افتخارم این است که بعد از اینکه چشمان ام نابینا شده بود دوباره به جبهه رفتم و بیسیم چی گردان عمار بودم همچنین در سال 63 فعالیت ام این بود که 98 روز با این وضع در جبهه بودم و در عملیات بدر در جزیره مجنون شرکت کردم.
غلامرضا عربگری جانباز 75 درصد و نابینا متولد 1343 در تهران است، وی در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران می گوید: در سن 16 سالگی بسیجی شده و عازم جبهه شدم و چون قد کوتاهی داشتم از تهران اجازه رفتن را به من ندادند و به همین علت از طریق خوزستان با بچه های تیپ 46 فجر به جبهه رفتیم.
در فتح آزاد سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس حضور داشتم و سپس سال 61 به عقب برگشتم و در مغازه پدرم کار می کردم اما بعد ار چند وقت از رادیو شنیدم که امام واجب کفایی کرده هر کس دوره دیده به جبهه برود. من این بار از طرف تهران پایگاه مقداد اعزام شده و کلاً 18 ماه در جبهه بودم.
وی افزود: عملیات های زیادی شرکت کردم اما خط نگهدار بودم و جانبازیم در خط نگداری عملیات مسلم بن عقیل اتفاق افتاد اما عملیات نبود بنده از ناحیه چشم دست راست و چپ و پای چپ و جمجمه جانبازمحسوب می شوم .
عربگری در ادامه به فعالیت های بعد از جنگ خود اشاره کرد و گفت:جنگ که تمام شد من محصل بودم و خیلی فعالیت کردم، بعد از آن هم ادامه تحصیل دادم تا مدرک کارشناسی حقوق قضایی را گرفتم. 9 سال در دادسرا فعالیت می کردم و تو هواپیمایی هما کارمند بودم الان در حال حاضر هم یک آژانس هواپیمایی دارم که در سال 88 تاسیس شده، تنها نا بینایی هستم که در جهان آژانس هواپیمایی دارم چرا که هیچ نابینایی این دوره ها را تا به حال ندیده است.
وی در ادامه بیان کرد: من جانبازی خود مخصوصا نابینایی ام را هیچ وقت مانعی برای پیشرفت خود نمی دیدم؛همه می گویند چشم سلطان بدن است ولی من می گویم مغز سلطان است . در حال حاضر 7 تا کارمند زیر دستم هستند که آنها را از میان فرزندان شهدا انتخاب کرده ام.
این جانباز نابینا در زمینه فعالیت های ورزشی خود گفت: من در رشته ورزشی فعالیت کردم و ورزشکارم. ورزش دو میدانی 100 متر 200 متر 400 مترمقام قهرمانی جهان را در لهستان کسب کردم، مدال طلا و نقره در مسابقات آسیایی هم توانستم بگیرم؛ این کارها یکی از کارهای نشدنی بود که من توانستم انجام بدم.
وی افزود: افتخارم این است که بعد از اینکه چشمان ام نابینا شده بود دوباره به جبهه رفتم و بیسیم چی گردان عمار بودم همچنین در سال 63 فعالیت ام این بود که 98 روز با این وضع در جبهه بودم و در عملیات بدر در جزیره مجنون شرکت کردم.
عربگری در مورد عدم حمایت مسئولین کشور گفت: مسئولین انگار تافته جدا بافته از ما هستند هیچ مسئولی ما را به عنوان جانباز هیچ وقت نشناختند و اگر هم گاهی به طرف ما آمدند برای پوزیشن و عکس خودشان بود واصلا هیچ حمایتی در این چند سال از هیچ کجا نشدم.
وی ادامه داد: من به نوبه خودم از هیچ مسئولی راضی نیستم البته مابرای این ها به جبهه نرفتیم که به ما بها بدهند ولی اینها احترامی که به ما بگذارند که نمی گذارند احترام به خون شهدا بود. الان هم بیست و چند ساله که از این واقعه گذشته و واقعا فراموش شده و همه چیز تنها در حد حرف و ظاهر است ولی در عمل هیچ چیز نیست بر فرض اگر به جانبازی اهانتی شود و مورد ضرب و شتم هم قرار گیرد هیچ کس به آن حرف نمی زند زمانی که من برنده مسابقات شدم دریغ از یک لوح سپاس به من داده نشد.
روایتی از حضور عربگری در بنیاد شهید در سال 1364
به علت جانبازی از ناحیه چشم خواستار این بودم که برای معالجه به آلمان بروم تمامی دکتر ها هم این را تایید کرده بودند اما کمیسیون پزشکی بنیاد شهید این را قبول نکردتا اینکه تصمیم به دیدار ملاقات با آقای کروبی رئیس بنیاد شهید آن زمان گرفتم اصلا وقت نمی دادند تا اینکه با 3 نفر از جانبازان دیگر رفتیم و من وسط راهرو دادی کشیدم تا اجازه ملاقات با کروبی را به ما دادند.
