به گزارش شهدای ایران ، شش سال از پایان جنگ تحمیلی میگذشت اما هنوز موزه ای وجود نداشت تا با جمع آوری آثار شهدا مکانی برای انتقال این فرهنگ به نسل های آینده ایجاد شود. موزه ای برای ثبت برهه درخشانی از تاریخ ملت ایران که نباید دستخوش تحریف و تضعیف مرور زمان میشد.
از جمله مهمترین آثار میتوان به وصیتنامه ها، کارتها و دستنوشتههای شهدا اشاره کرد. این آثار اگر به صورت حرفه ای جمعآوری و نگه داری نمیشد خیلی زود از بین میرفت. در طول این سالها نهادهای مختلفی مثل بنیاد شهید دست به جمع آوری این یادگاریها زده اند اما نمود قابل توجهی در جامعه نداشته و اغلب صرفا به جمعآوری پرداختند. در واقع مقابل حجم وسیعی از یادگاری های به جامانده از شهدا و رزمندگان که روایتگر دوره ای از تاریخ هستند، مکانی به لحاظ المانهای حرفه ای یک موزه وجود نداشت.
شاید بتوان دو عامل را در عدم ایجاد یک چنین فضایی در نظر گرفت: اول؛ نبود یک سازمان مسئول و با انگیزه. دوم؛ علقه بسیار بالای خانواده شهید نسبت به یادگاریهای عزیزشان و بیتوجهیهایی که دیدهاند. نکته ای که باید در این موضوع به آن توجه کرد ارزش معنوی بسیار بالای این آثار برای خود خانواده شهید است.
مثلا مادر شهیدی در این رابطه میگوید: تا کنون حاضر نشدهام آثار شهیدم را به کسی بدهم زیرا هر چند وقت یکبار باید آن ها را از کمد بیرون بیاورم و با مرورشان دلم آرام میگیرد. احساس میکنم پسرم به دیدارم آمده. لذا اگر کسی یادگاری های محمدم را بخواهد تنها به صورت امانت میدهم و تا بهم برنگردانند آرامش ندارم.
یا خانواده دیگری میگوید: ما به هیچ وجه حاضر نیستیم یادگاری های شهیدمان را به کسی بدهیم. یک دو مرتبه وسایلی را از ما گرفته اند اما هر چه سراغش را گرفته ایم جواب درستی نمیدهند. ما از این موضوع ناراحتیم و دیگر حاضر نیستیم به هیچ عنوان مدرک یا وسیله دیگری از شهیدمان را تحویل کسی دهیم.
حتی خانواده شهیدی میگوید ما به قدری روی وسایل شهیدمان حساس بودیم که شناسنامه طرف را برای بردن وسایل، گرو گرفتیم اما سالهاست حتی دنبال شناسنامه اش هم نیامده!
مجموعه ای از این بی مسئولیتیها از طرف افراد و نهادهای مختلف و نیز سهلانگاری و نبود یک فکر و انگیزه موجب شده بعد از گذشت ۳۰ سال از پایان جنگ هنوز این کمبود بسیار مهم وجود داشته باشد.
اعلامیههای شهدا دردهه ۶۰
اگر در حالت خیلی خوش بینانه تنها عامل سهل انگاری و نبود یک مقام مسئول فرهنگی را در نظر بگیریم با وقایعی که در واقعیت رخ میدهد دچار تناقض میشویم. دلیل آن هم برخورد های نامناسب با مردی است که یک تنه توانسته اعتماد خانواده شهدا را به خود جلب کند و نشان دهد هدفش از جمع آوری آثار فرزندانشان تنها دپوی آنها نیست. «سید محمد جوزی» سال ۷۲ تصمیم میگیرد آثار شهدا را به صورت سازماندهی شده جمعآوری کرده و در موزه ای ارائه دهد.
وی شروع کار و انگیزه اصلی را اینگونه بیان میکند: من سال ۷۲ وقتی آمدم در بنیاد شهید فکر میکردم این بنیاد یعنی خود شهید با همه مختصات و در درجه بعد خانواده و دیگر جامعه هدف مد نظر هستند. اما وقتی وارد شدم دیدم خیر خبری از شهید نیست که نیست. یعنی حتی در پرونده شهدا یک عکس پرسنلی هم وجود نداشت. لذا از همان جا سعی کردیم اول بنیاد شهید را واقعا تبدیل کنیم به بنیاد شهید و بعد سایر مسائل دیگر. بر این اساس کمی وضعیت شهر را با نصب جملاتی از شهدا و شعار نویسی و نقاشی روی دیوارها تغییر دادیم. اولین جایی را هم که احیا کردیم موزه شهدای بهشت زهرا بود. این گلزار بیست و هفت هزار شهید را در خود جایی داده و پتانسیل عظیم فرهنگی برای نسل های مختلف است.
