«نادر صادقی» روحانی ۴۰ سالهای بود که هم ترجمه قرآن کار میکرد و هم نهجالبلاغه. نهجالبلاغهای که صلیبیها به اردوگاه آورده بودند کلا عربی بود و ترجمه فارسی نداشت.
شهدای ایران: نوروز دیگری در راه بود. نوروزی که نوید سال ۱۳۶۵ را میداد؛ هفتمین سال جنگ و پنجمین سال اسارت من.
طبق رسمی که داشتیم در ساعت آزادباش رفتیم عید دیدنی. با اینکه بهار در عراق از یک ماه پیش شروع شده بود اما عید نوروز و رسیدن بهار ایرانی لطف دیگری داشت.
برای سال جدید برنامههای زیادی داشتم. میخواستم از نهایت وقتم استفاده کنم و در یادگیری قرآن و نهجالبلاغه و زبان عربی سنگ تمام بگذارم.
«نادر صادقی» روحانی ۴۰ سالهای بود که هم ترجمه قرآن کار میکرد و هم نهجالبلاغه. نهجالبلاغهای که صلیبیها به اردوگاه آورده بودند کلا عربی بود و ترجمه فارسی نداشت. نادر برای آموزش از جملات قصار حضرت علی(ع) و حکمتها و خطبههای کوچکشان شروع کرد. نادر علاوه بر تاکید روی واژه حکمت و توضیح معانی آنها آن را برایمان تفسیر میکرد. من مثل تشنهای که عطش امانش را بریده، با ولع عبارات نهجالبلاغه را سر میکشیدم و آن را به تکتک سلولهای مغزم میسپردم.
از آن روز به بعد وقت آزادباش تمام هم و غمم را گذاشته بودم برای حفظ کردن عبارات کوتاه نهجالبلاغه. چون به هر آسایشگاه فقط یک نهجالبلاغه داده بودند، دلم میخواست تا آنجا که حافظهام یاری میکند فرمایشات حضرت امیر(ع) را حفظ کنم تا هر وقت دلم خواست، بیآنکه محدودیتی در کار باشد آنها را بخوانم و استفاده کنم.
فقط خدا خودش میداند از خواندن خطبههای آقا چطور قلبم به وجد میآمد. بین خطبههای کوچکی که از نادر و معلم جدیدم «حبیب فریدونی» یاد گرفته بودم، خطبه ۱۱ نهجالبلاغه برایم چیز دیگری بود. این خطبه که حضرت علی(ع) در جنگ جمل زمانی که پرچم سپاه را به پسرشان محمد حنفیه میدادند، ایراد کرده بودند، عبارتهایی داشت که جوری عجیب به جانم مینشست.
آقا آنقدر زیبا به پسرشان چگونه جنگیدن را آموزش داده بودند که سفارشهایشان بعد از هزار و اندی سال هنوز هم تازه و کاربردی است. حبیب خطبه را عبارت به عبارت برایمان اینطور ترجمه میکرد. «تزول الجبال و لاتَزُل: اگر کوهها از جا کنده شد، تو استوار و پابرجا باش، عضَّ علی ناجِذِک: دندانهایت را محکم روی هم بفشار، اعرالله جمجمتک: جمجمهات را به خدا قرض بده، تد فی الارض قدمک: پایت را مثل میخ در زمین بکوب، ارم ببصرک اقصی القوم: چشمانت را به دورترین افراد دشمن بینداز، و غضّ بصَرَک: از نگاه کردن به برق شمشیر دشمن دوری کن، و اعلم انّ النصر من عندالله سبحانه: و بدان که پیروزی از جانب خدای سبحان است».
از کتاب سرباز کوچک امام/ خاطرات مهدی طحانیان / نوشته فاطمه دوستکامی / انتشارات پیام آزادگان