خانواده شهید محمد منتظری پس از ۲۸ سال، صبح امروز با پیکر تازه تفحص شده
او در ستاد معراج شهدای تهران ملاقات کردند. شهید محمد منتظری ۱۸ ساله و از
رزمندگان دفاع مقدس بود که در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
گزارش 28 سال فراق، خدمت شهيد سفيرم
با ادب و احترام نظامي، اينجانب بسيجي دور مانده از غافله شهداء؛ گزارش 28 سال فراق را تقديم فرمانده سپاهي¬ام سردار شهيد محمد منتظري مي¬دارم.
محمد جان پس از خبر شهادت جنابعالي در اسفند ماه 1364 و جاويد الاثر شدن پيكر مطهره¬ت، خانواده؛ اقوام و دوستان همچون يعقوب در جبهه¬ها، بيمارستان¬ها، معراج شهداء و هر كجا كه فكر مي¬كردند در پي يوسف گم گشته بودند كه شايد نشاني از تو يابند، ولي خبري از شما نشد كه نشد.
در ميان همگان كسي بود كه همچون زينب در بين اجساد و پيكر به خون غلطيده شهداء مي¬گشت و با بي¬بي دو عالم فاطمه زهرا(س) هم ناله مي¬شد و زمزمه مي¬كرد: گلي گم كرده¬ام مي¬جويم او را به هر گل مي¬رسم مي¬بويم او را- او كسي نبود جزء مادرت زينب. اگر بخواهم از پدر بزرگوارتان بگويم بايد گفت همچون سرور و سالار خويش سيد الشهداء استوار و دايم شاكر به درگاه الهي بوده است.
محمدجان اگر از جبهه¬ها از من بپرسي بايد اعتراف كنم در اواخر جنگ اخلاص و معنويت كم رنگ شده بود و حتي بعضا شاهد افرادي بوديم كه نام رزمنده را با خود به يدك مي¬كشيدند ولي به درگاه الهي هم سر سجود فرود نمي¬آوردند.
محمدجان در عمليات كربلاي 4 شايد خيانتي بود كه عمليات لو رفته و چه عزيزاني كه مي¬توانستند سرمايه¬هاي ارزشي و معنوي جامعه باشند به شهادت رسيدند و يا به اسارت رفتند. خلاصه بايد بگويم، ما نتوانستيم پيام زينبي شما را به خوبي به ديگران و نسل¬هاي آينده برسانيم كه هيچ، حتي نتوانستيم به وصاياي شما نسبت به پير جماران و آن مقتداي حسيني جامه عمل بپوشانيم.
محمدجان من از شما و تمامي شهداء معذرت مي¬خواهم و بايد بگويم كار را به جايي رسانديم كه آن ابراهيم بت شكن زمان، جام زهر نوشيد، و نشد رفقاي شما كه با شوق و عشق به خميني(ره) از اسارت به وطن بازگشتند؛ چهره نوراني و با صفاي مرادشان را ببينند و تنها توانستيم بگوييم پدر پيرتان با تمام وجود خدمت شما سلام رسانده و گفت اگر روزي فرزندان عزيزم به وطن باز گشتند و من نبودم بگوييد پدر پيرتان به فكر شما و دعا گوي شما بود.
محمدجان خوش به حالتان كه نبوديد ببينيد پس از اتمام جنگ تحميلي همان گونه كه شهيد بزرگوار باكري پيش¬بيني كرده بود رزمندگان به چند دسته انشقاق شدند و كمتر كسي توانست روحيه معنوي و عرفاني جبهه¬ها را حفظ كند و از خداي خويش فاصله نگيرد. محمدجان زندگي دنيوي و اشراف¬گرايي بر زندگي بسياري از رزمندگان نفوذ كرده و براي ورود به دانشگاه¬ها، دريافت درجات نظامي، امتيازات جانبازي و... چه كارها كرده و چه اسنادها جعل كردند كه از نقل آن¬ها شرمنده هستم.
