روایتی از دیدار هنرمندان گرافیک و تجسمی با رهبر معظم انقلاب در پنجم بهمن یک هزار و سیصد و نود و شش که یکی از حاضران در جلسه در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده است.
به گزارش شهدای ایران؛ سیدمحمدرضا میری گرافیست و طراح در کانال تلگرامی خود مطلبی با عنوان "به بچهها بگویید…" منتشر کرد که در ادامه میآید:
باسمه تعالی
سید مسعود شجاعی زنگ می زند. مقدمه حرفش این است: «یک خبر خیلی خیلی خوب دارم.» و خبرش را خلاصه می کند که: «قرار است با جمع محدودی از بچه های تجسمی خدمت حضرت آقا برسیم و هر نفر سه دقیقه وقت دارد تا از فعالیتهایش بگوید.»
همه خبر خوب بود جز این یک کلمه اش: «محدود!»
چانه زدن هم قاعدتاً فایده نداشت. چون این همه رفقای هنرمند نهضتی را نمی شود با چانه زدن توی یک چنین جلسه ای جا کرد.
دخترم که کنار دستم نشسته، می فهمد قضیه از چه قرار است. با گریه در آغوشم می آید که: «حتما به آقا بگو من را دعا کنند.»
چون از قبل حرکت، نگرانم که نکتهای را از جلسه جا نیندازم و همه چیز را دقیق بنویسم، چند کاغذ از دفترچهاش برایم آماده میکند و مداد کوتاهشدهای را برایم میتراشد تا در گوشهای از جیبم پنهان کنم که اگر بردن خودکار مقدور نبود آن را به داخل بیت برسانم.
--------------------------------------------------
ظهر روز پنجشنبه بارفقای اصفهان قرار میگذاریم. این طوری هم برای حرفهایی که میخواهیم در جلسه بگوییم با همدیگر هماهنگ میشویم و هم با هم میرویم. بالأخره ساعتهای انتظار سر میرسد و قبل اذان خودمان را به وعده میرسانیم. استاد نجابتی و بچه ها سر وعده منتظر هستند. همه که سرجمع می شویم می رویم داخل.
نماز مغرب و عشاء را با آقا میخوانیم. حضرت آقا نوافل و تعقیبات را از سر صبر و با حال خوش به جا می آورد و بلافاصله نوبت دیدار میرسد. جملهی اول آقا غافلگیرمان میکند:
«خدا سایهی شما جوانان انقلابی را کم نکند. الحمدلله شما جوانید و حقیقتاً سالهای متمادی وقت دارید تا برسید به سنین ما. اما وقت کار و پایهگذاری فعالیتهای همه عمر، جوانی است. به سن ما که برسید دیگر وقت کار نیست. تصمیم بگیرید که راه درست را -که در کار شما مشهود هم هست که در راه درست هستید- تا آخر، هم ادامه بدهید و هم تکامل ببخشید.
گرافیک و کاریکاتور، جزو هنرهای مهماند. هنرها هر کدام خصوصیتی دارند. البته تعریف از یک هنر، نادیده گرفتن قابلیتهای سایر هنرها نیست اما هر کدام از هنرها قابلیتهایی دارند که هنرهای دیگر ندارند.
یکی از خصوصیتهای کار گرافیک این است که زبانش بینالمللی است. شما خیلی از مفاهیم را در یک صفحه میگنجانید بدون اینکه ترجمه بخواهد. آن کسی که در آمریکای لاتین است، یا در آسیای شرقی است، یا در هند و چین است، همهشان اثر گرافیکی شما را میفهمند.
دیگر اینکه کار شما سرعت در تأثیرگذاری دارد. به محض نگاهکردنش تأثیر مورد نظرتان در مخاطب منعکس میشود. بالأخره استفاده از شعر و رمان و سینما، وقت گذاشتن و فکر کردن میخواهد. ولی پیام گرافیک -البته به تناسب فهم آدمها- سریع منتقل میشود.
ویژگی بعدی، کمخرج بودن است. کار گرافیکی در مقایسه با سینما و برخی رشتههای هنری دیگر که خیلی هزینه میبرد، کار کمخرجی است.
در هر حال کار شما، تیغ تیزی است علیه دشمن و نوازش لذتبخشی است برای دوست. البته به این شرط که حادثه را درست بشناسید و بهسرعت هم عمل کنید. مثل پوستر شهید حججی…».
