همرزمان «فرمانده حیدر» به او حاج قاسم کوچک میگفتند؛ کسی که پس از شهادتش قاسم سلیمانی گفته بود: «یکی از بهترین نیروهایم را از دست دادم.»
به گزارش شهدای ایران؛ حالا پس از سالها جنگ در سوریه و آرامتر شدن اوضاع این کشور کمتر خبر شهادت رزمندگان جبهه مقاومت را میشنویم؛ رزمندههایی که از کشورهای مختلف خودشان را برای یک هدف به سوریه رساندند و آن هم «دفاع از حرم» بود. با وجود این، هر از گاهی خبر کشف پیکر شهیدی به گوش مردم شهر میرسد، فضا پر میشود از عطر ناب ایثار و جانفشانی و همه در استقبال از پیکر شهدا شهر را آب و جارو میکنند تا مسافر از راه رسیده را همراهی کنند. این روزها هر شهیدی که از راه میرسد، حضورش مثل خورشید میدرخشد و از پرتوهایش دل مردمان غم دیده روزگار غریب به چراغ پر فروغ شهید روشن میشود. این را میشود از شلوغی معراجالشهدا در مراسم وداع با هر شهید فهمید که چطور دلدادگان شهدا خود را به بزم شهیدان میرسانند.
ماجرای اصلی بازگشت پیکر «حاج حیدر» از فیلم دعوت فرزندان شهید برای حضور مردم در مراسم وداع پدرشان آغاز شد. فاطمه زهرا، امیرعباس و زینب از مردم خواستند تا برای وداع با پیکر پدرشان در معراج الشهدا حاضر شوند. روز موعود فرا رسید، داخل معراج جای سوزن انداختن نبود، به غیر دوستان و نزدیکان شهید اکثر جمعیت به واسطه دعوت فرزندان شهید آمده بودند، این را یکی از خانمها زمانی که فرزندان شهید کنار مادرشان جمع شدند خطاب به بچهها گفت: «دعوت که کردید با پای دل آمدیم» و اشک از چشمانش جاری شد.
همسر شهید آرام و متواضع بود، حضور مهمانان را مدیریت میکرد تا کمی فضا را برای حضور دیگر مهمانان باز کند. لبخند به لب داشت و با روی باز از مهمانان استقبال میکرد، تا کسی به او تبریک و تسلیت میگفت پاسخ میداد «فقط تبریک بگویید» در قامت کسی که عزیزترین داراییاش را از دست داده این برخورد شاید کمی عجیب باشد ولی در قاموس زینب گونه یک زن مسلمان، شهادت همسر چیزی جز زیبایی نیست. همین روحیه قوی و آرامش به فرزندانش نیز منتقل شده و مادر و سه فرزند با گرمی و متانت از پیکر شهیدشان بعد از 2 سال دوری استقبال کردند.
حسینیه با عطر حسن
پیکر شهید بر روی دوش سربازان دل جمعیت زنانه را شکافت و به سمت مردانه روانه شد، همراه با روضه خوانی و ندای یا حسن جمعیت که حال و هوای حسینیه را «حسنیه» کرده بود، مداح جوان، امیر عباسی نیز دم گرفت و با خواندن نوحهای دلها را به یاد و ذکر سرور و مقتدای شهیدان گره زد.
یکی از برادران شهید را در گوشهای از مراسم پیدا کرده و با او درباره برادرش صحبت کردیم. حسین پنجمین فرزند خانواده جنتی در بین هفت برادر است که درباره فرمانده محمد، معروف به حاج حیدر ـ اولین برادر خود که 36 سال سن داشت ـ، گفت: حدود پنج سال به صورت مستمر به سوریه میرفت، یک بار مجروح شد اکثر آزادسازیها در سوریه و عراق زیر نظر ایشان فرماندهی میشد.
وی درباره نوع فرماندهی برادرش به خاطرهای از دوستان شهید اشاره کرده و گفت: دو نفر از دوستانش برای بردن طرح آزادسازی منطقهای، نزد محمد در اتاقش رفتند، گویا هوا هم بسیار گرم بود، وقتی با کولر خاموش اتاق مواجه میشوند، میپرسند حاجی چرا کولر گازیات را روشن نمیکنی؟ حاج حیدر هم میگوید: بچهها نزدیک خط زیر آفتاب میجنگند در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچههایم در گرما باشند.
وی ادامه داد: حواسش به همه چیز بود، من که برای خواستگاری اقدام کردم از سوریه پیگیر کارهای من شد، برای خودم جای تعجب داشت کسی که در سوریه مسوولیت دارد و کار زیادی روی دوشش است به فکر کار من هم هست و مشاوره میدهد.
فرماندهای برای تمام فصول/ بهترین نیروی حاج قاسم بود
حسین جنتی به ارتباط حاج حیدر با نیروهای غیر ایرانی و فرماندهی او اشاره کرد و گفت: هم با عراقیها هم با حزب الله لبنان کار میکرد، بیشترین دوستانش از بچههای حزب الله بودند، با خیلی از فرماندهان عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی ارتباط داشت.
برادر شهید جنتی به مهمترین ویژگی شهید در ارتباط با گروههای مختلف نظامی اشاره و بیان کرد: تسلط خیلی خوبی به زبان عربی داشت. یکی از بچههای اهوازی میگفت ما که عرب هستیم وقتی به جلسات حاج حیدر میرفتیم چنان با عربی فصیح صحبت میکرد که اگر او را نمیشناختیم، فکر میکردیم اهل کشوری عربی است. همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد.
ماجرای اصلی بازگشت پیکر «حاج حیدر» از فیلم دعوت فرزندان شهید برای حضور مردم در مراسم وداع پدرشان آغاز شد. فاطمه زهرا، امیرعباس و زینب از مردم خواستند تا برای وداع با پیکر پدرشان در معراج الشهدا حاضر شوند. روز موعود فرا رسید، داخل معراج جای سوزن انداختن نبود، به غیر دوستان و نزدیکان شهید اکثر جمعیت به واسطه دعوت فرزندان شهید آمده بودند، این را یکی از خانمها زمانی که فرزندان شهید کنار مادرشان جمع شدند خطاب به بچهها گفت: «دعوت که کردید با پای دل آمدیم» و اشک از چشمانش جاری شد.
همسر شهید آرام و متواضع بود، حضور مهمانان را مدیریت میکرد تا کمی فضا را برای حضور دیگر مهمانان باز کند. لبخند به لب داشت و با روی باز از مهمانان استقبال میکرد، تا کسی به او تبریک و تسلیت میگفت پاسخ میداد «فقط تبریک بگویید» در قامت کسی که عزیزترین داراییاش را از دست داده این برخورد شاید کمی عجیب باشد ولی در قاموس زینب گونه یک زن مسلمان، شهادت همسر چیزی جز زیبایی نیست. همین روحیه قوی و آرامش به فرزندانش نیز منتقل شده و مادر و سه فرزند با گرمی و متانت از پیکر شهیدشان بعد از 2 سال دوری استقبال کردند.
پیکر شهید بر روی دوش سربازان دل جمعیت زنانه را شکافت و به سمت مردانه روانه شد، همراه با روضه خوانی و ندای یا حسن جمعیت که حال و هوای حسینیه را «حسنیه» کرده بود، مداح جوان، امیر عباسی نیز دم گرفت و با خواندن نوحهای دلها را به یاد و ذکر سرور و مقتدای شهیدان گره زد.
یکی از برادران شهید را در گوشهای از مراسم پیدا کرده و با او درباره برادرش صحبت کردیم. حسین پنجمین فرزند خانواده جنتی در بین هفت برادر است که درباره فرمانده محمد، معروف به حاج حیدر ـ اولین برادر خود که 36 سال سن داشت ـ، گفت: حدود پنج سال به صورت مستمر به سوریه میرفت، یک بار مجروح شد اکثر آزادسازیها در سوریه و عراق زیر نظر ایشان فرماندهی میشد.
وی درباره نوع فرماندهی برادرش به خاطرهای از دوستان شهید اشاره کرده و گفت: دو نفر از دوستانش برای بردن طرح آزادسازی منطقهای، نزد محمد در اتاقش رفتند، گویا هوا هم بسیار گرم بود، وقتی با کولر خاموش اتاق مواجه میشوند، میپرسند حاجی چرا کولر گازیات را روشن نمیکنی؟ حاج حیدر هم میگوید: بچهها نزدیک خط زیر آفتاب میجنگند در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچههایم در گرما باشند.
وی ادامه داد: حواسش به همه چیز بود، من که برای خواستگاری اقدام کردم از سوریه پیگیر کارهای من شد، برای خودم جای تعجب داشت کسی که در سوریه مسوولیت دارد و کار زیادی روی دوشش است به فکر کار من هم هست و مشاوره میدهد.
فرماندهای برای تمام فصول/ بهترین نیروی حاج قاسم بود
حسین جنتی به ارتباط حاج حیدر با نیروهای غیر ایرانی و فرماندهی او اشاره کرد و گفت: هم با عراقیها هم با حزب الله لبنان کار میکرد، بیشترین دوستانش از بچههای حزب الله بودند، با خیلی از فرماندهان عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی ارتباط داشت.
برادر شهید جنتی به مهمترین ویژگی شهید در ارتباط با گروههای مختلف نظامی اشاره و بیان کرد: تسلط خیلی خوبی به زبان عربی داشت. یکی از بچههای اهوازی میگفت ما که عرب هستیم وقتی به جلسات حاج حیدر میرفتیم چنان با عربی فصیح صحبت میکرد که اگر او را نمیشناختیم، فکر میکردیم اهل کشوری عربی است. همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد.
وی ادامه داد: یکی از دوستانش میگفت حاج حیدر را میخواهید پیدا کنید به مقر حزب الله بروید. هم آنها به حاج حیدر علاقه داشتند هم برادرم به آنها، با جهاد مغنیه ارتباط خیلی خوبی داشت. حاج قاسم ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج قاسم کوچک میگفتند. با شهید قمی رفیق بود، حیدر مدتی فرماندهی عملیات حیدریون را برعهده داشت که وقتی فرمانده زینبیون شد حسین قمی جای او را گرفت.
جنتی از فرماندهی برادرش در تیپ زینبیون متشکل از نیروهای پاکستانی مدافع حرم گفت: حدود یک سال فرمانده زینبیون بود. تا قبل از مجروحیتش در سال 92 کسی از کارش خبر نداشت تا اینکه در سال 92 مجروح شد و مطلع شدیم به سوریه میرود. زیاد جلوی ما از وضعیت آنجا صحبت نمیکرد مگر اینکه چیزی در کلامی که با رفقا و دوستانش داشت میفهمیدیم، که آن هم سعی میکرد به عربی صحبت کند تا ما متوجه نشویم.
آرزویش شهادت در سوریه و گمنامی بود
وی از شهادت برادر اینطور صحبت کرد: «در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه میگفت کی میشود که ادلب را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمینشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام شهید مراد عباسی و شهید «کربلا» که به تازگی تفحص شده است در کنار حاج حیدر به شهادت رسیدند. شهید کربلا داستان خودش را دارد. او جانشین حاج حیدر در زینبیون بود. وقتی میبیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد میزند فرمانده تیر خورده، یک نفری بر میگردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید میشود.
جنتی از آرزوی برادری میگفت که چقدر دلش میخواست در سوریه شهید شود و گمنام بماند اما سرنوشت چیز دیگری رقم زد. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، ماهم قطع امید کرده بودیم اما پدر و مادر منتظر بودند.
جنتی از فرماندهی برادرش در تیپ زینبیون متشکل از نیروهای پاکستانی مدافع حرم گفت: حدود یک سال فرمانده زینبیون بود. تا قبل از مجروحیتش در سال 92 کسی از کارش خبر نداشت تا اینکه در سال 92 مجروح شد و مطلع شدیم به سوریه میرود. زیاد جلوی ما از وضعیت آنجا صحبت نمیکرد مگر اینکه چیزی در کلامی که با رفقا و دوستانش داشت میفهمیدیم، که آن هم سعی میکرد به عربی صحبت کند تا ما متوجه نشویم.
آرزویش شهادت در سوریه و گمنامی بود
وی از شهادت برادر اینطور صحبت کرد: «در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه میگفت کی میشود که ادلب را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمینشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام شهید مراد عباسی و شهید «کربلا» که به تازگی تفحص شده است در کنار حاج حیدر به شهادت رسیدند. شهید کربلا داستان خودش را دارد. او جانشین حاج حیدر در زینبیون بود. وقتی میبیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد میزند فرمانده تیر خورده، یک نفری بر میگردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید میشود.
جنتی از آرزوی برادری میگفت که چقدر دلش میخواست در سوریه شهید شود و گمنام بماند اما سرنوشت چیز دیگری رقم زد. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، ماهم قطع امید کرده بودیم اما پدر و مادر منتظر بودند.
منبع:دفاع پرس