مسأله حجاب و نحوه برخورد با افراد بدحجاب، موردی است که حداقل در میان اهل فن، بیشترین مجادله را سبب شده است. البته امکان بررسی ریشههای روانشناسانه، جامعهشناختی و استفاده از جملات ثقیل و نامأنوس هم برای بررسی موضوع وجود دارد. آخرالامر هم شنوندگان عزیز یا همان خوانندگان محترم با چشمان گرد و از حدقه بیرون افتاده، نفهمند که چه گفتیم چی شنفتیم!
سکانس اول:
خاک سرخ و ابراهیمخان حاتمیکیا
خدا خیر و رحمت ببارد بر آن کسی که تصمیم گرفت سازندگان یک سریال وطنی را در سالهای دور(احتمالا اوایل دوران اصلاحات)، دور هم جمع کند. منظور نگارنده دقیقاً سریال محترم «خاکسرخ» است که «ابراهیم حاتمیکیا» کارگردانش بود. ایشان در مراسم مورد اشاره در برابر انتقادات وارده درباره نوع آرایش دخترک نقش اول سر یال، جوابی قریب به همین مضمون داد:
«… در مورد حجاب آنقدر احکام متفاوت است که نمیتوان حکم قطعی داد چه مدل پوششی مشکل دارد؟…. خوب این خانم عروس بوده، من چطوری او را بدون آرایش نشان بدهم؟»
و به همین راحتی رسالت هنر که نمایش خوبیها و بدیها بدون زیرپا گذاشتن ارزشهاست، از سوی کارگردان وطنی زیر سوال رفت و البته قبلش هم فاتحه کل احکام حجاب خوانده شد.
سکانس دوم:
گل بهخودی دکتر محمود احمدینژاد
رییسجمهور سابق اظهارات شنیدینی بسیاری درباره حجاب داشت. از مخالفت با گشت ارشاد و موافقت با حضور تیمهای ملی بانوان در مجامع بینالمملی بگیر تا اعتقاد به کار فرهنگی و البته انفعال کامل در این زمینه.
نامبرده در بخشی از سخنان معروف خود به صداوسیما انتقاد کرد که:«چرا دم انتخابات این بدحجابها را نشان میدهید؟ (لابد برا بالا بردن میزان مشارکت مردمی) چرا مواقع دیگر اینطور عمل نمیکنید؟». و تصور بفرمایید سیمای جمهوری اسلامی ایران، این چهرههای نادیدینی موجود در تهران را بخواهد ۲۴ساعت نشان بدهد! احتمالا دیگر کسی شبکههای مد ماهواره را نگاه نخواهد کرد!
سکانس سوم:
دم خروس یا قسم حضرت عباس؟
میتوانیم شهادت بدهیم، میتوانیم قسم آن هم از نوع جلالهاش بخوریم میتوانیم امضای محضری بدهیم که اوضاع حجاب در مملکت ما کمترین ایرادی ندارد. اما لازمهاش این است که (با احترام کامل به همه روشندلان عزیز) عصای سفید و عینک سیاه را با خود حمل کنیم تا واقعاً وضعیت موجود را نبینیم.
ضمناً مسئولان فرهنگی هم باید بخشنامه کنند تا این ضربالمثل از میان سخنان ملت جمعآوری شود:
«دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟»
سکانس چهارم:
با اتهام سانسورچی بودن چه کنیم؟
فرض بفرمایید فردی را که مشتری دایم ماهواره است و پوششهای نامطلوب جامعه را از دریچه کانالهای بهائی و وهابی و مسیحیانتبشیری و صهیونیستها میبیند و گمان میکند کل کشور شبیه خودش لباس میپوشند، طبق مدهای آنور آبی.