آقا از خالق طرح شهید حججی میپرسد. حاضران حسن روحالامین را معرفی میکنند. آقا از روحالامین تشکر میکند و سراغ طراح بیلبورد شهید حججی را هم میگیرد. این بار محمدرضا دوستمحمدی معرفی میشود. آقا به او رو می کند که: کار شما بود؟ دوست محمدی که تازه شیرینی در دهان گذاشته عذر خواهی می کند که: بله.
ببخشید شیرینی داخل دهان گذاشتم. آقا لبخند می زند و می گوید: اتفاقاً خوب است.
کامتان شیرین باشد بهتر است.. کمی فکر می کند و دعا میکند: «خدا کار با ارزش شما را در چشم همه شیرین کند!» و ادامه میدهد: «البته بعضیها قدر نمیشناسند. مثل همین کار صداقت امریکایی که خیلی خوب و درست هم بود، اما یک عده دوستان خودی کجسلیقه قدرش را نشناختند و نگذاشتند بماند. هرچند هنوز هم وقت این حرف نگذشته. الآن دیگر همه حتی آن دوستان هم به صداقت آمریکایی پی بردهاند». طراح پوستر «صداقت آمریکایی» صابر شیخرضایی در میآید که: «من از طراحان فحشخور هستم» و آقا میگوید: «فحش خوردن عیبی ندارد. از همهی شما بیشتر، من در همین سنین فحش خوردهام. در مشهد، همزمان هم زیر شلاق ساواک و مرکز آمادهی توجه مخالفان و حتی خودی ها بودم.»
میان بحثها، آقا گریزی میزند به واژهی پوستر: «پوستر واژهی خوبی نیست. بیگانه است. بگویید پرده یا لوح. البته پرده آدم را یاد پردههای بزرگ سینما یا پردهخوانیهای کربلا و… میاندازد. شاید واژهی لوح بد نباشد. یکی از بچهها میگوید: «پوستر را اعلان هم میگویند». آقا میگوید: «اعلان قشنگ نیست. نمیچسبد. لوح از اعلان بهتر است…» و بلافاصله با خنده، فضای سنگین را با مزاحی میشکند: «حالا هر کس از فردا خلاف لوح حرف زد، بهش نگویید ضد ولایت فقیه!» و خندهی جمع را باز با تذکر اصلیاش جمع میکند: «روی عبارت اصراری ندارم. ولی اصرار دارم در ادبیات در مقابل واژگان بیگانه بایستیم. حالا یک وقتی هست لغت عربی استفاده میکنیم که جزو زبانمان شده. هرچند من خودم هم گاهی کلمات فارسی را بر عربی ترجیح میدهم.
مثلاً نمیگویم «قبل»؛ میگویم «پیش». هم زیباتر است و هم فارسی است. اما به هر حال بهقول مرحوم آلاحمد این لغتهای عربی که در فارسی هست، دیگر بخشی از زبان من شده. ولی زبان فرنگی را از اول نباید قبول میکردیم. الآن هم دارد زیاد میشود. بهخصوص دارند زبان انگلیسی را وارد زبان ما میکنند.»
اما بحث زبان اینجا تمام که نمیشود هیچ، به بحث ادبیات هم میکشد. وقتی آقا از طراح بیلبورد «آرش کمانگیر» میپرسد و دوباره اسم دوستمحمدی به میان میآید، از او میپرسد: «شما چهارپارهی مرحوم مهرداد اَوستا دربارهی آرش را خواندهاید؟» جواب منفی است. آقا خیلی جدی با لحن تذکر ادامه میدهد: «بخوانید. با ادبیات انس پیدا کنید. شعر به گرافیک خیلی کمک میکند. به همهی هنرها کمک میکند». یکی از حاضران به شعر آرش سیاوش کسرایی اشاره میکند. آقا بیتی از آن را میخواند و میگوید: «آن هم شعر خوبی است ولی شعر اَوستا خیلی خوب بود که من در نماز جمعه هم خوانده ام یکبار. بُوَد گاهی که مردی آسمانی / به تیری سر فرازد لشکری را / نَهد جان در یکی تیر و رهانَد / ز ننگِ تیرهروزی، کشوری را…»
مجلسی، یکی از بچههای اصفهان دربارهی یکی از دردهای مشترک بچهها حرف میزند. به تناسب پوسترهایی که چند ماه پیش در این باره در اصفهان تولید کردهاند، از ماجرای تخریب هویت مزار شهدا به اسم یکسانسازی در کل کشور گلایه میکند و گزارشی تقدیم می کند. آقا با برافروختگی آشکاری میگوید: «بیخود یکسانسازی میکنند! من بارها گفتهام نکنند…»
از گوشه و کنار صدا بلند می شود که: «آقا در شهرها و حتی روستاها دارند ادامه می دهند.»
