بسیاری از سران رژیم پهلوی در ماههای منتهی به انقلاب از کشور گریختند. برخی نیز توسط انقلابیون دستگیر و محاکمه شدند. سپهبد نصیری که سالها ریاست ساواک را برعهده داشت، یکی از این افراد بود.
به گزارش شهدای ایران؛ به نقل از فارس، بهمنماه 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و جمهوری اسلامی پایهگذاری شد. این ماه در سال 57 آنقدر حوادث عجیب و جالب داشت که مرور آنها میتواند نکات تاریخی زیادی برای ما روشن کند. بر همین اساس تصمیم گرفتیم حوادث بهمنماه 1357 را از روزنامه اطلاعات دنبال کنیم.
رژیم متلاشی شد
روزنامه اطلاعات حوادث روز 22 بهمن را با جزییات گزارش کرده است. در این روز تمامی ارکان رژیم شاهنشاهی سقوط کرد و ارتش نیز اعلام بیطرفی کرد. «اطلاعات» این حوادث را اینگونه گزارش کرده است:
«با آنکه امام تب دارد، ولی لحظهبهلحظه در جریان حوادث بیرون قرار میگیرد. نزدیکان امام به طور مداوم اخبار را به رهبر انقلاب اطلاع میدهند. در این لحظه همافری که لباسی خونی بر تن دارد وارد میشود و فریاد میزند، گاردیها تسلیم شدهاند، کار تمام است. حاضران صلوارت میفرستند و بلافاصله کانال انقلاب خبر را پخش میکند.
ساعت یک بعد از ظهر رادیور اعلامیه ستاد ارتش را دائر به لزوم بازگشت نظامیان به پادگانها قرائت میکند. قدم بزرگی برداشته شده، حاضران با یکدیگر روبوسی میکنند. صدای تیراندازی بهشدت بالا گرفته است، ولی ناگهان در یک لحظه سکوت مرموزی بر محیط حاکم میشود و بعد پیکها دواندوان میآیند. جوانی که لهجه خراسانی دارد، میگوید: آقا رفتند، آقا بهخدا رفتند. حال غریبی بر حاضران حاکم است.
دو و نیم بعد از ظهر مسلم است که کنترل همهچیز به دست مردم افتاده، بازرگان بار دیگر از دفتر موقت نخستوزیری بیرون میرود. شایعات متعددی از بیرون میرسد؛ یکی از نزدیکان نخستوزیر موقت انقلاب خبر میدهد: آقا همین الان از طرف جواد سعید [رئیس مجلس] تلفن کردند و گفتند به توصیه رئیس مجلس، همه نمایندگان استعفا دادهاند و مجلس انحلالش را اعلام کرده است.
مردم در حملات خود، هر لحظه دژی را فرو میریزند و خبر این پیروزیها مثل برق و باد در ستاد میپیچد. ساعت شش بعد از ظهر است. تلفنی خبر میرسد که «صدای انقلاب» آغاز به کار کرد. «عدیلی» از رادیو حرف میزند. این بار در کلام او نقشی از شاه و فرح و انقلاب سپید نیست. این بار گزارش ورود شاه، تولد ولیعهد یا سالروز شش بهمن را نمیکند.
از سوی نخستوزیر انقلاب، بیانیهای نوشته میشود و در آن از کلیه مبارزان خواسته میشود که در حمله به پادگانها، اگر با زندانی روبرو میشوند، از رساندن هرگونه آسیبی به او پرهیز کنند. چون «هویدا» در زندان ونک است، این توصیه به گروهی که به سوی زندان ونک روانند نیز میشود. ده دقیقه بعد خبر میرسد که گروهی از زندانیان جمشیدیه را پیش از رسیدن مردم، نظامیان موجود در پادگان آزاد کردهاند، ولی نصیری جلاد ساواک، نیکپی شهردار تهران و سناتور، دکتر منوچهر آزمون، منصور روحانی و سالارجاف نماینده مجلس که به سبب کشتار مردم حوزه انتخابیهاش بازداشت بود توسط نیروهای انقلابی دستگیر میشوند.
تا اینجا همهچیز بر وفق مراد پیش میرود. خبر سقوط کمیته ساواک مثل یک سرود در ستاد میپیچد. عوامل گارد شهربانی و کمیته همه یا تسلیم شدهاند و یا فرار کردهاند.
علی حسینی گوینده تلویزیون که حالا چهره متفاوتی با گذشته دارد و کلام و سخنش پرطنین است اعلام میکند که بر اساس اخبار رسیده، نیروهای گارد به طرف تلویزیون حرکت کردهاند. حسینی از ملت استمداد میجوید. همین حرف کافی است تا دهها تن مسلح و آماده به سوی تلویزیون حرکت کنند. از ستاد نیز گروهی اعزام میشوند. تلویزیون یکی دو بار نیز به شایعه مسموم بودن آب تهران اشاره میکند.