مخصوصا بعد از رحلت امام تا سال ۷۲ که همه برنامهها به مرقد کشیده شد این مکان رو به فراموشی گذاشت، تا جایی که کرباسچی شهردار وقت به درخواست سازمان بهشت زهرا قصد مصادره ساختمان سالن دعای ندبه را کرد. عدو شد سبب خیر و من مامور بازدید از این مکان و اعلام گزارش به مسئولین بنیاد شدم. آنجا کاملا متروکه و رو به ویرانی بود. بلافاصله طرح مرکز فرهنگی برای نشر فرهنگ شهدا را ارایه کردم که جز شخص آقای رحیمیان و رحیم عبادی مدیر کل وقت هیچ کسی استقبال نکرد تا شش ماه کسی نتوانست طرح را عملی کند تا اینکه خودم داوطلبانه و با عشق وارد آنجا شدم و ۱۷ سال هر روز حتی جمعه و تحویل سال را آنجا گذراندم اما دریغ از یک نیروی رسمی بنیاد که کوچکترین مسئولیتی را آنجا بر عهده بگیرد. البته تصور میکنم کار در آنجا واقعا لیاقت میخواهد، دوم اینکه برخی از آقایان گلزار را برابر با یک قبرستان معمولی میدانند و سوم برای موزه مرکزی و معاونت پژوهش که داخل شهر است و کلاس دارد سر و دست میشکنند.
پس از راه اندازی موزه گلزار بهشت زهرا، موزه مرکزی در خیابان طالقانی تقاطع خیابان فرصت را که آثار شهدای شاخص اغلب آنجاست، را راه اندازی کردیم. لازم است باز تاکید کنم آقای رحیمیان و آقای عبادی افراد ارزشیای بودند و دائم مرا تشویق میکردند اما بدنه بنیاد کلا صفر بود.
یادم میآید آقای رحیمیان میگفت به این لعنتی ها میگویم یک عکس شهید را روی دیوار بکشید، یا میگویند نمیشود یا میگویند گران است یا بهانه نبود دیوار و گرفتن مجوز را میآورند. برای اینکه بهانه را بگیریم گفتیم روی همین دیوار موزه مرکزی نقاشی بکشید که مینیاتوری کشیدند با این جمله که «اولین کسی که وارد بهشت میشود شهید است» که با هزینه هنگفت این نقاشی را برای ما کشیدند. و البته به خاطر حضور آقای رحیمیان باز هم ادامه پیدا کرد.
پس از موزه مرکزی نوبت به موزه چیذر رسید. موضوع هم اینگونه مطرح شد: آقای رحیمیان برای دیدار با پدر و مادرم که والدین دو شهید هستند به خانه ما آمدند و من در همان جلسه طرحم را گفتم و گفتم ساختمان چیذر حیف است و متروکه و از این دست صحبتها. فوری گفت فردا بیا جلسه دفترم. انصاری معاون مالی آنروزهای بنیاد که الان در دولت جدید فعال است مخالفت کرد و گفت آقای رحیمیان نمیشود آنجا خیلی بزرگ است و هزینه زیادی میخواهد اما او گفت آنجا کنار پارک قیطریه است که فضای اسلامیای ندارد، اگر ۵۰۰ میلیون هم هزینه بخواهد باید انجام شود.
مسئولیت اجرای آنجا را هم برعهده گرفتم، حالا بماند با چه ترفندی از دست اوقاف خارج کردیم. ارتش بتن ریزی را در سه طبقه انجام داد و قرار شد بقیه کار را خودمان انجام دهیم. البته اوقاف نصف آنجا را از ما گرفت و نصف دیگر موزهای شد که الان وجود دارد. البته اوقاف چشمش همچنان دنبال بقیه ساختمان است، انگیزه در مسئولان بنیاد دیده نمی شود تا مقابل آنها بیاستند. ۴ اردیبهشت ۷۶ توسط شهید صیاد شیرازی موزه افتتاح شد، دست خط ایشان هم هست. هشت سال اخیر هم به صورت کامل آنجا را نگهداری میکردم.