آقا به مومنی اشاره می کند و با بچه های آیهی اصفهان مزاح میکند که: مثل اینجا که سوره دارند، شما هم آنجا آیه دارید؟
آقا به مناسبتی اهمیت استعدادیابی را هم متذکر میشود: «در حدیث داریم که: الناسُ معادنٌ کمعادنِ الذهَبِ و الفِضّه… انسانها مثل معادن طلا و نقرهاند. باید شناخت و استخراج کرد و البته جای خوب هم استفاده کرد. مهمترین کار این بچهها این است که هر جا استعدادی دیدند کشف کنند و تربیت کنند».
محمدرضا دوستمحمدی ضمن اینکه به مزاح می خواهد آقا هنرمندان تجسمی را هم مثل شعرا بیشتر به حضور بپذیریند، پرسش دیگری در میان میگذارد: «گاهی بین موضوعات و اولویتهای مختلف میمانیم. از بین اولویتهای مختلف مردم روی کدام کار کنیم؟ چه کار کنیم که مسائل ریز و کلان جای هم را نگیرند؟» پاسخ آقا از جنس یاد دادن ماهیگیری است: «اگر میخواهید اولویتشناسی و اولویتیابی شما عمیق شود، با نهج البلاغه انس پیدا کنید. با این نگاه بخوانید که تحلیل شما از اولویتها را تقویت کند. خیلی از مسائلی که اینجا گفته شد، نکات اجرایی است؛ اما مهمتر، فهم و فکر است. در خیلی از کارها مشکل ما ذهنیت مخاطب است. مثلاً همکاران ما میآیند و من اگر از آنها بخواهم تولید ملی را پیش ببرند، تأیید میکنند؛ ولی بیرون که میروند کاری نمیشود. همه میگویند بله. ولی عمل نمی شود. علتش این است که باور نیست. پس باور لازم است. نهج البلاغه خیلی راه را در زمینهی باور باز میکند.»
محسن مؤمنی شریف، رئیس حوزهی هنری کشور که دو شاعر را هم برای شعرخوانی آوردهاست، حضار را یکی یکی از روی برگهای معرفی میکند. استاد سیدمسعود شجاعی طباطبایی دقایقی دربارهی تجربهی فراخوان کاریکاتور «هولوکاست» و تأثیرگذاریاش در برزیل و آسیای شرقی و… صحبت میکند و با تشویق و تأیید آقا روبرو میشود.
کم کم بحث گرفتن یادگاری و تبرکی پیش کشیده میشود. یکی از بچهها میگوید: «انگار همه از شما انگشتر میخواهند. مخصوصاً آن یکی که دست خودتان است!» آقا میگوید: «به همه انگشتر و چفیه هدیه میدهم، اما این یکی…» بعضی ها دست بلند می کنند که مال ما! حامد مغروری اجازه می گیرد و می گوید: «ما در این جبهه هر چه فعالیت می کنیم، به برکت دو استادمان است. یکی سیدمسعود شجاعی و دیگری مسعود نجابتی. استاد نجابتی به ما انگیزه و سرخط می دهد و برای ما در این جبهه الگوست. اگر همه موافق باشند انگشتر دست آقا به استاد نجابتی هدیه شود». همه صلواتش را میفرستند. اینطوری نقصان معرفی استاد هم جبران شد!
استاد مسعود نجابتی که مدیرعامل انجمن هنرهای تجسمی بنیاد روایت فتح نیز هست هم سخنان کوتاهی میگوید و البته جای همهی گرافیستهای غایب در جلسه را هم خالی میکند و میگوید: «کسانی که اینجا نشستهاند فقط نمونه و نمایندهی لشکری از بچههای گرافیست انقلابی در کشورند. این بچه ها در استان های مختلف دارای تشکّل هستند و ما ان شاءالله از همه این ظرفیت برای بزرگداشت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی استفاده می کنیم.
از آقا تقاضای پیام و ارائه راهنمایی شد برای بچه های گرافیست. آقا فرمود: «همین ها که گفتم پیام من بود. به بچه ها بگویید.»