اگر این فرد خدای ناکرده! روزی جذب رسانههای بچهمذهبیها شود و زبانم لال این رسانهها بخواهند وی را به راه راست هدایت کنند؛ و او ببیند که از اساس کسی درباره پدیده بدحجابی حرف نمیزند و حتی یک تصویر تارشده (شبیه فیلمهای موجود در شبکه پخش فیلمهای خانگی) از جماعت مورد اشاره در رسانه مذهبی هم وجود ندارد، آیا حق ندارد جماعت حزباللهی را به سانسورچی بودن متهم کند؟ تکلیف اعتماد آن بنده خدا به رسانه داخلی چه میشود؟ اصلاً در چنین شرایطی چرا بچههای خودی باید به صداقت رسانه داخلی ایمان داشته باشند در حالی که واقعیت مسلم کشور، کلاً انکار میشود؟
سکانس پنجم:
هیس! بچهحزباللهی فریاد نمیزند
فردی رسانههای حزباللهی و مذهبی را دست میانداخت که چر ا گاه و بیگاه تصویر بانوان بدحجاب را کار میکنند (مشخصاً منظورش سایتهای اینترنتی آنها بود) و با این کار سهمی در اشاعه منکر دارند. از قضا رندی از راه رسید و نظرش را درباره فیلم «هیس!دخترها فریاد نمیزنند» پرسید. بنده خدا هم در پاسخ وی خطابهای خواند در لزوم ساخت فیلمهای متعدد از این دست که بهزعم ایشان حلال معضلات فرهنگی جامعه است. رند مورد اشاره با خنده تلخی گفت: «عزیز دل برارد! وقتی میتوان درباره یک راز مگو و حکایت تعرض به کودکان –ولو با وجود فراگیر نبودنش- فیلم ساخت و کلی جایزه هم به عواملش داد و کف زد و سوت کشید، چرا نباید چندتا تصویر تار شده یا تارنشده از بدحجابها یا بیجابها در سایتهای حزباللهی منتشر شود؟ پس چطوری باید به ملت هشدار داد؟ چرا این قبا فقط به تن بچه مذهبیها گشاد است؟»
سکانس ششم:
تحمل مخالف پیشکش، لطفاً خودمان را تحمل کنیم
بیرودربایستی با رفقای حزباللهی باید عرض کرد که تا وقتی خودمان نتوانیم برادران خواهران خود را ولو با اندکی تفاوت ذائقه، تحمل کنیم، ادعای تحمل مخالف و شنیدن نظرات دیگران، لطیفهایست دردناک و جانسوز.
سکانس هشتم:
همهچی آرومه، بیحجابا رفتن!
البته یک روش خیلی خوب هم وجوددارد برای برخورد با پدیده بدحجابی یا بهتر عرض کنم، بیحجابی، برادران و خواهران محترم! میتوانیم تمرکز خود را روی خانواده گذاریم و روی حجاب و عفاف عناصر مذکر و مونث خانواده و خیالمان را هم راحت کنیم که برای ما مشکلی پیش نخواهد آمد. البته بعدش باید خودمان را به آن راه بزنیم که اصولاً جامعه هرگز روی خانواده ما اثر نخواهد گذاشت و ما کلاً تافته جدا بافته میباشیم.
سکانس نهم:
قرآنی که سنگ قبر چینی میخواند
چندی قبل خبری درج شده بود در رسانهها با موضوع ورود سنگ قبر از چین. این سنگها طراحی شدهبودند تا بهکمک برخی وسایل جانبی، شبانهروز بالای سر قبر میت، صوت قرآن پخش کنند، اصلاً هم مهم نیست که این صوت ملکوتی به گوش احدالناسی خواهد رسید یا نخواهد رسید.
این مثال زده شد تا شما خواننده عزیز، سرکی به عموم سایتهای داخلی بزنید و آمار بازدیدهایشان را با توجه به قراین موجود تخمین بزنید و شباهت کار آنها را با سنگقبر مورد اشاره از نای جان ادراک فرمایید.
سکانس دهم:
با لاکپشت هرگز تصادف نخواهیم کرد!
اصلاً چه کاری است؟ وقتی اتومبیل و هواپیما و حتی قطار ممکن است با تصادفات مرسوم، موجب مرگ آدمیزاد بشوند، چرا باید سوار آنها بشویم؟ تا آنجا که اطلاعات موجود نشان میدهد، قدما از روی اسب و قاطر و سایر چهارپایان اهلی، گاهی سقوط میکردند و ناکار میشدند.
خوب چه بهتر که از امروز سوار لاکپشت شویم! دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. این را منطق و استدلال و حتی علوم انسانی غربی هم تأیید میکند اما هرگز آدم لاکپشتسوار در اتوبانهای آنطرف آب رویت نشده است.
از قضا در زمینه فرهنگ، هستند افرادی که معتقد به این روش هستند.
سکانس قبل از پایانی:
باید برسی به کعبه ای اعرابی
ظریفی این بیت معروف خواجه حافظ را تکرار میکرد:«ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی/این ره که تو میروی به ترکستان است». اما این روزها که خواجه هفتاد کفن پوسانده باید گفت: «باید برسی به کعبه» چون کار از تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی و جنگ نرم و غیره و غیره گذشته است. دشمن بیخ گوش ما که سهل است، بسیاری از حساسترین مواضع فرهنگ ملی و دینی کشورمان را فتح کرده است.
