گفتوگو با «حسن رضیزاده» از فرماندهان جبهه مقاومت؛
یکبار مبلغ کلانی پیشنهاد شد تا یک مورد را رها کنم. یکبار اگر از این پولها بخوریم دیگر تمام است. پول حرام اگر وارد زندگی انسان شود همه خانواده انسان آلوده میشود.
شهدای ایران: جبهه مقاومت، سرشار از لحظات و موقعیتهای ناب و بیتکرار در تاریخ است و مملو از مردان بزرگی که هر یک قهرمانی فراتر از اسطورههای تاریخی سرزمینمان هستند! برخی از این قهرمانان به شهادت رسیدند و ستاره آسمان پاک این جبهه شدند تا زمینیان راهشان را بهتر پیدا کنند. اما بسیاری از همرزمان شهدای مدافع حرم، حی و حاضر هستند و خاطرات نابی از حضور در جبهه مقاومت دارند. هر یک از آنها در گوشهای از این خاک مشغول زندگی و خدمت هستند، اما باید سراغ آنها رفت و فرهنگ این جبهه را از زبان آنها ثبت کرد.
سرهنگ «حسن رضیزاده» یکی از فرماندهان دفاع از حرم است. او نیز از مردانی است که عمری را در جبهه و جهاد و مشغول نبرد با دشمنان بشریت گذرانده است و امروز نیز مشغول خدمت است. خلاصه زندگی او را میتوان یک عمر جهاد برای «ویروسزدایی» از جهان دانست. روزگاری با ویروس تروریستها و متجاوزین به خاک کشور میجنگید، دورهای با ویروس «داعش» و امروز هم با ویروس کرونا!
با این فرمانده که هماکنون مسئولیت قرارگاه امنیتی سپاه غرب استان مازندران را به عهده دارد، تلفنی گپ زدیم. آن هم دقیقاً در شرایطی که مشغول عملیات «ویروسزدایی» و توزیع رایگان سبد کالا به نیازمندان و پخش ملزومات بهداشتی بین مردم بود؛ او جانباز شیمیایی است و جان خودش در خطر است اما شبانهروز در کف خیابان حاضر و مشغول خدمات رسانی است.
سرهنگ رضیزاده متواضعانه و صمیمانه پاسخگوی پرسشهایمان بود و خاطراتش از دوران دفاع مقدس، نبرد با گروهکها در غرب، حضور در سوریه، آشوبهای آبان سال ۹۸ و روزهای مقابله با ویروس کرونا را بازگو کرد.
جناب سرهنگ! لطفا خودتان را معرفی کنید و از دوران کودکی و نوجوانیتان بگویید!
سرهنگ حسن رضیزاده هستم، مشهور به حسن گازر. نام خانوادگیام گازر بود و چند سال قبل به رضیزاده تغییر دادم. سال ۱۳۴۴ در خانوادهای متولد شدم که پدرم کفاش و از معتمدین شهر رامسر بود. پدرم هشت فرزند داشت که یکی از پسرها و نوههایش در جبهه شهید شد و یکی هم توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید.
من هم تا چشم باز کردم مبارزه و جهاد و جنگ را دیدم. از دوران قبل از انقلاب فقط بیبند و باریهای آن دوران و قمارخانه و مفاسد هتلهای شاه در شمال را یادم هست. من هم مثل خیلی از همسن و سالانم درآن دوران با دیدن این مظالم و فسادها به قیام پیوستم. بعد از آن هم جنگ شروع شد و با عضویت در بسیج به جبهه رفتم. سال ۱۳۵۹ وقتی به جبهه اعزام شدم فقط ۱۵ سال سن داشتم. در دورانی که اوج جنایات کوملهها بود به سردشت و سقز رفتم و در عملیاتهای پاکسازی کردستان شرکت کردم. در جنوب هم، در عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر بودم. از سال ۶۱ تا ۶۳ به سپاه قدس گیلان پیوستم و به سنندج رفتم. مأموریت ما برگزاری جنگهای نامنظم علیه کوملهها و دموکراتها بود.