بچههای «نهضت مردمی پوستر انقلاب» معرفی میشوند و اینکه از این تشکّل کشوری، چند نفر از مشهد و قم و اصفهان در ترکیب این جلسه هستند. وقتی اسم مشهدیها میآید، آقا با لبخند و تعبیر «همشهریهای ما» بهشان خوشآمد میگوید و به تناسب اسمی که از شهید فخار به میان می آید، از اتفاقات انقلاب مشهد و ۹ دی و سخنرانی خودشان در آن روز خاطراتی می گویند.
بنای جلسه تا ساعت هفت و ربع بود و آقا اول مژده دادند که تا هفت و نیم خواهند نشست. حالا راس هفت و نیم است و آقا دستانشان روی دسته صندلی است به نشانه ی بلند شدن.
بچه ها از جا می جهند برای دستبوسی و عرض حال. اول از همه سیدمسعود شجاعی قندانی پیش میبرد تا آقا برای مریضها دعایی بخواند.
علی حیاتی ذکر یا دعایی برای تنگناهای سخت ایدهیابی میخواهد! آقا تأملی میکند و میگوید: «در این خصوص که نه، ولی من این ذکر را خیلی مؤثر میدانم: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر». او هم شادان تقاضای عکس یادگاری دستهجمعی میکند و آقا قبول میکند.
دوست محمدی فرصت را غنیمت می شمارد و بین چند تا اسم برای فرزندی که در راه دارد، از آقا نظر میخواهد و از میان اسمها «سلمان» پسندیده میشود.
من خودم را جلوی آقا میابم! بعد از رساندن سلام دخترم، از آقا خواهش می کنم حالا که نتوانستیم گزارش بدهیم، اجازه دهند در سفر نوروزی امسال، همه بچه ها در مشهد خدمتشان برسند و گزارش استان های مختلف را بدهند. آقا جوابشان را موکول به شرایط آینده میکنند.
آخر جلسه، غیر از چفیه و انگشتری که به همه هدیه میشود، هر کس چند دانه قند تبرکی هم از آن قندان برای ملتمسین دعا برداشته...
-----------------------------
من غیر از همه یادگاریها، چند برگ کاغذ هم دارم که ریز به ریز نکات جلسه را رویش یادداشت کردهام. مداد کوچکی که دخترم برایم آماده کرده بوده، آخرسر، بانی خیر میشود….
باسمه تعالی
سید مسعود شجاعی زنگ می زند. مقدمه حرفش این است: «یک خبر خیلی خیلی خوب دارم.» و خبرش را خلاصه می کند که: «قرار است با جمع محدودی از بچه های تجسمی خدمت حضرت آقا برسیم و هر نفر سه دقیقه وقت دارد تا از فعالیتهایش بگوید.»
همه خبر خوب بود جز این یک کلمه اش: «محدود!»
چانه زدن هم قاعدتاً فایده نداشت. چون این همه رفقای هنرمند نهضتی را نمی شود با چانه زدن توی یک چنین جلسه ای جا کرد.
دخترم که کنار دستم نشسته، می فهمد قضیه از چه قرار است. با گریه در آغوشم می آید که: «حتما به آقا بگو من را دعا کنند.»
چون از قبل حرکت، نگرانم که نکتهای را از جلسه جا نیندازم و همه چیز را دقیق بنویسم، چند کاغذ از دفترچهاش برایم آماده میکند و مداد کوتاهشدهای را برایم میتراشد تا در گوشهای از جیبم پنهان کنم که اگر بردن خودکار مقدور نبود آن را به داخل بیت برسانم.
--------------------------------------------------
ظهر روز پنجشنبه بارفقای اصفهان قرار میگذاریم. این طوری هم برای حرفهایی که میخواهیم در جلسه بگوییم با همدیگر هماهنگ میشویم و هم با هم میرویم. بالأخره ساعتهای انتظار سر میرسد و قبل اذان خودمان را به وعده میرسانیم. استاد نجابتی و بچه ها سر وعده منتظر هستند. همه که سرجمع می شویم می رویم داخل.
