حجتالاسلام محمدحسین انصارینژاد «قصیده سیادت» که شامل نامهای به حجتالاسلام رئیسی، رئیس قوه قضائیه است را منتشر کرد و از ایشان به عنوان سید عدالت خواه نام برد.
به گزارش شهدای ایران؛ حجتالاسلام محمدحسین انصارینژاد «قصیده سیادت» که شامل نامهای به حجتالاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه است را منتشر کرد و از ایشان به عنوان سید عدالت خواه نام برد.
نشستهام که از این جاده ناگهان برسی
از این کرانه بیایی به بی کران برسی
به شهر سوختگان بنگری سراسیمه
میان مرثیه باغ ارغوان برسی
میان زمزمه باغبان پیر، مگر
به داغ وسعتی از لاله جوان برسی
در این سموم نفسگیر گردباد به باغ
در این هجوم تبرها به بوستان برسی
به خون نشسته از این آسمان خراشان ابر
مگر که گوش به فریاد آسمان برسی
تهمتن است به چاه وشغاد میخندد
خداکند که شبی دست برکمان برسی
نشستهاند به امید کدخدایان باز
خدا کند که «بیایی به دادمان برسی»
چه سفلگان که سراسیمهاند سنگ به دست
برآن سری که به داد سلفچگان برسی
میان ولوله شامگاه کرمانشاه
به وقت آه کریمان قهرمان برسی
چه گرگ و میش غریبی ست «دشت میشان» را
مگر به زمزمه «موسی وشبان» برسی
به زیر سقف ترک خورده خفتهاند، مگر
بدون وقفه به سیلاب سیستان برسی
در این غبار، ببین حال و روز خوزستان
مگر به خاک شهیدان بی نشان برسی
برای خاطر مجنونترین جزیره عشق
به لاله خیزترین خطه جهان برسی
میان هلهله بت تراشها وقت است
تبر به دوش، به میدان در این میان برسی
بت بزرگ، به ما موذیانه میخندد
هزار بتکده باقی ست تابه آن برسی
تکان نخورد کلاه سوار شطرنجی
خدا کند که به داد پیادگان برسی
تهی ست سفره این قوم از خدا سرشار
خدا کند که به اندوه آب و نان برسی
به نرخ روز نخوردیم نان وجان به لبیم
مباد آن که توهم از غمی به جان برسی
خدا که دست تهی دست تادهان برسد
و نان زخم نیفتاده از دهان برسی
رسیده کارد پیاپی به استخوان مارا
مگر به زخم نمک سود استخوان برسی
صدای چوب خدا تا به کاخها برسد
به «برج»ها مگر از راه کهکشان برسی
چه دستهاست به تطهیر ابن سعد، بلند
مگر به محکمه تیره سنان برسی
مباد حکم به تعقیب شبروان بدهی
در این میانه به پرونده فلان برسی
مباد نقش وزیری به دادگاه افتد
مباد آن که به این خط و این نشان برسی
خوشا که با هیجان مسافران حرم
وان یکاد بخوانی به جان جان برسی
به شامگاه برآوردهایم دست دعا
که بر قبیله مگر موقع اذان برسی
زمانه در قرق گرد فتنههاست مگر
دراستغاثه "یا صاحب الزمان" برسی
توآمدی که هوادار چشمهها باشی
تمام حنجره بانم نمیروان برسی
کجاست مظلمهای بیتهای بی سررا
مگر به غربت این شعرخون فشان برسی
سکوت میکنم ای سید عدالت خواه
که با حدیث ستم سوز، برزبان برسی
ظهور دولت عشق است در سیادت تو
نشستهام که از این جاده ناگهان برسی
نشستهام که از این جاده ناگهان برسی
از این کرانه بیایی به بی کران برسی
به شهر سوختگان بنگری سراسیمه
میان مرثیه باغ ارغوان برسی
میان زمزمه باغبان پیر، مگر
به داغ وسعتی از لاله جوان برسی
در این سموم نفسگیر گردباد به باغ
در این هجوم تبرها به بوستان برسی
به خون نشسته از این آسمان خراشان ابر
مگر که گوش به فریاد آسمان برسی
تهمتن است به چاه وشغاد میخندد
خداکند که شبی دست برکمان برسی
نشستهاند به امید کدخدایان باز
خدا کند که «بیایی به دادمان برسی»
چه سفلگان که سراسیمهاند سنگ به دست
برآن سری که به داد سلفچگان برسی
میان ولوله شامگاه کرمانشاه
به وقت آه کریمان قهرمان برسی
چه گرگ و میش غریبی ست «دشت میشان» را
مگر به زمزمه «موسی وشبان» برسی
به زیر سقف ترک خورده خفتهاند، مگر
بدون وقفه به سیلاب سیستان برسی
در این غبار، ببین حال و روز خوزستان
مگر به خاک شهیدان بی نشان برسی
برای خاطر مجنونترین جزیره عشق
به لاله خیزترین خطه جهان برسی
میان هلهله بت تراشها وقت است
تبر به دوش، به میدان در این میان برسی
بت بزرگ، به ما موذیانه میخندد
هزار بتکده باقی ست تابه آن برسی
تکان نخورد کلاه سوار شطرنجی
خدا کند که به داد پیادگان برسی
تهی ست سفره این قوم از خدا سرشار
خدا کند که به اندوه آب و نان برسی
به نرخ روز نخوردیم نان وجان به لبیم
مباد آن که توهم از غمی به جان برسی
خدا که دست تهی دست تادهان برسد
و نان زخم نیفتاده از دهان برسی
رسیده کارد پیاپی به استخوان مارا
مگر به زخم نمک سود استخوان برسی
صدای چوب خدا تا به کاخها برسد
به «برج»ها مگر از راه کهکشان برسی
چه دستهاست به تطهیر ابن سعد، بلند
مگر به محکمه تیره سنان برسی
مباد حکم به تعقیب شبروان بدهی
در این میانه به پرونده فلان برسی
مباد نقش وزیری به دادگاه افتد
مباد آن که به این خط و این نشان برسی
خوشا که با هیجان مسافران حرم
وان یکاد بخوانی به جان جان برسی
به شامگاه برآوردهایم دست دعا
که بر قبیله مگر موقع اذان برسی
زمانه در قرق گرد فتنههاست مگر
دراستغاثه "یا صاحب الزمان" برسی
توآمدی که هوادار چشمهها باشی
تمام حنجره بانم نمیروان برسی
کجاست مظلمهای بیتهای بی سررا
مگر به غربت این شعرخون فشان برسی
سکوت میکنم ای سید عدالت خواه
که با حدیث ستم سوز، برزبان برسی
ظهور دولت عشق است در سیادت تو
نشستهام که از این جاده ناگهان برسی