جالبترین خاطرهای که از دوران حضور در کردستان دارید چیست؟
یکی از خاطراتی که به ذهنم میرسد این است که وقتی وارد یکی از روستاهای استان کردستان شدیم، مردم آن روستا اولین بار بود که ماشین میدیدند و فکر میکردند که ماشین ما هم یک حیوان شبیه یابو است و جلوی آن علوفه ریختند! یعنی آن مناطق در آن سالها تا این حد عقب مانده و محروم بودند. چند سالی آنجا بودم و در درگیریها از ناحیه پا به جانبازی نائل شدم. مدتی هم فرمانده قرارگاه مرز سلیمانیه بودم. درمجموع بیش از ۵۰ ماه در جبهه بودم و عملیاتهای مهران، قلاویزان، فاو، حلبچه، شلمچه و... را شرکت کردم و شیمیایی هم شدم.
و بعد از جنگ...؟
بعد از جنگ مسئول حفاظت از آیتالله رحمت امام جمعه شهرستان تنکابن و از یاران نزدیک امام خمینی(ره) شدم، مسئولیت نهاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان هم به عهده بنده بود. یک سالی هم برای دفاع از حرم به سوریه رفتم و در سه عملیات مشارکت کردم. امروز هم بهعنوان فرمانده قرارگاه امنیتی غرب استان مازندران در خدمت شما هستم.
چه انگیزهای باعث شد تا به جبهه بروید و از خوشیها و علایق جوانی بگذرید؟
عرق و تعصب دینی و ملی و اعتقادی که به ولایت داشتم، شهادتطلبی را در من بهوجود آورد و این انگیزه را ایجاد کرد که حتما باید در مناطق جنگی باشم و به مردم خدمت کنم.
شنیده بودم که در مناطق غربی کشور، گروهکهایی مثل کومله جنایتهای وحشتناکی انجام داده بودند. شما خاطراتی از این اتفاقات دارید؟
در یکی از عملیاتهای ما که سال ۶۱ اطراف مهاباد انجام شده بود یکی از همرزمان ما اسیر کومله شد. پوستش را کندند، چشمانش را درآوردند و بدن نیمه جانش را از ارتفاع به پایین انداختند. همان موقعها، کوملهیها در یکی از عروسیهایشان ۲۵ پاسدار را زیر پای عروس و داماد سر بریدند. یک بیسیمچی داشتیم که وقتی اسیر کومله شد، سندی را قورت داد تا دست آنها نیفتد اما آنها شکمش را پاره کردند تا به آن دست پیدا کنند! همین جنایتی که داعش میکند آنها هم مرتکب میشدند.
البته ما در عملیات حلبچه انتقام آنها را گرفتیم. طی این عملیات به پست آنها خوردیم و توفیق شد که بیش از ۶۰ نفر از سران آنها از جمله خانمی که به «شهلا» شهرت داشت و از شخصیتهای مهم کومله و همسر یکی از سرانشان بود را در همان جا به هلاکت رساندیم. ۱۶ نفرشان را هم اسیر کردیم. هنوز هم که هنوز است، کومله برای آنها بزرگداشت برگزار میکند. چون نیروهای مهمی بودند.
در سوریه چه میکردید؟
حدود یک سال در سوریه بهعنوان مدافع حرم حضور داشتم. این افتخار را داشتم که در سه عملیات بوکمال، خانطومان و خناصر در کنار مدافعان حرم باشم. در عملیات خان طومان تعداد زیادی از نیروهای مازندرانی به شهادت رسیدند که من هم در کنارشان بودم. اما سعادت نداشتم که شهید بشوم. یکبار نیروی اطلاعات عملیات بودم و یکبار در ادوات کار میکردم و یکبار هم مسئول آموزش تانک بودم.
چه شد که به سوریه رفتید؟
واقعیت این است که هیچ ملتی مثل ایرانیان در مسائل اعتقادی و روابط عمومی بهتر نیستند. البته در بین همه ملتها خوب و بد وجود دارد اما من معتقدم که خود عربها توان و انگیزه لازم برای ایستادگی در مقابل تکفیریها را نداشتند. اگر نبودند ایرانیان و اگر بچههای رزمنده ما نبودند، الان از عراق و سوریه چیزی نمانده بود و داعش همه جا را میگرفت. خدا را شکر میکنیم که چنین رهبر دوراندیشی داریم.