از آقای جوزی میپرسم چطور خانواده شهدا را با خود همراه کردند و آثاری که بعضا به جانشان بسته را در اختیار موزه قرار دادند؟
میگوید: اتفاقا این نکته مهمی است. مقام معظم رهبری در سال 72 فرموده بودند: «اهم وظایف بنیاد شهید آکنده نمودن فضای جامعه از عطر شهادت است.» بر این اساس همانطور که اشاره کردم سراغ آثار شهدا و گلزار شهدا و ساختن مراکز فرهنگی و یادمان سازی و کشیدن تصاویر شهدا و نامگذاری در سطح شهر رفتیم، ما هر آثاری از خانواده شهدا می گرفتیم تصویر رنگی و این دهه اخیر هم یک آلبوم رنگی خانواده می کردیم و این را بسط و توسعه ی فرهنگ شهادت می دانستیم و البته باعث ماندگاری آثار هم می شد، البته کاری دشوار بود زیرا دقت بالایی می خواست. در چند سال اخیر متوجه شدیم بنیاد و حتی نهادهایی دیگر به خانواده ها مراجعه و آثار را گرفته و هیچ چیز هم جایگزین نکرده اند این یعنی قبض فرهنگ شهادت وقتی با مسوولین مذاکره و لزوم چاپ آثار و تحویل حداقل یک نسخه را به خانواده شهدا پیگیر شدیم آنها هزاران آلبوم خالی چاپ و در مناطق توزیع کردن، فکر کردن مشکل آلبوم خالیست این آلبومها همت و انگیزه می خواست پر شود و این انگیزه در بنیاد وجود نداشت لذا همه این آلبوم ها یا در انبارهای مناطق در حال پوسیدن است و یا با دو یا سه عدد کپی سیاه و سفید تحویل خانواده شهدا شده که مایه ابروریزیست، این که ملیونها آثار را از سطح جامعه جمع کنند و هیچ انتشاری صورت نگیرد فقط قبض و بسط نشر فرهنگ شهادت است و ای بسا با یک زلزله و آتش سوزی و...کار آثار برای همیشه تمام شود.
به دنبال این کارها، معاونت پژوهش در بنیاد ایجاد شد اما همزمان مصادف شد با ریاست جمهوری سید محمد خاتمی. عبادیان و مظفر مسئولان دلسوز آنجا عوض شدند. من هم تنها ماندم و با بدترین شکل مرا هم پرت کردند بیرون. آن معاونت الان در خیابان بهار شیراز است که آثار حدود ۱۰ هزار شهید را جمع کردند، دارد خاک میخورد. در واقع هم خانه ها را از آثار خالی کردند و هم نمودی در جامعه ندارد. اقلا اگر خانه خود شهید بود چهار نفر میدیدند.
آلبوم شهدا
آلبوم شهدا
آلبوم شهدا
ما میگفتیم لااقل آثاری که میگیرید یک کپی به خانوادهاش بدهید. ما گاهی عکس شهید که دچار مشکل شده بود را درست میکردیم و میدادیم خانواده و بسیار خوشحال میشد. در موسسه روایت ایثار ضمن جمع آوری آثار چیزی از خانواده ها نگرفتیم و فقط اسکن و عکاسی کردیم بعد آثار را با خاطره خانواده ها تلفیق کرده و در قالب یک آلبوم ۵۰ صفحهای تقدیم خانواده ها میکردیم. بعضا البوم ۳۰۰ صفحه ای هم داریم.
