم.
به علاوه اینکه بعد از شهادت ایشان احساس مسئولیت بیشتری میکردیم مسئولیت حفظ و گسترش اهدافی که ایشان برای آنها زندگی کرد، آنها را در روح و جان ما و فرزندانمان ریشه دار کرد تا نسلهای بعدی یاد بگیرند فرماندهای که هیمنه اسرائیل و آمریکا را شکست و به آنها طعم شکست را چشاند و پرچم حمایت از مستضعفان در هر نقطه از زمین را بر دست داشت که بود.
به طور کلی، به عنوان یک شهروند لبنانی نظر سید درباره ایران، انقلاب اسلامی، امام خمینی و حضرت آقا چه بود؟
از مهمترین اصولی که انقلاب بر پایه آن بنا شده است، مبارزه با استکبار و مبارزه با ستمگران است همان چیزی که شاید یکی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی پدرم باشد. نمیتوانست ظلم را تحمل کند و به همین خاطر همیشه جزو طلایهداران رفتن به میدانهای نبرد و پیوستنها به جبههها بود. مظلوم را از هر طایفهای بود و هر دینی داشت یاری میکرد و بهترین شاهد این مدعا ماجرای خواهران روحانی صومعه معلولا در سوریه است که بعد از نجاتشان از دست داعشیها پدرم به دیدارشان رفت و تاکید کرد: حزب الله مدافع هر مظلومی در این عالم است. همانطور که عمرش را صرف خدمت به مساله فلسطین سپری کرد و میگفت: "اولین هدفی که خداوند در زندگیمان به اسممان نوشته است آزادی قدس شریف و مسجد الاقصی است و این مسأله برگرفته از اصول امام خمینی و انقلاب اسلامی بود.
پدرم به شدت تحت تأثیر شخصیت امام خمینی (قدس سره) قرار داشت به طوری که خودش را به اجرای تمام گفتههای ایشان ملزم میدانست. کلام پدرم در مراسم بزرگداشت مجاهدان حزبالله درباره امام را به خاطر میآورم که گفت: خورشید با عظمت وجود امام طلوع کرد و برف و یخبندان قلبها، احساس، عقلهای ما را ذوب کرد پس ما برای احیای امت به پا خواستیم، هدفی به جز احقاق حق و ابطال باطل نداریم. زمان زیادی نگذشت که در مسیر امام قرار گرفتیم. امام خمینی بزرگی که تحقق بخش آرزوی انبیا و امیرالمومنین بوده است زمانی در بین ما بود و بعد جسمش از میان ما ناپدید شد اما تمام افکارش در قلبهای ما رسوخ کرده و در جانمان وارد شده است. ایشان کسی بود که یک امت شد. مسیر حال و آینده را برایمان ترسیم کرد. رهبران زیادی هستند که با گذشت زمان دورانشان به پایان رسیده است اما مسیر و راه امام خمینی از جنس دیگری است و نقش دیگری در تاریخ دارد. امام بزرگوار بارقههای عشق، محبت و ولایت خود را وارد قلوب تمام مستضعفان و دوست داران و شیعیان علی ابن ابی طالب (ع) کرد."نگاهش به حضرت آقا هم نگاه یک سرباز به فرماندهاش بود. با تمام وجود به حکمت و درایت این رهبر شجاع و پرچم دار اسلام محمدی اصیل یقین داشت. ولی فقیه را به صورت مطلق از هر نظر جامعالشرایط و واجبالاطاعه میدانست و به خط و مسیرش ملتزم بود. همانطور که ایران اسلامی را دولت تجهیز شده برای امام زمان و همواره پیشتاز در مسائل حق، عدالت و انسانیت در عالم میدانست.
در پایان برای ما از دیدارتان با حضرت آقا بعد از شهادت پدر بگویید. این دیدار چگونه بود و شما چه احساسی داشتید؟
اول باید خداوند که امکان این دیدار مبارک با نایب امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و پرچم دار ایشان را فراهم کرد شکر بگویم. ایشان با چهره نورانی خود بر ما وارد شد، کلمات ما در محضرشان به سکوت درآمدند و ایشان با کلمات مبارک خود قلبهای دردمند ما را مورد تفقد قرار دادند و عهد بستیم که سربازان و پیروان ایشان و گوش به فرمان اوامرشان باقی بمانیم و از تقدیم تمام دارایی وجودیمان در این مسیر الهی مقدس فروگذار نباشیم.