سکانس بعد از پایانی:
ادب آداب دارد یا ندارد؟
قدیمترها که مشق خط درشت اجباری بود، این جمله از تمرینات حتمی محسوب میشد. دانشآموزان نگونبخت باید صدبار مینوشتند«ادب آداب دارد» آن هم با کمک قلم و دوات و با خط درشت.
کاش متولیان چسبیده و نچسبیده فرهنگی ما این مشقهای پرمشقتن را رج نزنده باشند چرا که فعالان فرهنگی بهمعنای عام باید خود مظهر ادب باشند تا دیگر کسی در مناظرههای مشهور، نتواند باد به غبغب انداخته و خطاب به یک ملت بگوید: «ادب مرد به ز دولت اوست»
درددل با همه دردمندان
همه ما نقل قول امام خامنهای در بجنورد درباره نحوه برخورد با افراد بدپوشش را شنیدهایم و شاید اگر در این نوشتار بیمقدار، جملات مورد اشاره عیناً نقل شود، تنها جفا به کلمات ولی امر مسلمین جهان باشد.
در این سخنان اشارهای نشده بود به لزوم حذف یا سانسور بدحجابها. حالا چرا باید دوست و دشمن در شبکههای مجازی و گعدههای صنفی، بچههای حزباللهی را سوژه کنند و بابت انتشار چند تصویر مورد دار، (آن هم به نیت خیر هشدار)، جماعت شان را از دم تیغ طعنه بگذرانند؟
راستی بچهحزباللهیهایی که از ابتدای انقلاب تاکنون، وقوع جرم بدحجابی و بیحجابی در کشور را نادیده انگاشتهاند، تاکنون کدام زخم فرهنگی کشور را بهبود دادهاند یا دستکم التیام بخشیدهاند؟
راه کدام است؟
یقیناً راه همان است که سیره انبیاء و اوصیای الاهی در زمینه برخورد با معضلات فرهنگی بوده است. مطالعه نظرات حقوقی حضرتامیرالمومنینعلیعلیهالسلام در قضاوتها (با مضوع فساد و فحشا) میتواند تکلیف را برای رسانهایهای دردمند مشخص کند. نهایتاً خوب است بررسی کرد ودید آیا مفسدههای کشف شده و عیان را باید با انکار و کتمان درمان کرد یا با آموزش و انذار و اطلاعرسانی عمومی و پیچیدن نسخههای ناکارآمد؟
منبع: سپهر آئین
خاک سرخ و ابراهیمخان حاتمیکیا
خدا خیر و رحمت ببارد بر آن کسی که تصمیم گرفت سازندگان یک سریال وطنی را در سالهای دور(احتمالا اوایل دوران اصلاحات)، دور هم جمع کند. منظور نگارنده دقیقاً سریال محترم «خاکسرخ» است که «ابراهیم حاتمیکیا» کارگردانش بود. ایشان در مراسم مورد اشاره در برابر انتقادات وارده درباره نوع آرایش دخترک نقش اول سر یال، جوابی قریب به همین مضمون داد:
«… در مورد حجاب آنقدر احکام متفاوت است که نمیتوان حکم قطعی داد چه مدل پوششی مشکل دارد؟…. خوب این خانم عروس بوده، من چطوری او را بدون آرایش نشان بدهم؟»
و به همین راحتی رسالت هنر که نمایش خوبیها و بدیها بدون زیرپا گذاشتن ارزشهاست، از سوی کارگردان وطنی زیر سوال رفت و البته قبلش هم فاتحه کل احکام حجاب خوانده شد.
سکانس دوم:
گل بهخودی دکتر محمود احمدینژاد
رییسجمهور سابق اظهارات شنیدینی بسیاری درباره حجاب داشت. از مخالفت با گشت ارشاد و موافقت با حضور تیمهای ملی بانوان در مجامع بینالمملی بگیر تا اعتقاد به کار فرهنگی و البته انفعال کامل در این زمینه.
نامبرده در بخشی از سخنان معروف خود به صداوسیما انتقاد کرد که:«چرا دم انتخابات این بدحجابها را نشان میدهید؟ (لابد برا بالا بردن میزان مشارکت مردمی) چرا مواقع دیگر اینطور عمل نمیکنید؟». و تصور بفرمایید سیمای جمهوری اسلامی ایران، این چهرههای نادیدینی موجود در تهران را بخواهد ۲۴ساعت نشان بدهد! احتمالا دیگر کسی شبکههای مد ماهواره را نگاه نخواهد کرد!
سکانس سوم:
دم خروس یا قسم حضرت عباس؟
میتوانیم شهادت بدهیم، میتوانیم قسم آن هم از نوع جلالهاش بخوریم میتوانیم امضای محضری بدهیم که اوضاع حجاب در مملکت ما کمترین ایرادی ندارد. اما لازمهاش این است که (با احترام کامل به همه روشندلان عزیز) عصای سفید و عینک سیاه را با خود حمل کنیم تا واقعاً وضعیت موجود را نبینیم.
ضمناً مسئولان فرهنگی هم باید بخشنامه کنند تا این ضربالمثل از میان سخنان ملت جمعآوری شود:
«دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟»
سکانس چهارم:
با اتهام سانسورچی بودن چه کنیم؟
فرض بفرمایید فردی را که مشتری دایم ماهواره است و پوششهای نامطلوب جامعه را از دریچه کانالهای بهائی و وهابی و مسیحیانتبشیری و صهیونیستها میبیند و گمان میکند کل کشور شبیه خودش لباس میپوشند، طبق مدهای آنور آبی.
اگر این فرد خدای ناکرده! روزی جذب رسانههای بچهمذهبیها شود و زبانم لال این رسانهها بخواهند وی را به راه راست هدایت کنند؛ و او ببیند که از اساس کسی درباره پدیده بدحجابی حرف نمیزند و حتی یک تصویر تارشده (شبیه فیلمهای موجود در شبکه پخش فیلمهای خانگی) از جماعت مورد اشاره در رسانه مذهبی هم وجود ندارد، آیا حق ندارد جماعت حزباللهی را به سانسورچی بودن متهم کند؟ تکلیف اعتماد آن بنده خدا به رسانه داخلی چه میشود؟ اصلاً در چنین شرایطی چرا بچههای خودی باید به صداقت رسانه داخلی ایمان داشته باشند در حالی که واقعیت مسلم کشور، کلاً انکار میشود؟
سکانس پنجم:
هیس! بچهحزباللهی فریاد نمیزند
فردی رسانههای حزباللهی و مذهبی را دست میانداخت که چر ا گاه و بیگاه تصویر بانوان بدحجاب را کار میکنند (مشخصاً منظورش سایتهای اینترنتی آنها بود) و با این کار سهمی در اشاعه منکر دارند. از قضا رندی از راه رسید و نظرش را درباره فیلم «هیس!دخترها فریاد نمیزنند» پرسید. بنده خدا هم در پاسخ وی خطابهای خواند در لزوم ساخت فیلمهای متعدد از این دست که بهزعم ایشان حلال معضلات فرهنگی جامعه است. رند مورد اشاره با خنده تلخی گفت: «عزیز دل برارد! وقتی میتوان درباره یک راز مگو و حکایت تعرض به کودکان –ولو با وجود فراگیر نبودنش- فیلم ساخت و کلی جایزه هم به عواملش داد و کف زد و سوت کشید، چرا نباید چندتا تصویر تار شده یا تارنشده از بدحجابها یا بیجابها در سایتهای حزباللهی منتشر شود؟ پس چطوری باید به ملت هشدار داد؟ چرا این قبا فقط به تن بچه مذهبیها گشاد است؟»
سکانس ششم:
تحمل مخالف پیشکش، لطفاً خودمان را تحمل کنیم
بیرودربایستی با رفقای حزباللهی باید عرض کرد که تا وقتی خودمان نتوانیم برادران خواهران خود را ولو با اندکی تفاوت ذائقه، تحمل کنیم، ادعای تحمل مخالف و شنیدن نظرات دیگران، لطیفهایست دردناک و جانسوز.
سکانس هشتم:
همهچی آرومه، بیحجابا رفتن!
البته یک روش خیلی خوب هم وجوددارد برای برخورد با پدیده بدحجابی یا بهتر عرض کنم، بیحجابی، برادران و خواهران محترم! میتوانیم تمرکز خود را روی خانواده گذاریم و روی حجاب و عفاف عناصر مذکر و مونث خانواده و خیالمان را هم راحت کنیم که برای ما مشکلی پیش نخواهد آمد. البته بعدش باید خودمان را به آن راه بزنیم که اصولاً جامعه هرگز روی خانواده ما اثر نخواهد گذاشت و ما کلاً تافته جدا بافته میباشیم.
سکانس نهم:
قرآنی که سنگ قبر چینی میخواند
چندی قبل خبری درج شده بود در رسانهها با موضوع ورود سنگ قبر از چین. این سنگها طراحی شدهبودند تا بهکمک برخی وسایل جانبی، شبانهروز بالای سر قبر میت، صوت قرآن پخش کنند، اصلاً هم مهم نیست که این صوت ملکوتی به گوش احدالناسی خواهد رسید یا نخواهد رسید.
این مثال زده شد تا شما خواننده عزیز، سرکی به عموم سایتهای داخلی بزنید و آمار بازدیدهایشان را با توجه به قراین موجود تخمین بزنید و شباهت کار آنها را با سنگقبر مورد اشاره از نای جان ادراک فرمایید.
سکانس دهم:
با لاکپشت هرگز تصادف نخواهیم کرد!
اصلاً چه کاری است؟ وقتی اتومبیل و هواپیما و حتی قطار ممکن است با تصادفات مرسوم، موجب مرگ آدمیزاد بشوند، چرا باید سوار آنها بشویم؟ تا آنجا که اطلاعات موجود نشان میدهد، قدما از روی اسب و قاطر و سایر چهارپایان اهلی، گاهی سقوط میکردند و ناکار میشدند.
خوب چه بهتر که از امروز سوار لاکپشت شویم! دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. این را منطق و استدلال و حتی علوم انسانی غربی هم تأیید میکند اما هرگز آدم لاکپشتسوار در اتوبانهای آنطرف آب رویت نشده است.
از قضا در زمینه فرهنگ، هستند افرادی که معتقد به این روش هستند.
سکانس قبل از پایانی:
باید برسی به کعبه ای اعرابی
ظریفی این بیت معروف خواجه حافظ را تکرار میکرد:«ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی/این ره که تو میروی به ترکستان است». اما این روزها که خواجه هفتاد کفن پوسانده باید گفت: «باید برسی به کعبه» چون کار از تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی و جنگ نرم و غیره و غیره گذشته است. دشمن بیخ گوش ما که سهل است، بسیاری از حساسترین مواضع فرهنگ ملی و دینی کشورمان را فتح کرده است.
سکانس بعد از پایانی:
ادب آداب دارد یا ندارد؟
قدیمترها که مشق خط درشت اجباری بود، این جمله از تمرینات حتمی محسوب میشد. دانشآموزان نگونبخت باید صدبار مینوشتند«ادب آداب دارد» آن هم با کمک قلم و دوات و با خط درشت.
کاش متولیان چسبیده و نچسبیده فرهنگی ما این مشقهای پرمشقتن را رج نزنده باشند چرا که فعالان فرهنگی بهمعنای عام باید خود مظهر ادب باشند تا دیگر کسی در مناظرههای مشهور، نتواند باد به غبغب انداخته و خطاب به یک ملت بگوید: «ادب مرد به ز دولت اوست»
درددل با همه دردمندان
همه ما نقل قول امام خامنهای در بجنورد درباره نحوه برخورد با افراد بدپوشش را شنیدهایم و شاید اگر در این نوشتار بیمقدار، جملات مورد اشاره عیناً نقل شود، تنها جفا به کلمات ولی امر مسلمین جهان باشد.
در این سخنان اشارهای نشده بود به لزوم حذف یا سانسور بدحجابها. حالا چرا باید دوست و دشمن در شبکههای مجازی و گعدههای صنفی، بچههای حزباللهی را سوژه کنند و بابت انتشار چند تصویر مورد دار، (آن هم به نیت خیر هشدار)، جماعت شان را از دم تیغ طعنه بگذرانند؟
راستی بچهحزباللهیهایی که از ابتدای انقلاب تاکنون، وقوع جرم بدحجابی و بیحجابی در کشور را نادیده انگاشتهاند، تاکنون کدام زخم فرهنگی کشور را بهبود دادهاند یا دستکم التیام بخشیدهاند؟
راه کدام است؟
یقیناً راه همان است که سیره انبیاء و اوصیای الاهی در زمینه برخورد با معضلات فرهنگی بوده است. مطالعه نظرات حقوقی حضرتامیرالمومنینعلیعلیهالسلام در قضاوتها (با مضوع فساد و فحشا) میتواند تکلیف را برای رسانهایهای دردمند مشخص کند. نهایتاً خوب است بررسی کرد ودید آیا مفسدههای کشف شده و عیان را باید با انکار و کتمان درمان کرد یا با آموزش و انذار و اطلاعرسانی عمومی و پیچیدن نسخههای ناکارآمد؟
منبع: سپهر آئین
چقدر خوشگل اند لامصبا