نماز مغرب و عشاء را با آقا میخوانیم. حضرت آقا نوافل و تعقیبات را از سر صبر و با حال خوش به جا می آورد و بلافاصله نوبت دیدار میرسد. جملهی اول آقا غافلگیرمان میکند:
«خدا سایهی شما جوانان انقلابی را کم نکند. الحمدلله شما جوانید و حقیقتاً سالهای متمادی وقت دارید تا برسید به سنین ما. اما وقت کار و پایهگذاری فعالیتهای همه عمر، جوانی است. به سن ما که برسید دیگر وقت کار نیست. تصمیم بگیرید که راه درست را -که در کار شما مشهود هم هست که در راه درست هستید- تا آخر، هم ادامه بدهید و هم تکامل ببخشید.
گرافیک و کاریکاتور، جزو هنرهای مهماند. هنرها هر کدام خصوصیتی دارند. البته تعریف از یک هنر، نادیده گرفتن قابلیتهای سایر هنرها نیست اما هر کدام از هنرها قابلیتهایی دارند که هنرهای دیگر ندارند.
یکی از خصوصیتهای کار گرافیک این است که زبانش بینالمللی است. شما خیلی از مفاهیم را در یک صفحه میگنجانید بدون اینکه ترجمه بخواهد. آن کسی که در آمریکای لاتین است، یا در آسیای شرقی است، یا در هند و چین است، همهشان اثر گرافیکی شما را میفهمند.
دیگر اینکه کار شما سرعت در تأثیرگذاری دارد. به محض نگاهکردنش تأثیر مورد نظرتان در مخاطب منعکس میشود. بالأخره استفاده از شعر و رمان و سینما، وقت گذاشتن و فکر کردن میخواهد. ولی پیام گرافیک -البته به تناسب فهم آدمها- سریع منتقل میشود.
ویژگی بعدی، کمخرج بودن است. کار گرافیکی در مقایسه با سینما و برخی رشتههای هنری دیگر که خیلی هزینه میبرد، کار کمخرجی است.
در هر حال کار شما، تیغ تیزی است علیه دشمن و نوازش لذتبخشی است برای دوست. البته به این شرط که حادثه را درست بشناسید و بهسرعت هم عمل کنید. مثل پوستر شهید حججی…».
آقا از خالق طرح شهید حججی میپرسد. حاضران حسن روحالامین را معرفی میکنند. آقا از روحالامین تشکر میکند و سراغ طراح بیلبورد شهید حججی را هم میگیرد. این بار محمدرضا دوستمحمدی معرفی میشود. آقا به او رو می کند که: کار شما بود؟ دوست محمدی که تازه شیرینی در دهان گذاشته عذر خواهی می کند که: بله.
ببخشید شیرینی داخل دهان گذاشتم. آقا لبخند می زند و می گوید: اتفاقاً خوب است.
کامتان شیرین باشد بهتر است.. کمی فکر می کند و دعا میکند: «خدا کار با ارزش شما را در چشم همه شیرین کند!» و ادامه میدهد: «البته بعضیها قدر نمیشناسند. مثل همین کار صداقت امریکایی که خیلی خوب و درست هم بود، اما یک عده دوستان خودی کجسلیقه قدرش را نشناختند و نگذاشتند بماند. هرچند هنوز هم وقت این حرف نگذشته. الآن دیگر همه حتی آن دوستان هم به صداقت آمریکایی پی بردهاند». طراح پوستر «صداقت آمریکایی» صابر شیخرضایی در میآید که: «من از طراحان فحشخور هستم» و آقا میگوید: «فحش خوردن عیبی ندارد. از همهی شما بیشتر، من در همین سنین فحش خوردهام. در مشهد، همزمان هم زیر شلاق ساواک و مرکز آمادهی توجه مخالفان و حتی خودی ها بودم.»
میان بحثها، آقا گریزی میزند به واژهی پوستر: «پوستر واژهی خوبی نیست. بیگانه است. بگویید پرده یا لوح. البته پرده آدم را یاد پردههای بزرگ سینما یا پردهخوانیهای کربلا و… میاندازد. شاید واژهی لوح بد نباشد. یکی از بچهها میگوید: «پوستر را اعلان هم میگویند». آقا میگوید: «اعلان قشنگ نیست. نمیچسبد. لوح از اعلان بهتر است…» و بلافاصله با خنده، فضای سنگین را با مزاحی میشکند: «حالا هر کس از فردا خلاف لوح حرف زد، بهش نگویید ضد ولایت فقیه!» و خندهی جمع را باز با تذکر اصلیاش جمع میکند: «روی عبارت اصراری ندارم. ولی اصرار دارم در ادبیات در مقابل واژگان بیگانه بایستیم. حالا یک وقتی هست لغت عربی استفاده میکنیم که جزو زبانمان شده. هرچند من خودم هم گاهی کلمات فارسی را بر عربی ترجیح میدهم.
