شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله
نشسته است، در همان وقت یکی از سران دشمن می آید، فریاد می زند: عباس بن علی و
برادرانش را بگویید بیایند. عباس می شنود؛ ولی اعتنا نمی کند، مثل این که ابداً
نشنیده است.
آنچنان در حضور امام حسین (ع) مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش
را بده، هر چند فاسق است! ابالفضل العباس می آید، می بیند شمربن ذی الجوشن است، روی
یک رابطه ی خویشاوندی دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیله اند،
وقتی از کوفه آمده است به خیال خودش، خوش خدمتی کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس
پرخاشِ مردانه ای به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسی که این نامه را به دست تو
داده است، لعنت کند. تو مرا چه شناخته ای و درباره ی من چه فکر کرده ای؟ تو خیال
کرده ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علی (ع) را این
جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما، در آن تربیت شده ایم و آن پستانی که
از آن شیر خورده ایم، اینطور ما را تربیت نکرده است. (حماسه حسینی، ج2:
87)
اشک علی(ع)
روزی زینب کبری
می پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر (ع) می فرماید: نامش عباس، کنیه
اش ابوالفضل، و القابش بسیار است: ماه بنی هاشم و سقّا و...
زینب(س) می پرسد:
پدر در نام «عباس» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و
تفضّل و در لقب «ماه بنی هاشم» نشانی از جمال و زیبایی است؛ ولی لقب «سقّا» چرا؟
مگر شغل برادرم آب آوردن است!
پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست؛ بلکه او عشیره
و بستگان خود را آب می دهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد؛
ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه و کاری هست. (مولودالعباس بن علی: 50-
51)
مبارزی خارق العاده
از کتب
تاریخی بدست می آید که در جنگ صفین حضرت ابوالفضل حضوری شجاعانه داشته، او همچون
بازویی برای برادرانش بود و هنگامی که آب فرات به اشغال معاویه درآمد و سپاه علی
(ع) از آن محروم و ممنوع شد، یکبار سواران برای آزادی آب عملیاتی انجام دادند، ولی
موفق نشدند، برای بار دوم امام حسین (ع) حمله کرد و توانست آب را آزاد کند.
برخی
مورخان عقیده دارند، عباس هم در این پیروزی سهم مهمی داشت. در این موقعیت برخی به
امام پیشنهاد کردند مقابله به مثل شود و به سپاه معاویه اجازه استفاده از فرات
ندهند؛ اما بزرگواری حضرت امیر (ع) مانع پذیرش این پیشنهاد شد و به معاویه خبر داد
بیایید از آب استفاده کنید. (قهرمان کربلا: 221- 228)
در یکی از روزهای صفین این
حادثه عجیب روی داد: جوانی که بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاویه قرار گرفت
و مبارز طلبید، چنان آثار شجاعت و هیبت از وجود او آشکار بود که احدی از شامیان
جرأت این که با او نبرد کند را در خود نمی یافت. معاویه که در تنگنای مخوفی گرفتار
شده بود، به مردی به نام «ابن شعثا» دستور داد شتاب گیرد و با جوان ناشناس به نبرد
پردازد، او در پاسخ معاویه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر می شمارند، چگونه
مرا به این جوان مأمور می کنی؟
معاویه گفت: چه کار خواهی کرد؟ گفت: مرا هفت پسر
است، یکی از آن ها را به جنگ وی می فرستم، تا کارش را تمام کند.
سپس یکی از
فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولی نکشید که فرزند ابن شعثا از پای درآمد. ابن شعثا
فرزند دیگرش را فرستاد. او نیز کشته شد؛ سایر فرزندانش نیز یکی پس از دیگری به
میدان آمدند و کشته شدند. ابن شعثا ناچار شد که خود به جنگ جوان ناشناس بیاید،
هنگامی که با وی روبرو شد، گفت: فرزندانم را کشتی؟! به خدا سوگند، پدر و مادرت را
به عزایت می نشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتی زد و خوردها و کشمکش ها به طول
انجامید، ولی سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نیم کرد. همه از شجاعت و دلاوری جوان
ناشناس در شگفت بودند. در این وقت، امیرالمؤمنین (ع) به جوان ناشناس دستور داد که
بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهره اش برداشت، امیرالمؤمنین پیشانیش را بوسید و همه
فهمیدند که او ماه بنی هاشم عباس است. (قهرمان کربلا: 222؛ کبریت احمر، ج2:
24)
این که حضرت ابوعبدالله (ع) ابوالفضل را پرچمدار کربلا کرد، به تنهایی،
شجاعت، رشادت و کفایت وی را اثبات می کند. آری مسلماً ابوالفضل اولویت هایی را داشت
که حضرت او را بر دیگران مقدم کرد.
دو
بال!
روزی ام البنین مشاهده کرد که حضرت علی (ع) عباس را بر
زانوی خود نشانده و دست های کوچکش را می بوسد و می گرید. او نگران شد؛ خدایا مگر
این پدر مهربان در دست و بازوی فرزندم نقص و عیبی دیده که به گریه درآمده است؟ لحظه
ی حساسی بود، مادری دلسوز با دنیایی از امید و آرزو و با چنین صحنه ای مواجه شده
بود، اما امیرالمؤمنین به مادر اطمینان داد که دستان کودک عیبی ندارد و آنگاه از
حوادث آینده از جمله واقعه ای که در کنار نهر علقمه به وقوع می پیوست، پرده
برداشت.
آن روز در خانه ی امامت شیونی به پا شد و همه گریه سردادند؛ اما هنگامی
که حضرت، ام البنین را مطمئن ساخت که جدا شدن دستان حضرت عباس در راه یاری دین است
و او در پیشگاه خدا مقامی والا دارد و در مقابل دو دستی که در راه خدا بریده می
شود، خداوند به او، مانند جعفر طیار دو بال می دهد تا همراه فرشتگان به پرواز
درآید، قلبش آرام گرفت و شادمان گردید.
منبع: قدس انلاین