این ارتباط را من با صمیمت ایجاد کردم. خاطرهای برایتان تعریف کنم از خانواده شهید تندگویان. آنها از دادن آثار شهیدشان به شدت امتناع میکردند. سالهای هفتاد و چهار یا پنج بود. یک ماه بیشتر فرصت برای افتتاح موزه مرکزی شهدا واقع در تقاطع فرصت -طالقانی نداشتیم، و از همه بیشتر آقاى رحیمیان تاکید داشت باید در مرکز شهر تهران چنین موزه ای دایر شود، من تعهد کردم در یک ماه آثار شهدای شاخص را به مقدار نیاز جمع آوری و تحویل دهم، و برای این کار فقط من بودم و سید جلال سیدی، چند نفر را از بنیاد به منزل پدر شهید والا مقام محمد جواد تندگویان فرستادیم اما هر دفعه دست خالی برگشتند، علت را پرسیدیم گفتند تا اسم بنیاد شهید را می آوریم در را هم باز نمی کنند چه رسد آثار بدهند، نهایتا با سید رفتیم تا گفتم جوزی هستم پدر شهید، روحش شاد و خواهران شهید استقبال کردند و گفتند هر چه از شهید برای موزه می خواهید به شما میدهیم اما به بنیاد نه، علت را پرسیدم گفتند: پس از چندین سال تنها شما عکس بزرگ شهید ما را روی دیوار کشیدی، شما بودی بلوار تندگویان را از میدان بهمن تا میدان تره بار نامگذاری کردی و شما بودی زندگینامه و خاطرات شهید را در پانزده قاب تذهیب در موزه شهدای بهشت زهرا (س) نصب کردی. با شنیدن صحبتهایشان فهمیدم این کارها برای خانواده شهدا چقدر مهم است اما بنیاد شهید هیچ کاری نکرده. تنها پولی به کارمندانش میداده تا آثار را جمع کند و جایی هم استفاده نمیشده.
در شهرستان ها هم فعالیتهایی داشته ایم و موزه شهید رجایی نیز از کارهایی است که ما توفیق انجامش را داشتیم.
علی ایحال آخرین فعالیتم موزه گلزار چیذر بود که مدتی قبل بنیاد شهید با کمال بی احترامی مثل دفعات قبل مرا از جایی که بودم پس زد. به بهانه اینکه شما هفت سال اینجا بودی دیگه بسه باید بری جای دیگه. بعد فردی را جای من گذاشتند که پیشینه کاری اش نشان می دهد هیچ تسلطی به امور موزه شهدا ندارد.
ما در طی این سالها جمع اوری آثار را با قدرت تمام انجام می دادیم. مثلا از ۵۷۰ شهید چیذر ۴۵۰ نفر را کار کردیم. همه جور مراسمی آنقدر که از دستمان بر می آمد برگزار کردیم در حالی که بنیاد یک قران کمک نکرد. یکدفعه هم گفتند جوزی خودمختار است و بنیاد شهید را تحویل نمی گیرد. البته این ها صحبت هایی بود که اطرافیانشان به نقل مطرح می کردند. وگرنه خود حکم ما توسط بنیاد شهید منطقه ۱ ابلاغ شد. مدیر این منطقه با حسادت و لج بازی زیراب ما را زد هرچند تا مدت کم دیگری خودش هم باید برود.
برگی از یادداشتهای شهید مجتبی اسدی
خلاصه گفتند برو ما هم گفتیم چشم کارمندیم دیگر! مجبوریم برویم. مدتی به دلیل مریضی در خانه بستری بودم. تا اینکه سالگرد شهید احمدی روشن بود و گفتم باید حتما شرکت کنم. بعد از مراسم آمدیم برویم، دیدیم تعداد زیادی عکس و سند به درد بخور شهدا در سطل اشغال پشت امامزاده است.
در واقع صدای یک خانم و آقا ما را جلب کرد. پرسیدیم چه شده؟ گفتند نگاه کنید عکسهای شهدا کجاست؟ عکس گرفتیم و نوشتیم عکس شهدای چیذر در سطل زباله. بعد یک پوشش گسترده داده شد از رسانه های داخلی تا آمد نیوز. حراست بنیاد ما را خواست و توضیحات مرا قبول کرد. البته مسئولان فرمانداری کاری نداشتند مسبب این کار چه کسی است. فقط می خواستند پیگیری در حدی باشد که میزشان به خطر نیافتد و قائله جمع شود.
خودم یک بنیاد شهیدی هستم اما بگویم در این سالها بزرگترین مانع نشر زندگی و سیره شهدا خود بنیاد شهید است. و دوم اینکه در این ۲۵ سال هر کار فرهنگی کردیم اعم از موزه بهشت زهرا و چیذر و تصاویر دیواری شهدا و نام گذاری و جمع آوری آثار، انجامش را به بنیاد تحمیل کردیم.
با همه این مسائل امیدوارم فرهنگ شهدا هر چه بیشتر به دست آدم اهل و با انگیزه توسعه و گسترش پیدا کند.