نخستوزیر انقلاب «امیرانتظام» را تعیین میکند تا صبح نخستوزیر را تحویل بگیرد.
قطبزاده مدیر عامل رادیو-تلویزیون میشود، دستور نخستوزیر برای بستهشدن فرودگاهها صادر میشود. مرزها نیز بسته میشود. انقلاب ضروری میبیند که برای مدت 24 ساعت کسی از مرزها داخل و خارج نشود.»
عکسها و مصاحبه با سران فراری رژیم که مردم دستگیرشان کردند
«با آنکه امام تب دارد، ولی لحظهبهلحظه در جریان حوادث بیرون قرار میگیرد. نزدیکان امام به طور مداوم اخبار را به رهبر انقلاب اطلاع میدهند. در این لحظه همافری که لباسی خونی بر تن دارد وارد میشود و فریاد میزند، گاردیها تسلیم شدهاند، کار تمام است. حاضران صلوارت میفرستند و بلافاصله کانال انقلاب خبر را پخش میکند.
ساعت یک بعد از ظهر رادیور اعلامیه ستاد ارتش را دائر به لزوم بازگشت نظامیان به پادگانها قرائت میکند. قدم بزرگی برداشته شده، حاضران با یکدیگر روبوسی میکنند. صدای تیراندازی بهشدت بالا گرفته است، ولی ناگهان در یک لحظه سکوت مرموزی بر محیط حاکم میشود و بعد پیکها دواندوان میآیند. جوانی که لهجه خراسانی دارد، میگوید: آقا رفتند، آقا بهخدا رفتند. حال غریبی بر حاضران حاکم است.
دو و نیم بعد از ظهر مسلم است که کنترل همهچیز به دست مردم افتاده، بازرگان بار دیگر از دفتر موقت نخستوزیری بیرون میرود. شایعات متعددی از بیرون میرسد؛ یکی از نزدیکان نخستوزیر موقت انقلاب خبر میدهد: آقا همین الان از طرف جواد سعید [رئیس مجلس] تلفن کردند و گفتند به توصیه رئیس مجلس، همه نمایندگان استعفا دادهاند و مجلس انحلالش را اعلام کرده است.
مردم در حملات خود، هر لحظه دژی را فرو میریزند و خبر این پیروزیها مثل برق و باد در ستاد میپیچد. ساعت شش بعد از ظهر است. تلفنی خبر میرسد که «صدای انقلاب» آغاز به کار کرد. «عدیلی» از رادیو حرف میزند. این بار در کلام او نقشی از شاه و فرح و انقلاب سپید نیست. این بار گزارش ورود شاه، تولد ولیعهد یا سالروز شش بهمن را نمیکند.
از سوی نخستوزیر انقلاب، بیانیهای نوشته میشود و در آن از کلیه مبارزان خواسته میشود که در حمله به پادگانها، اگر با زندانی روبرو میشوند، از رساندن هرگونه آسیبی به او پرهیز کنند. چون «هویدا» در زندان ونک است، این توصیه به گروهی که به سوی زندان ونک روانند نیز میشود. ده دقیقه بعد خبر میرسد که گروهی از زندانیان جمشیدیه را پیش از رسیدن مردم، نظامیان موجود در پادگان آزاد کردهاند، ولی نصیری جلاد ساواک، نیکپی شهردار تهران و سناتور، دکتر منوچهر آزمون، منصور روحانی و سالارجاف نماینده مجلس که به سبب کشتار مردم حوزه انتخابیهاش بازداشت بود توسط نیروهای انقلابی دستگیر میشوند.
تا اینجا همهچیز بر وفق مراد پیش میرود. خبر سقوط کمیته ساواک مثل یک سرود در ستاد میپیچد. عوامل گارد شهربانی و کمیته همه یا تسلیم شدهاند و یا فرار کردهاند.
علی حسینی گوینده تلویزیون که حالا چهره متفاوتی با گذشته دارد و کلام و سخنش پرطنین است اعلام میکند که بر اساس اخبار رسیده، نیروهای گارد به طرف تلویزیون حرکت کردهاند. حسینی از ملت استمداد میجوید. همین حرف کافی است تا دهها تن مسلح و آماده به سوی تلویزیون حرکت کنند. از ستاد نیز گروهی اعزام میشوند. تلویزیون یکی دو بار نیز به شایعه مسموم بودن آب تهران اشاره میکند.
نخستوزیر انقلاب «امیرانتظام» را تعیین میکند تا صبح نخستوزیر را تحویل بگیرد.
قطبزاده مدیر عامل رادیو-تلویزیون میشود، دستور نخستوزیر برای بستهشدن فرودگاهها صادر میشود. مرزها نیز بسته میشود. انقلاب ضروری میبیند که برای مدت 24 ساعت کسی از مرزها داخل و خارج نشود.»