هنگام دیدار ما 3 نفر با وی آن دو جانباز خیلی وی را عزت و احترام کرده و حتی دست او را بوسیدند اما من این کار را نکردم از آن دو مشکلاتشان را پرسید و حل کرد اما چون من خیلی خشک و رسمی برخورد کردم در مقابل درخواست من برای رفتن به آلمان اجتناب کرد آنقدر رفتار این اقا با من بد بود که خیلی من را ناراحت کرد. این آقا خیلی در حق جانبازان و خانواده های شهدا بد کرد.
در فتح آزاد سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس حضور داشتم و سپس سال 61 به عقب برگشتم و در مغازه پدرم کار می کردم اما بعد ار چند وقت از رادیو شنیدم که امام واجب کفایی کرده هر کس دوره دیده به جبهه برود. من این بار از طرف تهران پایگاه مقداد اعزام شده و کلاً 18 ماه در جبهه بودم.
وی افزود: عملیات های زیادی شرکت کردم اما خط نگهدار بودم و جانبازیم در خط نگداری عملیات مسلم بن عقیل اتفاق افتاد اما عملیات نبود بنده از ناحیه چشم دست راست و چپ و پای چپ و جمجمه جانبازمحسوب می شوم .
عربگری در ادامه به فعالیت های بعد از جنگ خود اشاره کرد و گفت:جنگ که تمام شد من محصل بودم و خیلی فعالیت کردم، بعد از آن هم ادامه تحصیل دادم تا مدرک کارشناسی حقوق قضایی را گرفتم. 9 سال در دادسرا فعالیت می کردم و تو هواپیمایی هما کارمند بودم الان در حال حاضر هم یک آژانس هواپیمایی دارم که در سال 88 تاسیس شده، تنها نا بینایی هستم که در جهان آژانس هواپیمایی دارم چرا که هیچ نابینایی این دوره ها را تا به حال ندیده است.
وی در ادامه بیان کرد: من جانبازی خود مخصوصا نابینایی ام را هیچ وقت مانعی برای پیشرفت خود نمی دیدم؛همه می گویند چشم سلطان بدن است ولی من می گویم مغز سلطان است . در حال حاضر 7 تا کارمند زیر دستم هستند که آنها را از میان فرزندان شهدا انتخاب کرده ام.
این جانباز نابینا در زمینه فعالیت های ورزشی خود گفت: من در رشته ورزشی فعالیت کردم و ورزشکارم. ورزش دو میدانی 100 متر 200 متر 400 مترمقام قهرمانی جهان را در لهستان کسب کردم، مدال طلا و نقره در مسابقات آسیایی هم توانستم بگیرم؛ این کارها یکی از کارهای نشدنی بود که من توانستم انجام بدم.
وی افزود: افتخارم این است که بعد از اینکه چشمان ام نابینا شده بود دوباره به جبهه رفتم و بیسیم چی گردان عمار بودم همچنین در سال 63 فعالیت ام این بود که 98 روز با این وضع در جبهه بودم و در عملیات بدر در جزیره مجنون شرکت کردم.
عربگری در مورد عدم حمایت مسئولین کشور گفت: مسئولین انگار تافته جدا بافته از ما هستند هیچ مسئولی ما را به عنوان جانباز هیچ وقت نشناختند و اگر هم گاهی به طرف ما آمدند برای پوزیشن و عکس خودشان بود واصلا هیچ حمایتی در این چند سال از هیچ کجا نشدم.
وی ادامه داد: من به نوبه خودم از هیچ مسئولی راضی نیستم البته مابرای این ها به جبهه نرفتیم که به ما بها بدهند ولی اینها احترامی که به ما بگذارند که نمی گذارند احترام به خون شهدا بود. الان هم بیست و چند ساله که از این واقعه گذشته و واقعا فراموش شده و همه چیز تنها در حد حرف و ظاهر است ولی در عمل هیچ چیز نیست بر فرض اگر به جانبازی اهانتی شود و مورد ضرب و شتم هم قرار گیرد هیچ کس به آن حرف نمی زند زمانی که من برنده مسابقات شدم دریغ از یک لوح سپاس به من داده نشد.
روایتی از حضور عربگری در بنیاد شهید در سال 1364
به علت جانبازی از ناحیه چشم خواستار این بودم که برای معالجه به آلمان بروم تمامی دکتر ها هم این را تایید کرده بودند اما کمیسیون پزشکی بنیاد شهید این را قبول نکردتا اینکه تصمیم به دیدار ملاقات با آقای کروبی رئیس بنیاد شهید آن زمان گرفتم اصلا وقت نمی دادند تا اینکه با 3 نفر از جانبازان دیگر رفتیم و من وسط راهرو دادی کشیدم تا اجازه ملاقات با کروبی را به ما دادند.
هنگام دیدار ما 3 نفر با وی آن دو جانباز خیلی وی را عزت و احترام کرده و حتی دست او را بوسیدند اما من این کار را نکردم از آن دو مشکلاتشان را پرسید و حل کرد اما چون من خیلی خشک و رسمی برخورد کردم در مقابل درخواست من برای رفتن به آلمان اجتناب کرد آنقدر رفتار این اقا با من بد بود که خیلی من را ناراحت کرد. این آقا خیلی در حق جانبازان و خانواده های شهدا بد کرد.