سپس امام سجاد فرمود: ای یزید، به من اجازه بده تا بالای این منبر بروم و سخنانی بگویم که خدا راضی و برای اهل این مجلس اجر و ثوابی داشته باشد؛ یزید این پیشنهاد را نپذیرفت؛ مردم به یزید گفتند: یا امیرالمؤمنین به وی اجازه بده تا بر فراز منبر برود، شاید مطلبی را از او بشنویم؟ یزید گفت: اگر این مرد بر فراز منبر برود تا من و آل ابوسفیان را مفتضح نکند فرود نخواهد آمد. به یزید گفته شد سخنرانی او هر چند خوب باشد، چندان قدرت و قابلیتی ندارد. یزید گفت: این شخص از اهلبیتی است که علم را از شیرخوارگی به نحو مخصوصی آموختهاند؛ مردم همچنان از یزید این تقاضا را میکردند تا اجازه داد.
عجیب اینجاست که یزید ملعون در این فراز به دو نکته اذعان دارد: اول اینکه میگوید «اگر این مرد بر فراز منبر برود تا من و آل ابو سفیان را افتضاح نکند فرود نخواهد آمد.» این فراز از کلام یزید، اذعان و اقرار به کفر و نفاق ریشهدار خاندان آنهاست به گونهای که ریشه آن تا جدّ منحوس او یعنی ابوسفیان باز میگردد. حال او میترسد امام سجاد(ع) این سلسله خبیثه را افشاء کند. دوم اینکه او کاملاً به این نکته اشراف دارد که خاندان عترت(ع) دارای جایگاه والایی هستند و علم، به ارث این خاندان باعظمت در آمده است آنجا که گفت « این شخص از اهلبیتی است که علم را از شیرخوارگی به نحو مخصوصی آموختهاند.»
امام سجاد پس از اینکه بر فراز منبر رفت، حمد و ثنای خدا را به جا آورد و پس از بیان مقدمهای درباره فضیلت اهلبیت و بیان جایگاه والای رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم، به صورت مفصل به برخی مقامات معنوی امیرالمؤمنین اشاره فرمود: علت این کار در یک توطئه تاریخی نهفته است، توطئهای که طی آن، اشخاص فاسد در اذهان عمومی دارای شأن و منزلت و خاندان وحی به انزوا میروند تا حدی که لعن و سبّ بر امیرالمؤمنین توسط معاویه (علیهالّعن) جزو واجبات دین شمرده میشود. طی این توطئه خبیثانه، معاویه جاعلان حدیث را ترغیب به جعل حدیث علیه امیرالمؤمنین و تمجید کافران میکرد.
در ادامه، بخشی از خطبه امام سجاد(ع) در بیان فضائل امیرالمؤمنین(ع) را میخوانید:
أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ؛ من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.
من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه میرزمید و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد و در بدر و حنین با کافران جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید.
أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ. وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ
من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیاء و از بینبرنده مشرکان و امیر مسلمانان و نور جهادگران و زینت عبادتکنندگان و افتخار گریهکنندگانم؛ من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهلبیت پیامبر هستم؛ من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد؛ من فرزند آنم که از حریم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد؛ من فرزند بهترین قریشم.
وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ. سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ
من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت؛ من پسر اول سبقت گیرندهای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میانبرنده مشرکانم؛ من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یاریکننده دین خدا و ولی امر او و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود؛ او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزهدار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نماز میخواند.
قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ. أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمِ. لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ. مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ. ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؛
او رشته نسل دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه گروههای کفر را از هم پاشید؛ او دارای قلبی ثابت و قوی و ارادهای محکم و استوار و عزمی راسخ بود وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزهها در جنگ به هم در میآمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده میکرد؛ او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مهاجری است که در همه این صحنهها حضور داشت؛ او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر و پدر دو فرزند: حسن و حسین. بله او، همان او (که این صفات و ویژگیهای ارزنده مختص اوست) جدم علی بن ابی طالب است.
أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ انا ابنُ خَدیجهَ الکبری. (انا ابن الحسین القتیل بکربلا، انا ابن المرمل بالدماء، انا ابن من بکی علیه الجن فی الظلماء، انا ابن من ناح علیه الطیور فی الهواء)[2] فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّی ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ.
آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم؛ من فرزند حسین شهید کربلایم؛ من فرزند علی مرتضی و فرزند محمد مصطفی و پسر فاطمه زهرا و فرزند خدیجه کبرایم؛ من فرزند سدرة المنتهی و شجره طوبایم؛ من فرزند آنم که در خون آغشته شد و پسر آنم که پریان در ماتم او گریستند؛ من فرزند آنم که پرندگان در ماتم او شیون کردند.
آن قدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد که شیون مردم به گریه بلند شد.
یزید نگران شد و برای آنکه مبادا انقلابی صورت پذیرد به مؤذن دستور داد تا اذان گوید تا بلکه امام سجاد علیهالسلام را به این نیرنگ ساکت کند؛ مؤذن برخاست و اذان را آغاز کرد. همین که گفت: الله اکبر، امام سجاد علیه السلام فرمود: چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد. چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله؛ امام علیهالسلام فرمود «موی و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی میدهد؛ شَهِدَ بِهَا شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی» هنگامی که گفت: اشهد ان محمداَ رسول الله، امام علیه السلام به جانب یزید روی کرد و فرمود: این محمد که نامش برده شد، آیا جد من است و یا جد تو؟! اگر ادعا کنی که جد توست پس دروغ گفتی و کافر شدی و اگر جد من است چرا خاندان او را کشتی و آنان را از دم شمشیر گذراندی؟!
سپس مؤذن بقیه اذان را گفت و یزید پیش آمد و نماز ظهر را خواند.
منبع:
تسلیة المجالس و زینة المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج2، ص 393