عکسها و مصاحبه با سران فراری رژیم که مردم دستگیرشان کردند
بسیاری از سران رژیم پهلوی در ماههای منتهی به انقلاب به خارج از کشور گریختند. برخی نیز توسط انقلابیون دستگیر و محاکمه شدند. دو نفر از مؤثرترین این افراد سپهبد نصیری و سپهبد رحیمی بودند که پس از دستگیری، در مصاحبههایی نکات جالبی را مطرح کردند. این مصاحبهها در روزنامه اطلاعات اینگونه منعکس شده است:
«ساعت 2 بعد از نیمه شب نعمتالله نصیری و سپهبد رحیمی را برای مصاحبه آماده کردند.
س: چگونه گرفتار شدید و به دست نیروهای انقلاب افتادید؟
نصیری: 4 ماه است در زندان هستم، امروز وقتی «جمشیدیه» به دست نیروهای انقلاب افتاد آنها مرا به اینجا آوردند.
س: نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
نصیری: درست در حال عادی نیستم که بتوانم حرف بزنم.
س: شما نسبت به آنچه که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم (شکنجههای ساواک) درباره مردم و بهخصوص جوانان مردم انجام دادهاید چه فکر میکنید؟
نصیری: مستقیم را تکذیب میکنم، اگر دیگران کاری کردهاند، من بیاطلاع هستم.
س: در مورد انواع شکنجه چه میگویید؟
نصیری: من آدمی هستم در اختیار شما، من کاری نکردهام، میتوانستم نیایم، اینجا من خودم آمدم.
س: ولی مردم شما را به اینجا آوردند.
نصیری: میتوانستم فرار کنم.
در این لحظه آقای خلیل رضایی، پدری که 4 فرزندش شهید شدند و از گروه چریکی مجاهدان خلق در حالی که به شدت عصبانی به نظر میرسید، از نصیری پرسید:
س: مگر بچههای من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ چرا اینهمه شکنجه به آنها دادی؟ چرا تمام ناخنهای آنها را با گازانبر کشیدی، چرا؟
نصیری: من از همه این چیزها که میگویید، بیاطلاع هستم.
پس از این جواب، حجتالاسلام لاهوتی روحانی مبارز از نصیری پرسید:
س: مگر تو خودت نبودی که مرا در زندان ساواک کتک زدی و بهخصوص چند بار محکم به گوشم کوبیدی؟
نصیری: من نبودم.
خبرنگار اطلاعات: درباره کمیته ساواک حرف بزنید.
نصیری: کمیته مربوط به من نبود، یک گروه مستقل بود از ساواک، شهربانی، ارتش و ژاندرمری.
س: از پرویز ثابتی بگویید. مگر او از شما دستور نمیگرفت؟
نصیری: ایشان مسئول امنیت داخل کشور بودند و معاون من نبودند.
س: از ثابتی چه خبر دارید؟
نصیری: شنیدم در تهران نیستند.
س: خرج ماهانه ساواک چقدر بود؟
نصیری: پروندههایش هست، فعلا به خاطر ندارم.
س: آقای نصیری، پس شما که همهچیز را انکار میکنید، در این سازمان منحل شده ساواک چکاره بودید؟
نصیری: من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری، فنی و تامین احتیاجات اداری با من بود.
س: هر چند وقت یکبار با شاه ملاقات میکردید؟
نصیری: در هفته دو بار.
س: در این تماسها چه دستوراتی میگرفتید؟
نصیری: خاطرم نیست.
س: در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
نصیری: نه، من طبق قانونی که تصویب شده بود و وظیفهای که هیئت دولت آن را تصویب کرده بود، عمل میکردم.
س: حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
نصیری: 12هزار تومان.
س: چقدر مزایا داشتید؟
نصیری: حدود 12 هزار تومان.
س: درآمد دیگری نداشتید؟
نصیری: چرا، چند قطعه ملک داشتم که بنیاد پهلوی به من داده بود.»
«تیمسار سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی و رئیس شهربانی کل، بعد از ظهر دیروز هنگام سقوط پایگاه شهربانی توسط چریکها دستگیر شد و بلافاصله به ستاد نخستوزیر موقت برده شد. خبرنگار ما در محل در یک فرصت کوتاه مصاحبه زیر را با فرماندار نظامی دولت بختیار انجام داد.
س: تیمسار چطور دستگیر شدید؟
رحیمی: امروز ظهر در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه میرفتم، چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند، کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند، ولی مهم نیست، جوان بودند، من بیگناه هستم و کاری نکردهام، من همیشه خدمت خدا را کردهام و خدمتگزار مردم بودهام.