مثلاً نمیگویم «قبل»؛ میگویم «پیش». هم زیباتر است و هم فارسی است. اما به هر حال بهقول مرحوم آلاحمد این لغتهای عربی که در فارسی هست، دیگر بخشی از زبان من شده. ولی زبان فرنگی را از اول نباید قبول میکردیم. الآن هم دارد زیاد میشود. بهخصوص دارند زبان انگلیسی را وارد زبان ما میکنند.»
اما بحث زبان اینجا تمام که نمیشود هیچ، به بحث ادبیات هم میکشد. وقتی آقا از طراح بیلبورد «آرش کمانگیر» میپرسد و دوباره اسم دوستمحمدی به میان میآید، از او میپرسد: «شما چهارپارهی مرحوم مهرداد اَوستا دربارهی آرش را خواندهاید؟» جواب منفی است. آقا خیلی جدی با لحن تذکر ادامه میدهد: «بخوانید. با ادبیات انس پیدا کنید. شعر به گرافیک خیلی کمک میکند. به همهی هنرها کمک میکند». یکی از حاضران به شعر آرش سیاوش کسرایی اشاره میکند. آقا بیتی از آن را میخواند و میگوید: «آن هم شعر خوبی است ولی شعر اَوستا خیلی خوب بود که من در نماز جمعه هم خوانده ام یکبار. بُوَد گاهی که مردی آسمانی / به تیری سر فرازد لشکری را / نَهد جان در یکی تیر و رهانَد / ز ننگِ تیرهروزی، کشوری را…»
مجلسی، یکی از بچههای اصفهان دربارهی یکی از دردهای مشترک بچهها حرف میزند. به تناسب پوسترهایی که چند ماه پیش در این باره در اصفهان تولید کردهاند، از ماجرای تخریب هویت مزار شهدا به اسم یکسانسازی در کل کشور گلایه میکند و گزارشی تقدیم می کند. آقا با برافروختگی آشکاری میگوید: «بیخود یکسانسازی میکنند! من بارها گفتهام نکنند…»
از گوشه و کنار صدا بلند می شود که: «آقا در شهرها و حتی روستاها دارند ادامه می دهند.»
آقا به مومنی اشاره می کند و با بچه های آیهی اصفهان مزاح میکند که: مثل اینجا که سوره دارند، شما هم آنجا آیه دارید؟
آقا به مناسبتی اهمیت استعدادیابی را هم متذکر میشود: «در حدیث داریم که: الناسُ معادنٌ کمعادنِ الذهَبِ و الفِضّه… انسانها مثل معادن طلا و نقرهاند. باید شناخت و استخراج کرد و البته جای خوب هم استفاده کرد. مهمترین کار این بچهها این است که هر جا استعدادی دیدند کشف کنند و تربیت کنند».
محمدرضا دوستمحمدی ضمن اینکه به مزاح می خواهد آقا هنرمندان تجسمی را هم مثل شعرا بیشتر به حضور بپذیریند، پرسش دیگری در میان میگذارد: «گاهی بین موضوعات و اولویتهای مختلف میمانیم. از بین اولویتهای مختلف مردم روی کدام کار کنیم؟ چه کار کنیم که مسائل ریز و کلان جای هم را نگیرند؟» پاسخ آقا از جنس یاد دادن ماهیگیری است: «اگر میخواهید اولویتشناسی و اولویتیابی شما عمیق شود، با نهج البلاغه انس پیدا کنید. با این نگاه بخوانید که تحلیل شما از اولویتها را تقویت کند. خیلی از مسائلی که اینجا گفته شد، نکات اجرایی است؛ اما مهمتر، فهم و فکر است. در خیلی از کارها مشکل ما ذهنیت مخاطب است. مثلاً همکاران ما میآیند و من اگر از آنها بخواهم تولید ملی را پیش ببرند، تأیید میکنند؛ ولی بیرون که میروند کاری نمیشود. همه میگویند بله. ولی عمل نمی شود. علتش این است که باور نیست. پس باور لازم است. نهج البلاغه خیلی راه را در زمینهی باور باز میکند.»