تدبیر عالی رهبر انقلاب و سران سپاه این بود که جنگ را آن طرف مرزها نگه داشتیم و نگذاشتیم که ویروس داعش وارد کشورمان شود و گرنه باید در داخل کشورمان هزینهها و تلفات بیشتری میدادیم. همه میدانیم که همه این درگیریها بهخاطر ایران بود. میخواستند بر منطقه تسلط پیدا کنند تا وارد ایران هم بشوند. اعتقاد ولایی و پیروی از رهبری باعث شد تا این حماسه خلق شود. من هم بهخاطر همین اعتقاد به سوریه رفتم.
یکی از اتفاقات جذابی که در جریان دفاع از حرم رخ داد، حضور پررنگ نسل جوان در این میدان بود. چون عدهای ادعا میکردند که نسل جدید ایرانی مثل جوانان دوران انقلاب نیست و شجاعت و توانایی شرکت در جنگ را ندارد. ارزیابی شما از حضور جوانان ایرانی در جریان دفاع از حرم چگونه است؟
من یک گردان نیروی جوان داشتم کهگریه میکردند و میگفتند ما را به سوریه ببرید. اما همه را نبردم و فقط افرادی که تخصص داشتند را با خودم به سوریه بردم. چون این جنگ با دفاع مقدس ما فرق میکرد. در سوریه ما بیشتر به نیروهایی نیاز داشتیم که توانایی کاربرد موشک و سلاحهای پیچیده و هوایی و تانک را داشتند. همانطور که گفتم، جوانان برای اعزام به سوریه صف بسته بودند و خیلی از آنها هم هنوز از من ناراحت هستند که چرا با خودم نبردمشان.
با توجه به اینکه هم دفاع مقدس را تجربه کرده بودید و هم دفاع از حرم را، چه تفاوتها اشتراکاتی بین جوانان حاضر در این دو مقطع از تاریخ مقاومت دیدید؟
نیروهایی که مدافع حرم شدند شاید اعتقاد قویتری دارند. نسلی که در مقابل داعش و تکفیریها ایستادند شهادتطلبتر از نسل رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند و اعتقاداتشان هم راسختر بود. ضمن اینکه این نیروها در عرصه نظامی و رزمی، متخصصتر از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند.
چه خاطره جالبی از دوران جنگ در سوریه دارید؟
در عملیات خناصر، داعشیها آن منطقه را گرفته بودند و ما برای آزادسازی آن تا صبح خمپاره زدیم. صبح، داعشیها خط را شکستند و ما را دور زده بودند و تحت محاصره بودیم. گلولههای داعشیها مثل باران بر سر ما میبارید. مرگ را با چشم خودم دیدم. تا اینکه راهی باز کردیم و عقبنشینی کردیم و جان سالم به در بردم.
با خود داعشیها هم برخورد کرده بودید؟
نه، تعدادی از داعشیها را کشته بودم، اما از نزدیک برخوردی با آنها نکرده بودم.
با سپهبد قاسم سلیمانی هم دیدار داشتید؟
شهید قاسم سلیمانی یک جا نمیماند؛ او یک ون سفید رنگ داشت که با آن به همه جا سرکشی میکرد و اغلب شبها در آن میخوابید. فقط یکبار در جریان عملیات بوکمال حضور یافتند که متأسفانه این افتخار را نداشتم که ایشان را ببینم، فقط شنیدم که سردار آمده سرکشی کرده و رفته. اما شهید خلعتبری که سرتیم محافظت از شهید قاسم سلیمانی بود، از رفقای من بود و خاطراتی از او را نقل میکرد. مثلا یکبار میگفت که شهید سلیمانی از مشکل دیسک کمر رنج میبرد اما با وجود این مشکل، یک لحظه استراحت نمیکرد و همیشه در خط بود.
شنیدم که در آشوبهای آبان هم شما وسط میدان بودید.