س: چرا پس از پیام امام خمینی که طی آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند، توجهی نکردید؟
رحیمی: من سرباز بودم و سوگند خورده بودم و باید به سوگند وفادار میماندم. من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت میکردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم. ضمنا به این انقلاب هم بیاعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.
س: درباره وضع فعلی خود چه فکر میکنید؟
رحیمی: خوشحالم که اگر اسیر هم هستم، اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.
«ساعت 2 بعد از نیمه شب نعمتالله نصیری و سپهبد رحیمی را برای مصاحبه آماده کردند.
س: چگونه گرفتار شدید و به دست نیروهای انقلاب افتادید؟
نصیری: 4 ماه است در زندان هستم، امروز وقتی «جمشیدیه» به دست نیروهای انقلاب افتاد آنها مرا به اینجا آوردند.
س: نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
نصیری: درست در حال عادی نیستم که بتوانم حرف بزنم.
س: شما نسبت به آنچه که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم (شکنجههای ساواک) درباره مردم و بهخصوص جوانان مردم انجام دادهاید چه فکر میکنید؟
نصیری: مستقیم را تکذیب میکنم، اگر دیگران کاری کردهاند، من بیاطلاع هستم.
س: در مورد انواع شکنجه چه میگویید؟
نصیری: من آدمی هستم در اختیار شما، من کاری نکردهام، میتوانستم نیایم، اینجا من خودم آمدم.
س: ولی مردم شما را به اینجا آوردند.
نصیری: میتوانستم فرار کنم.
در این لحظه آقای خلیل رضایی، پدری که 4 فرزندش شهید شدند و از گروه چریکی مجاهدان خلق در حالی که به شدت عصبانی به نظر میرسید، از نصیری پرسید:
س: مگر بچههای من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ چرا اینهمه شکنجه به آنها دادی؟ چرا تمام ناخنهای آنها را با گازانبر کشیدی، چرا؟
نصیری: من از همه این چیزها که میگویید، بیاطلاع هستم.
پس از این جواب، حجتالاسلام لاهوتی روحانی مبارز از نصیری پرسید:
س: مگر تو خودت نبودی که مرا در زندان ساواک کتک زدی و بهخصوص چند بار محکم به گوشم کوبیدی؟
نصیری: من نبودم.
خبرنگار اطلاعات: درباره کمیته ساواک حرف بزنید.
نصیری: کمیته مربوط به من نبود، یک گروه مستقل بود از ساواک، شهربانی، ارتش و ژاندرمری.
س: از پرویز ثابتی بگویید. مگر او از شما دستور نمیگرفت؟
نصیری: ایشان مسئول امنیت داخل کشور بودند و معاون من نبودند.
س: از ثابتی چه خبر دارید؟
نصیری: شنیدم در تهران نیستند.
س: خرج ماهانه ساواک چقدر بود؟
نصیری: پروندههایش هست، فعلا به خاطر ندارم.
س: آقای نصیری، پس شما که همهچیز را انکار میکنید، در این سازمان منحل شده ساواک چکاره بودید؟
نصیری: من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری، فنی و تامین احتیاجات اداری با من بود.
س: هر چند وقت یکبار با شاه ملاقات میکردید؟
نصیری: در هفته دو بار.
س: در این تماسها چه دستوراتی میگرفتید؟
نصیری: خاطرم نیست.
س: در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
نصیری: نه، من طبق قانونی که تصویب شده بود و وظیفهای که هیئت دولت آن را تصویب کرده بود، عمل میکردم.
س: حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
نصیری: 12هزار تومان.
س: چقدر مزایا داشتید؟
نصیری: حدود 12 هزار تومان.
س: درآمد دیگری نداشتید؟
نصیری: چرا، چند قطعه ملک داشتم که بنیاد پهلوی به من داده بود.»
«تیمسار سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی و رئیس شهربانی کل، بعد از ظهر دیروز هنگام سقوط پایگاه شهربانی توسط چریکها دستگیر شد و بلافاصله به ستاد نخستوزیر موقت برده شد. خبرنگار ما در محل در یک فرصت کوتاه مصاحبه زیر را با فرماندار نظامی دولت بختیار انجام داد.
س: تیمسار چطور دستگیر شدید؟
رحیمی: امروز ظهر در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه میرفتم، چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند، کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند، ولی مهم نیست، جوان بودند، من بیگناه هستم و کاری نکردهام، من همیشه خدمت خدا را کردهام و خدمتگزار مردم بودهام.
س: چرا پس از پیام امام خمینی که طی آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند، توجهی نکردید؟
رحیمی: من سرباز بودم و سوگند خورده بودم و باید به سوگند وفادار میماندم. من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت میکردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم. ضمنا به این انقلاب هم بیاعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.
س: درباره وضع فعلی خود چه فکر میکنید؟
رحیمی: خوشحالم که اگر اسیر هم هستم، اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.