محسن مؤمنی شریف، رئیس حوزهی هنری کشور که دو شاعر را هم برای شعرخوانی آوردهاست، حضار را یکی یکی از روی برگهای معرفی میکند. استاد سیدمسعود شجاعی طباطبایی دقایقی دربارهی تجربهی فراخوان کاریکاتور «هولوکاست» و تأثیرگذاریاش در برزیل و آسیای شرقی و… صحبت میکند و با تشویق و تأیید آقا روبرو میشود.
کم کم بحث گرفتن یادگاری و تبرکی پیش کشیده میشود. یکی از بچهها میگوید: «انگار همه از شما انگشتر میخواهند. مخصوصاً آن یکی که دست خودتان است!» آقا میگوید: «به همه انگشتر و چفیه هدیه میدهم، اما این یکی…» بعضی ها دست بلند می کنند که مال ما! حامد مغروری اجازه می گیرد و می گوید: «ما در این جبهه هر چه فعالیت می کنیم، به برکت دو استادمان است. یکی سیدمسعود شجاعی و دیگری مسعود نجابتی. استاد نجابتی به ما انگیزه و سرخط می دهد و برای ما در این جبهه الگوست. اگر همه موافق باشند انگشتر دست آقا به استاد نجابتی هدیه شود». همه صلواتش را میفرستند. اینطوری نقصان معرفی استاد هم جبران شد!
استاد مسعود نجابتی که مدیرعامل انجمن هنرهای تجسمی بنیاد روایت فتح نیز هست هم سخنان کوتاهی میگوید و البته جای همهی گرافیستهای غایب در جلسه را هم خالی میکند و میگوید: «کسانی که اینجا نشستهاند فقط نمونه و نمایندهی لشکری از بچههای گرافیست انقلابی در کشورند. این بچه ها در استان های مختلف دارای تشکّل هستند و ما ان شاءالله از همه این ظرفیت برای بزرگداشت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی استفاده می کنیم.
از آقا تقاضای پیام و ارائه راهنمایی شد برای بچه های گرافیست. آقا فرمود: «همین ها که گفتم پیام من بود. به بچه ها بگویید.»
بچههای «نهضت مردمی پوستر انقلاب» معرفی میشوند و اینکه از این تشکّل کشوری، چند نفر از مشهد و قم و اصفهان در ترکیب این جلسه هستند. وقتی اسم مشهدیها میآید، آقا با لبخند و تعبیر «همشهریهای ما» بهشان خوشآمد میگوید و به تناسب اسمی که از شهید فخار به میان می آید، از اتفاقات انقلاب مشهد و ۹ دی و سخنرانی خودشان در آن روز خاطراتی می گویند.
بنای جلسه تا ساعت هفت و ربع بود و آقا اول مژده دادند که تا هفت و نیم خواهند نشست. حالا راس هفت و نیم است و آقا دستانشان روی دسته صندلی است به نشانه ی بلند شدن.
بچه ها از جا می جهند برای دستبوسی و عرض حال. اول از همه سیدمسعود شجاعی قندانی پیش میبرد تا آقا برای مریضها دعایی بخواند.
علی حیاتی ذکر یا دعایی برای تنگناهای سخت ایدهیابی میخواهد! آقا تأملی میکند و میگوید: «در این خصوص که نه، ولی من این ذکر را خیلی مؤثر میدانم: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر». او هم شادان تقاضای عکس یادگاری دستهجمعی میکند و آقا قبول میکند.
دوست محمدی فرصت را غنیمت می شمارد و بین چند تا اسم برای فرزندی که در راه دارد، از آقا نظر میخواهد و از میان اسمها «سلمان» پسندیده میشود.
من خودم را جلوی آقا میابم! بعد از رساندن سلام دخترم، از آقا خواهش می کنم حالا که نتوانستیم گزارش بدهیم، اجازه دهند در سفر نوروزی امسال، همه بچه ها در مشهد خدمتشان برسند و گزارش استان های مختلف را بدهند. آقا جوابشان را موکول به شرایط آینده میکنند.
آخر جلسه، غیر از چفیه و انگشتری که به همه هدیه میشود، هر کس چند دانه قند تبرکی هم از آن قندان برای ملتمسین دعا برداشته...
-----------------------------
من غیر از همه یادگاریها، چند برگ کاغذ هم دارم که ریز به ریز نکات جلسه را رویش یادداشت کردهام. مداد کوچکی که دخترم برایم آماده کرده بوده، آخرسر، بانی خیر میشود….