بله در تنکابن حدود ۲۰۰ نفر جمع شده بودند. من هم بهعنوان فرمانده قرارگاه رفتم تا مشکل را حل کنم. خدا را شکر بدون اینکه یک قطره خون از بینی کسی بیاید، غائله را خاتمه دادیم.
این روزها که مردم استان مازندران با ویروس کرونا درگیر شدهاند، واکنش شما و نیروهایتان در قرارگاه امنیتی سپاه غرب این استان چیست؟
با همه نیروهایمان مشغول چند کار هستیم. یکی از کارهایمان ضدعفونی کردن معابر و خیابانهای شهر است. تعدادی از نیروها هم به طور داوطلبانه به بیمارستانها رفتهاند و بهعنوان خدمه، به پرستاران کمک میکنند. یکی از دغدغههای خیلی از مردم در این شرایط، مسائل معیشتی است. یکی از کارهایی که توفیق داشتیم انجام دهیم این بوده که به حدود ۱۰۰ خانوار نیازمند سبد کالا شامل گوشت و مرغ و... دادیم. این روزها همچنین همسرم همراه با تعدادی دیگر از خانمها حدود ۱۰ هزار ماسک تولید کردند و ما بهطور رایگان بین مردم توزیع میکنیم.
بهنظر شما نسل جدید را چگونه میتوانیم با مفاهیم انقلاب و ارزشهای دفاع مقدس آشنا کنیم؟
متأسفانه الان غربیها بسیار هزینه میکنند تا جوانان ما را از این مفاهیم دور کنند اما اگر بزرگان ما روشنگری کنند و گفتار و عمل ما یکی باشد همه این توطئهها خنثی میشود. البته بسیاری از جوانان اعتقاداتی ریشهای دارند. اما مسائل معیشتی و مشکلات اقتصادی هم بر برخی از جوانان تأثیر میگذارد و این نگرانکننده است. اگر خانوادهها بر فرزندانشان نظارت داشته باشند و نان حلال به آنها بدهند، حتما از گزند مصائب در امان میمانند.
خودتان چند فرزند دارید و آنها چه میکنند؟
بنده یک دختر و دو پسر دارم. یکی از پسرهایم، محمد در امنیت پرواز کار میکند و در سوریه با من حضور داشت. اتفاقا در یکی از پروازهای سردار قاسم سلیمانی هم بود. در لاذقیه با هم حضور داشتیم که در یک عملیات انتحاری، دچار موج انفجار شد. یکی دیگر از پسرهایم هم حمید نام دارد و طلبه است و از سربازان شهید قاسم سلیمانی در نیروی قدس سپاه بود و در برخی از مأموریتها با سردار همراه بودند.
چرا برخی از مسئولان به یک سری آلودگیهای مالی دچار شدند؟
حرص دنیا باعث این مسائل است. من خودم در دورانی که در بخش امر به معروف و نهی از منکر بودم و مواد مخدر و مشروبات الکلی و... را کشف میکردیم یکبار مبلغ کلانی پیشنهاد شد تا یک مورد را رها کنم. یکبار اگر از این پولها بخوریم دیگر تمام است. پول حرام اگر وارد زندگی انسان شود همه خانواده انسان آلوده میشود.
شما بهخاطر رفتن به سوریه پول زیادی گرفتید؟ شما خودتان که فرمانده یکی از بخشهای سپاه هستید، الان خیلی پولدارید؟
ما یک آلونک در تنکابن داریم، هر وقت تشریف آوردید در خدمتتان هستیم. نه، هیچ وقت برای کارهایی که کردم، دستمزد بالایی نگرفتم و همیشه سطح زندگیام مثل یک کارگر بوده است.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید!
همیشه در حسرتم که چرا از شهدا عقب افتادم. چون بهترین مرگ، شهادت است. انشاءالله خدا توفیق دهد و امام زمان(عج) ظهور کند و پا به رکاب آن حضرت شویم. الان هم شب و روز دعا میکنیم که شهادت را نصیب ما کند. انشاءالله عمر رهبر انقلاب تا ظهور حضرت ولیعصر(عج) دوام داشته باشد. آرزوی دیگرم بصیرت برای همهمان است تا اتفاقات و واقعیتها را بهتر ببینیم و درک کنیم.
*آرش فهیم