محمدجان ملاك و معيار ارزش¬ها در جامعه دگرگون شده و همچون هواي شهرمان وارونگي پيدا كرده و ديگر از آن حال و هواي پاك و مصفا و دعاهاي سوزناك خبري نيست. امروز سخن گفتن از شهادت، ايثار و شهداء خيلي خريدار ندارد؛ مگر به عنوان ابزار براي رسيدن به اهداف دنيوي. اين روزها آدم ياد زمزمه شهيد عزيز سردار شوشتري مي¬افتد كه مي¬گفت: ديروز از هر چه بود گذشتيم و امروز از هر چه بوديم! آن جا پشت خاك ريز بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم تا ناممام گم نشود! جبهه بوي ايمان مي¬داد و اينجا ايمانمان بو مي¬دهد!
محمدجان از شهداء رينه برايت بگويم. بعد از شما عزيزاني مورد لطف الهي قرار گرفته و بر خان سفره سيدالشهداء مهمان شدند كه از جمله آنان فرمانده پايگاه بسيج رينه شهيد احمد غلامي بود. وي كه ديدار يار را بر ديدار فرزند ارجح دانسته و فرزند دلبندش عليرضا هنوز حسرت ديدن چهره پدر را به دوش مي¬كشد چقدر مورد بي¬مهري¬ها قرار گرفته¬اند. به ياد دارم اين جوان تحصيل كرده و مومن براي اشتغال تا چه اندازه به مرد و نامرد اين روزگار درخواست داده است.
محمدجان پس از شما دانشجوي عارف ما شهيد مرتضي توكلي هم ما را لايق ندانسته و بار سفر ببست و چه عاشقان رگ¬هاي گلوي خويش را به رگ بريده آقاي خويش پيوند زده و همچون كبوتر سبك بال به آسمان¬ها رفت و چه زود علم حضوري را به علم حصولي ترجيح داد.
محمدجان جانبازان عزيز آقاي مصطفي زماني و علي آقا كفشگر هم پس از دوري چند ساله در نهايت توفيق همنشيني با شهداء را پيدا كردند و پر كشيدند.
محمدجان از مردم خوب و مومن رينه و تكيه برايت بگويم. وضع مادي شهروندان به شكر الهي خوب شده و ديگر از دادن شام¬هاي دو نفري خبري نيست و محبان سيد الشهداء نه اينكه در دهه اول محرم اطعام دهي مي¬كنند؛ بلكه در طول سال هر شب جمعه شام دهي دارند، ولي يك نگراني جدي وجود دارد مبني بر اينكه نكند خداي ناكرده فرداي قيامت آقا اباعبدالله و شما شهداء از دست اين عزيزان گله¬مند شويد كه اين هزينه¬هاي سنگين و زحمات طاقت فرسا در راستاي اهداف اسلام و تحقق اهداف عالي كربلا نبوده و يا اسراف شده است.
محمدجان دعاي شما شهداء نزد خداوند پذيرفته است؛ دعا كنيد نكند روزي با همه اين زحمات روزي آقا امام زمان(عج) از ما رو برگردانت و بگويد اگر اين هزينه¬ها را در خصوص آماده نمودن ظهور من در جامعه خرج مي¬كرديد بسياري از مشكلات اسلام و مسلمين حل مي¬شد.
محمدجان از ساعت 16:40 دقيقه روز دوشنبه مورخ 12/8/92 كه حضورتان را در جمع ما ناسوتيان با خبر شدم؛ و زماني كه پا بر معراج شهداء گذاشتم و پيكر بي سر و استخوان¬هاي به غربت مانده تو را به نظاره نشسته¬ام، شرم حضور تمام وجودم را تسخير كرده و بقض 28 سال به گلو مانده تركيد و ديگر طاقت طاق شد و به خود نهيب زدم اي مدعاي بسيجي بودند! بعد از اين شهداء چه كرده¬ايد!؟ وانگه همين سئوال از سوي تمامي شهداي گمنام آراميده در آن مكان و فضاي معنوي آنجا به يكباره ياد و خاطره جبهه¬ها را برايم زنده كرد؛ و خود را در مقام پاسخ ناتوان يافتم و دعا كردم خدايا رهايي از شيطان نفس و توفيق همراهي شهداء را به ما عنايت فرما، در اين حين بود كه چاره¬يي نيافتم جزء توسل به خود شهيد و سلطان عشق كربلا مولا حسين(ع) كه شايد گشايشي شود.
محمدجان خوش به حال شما كه با افتخار نزد محبوب خويش شتافتيد و جاوندانه شديد، ما بي-چارگان غرق در هياهوي دنيا شديم. محمدجان اگر فرداي قيامت شفاعت¬مان نكنيد دست به دامان چه كسي شويم. محمدجان رسم رفاقت نبود كه تنها بروي و با قهقه مستانه¬ات عرش كبرياي را متعجب كني و ناله¬هاي ما از سفر مانده¬ها به جايي نرسد.
خدايا معصيت و تالم¬ روحي چنان بر وجودم مستولي شده كه پيمودن راه شهداء را بر من ناهموار كرده است. خدايا آرزو بود روزي به غافله شهداء بپيوندم ولي در اين جامعه¬ي وانفسا اميد شهادت داشتند خيالي بيش نيست.
محمدجان خوش به حال شما و ديگر شهدايي كه لبيك گويان به نداي خميني(ره) در تداوم راه سرور و سالار شهيدان شهد شيرين شهادت كه براي انسان¬هاي اين جهاني هرگز قابل فهم نيست را چشيديد و نزد خالق خويش شرفياب شديد.
خدايا چقدر سخت و طاقت¬فرسا است پس از 28 سال درد هجران و فراق، پيكر بي سر و دست رفيق شفيقي كه به مولايش حسين(ع) و پرچم¬دار كربلا آن منادي ايثار و مردانگي آقا باب الحوائج اقتداء كرده را ببيني و هنوز سرگردان و حيران در اين زندان بشريت محبوس بوده باشي.
خدايا آن زمان كه راه شهادت همچون بزرگ¬راهي بود كه سهل¬تر مي¬شد دوستان شهيد را همراهي كرد، توفيق؛ رفيق نشد تا جواز پرواز بگيريم، اكنون چگونه در اين عالم ناسوتي تمناي ملكوت و جبروت بنماييم كه قفل و زنجير تمام وجود ما را احاطه كرده و براي كسب مقامات چند روزه دنيويي، دين؛ قرآن؛ ائمه؛ شهداء و حتي تو خدا را ابزار قرار مي¬دهيم.
خدايا وقتي ياد شهداء و نمازهاي شبانه و ناله¬هاي معصومانه آنان به نظر مي¬آيد، و با نمازهاي خود مقايسه مي¬كنم شرم تمام وجودم را فرا مي¬گيرد و ترس از آن دارم كه مصداق آيه واي بر نمازگزاران شوم.
خدايا گاهي كه توفيق خلوت حاصل مي¬شود و تفكر بر دهه معنويت و به ويژه دفاع مقدس بر ذهن تداعي مي¬گردد و در مقايسه با انسان¬هاي امروزي، بعضاً دچار شك و ترديد مي¬شوم كه آيا همنشيني با آن رزمندگان و بندگان مخلص الهي كه روحي در آسمان و جسمي در زمين داشتند توهم و خيال بوده يا واقعيت داشته است.
محمدجان در جبهه¬ها از خود گذشتن و خدا را ديدن بود، آنجا عشق پرچم¬دار انسانيت و معرفت بود، آنجا گمنامي و نامي شدن بود، آنجا به حسين پيوستن با حسين پرواز كردن بود، و اما اينجا
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی گرگ ها را می¬درند
سایه از سایه هراسان می¬شود درکوچه ها زنده¬ها هم آبروی مردگان را می برند
محمدجان نكند رسم رفاقت را فراموش كني و وقتي در كنار ديگر شهداء مي¬نشينيد و عند ربهم يرزقون مي¬گرديد با آن قهقه مستانه¬تان به ما وامانده¬ها بخنديد. محمدجان دوستاني كه همچون شما اخلاص و مردانگي خود را حفظ و خويش را وقف اسلام كردند، همچون مولايشان علي(ع) استخوان در گلو و خار در چشم در اين زمانه ناملايمت¬ها و بي تقوايي¬ها زيستن؛ زنداني بيش نيست.
محمدجان دين¬داري لق لق زبان ما شده و دين¬داران واقعي بسيار اندكند و كمياب، محمدجان اگر توانستي به آقا امام زمان(عج) بفرماييد به گفتار ما اعتماد نكند در فكر ظهور نباشد و اين شعر را تقديم حضورشان بنماييد.
نیا نیا گـل زهـرا دلم رضای تو نیست دلـم بـرای غیـر است و آشنای تو نیست
نیا و آن قدمت را به شهـر ما مگـذار در این دیار که بویی از آن خدای تو نیست
غریب بوده و هستی غریب¬تر شده¬يی نیا که جـان عزیز است و جان فدای تو نیست
نیا تو وقتی بیایی به روت می جنـگم مخور فریب زبانم دلم که جای تو نیست
دوباره باز محرم دوباره نامه¬ی اشک هـزار نـامه¬ی دیده یکی بـرای تو نیست
همانکه جدت حسین می¬رود بکوفه بس است نیا دگر، به دیـارم که با وفای تو نیست
برای جد تو بعضی سلاح و اسب دادند ببین که هستی ام حتی یکی بِپای تو نیست
ظهور کن تو زمانی که خـیـزرانِ دلـم به قصد ضربت لبهایت و جفای تو نیست
خدايا دل خستگي مرا كُشد و طاقت ماندن ندارم، آيا مي¬شود دعايم را اجابت نماييد و درِ لطف را بگشاييد و مرا به دوستان شهيدم وصل نماييد. خدايا مي¬دانم كه شايستگي شهداء را ندارم و راه را بي¬راهه رفتم؛ ولي اميد است كه ما را شرمنده شهداء و امام شهداء نفرماييد.
نوشته فوق توسط يكي از دوستان جانباز شهيد نوشته شده و در شب وداع خوانده شده است لطفا به طور شايسته منعكس نماييد
گزارش 28 سال فراق، خدمت شهيد سفيرم
با ادب و احترام نظامي، اينجانب بسيجي دور مانده از غافله شهداء؛ گزارش 28 سال فراق را تقديم فرمانده سپاهي¬ام سردار شهيد محمد منتظري مي¬دارم.
محمد جان پس از خبر شهادت جنابعالي در اسفند ماه 1364 و جاويد الاثر شدن پيكر مطهره¬ت، خانواده؛ اقوام و دوستان همچون يعقوب در جبهه¬ها، بيمارستان¬ها، معراج شهداء و هر كجا كه فكر مي¬كردند در پي يوسف گم گشته بودند كه شايد نشاني از تو يابند، ولي خبري از شما نشد كه نشد.
در ميان همگان كسي بود كه همچون زينب در بين اجساد و پيكر به خون غلطيده شهداء مي¬گشت و با بي¬بي دو عالم فاطمه زهرا(س) هم ناله مي¬شد و زمزمه مي¬كرد: گلي گم كرده¬ام مي¬جويم او را به هر گل مي¬رسم مي¬بويم او را- او كسي نبود جزء مادرت زينب. اگر بخواهم از پدر بزرگوارتان بگويم بايد گفت همچون سرور و سالار خويش سيد الشهداء استوار و دايم شاكر به درگاه الهي بوده است.
محمدجان اگر از جبهه¬ها از من بپرسي بايد اعتراف كنم در اواخر جنگ اخلاص و معنويت كم رنگ شده بود و حتي بعضا شاهد افرادي بوديم كه نام رزمنده را با خود به يدك مي¬كشيدند ولي به درگاه الهي هم سر سجود فرود نمي¬آوردند.
محمدجان در عمليات كربلاي 4 شايد خيانتي بود كه عمليات لو رفته و چه عزيزاني كه مي¬توانستند سرمايه¬هاي ارزشي و معنوي جامعه باشند به شهادت رسيدند و يا به اسارت رفتند. خلاصه بايد بگويم، ما نتوانستيم پيام زينبي شما را به خوبي به ديگران و نسل¬هاي آينده برسانيم كه هيچ، حتي نتوانستيم به وصاياي شما نسبت به پير جماران و آن مقتداي حسيني جامه عمل بپوشانيم.
محمدجان من از شما و تمامي شهداء معذرت مي¬خواهم و بايد بگويم كار را به جايي رسانديم كه آن ابراهيم بت شكن زمان، جام زهر نوشيد، و نشد رفقاي شما كه با شوق و عشق به خميني(ره) از اسارت به وطن بازگشتند؛ چهره نوراني و با صفاي مرادشان را ببينند و تنها توانستيم بگوييم پدر پيرتان با تمام وجود خدمت شما سلام رسانده و گفت اگر روزي فرزندان عزيزم به وطن باز گشتند و من نبودم بگوييد پدر پيرتان به فكر شما و دعا گوي شما بود.
محمدجان خوش به حالتان كه نبوديد ببينيد پس از اتمام جنگ تحميلي همان گونه كه شهيد بزرگوار باكري پيش¬بيني كرده بود رزمندگان به چند دسته انشقاق شدند و كمتر كسي توانست روحيه معنوي و عرفاني جبهه¬ها را حفظ كند و از خداي خويش فاصله نگيرد. محمدجان زندگي دنيوي و اشراف¬گرايي بر زندگي بسياري از رزمندگان نفوذ كرده و براي ورود به دانشگاه¬ها، دريافت درجات نظامي، امتيازات جانبازي و... چه كارها كرده و چه اسنادها جعل كردند كه از نقل آن¬ها شرمنده هستم.
محمدجان ملاك و معيار ارزش¬ها در جامعه دگرگون شده و همچون هواي شهرمان وارونگي پيدا كرده و ديگر از آن حال و هواي پاك و مصفا و دعاهاي سوزناك خبري نيست. امروز سخن گفتن از شهادت، ايثار و شهداء خيلي خريدار ندارد؛ مگر به عنوان ابزار براي رسيدن به اهداف دنيوي. اين روزها آدم ياد زمزمه شهيد عزيز سردار شوشتري مي¬افتد كه مي¬گفت: ديروز از هر چه بود گذشتيم و امروز از هر چه بوديم! آن جا پشت خاك ريز بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم تا ناممام گم نشود! جبهه بوي ايمان مي¬داد و اينجا ايمانمان بو مي¬دهد!
محمدجان از شهداء رينه برايت بگويم. بعد از شما عزيزاني مورد لطف الهي قرار گرفته و بر خان سفره سيدالشهداء مهمان شدند كه از جمله آنان فرمانده پايگاه بسيج رينه شهيد احمد غلامي بود. وي كه ديدار يار را بر ديدار فرزند ارجح دانسته و فرزند دلبندش عليرضا هنوز حسرت ديدن چهره پدر را به دوش مي¬كشد چقدر مورد بي¬مهري¬ها قرار گرفته¬اند. به ياد دارم اين جوان تحصيل كرده و مومن براي اشتغال تا چه اندازه به مرد و نامرد اين روزگار درخواست داده است.
محمدجان پس از شما دانشجوي عارف ما شهيد مرتضي توكلي هم ما را لايق ندانسته و بار سفر ببست و چه عاشقان رگ¬هاي گلوي خويش را به رگ بريده آقاي خويش پيوند زده و همچون كبوتر سبك بال به آسمان¬ها رفت و چه زود علم حضوري را به علم حصولي ترجيح داد.
محمدجان جانبازان عزيز آقاي مصطفي زماني و علي آقا كفشگر هم پس از دوري چند ساله در نهايت توفيق همنشيني با شهداء را پيدا كردند و پر كشيدند.
محمدجان از مردم خوب و مومن رينه و تكيه برايت بگويم. وضع مادي شهروندان به شكر الهي خوب شده و ديگر از دادن شام¬هاي دو نفري خبري نيست و محبان سيد الشهداء نه اينكه در دهه اول محرم اطعام دهي مي¬كنند؛ بلكه در طول سال هر شب جمعه شام دهي دارند، ولي يك نگراني جدي وجود دارد مبني بر اينكه نكند خداي ناكرده فرداي قيامت آقا اباعبدالله و شما شهداء از دست اين عزيزان گله¬مند شويد كه اين هزينه¬هاي سنگين و زحمات طاقت فرسا در راستاي اهداف اسلام و تحقق اهداف عالي كربلا نبوده و يا اسراف شده است.
محمدجان دعاي شما شهداء نزد خداوند پذيرفته است؛ دعا كنيد نكند روزي با همه اين زحمات روزي آقا امام زمان(عج) از ما رو برگردانت و بگويد اگر اين هزينه¬ها را در خصوص آماده نمودن ظهور من در جامعه خرج مي¬كرديد بسياري از مشكلات اسلام و مسلمين حل مي¬شد.
محمدجان از ساعت 16:40 دقيقه روز دوشنبه مورخ 12/8/92 كه حضورتان را در جمع ما ناسوتيان با خبر شدم؛ و زماني كه پا بر معراج شهداء گذاشتم و پيكر بي سر و استخوان¬هاي به غربت مانده تو را به نظاره نشسته¬ام، شرم حضور تمام وجودم را تسخير كرده و بقض 28 سال به گلو مانده تركيد و ديگر طاقت طاق شد و به خود نهيب زدم اي مدعاي بسيجي بودند! بعد از اين شهداء چه كرده¬ايد!؟ وانگه همين سئوال از سوي تمامي شهداي گمنام آراميده در آن مكان و فضاي معنوي آنجا به يكباره ياد و خاطره جبهه¬ها را برايم زنده كرد؛ و خود را در مقام پاسخ ناتوان يافتم و دعا كردم خدايا رهايي از شيطان نفس و توفيق همراهي شهداء را به ما عنايت فرما، در اين حين بود كه چاره¬يي نيافتم جزء توسل به خود شهيد و سلطان عشق كربلا مولا حسين(ع) كه شايد گشايشي شود.
محمدجان خوش به حال شما كه با افتخار نزد محبوب خويش شتافتيد و جاوندانه شديد، ما بي-چارگان غرق در هياهوي دنيا شديم. محمدجان اگر فرداي قيامت شفاعت¬مان نكنيد دست به دامان چه كسي شويم. محمدجان رسم رفاقت نبود كه تنها بروي و با قهقه مستانه¬ات عرش كبرياي را متعجب كني و ناله¬هاي ما از سفر مانده¬ها به جايي نرسد.
خدايا معصيت و تالم¬ روحي چنان بر وجودم مستولي شده كه پيمودن راه شهداء را بر من ناهموار كرده است. خدايا آرزو بود روزي به غافله شهداء بپيوندم ولي در اين جامعه¬ي وانفسا اميد شهادت داشتند خيالي بيش نيست.
محمدجان خوش به حال شما و ديگر شهدايي كه لبيك گويان به نداي خميني(ره) در تداوم راه سرور و سالار شهيدان شهد شيرين شهادت كه براي انسان¬هاي اين جهاني هرگز قابل فهم نيست را چشيديد و نزد خالق خويش شرفياب شديد.
خدايا چقدر سخت و طاقت¬فرسا است پس از 28 سال درد هجران و فراق، پيكر بي سر و دست رفيق شفيقي كه به مولايش حسين(ع) و پرچم¬دار كربلا آن منادي ايثار و مردانگي آقا باب الحوائج اقتداء كرده را ببيني و هنوز سرگردان و حيران در اين زندان بشريت محبوس بوده باشي.
