کار قنبر که روزها بیرون بود شروع شد، او یواشکی میآمد و شیلنگ را از زیر در می گرفت و آب را وصل میکرد.
به گزارش شهدای ایران؛ آنچه می خوانید، دل نوشته یک آزاده از خبر شهادت قنبرعلی بهارستانی، کم سن ترین اسیر جنگ تحمیلی است؛
شهید بهارستانی یازده سالش بود که به همراه پدر بزرگوارش در جاده آبادان بهدست نیروهای متجاوز عراقی به اسارت در آمد، به همراه پدر به اردوگاه موصل ۱ منتقل شد و چند ماه بعد با انتقال ۲۰۰ نفر از اردوگاه رمادیه خبردار شدند که برادر عزیزش حاج غلام بهارستانی نیز اسیر شده و در اردوگاه رمادی است وبا پیگیریهای پدرشان غلام نیز به موصل ۱ منتقل شد.
در ابتدای رمضان سال شصت افراد روزه گیر را جدا نموده و در یک سمت اردوگاه جای دادند و بهارستانیها به جمع روزه دارها پیوستند و ما این افتخار را پیدا کردیم که با قنبر بهارستانی هم آسایشگاه شدیم. چند ماهی به آرامش گذشت ولی در اول دیماه بحث بلوکزنی مطرح و ما اعتصاب کردیم. درها بسته و آزار و اذیتها شروع شد.
عراقیها موفق نشدند اعتصاب را بشکنند آمدند قنبر یازده ساله و پدر پیرش را از جمع ما جدا کردند و به آسایشگاه دیگری برده و آب را نیز قطع کردند.
کار قنبر که روزها بیرون بود شروع شد، او یواشکی میآمد و شیلنگ را از زیر در می گرفت و آب را وصل میکرد.
عراقیها متوجه کار او شده و چند بار او را گرفتند و تنبیه کردند ولی قنبر دست بردار نبود. او را به آسایشگاه ۱ برگرداندند و به مدت ۴ ماه درها را به رویش بستند. او مردانه تحمل کرد.
قنبر در سال ۶۱ با سید آزادگان هم اردوگاه و از لطفهای بی نظیر سید بهرهمند شد. در شهریور ۶۱ به اردوگاه ۳، اردوگاه تبعیدیها منتقل و تا بهمن ۶۳ در اسارت بهسر برد. لازم به یادآوری است که در طول این مدت چندینبار اسرای مجروح و پیرمردها را تعویض کردند ولی چون قنبر و پدرش حزبالهی بودند هربار به بهانهای ایشان را تعویض نمیکردند و در بهمن ۶۳ بعد از چهار سال و اندی قنبر به همراه پدر بزرگوارش آزاد شد. به محض آزادی مطلع شدند که دو تن از برادرانشان در جبهههای حق علیه باطل به شهادت رسیدهاند. حالا این خانواده دو شهید و دو آزاده و یک اسیر دربند صدامیان داشت.
او بعد از دیدن دورههای رزمی و فراگیری دوره بهیاری راهی جبهههای حق علیه شده و بعد از مدتی به درجه جانبازی نائل گردید. ما دیگر توفیق دیدار او را نداشتیم تااین که سال ۹۱ به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شدیم.
قنبر در محضر حضرت آقا خاطره گفتند و در آخر صحبتهایشان عرض کردند بنده تقاضایی دارم اگر اجازه بفرمایید عرض کنم، ایشان اجازه دادند قنبر عرض کرد اجازه میخواهم به نمایندگی از این جمع نزدیک بیایم و عبای شما را ببوسم. مولای قنبر اجازه دادند؛ قنبر نزدیک شد و به جای عبا دست مبارک مولایش را بوسید و جمع حاضر از ادب و معرفت او لذت بردیم.
بعد نماز مغرب و عشاء آن روز را به امامت رهبرش اقامه نمود. آن روز بعد از ۳۰ سال قنبر را به آغوش گرفتم و بوسیدم و امروز خبر شهادت او را شنیدم. خدایا تو را به امیر المؤمنین قسمت میدهم قنبر ما را با قنبر علی (ع) محشور بفرما.
شهید بهارستانی یازده سالش بود که به همراه پدر بزرگوارش در جاده آبادان بهدست نیروهای متجاوز عراقی به اسارت در آمد، به همراه پدر به اردوگاه موصل ۱ منتقل شد و چند ماه بعد با انتقال ۲۰۰ نفر از اردوگاه رمادیه خبردار شدند که برادر عزیزش حاج غلام بهارستانی نیز اسیر شده و در اردوگاه رمادی است وبا پیگیریهای پدرشان غلام نیز به موصل ۱ منتقل شد.
در ابتدای رمضان سال شصت افراد روزه گیر را جدا نموده و در یک سمت اردوگاه جای دادند و بهارستانیها به جمع روزه دارها پیوستند و ما این افتخار را پیدا کردیم که با قنبر بهارستانی هم آسایشگاه شدیم. چند ماهی به آرامش گذشت ولی در اول دیماه بحث بلوکزنی مطرح و ما اعتصاب کردیم. درها بسته و آزار و اذیتها شروع شد.
عراقیها موفق نشدند اعتصاب را بشکنند آمدند قنبر یازده ساله و پدر پیرش را از جمع ما جدا کردند و به آسایشگاه دیگری برده و آب را نیز قطع کردند.
کار قنبر که روزها بیرون بود شروع شد، او یواشکی میآمد و شیلنگ را از زیر در می گرفت و آب را وصل میکرد.
عراقیها متوجه کار او شده و چند بار او را گرفتند و تنبیه کردند ولی قنبر دست بردار نبود. او را به آسایشگاه ۱ برگرداندند و به مدت ۴ ماه درها را به رویش بستند. او مردانه تحمل کرد.
قنبر در سال ۶۱ با سید آزادگان هم اردوگاه و از لطفهای بی نظیر سید بهرهمند شد. در شهریور ۶۱ به اردوگاه ۳، اردوگاه تبعیدیها منتقل و تا بهمن ۶۳ در اسارت بهسر برد. لازم به یادآوری است که در طول این مدت چندینبار اسرای مجروح و پیرمردها را تعویض کردند ولی چون قنبر و پدرش حزبالهی بودند هربار به بهانهای ایشان را تعویض نمیکردند و در بهمن ۶۳ بعد از چهار سال و اندی قنبر به همراه پدر بزرگوارش آزاد شد. به محض آزادی مطلع شدند که دو تن از برادرانشان در جبهههای حق علیه باطل به شهادت رسیدهاند. حالا این خانواده دو شهید و دو آزاده و یک اسیر دربند صدامیان داشت.
او بعد از دیدن دورههای رزمی و فراگیری دوره بهیاری راهی جبهههای حق علیه شده و بعد از مدتی به درجه جانبازی نائل گردید. ما دیگر توفیق دیدار او را نداشتیم تااین که سال ۹۱ به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شدیم.
قنبر در محضر حضرت آقا خاطره گفتند و در آخر صحبتهایشان عرض کردند بنده تقاضایی دارم اگر اجازه بفرمایید عرض کنم، ایشان اجازه دادند قنبر عرض کرد اجازه میخواهم به نمایندگی از این جمع نزدیک بیایم و عبای شما را ببوسم. مولای قنبر اجازه دادند؛ قنبر نزدیک شد و به جای عبا دست مبارک مولایش را بوسید و جمع حاضر از ادب و معرفت او لذت بردیم.
بعد نماز مغرب و عشاء آن روز را به امامت رهبرش اقامه نمود. آن روز بعد از ۳۰ سال قنبر را به آغوش گرفتم و بوسیدم و امروز خبر شهادت او را شنیدم. خدایا تو را به امیر المؤمنین قسمت میدهم قنبر ما را با قنبر علی (ع) محشور بفرما.