فرشته رضایی، خواهر شهید مصطفی رضایی با اشاره به شهادت برادرش میگوید: باورم نمیشد برادر کوچکترم شهید شود و امروز من خواهر شهید بشوم. من لیاقت خواهر شهید شدن را ندارم. نزدیک سه سال بود که ازدواج کرده بود. همیشه میخندیدند و میگفتند ما میخواهیم 1400 بچهدار بشویم. و الان که شهید شده هیچ فرزندی ندارد. اخیراً خانه خریده بودند و زندگی خوبی در اندیشه شهریار داشتند. کارمند شهرداری ملارد بود.
او ادامه میدهد: برادرم چهار سال از دوران مجردیاش را در خانه من با ما زندگی کرد. از شهرستان برای کار به تهران آمده بود. من از او خواستم این مدت را در خانه ما بماند. میگفت: «مزاحم خانواده شما میشوم. خانه شما کوچک است و من معذب میشوم.»، من گفتم: «تو که به ما محرمی، نگران نباش و همینجا با ما بمان». بیشتر اوقات را در اتاقش میماند تا به قول خودش مزاحم خانواده ما نباشد. به هیچ کدام از وسایل ما دست نمیزد. وقتی خانواده همسرم به خانه ما میآمد، یک سلام و احوالپرسی میکرد و بلند میشد و میگفت اینها برای دیدن برادرشان به اینجا آمدهاند، من نباید مزاحم این دیدار خانوادگی باشم.
خواهر شهید رضایی با اشاره به منصف بودن برادرش و رعایت حال کم بضاعتها میگوید: مصطفی میگفت: «هیچوقت از نانوا و راننده تاکسی که در سرما و گرما زحمت میکشند تا لقمه حلالی در بیاورند نزنید. اینها دستشان تنگ و بودجه شان کم است. من هر وقت به اینها پولی بدهم باقی پولم را پس نمیگیرم. نباید سر مقداری پول خرد آبرویشان را برد.» میگفتم: «داداش اربابی رفتار میکنی.» میگفت: «نه؛ باید با زیردست خودم مدارا و صبوری کنم و این باعث میشود برکتش به خودم بازگردد.»
او از برجستهترین خصوصیت اخلاقی برادرش چنین میگوید: من نمیگویم برادرم نماز شب میخواند یا مستحبات را کامل انجام میداد اما اهل انصاف بود. به پدر و مادرش هم احترام میگذاشت و این رفتارهایش در تمامی مراحل زندگی کاملاً برای ما اطرافیان مشهود بود. ضمناً خیلی کارمند منظم و منصفی بود. زمان کار برایش خیلی مهم بود. میگفت مردم از شهرهای مختلف مرخصی میگیرند و دنبال پروندههایشان میآیند و به موقع باید حاضر شوم. به من میگفت ما حقوق خوبی میگیریم و من راضیام. در حالیکه همکارانش از موقعیت اقتصادیشان گلایه میکردند. نگاه برادرم در این موضوع نشانه شکرگزار بودن و قانع بودنش بود. همیشه میگفت من چون راضی و شکرگزارم، پولم برکت دارد. برکت مالش را ما خوب دیدیم و درک کردیم.
فرشته رضایی با اشاره به حادثه شهادت برادرش میگوید: طبق معمول تا ساعت 3 میبایست سرکار باشد که آن روز حادثه ملارد شلوغ میشود. خیلی از ادارات و فرمانداری و بانکها را آتش زده بودند. رئیسش به کارمندان گفته بود هر کسی میتواند بماند و مواظب اداره باشد، اموال اینجا متعلق به بیتالمال است. اگر همه برویم، اینجا خالی میشود و اشرار به اینجا هم حمله میکنند. برادرم قبول میکند که بماند. ساعت 8 شب میرود سوپری محل که طرف دیگر خیابان بود تا برای خودش و همکارانش تغذیهای بگیرد. در همین مسیر به اشرار محل برخورد میکند و گفتوگوی کوتاهی میان آنها در میگیرد. بعد آنها به سمت مصطفی شلیک میکنند و تیر به شاهرگ پایش اصابت کرده و از خونریزی زیاد به شهادت میرسد. امامزاده هاشم گیلان میزبان پیکر برادرم است.
یکی از همکاران شهید مصطفی رضایی که شاهد حادثهای بود که منجر به شهادت او شد نیز میگوید: اشرار به سمت اداره عمران ملارد نزدیک میشدند. مهندس شهید مصطفی رضایی برای کاری از محل کار بیرون آمد و رو به این آشوبگران با زبان خوش صحبت کرد و گفت: «عزیزان من این سمت نیایید. اینجا که چیزی برای غارت کردن و آتش زدن ندارد. مردم در این محل زندگی میکنند و از سر و صدای شما وحشت زده شدهاند...» هنوز صحبتش تمام نشده بود که او را با گلوله هدف قرار دادند.