شهدای ایران shohadayeiran.com

یک بار قبل از انقلاب با چاقو، گوش مامور شهربانی را برید و گذاشت کف دستش. برای همین هم رفت زندان...
شهدای ایران: بچه های محله من و تو روایت ساده ای است از آنان که صد سال را در یک چشم به هم زدن رفتند و آسمانی شدند. آنانی که خیلی دور نیستند .


خاطراتی که ارائه می شود حاصل روایت عزیزانی است که در جمع طلاب مدرسه علمیه معصومیه سلام الله علیها قم حضور می یافتند و با خاطرات دلنشین شان عطرافشانی می کردند؛ این خاطرات حالا توسط نشر معارف به چاپ رسیده است.


بچه های محله من و تو همان هایی که اینجا و آنجا در مدرسه و بازار و مسجد و نمازجمعه می بینی، با همان سادگی و صفایی که در دعای توسل اشک می ریزند تکبیرگویان به قلب سپاه دشمن می زنند و مکر شیاطین را یکسره بر باد می دهند. (شهید سید مرتضی آوینی)


- بلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوکُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُسَوِّمِینَ* و ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
آری، اگر شکیبایی و پارسایی کنید و دشمنان با شتاب بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان دار یاری خواهد کرد و خدا آن را جز بشارتی برای شما قرار نداد. تا دلهایتان به آن آرام گیرد، و پیروزی تنها از جانب خداوند شکست ناپذیر حکیم است.

 

سراسیمه خودم را رساندم به «زین الدین». گفتم:«آقا مهدی! اگر امشب عراق از سمت غرب پاتک کند... آنجا نیرو نداریم، همه بچه ها قتل عام می شوند!»   دستش را با آرامش گذاشت روی لبم و گفت:«از حضور ملائکه الهی غافل نباش!» بعد از درگیری با تعجب متوجه شدیم که بیشترین آسیب از سمت شمال به ما وارد شده بود که اتفاقا نیروهای زیادی را آنجا مستقر کرده بودیم.


- امام صادق علیه السلام:
« ان المومن لیخشع له کل شئ و یهابه کل شئ ثم قال اذا کان مخلصا لله اخاف الله منه کل شئ، حتی هوام الارض و سباعها و طیر السماء »


همه اشیاء در برابر مومن خاشعند و از هیبت او می هراسند. سپس فرمودند: اگر برای خدا اخلاص ورزد، همه چیز حتی گزندگان و درندگان زمین و پرندگان هوا را از او بترساند.


کردستان بود و پر از جاده های پر پیچ و خم. حزب کوموله ایست و بازرسی گذاشته بود تا مردم را قتل عام کند. همین که کاوه شنید، با دو سه تا از بچه ها سوار ماشین شد و حرکت کرد. گفتم:«تعداد ما کم است، نکند...؟!» چیزی جواب نداد. همین که رسیدیم، کاوه پرید پایین و دوید سمت کوموله ای که پشت دوشکا نشسته بود... «وای ی ی کاوه!» کوموله در رفت. با این که می توانست با دوشکا او را تکه تکه کند.

 

- رسول اعظم صلوات الله علیه:


لله افرح بتوبه عبده من العقیم الوالد، و من الضال الواجد و من الظمآن الوارد»


هر آینه خشنودی خداوند از توبه بنده خود بیشتر از خوشحالی نازایی که بچه آورد و از گم کرده ای که گمشده خویش را می یابد و از تشنه ای که به آب می رسد.

 

لات محل بود. چاقو کشی، دعوا... یک بار قبل از انقلاب با چاقو، گوش مامور شهربانی را برید و گذاشت کف دستش. برای همین هم رفت زندان. یک روز توی پایگاه آموزشی غدیر اصفهان بودیم که دیدیم آمد. تازه از زندان آزاد شده بود. می گفت:«آمده آموزش ببینم.»


قبولش نمی کردند. می گفتند اهل اطاعت از فرماندهی نیست. خیلی اصرار کرد تا بالاخره قبولش کردند.


*
«خدایا... ما از اول عمر گناه کردیم... اما تو کریمی، تو ما را ببخش.» خاک، از اشک چشم هایش گل شده بود. همان شب اول، تا صبح گریه کرده بود و سرش را از خاک برنداشته بود.


*
تو درگیری تیر خورد. افتاد. داشت سینه خیز بر می گشت که دید تانک های عراقی می خواهند بچه ها را دور بزنند. معطل نکرد. چند تا نارنجک به خودش بست و رفت زیر تانک ها...


هیچ کس فکر نمی کرد که این همان لات چاقوکش باشد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار