گروه سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران: عراق در 31 شهریور سال 1359 در حالی جنگ را با ایران آغاز کرد که ملت ما به تازگی در انقلاب پیروز شده بودند و آمادگی برای چنین جنگ تمام عیاری حداقل برای یک حکومت نوپا سالها زمان لازم دارد. اما از آنجایی که ما شروع کننده جنگ نبودیم به طبع نمیتوانستیم جنگ را به زمان دیگری موکول کنیم. حضرت روح الله نفس حق خود را بار دیگر به روح جامعه دمید و فرزندانش پشت سر او یکی یکی وارد میدان شدند. اما درد جنگ با دشمن یک چیز بود و درد جاهلان داخلی یک چیز دیگر. در اینگونه مواقع اگر بگوییم جنگ با دشمن خارجی به مراتب راحتتر است تا با دشمنان و ساده لوحان داخلی سخنی به گزاف نگفته ایم. امام خمینی (ره) که نشان داده بود رهبری بلامنازع و بی همتاست در دنیای اسلام که از هر فرد دیگری به اوضاع و احوال کشور آگاه بود فقط میفرمود: «جنگ در رأس امور است» ایشان فرمان جهاد صادر کرد تا زمانی که دشمن بدون تصرف یک وجب از خاک کشورمان، از راهی که آمده برگردد. اما بودند کسانی که ساز دیگری برای خود کوک میکردند. درست از ابتدای جنگ آنها میگفتند باید هرچه سریعتر وارد مذاکره شده و جنگ را به هر قیمتی خاتمه دهیم و بهانه شان هم این بود که مردم به جبهه نمیروند و امکانات نیست و ... و این در همان حالی بود که سربازان سپاه اسلام فوج فوج به جبهه ها میرفتند. و تازه کسی نبود به این آقایان بگوید حتی اگر ادعای شما درست باشد مگر نه اینکه در جنگ با کفار تعداد مهم نیست و خدا در قرآن فرموده شما به مقدار کم به مقابله برخیزید به اذن خدا وحشتی در دل دشمنان شما خواهد افتاد که عده کم شما را چندین برابر میبینند.
درست در برهه ای که جدیت حضرت امام (ره) برای ادامه جنگ بیشتر شد صدای مخالفت برخی آقایان که خود را از صاحبین این انقلاب میدانستند نیز بلندتر میشد. شاید این فکر به ذهن خطور کند که سوابق آنها نشان میدهد که مخالفتشان از روی عناد و یا ناآگاهی نیست اما پس ولایت پذیری یعنی چه؟ مگر این نیست که زمانی ولایت پذیری مفهوم پیدا میکند که با همه دو دوتا چارتای عقلی نظر ولی فقیه را به نظر خودمان ترجیح دهیم؟ و این آقایان آنقدر به امام (ره) نزدیک بودند که بدانند ایشان تا به حال تصمیمی را بدون اطلاع و یا همینطوری نمیگیرند؟
وقتی در حساس ترین برهه جنگ که امام(ره) همچنان پرچم نبرد را بدون هیچ حرفی بالا گرفتهاند تعدادی از همین افراد برای خود جلسهای با عنوان مجمع عقلا!! تشکیل دادند تا جمع کردن جنگ را از طریق مذاکره بررسی کنند. وقتی این خبر به گوش حضرت امام (ره) رسید بسیار ناراحت شدند و دستور دادند سریع این بساط جمع شود.
جالب است که برخی از این افراد این سالها از آن مجمع به افتخار یاد میکنند!! این هم به قول معروف دیگر از آن حرفهاست. مطلب پیش رو توضیحی است از این مجمع و حال و هوای آن زمان که از کتاب راز قطعنامه گرفته شده است:
امام خمینی (ره) در جواب کسانی که میگفتند مردم انگیزه جبهه رفتن ندارند، میفرمایند:
«اشتباهشان در همین است که خیال میکنند زیادی جمعیت و زیادی اسلحه کار را انجام میدهد و نمیدانند که این چیزی که کار را انجام میدهد، بازوی قوی افراد است. افرد کم با بازوی قوی، قلب مطمئن و قلب متوجه به خدای تبارک و تعالی و عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، اینهاست که پیروزی میآورد، پیرزی را شمشیر نمیآورد، پیروزی را خون میآورد. پیروزی را افراد و جمعیتهای زیادی نمیآورد، پیروزی را قدرت ایمان میآورد» یعنی آنچه که در صحنه نبرد تعیین کننده است؛ قدرت ایمان، انگیزه و اراده افراد است.
اما این که چه کسانی باعث بیانگیزه شدن برخی رزمندگان و فرماندهان جبههها شده بودند را سردار حسین همدانی (از فرماندهان ارشد سپاه) چنین پاسخ میدهد:
«یکی از بزرگترین اشتباهات این بود که فرمانده جنگ [آقای هاشمی] بعد از عملیات کربلای 5، از پایان جنگ سخن گفت و رزمندگان احساس کردند نیازی به ادامه دادن جنگ نیست. این فکر و تصمیم به جبههها هم سرازیر شده بود که [در نتیجه] جبهه را خیلی تضعیف کرد. خبر این که میخواهیم مذاکره کنیم و جنگ را تمام کنیم، به جبههها رسید و روحیه رزمندگان را به هم ریخت.»
دکتر حسینالله کرم (از رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس) نیز در این زمینه میگوید:
«یکی از دلایل پذیرش قطعنامه 598، بازپسگیری جزایر مجنون و شرق بصره توسط عراق در فرودین 1367 بود که در پی انتشار افکار ضد جنگ د رمیان فرماندهان سپاه صورت گرفت.»
آقای هاشمی در حالی بحث آتشبس، پایان جنگ و مذاکرات صلح را مطرح میکند که میداند امام خمینی(ره) با این مطلب مخالف بوده و نسبت به آن حساسیت داشته و آن را باعث دلسردی رزمندگان جبههها می دانسته است. وی در مصاحبه با روزنامه کیهان در سال 82 در این مورد میگوید:
«امام مایل نبودند که اصلاً بحث آتشبس، صلح و پایان جنگ مطرح شود و این را باعث دلسردی نیروها در جبهه میدیدند.»
علرغم آن که آقای هاشمی میدانسته طرح موضوع مذاکره برای آتشبس و ختم جنگ، باعث تضعیف روحیه فرماندهان و رزمندگان جبههها میشده؛ به تلاشهای خود برای ختم جنگ از راه مذاکرات سیاسی، چنین اعتراف میکند: «پس از پیروزی چشمگیر رزمندگان اسلام در عملیات فاو و شلمچه، و این در حالی است که امام خمینی(ره) همواره با چنین اقدامات سازشکارانهای مخالفت کرده بود. در این راستا، آقای هاشمی در یادداشت 11 مهر 66 خود مینویسد: «آقای خامنهای و احمدآقا، بعد از زیارت امام (ره) آمدند و اطلاعدادند که امام (ره) دستور دادهاند در نماز جمعه بگویند که سازشی در پیش نداریم، جز با تنبیه متجاوز»
در واقع، میتوان این موضع را در مقابل قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل دانست.
علیرغم این مطلب، آقای هاشمی در یادداشت 7 آذر 66 خود مینویسد:
«آقای محمدجواد لاریجانی آمد. گزارش سفر به ژاپن را داد و برای سفر به سازمان ملل و مذاکره با دبیرکل آن سازمان مشورت کرد. گفت آقای ولایتی از این که در این جو جنگی، وزارت خارجه به مذاکرات صلح مشغول باشد نگران است. از امام (ره)پرسیدهایم، گفتهاند بروید، کار سیاسی هماهنگ با کار نظامی باشد.»
جناب هاشمی! «کار سیاسی هماهنگ با کار نظامی باشد» یعنی چه؟ آیا امام (ره) در سخنرانیها و پیامهای خود، هرگونه سازشی با صدام را رد میکند اما در پشت پرده به شما میگوید که بروید برای مذاکرات صلح زمینهسازی کنید؟! انتظار دارید مردم این ادعای شما را باور کنند؟!
سردار همدانی در بخش دیگری از صحبتهای خود میگوید:
«چرا عراق در آخر جنگ به فاو حمله کرد و راحت آنجا را گرفت؟ اولین عامل تخریب کننده، همین خبر بود که جنگ به پایان راه رسیده است و میخواهیم تمام شود. صحبتی که فرمانده جنگ [آقای هاشمی] کرد و گفت میخواهیم پای میز مذاکره برویم، تأثیر خود را گذاشت. حتی بعضی از فرماندهان عالی جنگ [با ایشان] درگیری لفظی پید کردند.»
وی در ادامه اظهار میدارد: «بنابراین با کالبد شکافی دقیق میبینیم که تا دیروز همه این پاتکهای سنگین، حجم آتش، بمباران شیمایی و حمله انبوه تانکها، راه به جایی نمیبرد و بچهها مقاومت میکردند ولی بعد از کربلای5 و والفجر 10، به راحتی خطها سقوط میکند. فاو سقوط میکند، شلمچه بعد از روزها و ماهها که در همه پاتکها حفظ شده بودع سقوط کرد... ما قبلاً نیز توپخانه و آتش هوایی، حتی کولهپشتی، قمقمه، پوتین و لباس و مهمات به اندازه کافی نداشتیم ولی موفق میشدیم. اما اینجا نشدیم. اولین تیر به روحیه مقاومت و دفاع، همین بود و باعث شد که ما در کمتر از 24 ساعت فاو را از دست بدهیم و ظرف چند ساعت نیز شلمچه را از دست بدهیم... اما [پس از حمله مجدد عراق بعد از قبول قطعنامه] وقتی پیام امام (ره) [برای دفع تجاوز عراق] رسید، دو ساعت بیشتر نگذشت که ناگاه جبههها متحول شد و جهنمی برای عراقیها ایجاد شد. تانکها همه به آتش کشیده شدند. قبل از آن هم ما همان آر.پی.جی را داشتیم ولی انگیزه را از بچههای ما گرفته بودند... با پیام امام، در کمتر از 48 ساعت، تمام لشکرهای عراق مجبور به فرار میشوند.»
طبق گزارش روزنامه کیهان مورخ 5 اردیبهشت 1367، آقای هاشمی-برخلاف سیاست رسمی نظام و امام- در گفتوگو با تلویزیون ایتالیا، صحبت از پذیرش صلح! میکند. وی میگوید:
«اگر واقعاً مصحلت را در این تشخیص دهیم که باید مصالحه کرد، ما این سیاست را میپذیریم.»
گریسیک (مسئول امور ایران): «افرادی وجود دارند که مایلند راهی پیدا نمایند تا خودشان را از این موقعیت خلاص نمایند.»
طبق تحلیل محسن رضایی در مورد سقوط شلمچه در 4 خرداد 1367، در حالی که نیروهای خودی از زمان و مکان تهاجم دشمن آگاه بودند، ولی شلمچه تنها در مدت هشت ساعت سقوط کرد. در مقایسه با فاو، از ساعت حمله دشمن اطلاعات به دست آمده بود، نیروها به ظاهر آمادهتر بودند، غافلگیری هم وجود نداشت و خطوط دفاعی نیز تقویت شده بودند. البته نیروی احتیاط کمی در اختیار بود؛ ولی در هر حال اداره لازم برای مقابله با دشمن و حفظ شلمچه وجود نداشت.
نشریه تایمز مالی چاپ انگلیس، در تاریخ 8 تیرماه 67 و پس از بازپسگیری جزایر مجنون و هورالهویزه توسط عراق، نوشت: «برتری نسبی ایران به اخطار روحیه قوی آنها در ادامه جنگ بود و اکنون با از دست دادند آن، توازن جنگ تغییر کرده است.»
ویلیام وبستر (رئیس وقت سازمان سیا) نیز که در تاریخ 22 تیر 1367 با روزنامه والاستریت ژورنال مصاحبه میکرد، به تغییراتی که در تصمیمات رهبران ایران رخ داده اشاره کرد و اظهار نمود:
«به عقیده من مسئول تغییراتی که اخیراً در تاکتیک ایرانیها دیده میشود [عقبنشینیهای پیدرپی]، آقای هاشمی رفسنجانی است.»
دیوید هرست، مفسر مسائل خاورمیانه در روزنامه گاردین، نیز طی مقالهای در تاریخ 27تیر 67 نوشت:
«شایعه پذیرش آتشبس از سوی ایران، هفته پیش در تهران بر سر زبانها بوده است. شایعه از این قرار بوده که سری عقب نشینیهای ایران از قسمتهایی از خاک عراق که در دست قوای ایرانی بود، مقدمه اعلام آتشبس قطعی است... وی همچنین تأکید کرد که جانشین فرمانده کل قوا [هاشمی رفسنجانی] مورد اعتماد «متعصبان» نیست.»
خبر فوق گویای آن است که حتی قبل از آن که امام خمینی(ره) وادار به پذیرش قطعنامه 598 شود، بیگانگان میدانستند که قرار است چنین اتفاقی بیفتد!
اصولاً باید توجه داشت که آقای هاشمی رفسنجانی از سالهای قبل نیز به دنبال صرفاً پیروزی در یک عملیات محدود و سپس رسیدن به یک آتشبس از طریق مذاکرات سیاسی بوده است. در همین زمینه، آقای هاشمی در خاطرات خود مورخ 13 شهریور 1361 مینویسد:
«عصر شورای عالی دفاع در دفتر امام (ره)تشکیل شد. فرماندهان سپاه و نیروی زمینی برای انجام عملیات وسیع بعدی، مهلت طولانی خواستند. گفتم اگر قرار است این اندازه معطل شویم، بهتر است سعی کنیم که جنگ تمام شود. کشور تحمل طولانی شدن جنگ را ندارد؛ بحث داغ شد و تصمیماتی اتخاذ گردید. قبل از دو عملیات ناموفق اخیر [ عملیات رمضان و عملیات مسلمبن عقیل] فضای کشور برای طرح امکان ختم جنگ مناسب نبود و از سویی رزمندگان هم آماده بحث در این مسئله نبودند ولی فعلاً وضع به گونهای است که در شورای عالی دفاع مورد بحث قرار میگیرد.»
معنای جملات فوق آن است که جناب آقای هاشمی قبل از دو عملیات ناموفق مذکور نیز میخاسته امکان ختم جنگ را مطرح کند اما فضا را مناسب نمیدیده!
آقای هاشمی در یادداشت 9فروردین 1362 خود، ادعا میکند:
«خدمت امام (ره) رفتم... درباره جنگ هم صحبت کردیم؛ نظر دادم که بنا بگذاریم بر خاتمه دادن به جنگ به صورت آبرومندانه و از موضع قدرت، ولی امام (ره) در این باره نظر روشنی مطرح نکردند و گفتند با خاتمه جنگ موافقند(!) اما باید در شرایط خوبی باشد که در دو ملت اثر بدی نگذارد.»
برخلاف ادّعای آقای رفسنجانی-در صحیفه امام(ره) اثری از ادّعای ایشان وجود ندارد - امام خمینی (ره) در بهمن 61 نظر خود را درباره ادامه جنگ صریحاً بیان کرده و جنگ را در رأس امور مملکت خوانده بودند. چندی پس از این اظهارات جناب آقای هاشمی نیز امام خمینی(ره) در تاریخ 21 خرداد 1362، کسانی که صحبت از خاتمه جنگ میکنند را جزو منحرفین و منافقین میخوانند ایشان میفرمایند:
«اگر بعض از منحرفین و منافقین بین مردم بیفتند و بگویند که جنگ را تمام کنید؛ و شما هم قبول کنید، ... بدانید که اسلام در خطر کفر است.»
مهندس عزتالله سحابی در مصاحبهای در مهرماه 1378 اظهار میدارد:
«در سال 1362 رفتم نزد آقای هاشمی و گفتم احساس میکنم مردم از جنگ خسته شدهاند. ایشان گفت: من قبول دارم؛ مردم بیشتر از این کشش ندارند(!) گفتم نتیجه عملی چیست؟ ایشان گفت: به وزارت خارجه گفتهام با واسطه، کار دیپلماتیک کنند.»
آقای هاشمی با طرح این موضوع که مردم از جنگ خسته شدهاند، به صورت غیر رسمی برای رسیدن به آتشبس و خاتمه جنگ از راه سیاسی، فعالیت میکند. البته در مصاحبه با خبرنگاران برخلاف آن موضع میگیرد! به عنوان نمونه، وی در تاریخ 31 شهریور 1362 میگوید:
«به نظر من ملت ما هیچ از جنگ خسته نشده است. آنهایی که از اول فداکاری میکردند، همچنان به فداکاری خود مشغولند و خانوادههایی که حتی چند شهید در جنگ دادهاند، جدیتر شدهاند.»
وی چند روز بعد در تاریخ 7 مهر 1362 نیز در مصاحبه دیگری اظهار میدارد:
«تا آنجا که گزارشات رسیده را خواندم، نشان میدهد که مردم ایران هنوز از جنگ خسته نشدهاند.»