خدايا آن زمان كه راه شهادت همچون بزرگ¬راهي بود كه سهل¬تر مي¬شد دوستان شهيد را همراهي كرد، توفيق؛ رفيق نشد تا جواز پرواز بگيريم، اكنون چگونه در اين عالم ناسوتي تمناي ملكوت و جبروت بنماييم كه قفل و زنجير تمام وجود ما را احاطه كرده و براي كسب مقامات چند روزه دنيويي، دين؛ قرآن؛ ائمه؛ شهداء و حتي تو خدا را ابزار قرار مي¬دهيم.
خدايا وقتي ياد شهداء و نمازهاي شبانه و ناله¬هاي معصومانه آنان به نظر مي¬آيد، و با نمازهاي خود مقايسه مي¬كنم شرم تمام وجودم را فرا مي¬گيرد و ترس از آن دارم كه مصداق آيه واي بر نمازگزاران شوم.
خدايا گاهي كه توفيق خلوت حاصل مي¬شود و تفكر بر دهه معنويت و به ويژه دفاع مقدس بر ذهن تداعي مي¬گردد و در مقايسه با انسان¬هاي امروزي، بعضاً دچار شك و ترديد مي¬شوم كه آيا همنشيني با آن رزمندگان و بندگان مخلص الهي كه روحي در آسمان و جسمي در زمين داشتند توهم و خيال بوده يا واقعيت داشته است.
محمدجان در جبهه¬ها از خود گذشتن و خدا را ديدن بود، آنجا عشق پرچم¬دار انسانيت و معرفت بود، آنجا گمنامي و نامي شدن بود، آنجا به حسين پيوستن با حسين پرواز كردن بود، و اما اينجا
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی گرگ ها را می¬درند
سایه از سایه هراسان می¬شود درکوچه ها زنده¬ها هم آبروی مردگان را می برند
محمدجان نكند رسم رفاقت را فراموش كني و وقتي در كنار ديگر شهداء مي¬نشينيد و عند ربهم يرزقون مي¬گرديد با آن قهقه مستانه¬تان به ما وامانده¬ها بخنديد. محمدجان دوستاني كه همچون شما اخلاص و مردانگي خود را حفظ و خويش را وقف اسلام كردند، همچون مولايشان علي(ع) استخوان در گلو و خار در چشم در اين زمانه ناملايمت¬ها و بي تقوايي¬ها زيستن؛ زنداني بيش نيست.
محمدجان دين¬داري لق لق زبان ما شده و دين¬داران واقعي بسيار اندكند و كمياب، محمدجان اگر توانستي به آقا امام زمان(عج) بفرماييد به گفتار ما اعتماد نكند در فكر ظهور نباشد و اين شعر را تقديم حضورشان بنماييد.
نیا نیا گـل زهـرا دلم رضای تو نیست دلـم بـرای غیـر است و آشنای تو نیست
نیا و آن قدمت را به شهـر ما مگـذار در این دیار که بویی از آن خدای تو نیست
غریب بوده و هستی غریب¬تر شده¬يی نیا که جـان عزیز است و جان فدای تو نیست
نیا تو وقتی بیایی به روت می جنـگم مخور فریب زبانم دلم که جای تو نیست
دوباره باز محرم دوباره نامه¬ی اشک هـزار نـامه¬ی دیده یکی بـرای تو نیست
همانکه جدت حسین می¬رود بکوفه بس است نیا دگر، به دیـارم که با وفای تو نیست
برای جد تو بعضی سلاح و اسب دادند ببین که هستی ام حتی یکی بِپای تو نیست
ظهور کن تو زمانی که خـیـزرانِ دلـم به قصد ضربت لبهایت و جفای تو نیست
خدايا دل خستگي مرا كُشد و طاقت ماندن ندارم، آيا مي¬شود دعايم را اجابت نماييد و درِ لطف را بگشاييد و مرا به دوستان شهيدم وصل نماييد. خدايا مي¬دانم كه شايستگي شهداء را ندارم و راه را بي¬راهه رفتم؛ ولي اميد است كه ما را شرمنده شهداء و امام شهداء نفرماييد.
نوشته فوق توسط يكي از دوستان جانباز شهيد نوشته شده و در شب وداع خوانده شده است لطفا به طور شايسته منعكس نماييد