شهدای ایران: علی بوکسور لقبی بود که بچههای محله به شهید علی رضایی داده بودند. جوانی قوی بنیه، چپ گارد و ورزشکار که از انقلابیهای محله به شمار میرفت و در پایگاه بسیج فعالیت میکرد. وقتی نام علی بوکسور را شنیدم، تصمیم گرفتم با خانوادهاش دیدار کنم و از این شهید دفاع مقدس بیشتر بدانم، اما پدر و مادر علی مرحوم شده بودند و برادر جانبازش نیز قادر به گفتوگو با ما نبود. از همین رو با فاطمه سلیمانی، همسر برادر شهید به گفتوگو پرداختیم. روایتهای همسر برادر شهید علی رضایی را پیش رو دارید.
مشت و دیوار
سال ۵۲ بود که عروس خانواده رضایی شدم. همسرم خانواده نسبتاً پرجمعیتی داشت. آنها چهار برادر و یک خواهر بودند. علی متولد سال ۴۵ بود. اولین بار وقتی او را دیدم یک پسربچه هفت ساله بود. از همان کودکی بنیه خوبی داشت. به اصطلاح بچه استخوانداری بود. عجیب نیست که میگویند عقل سالم در بدن سالم است. این بچه غیر از تن قوی، هوش زیادی هم داشت. حتم داشتم اگر شرایطش فراهم میشد، از لحاظ تحصیلی به مراتب بالایی میرسید، اما حیف که علاقهای به درس نداشت. بیشتر به فعالیتهای بدنی علاقهمند بود. یادم است از همان دوران نوجوانیاش با مشت به دیوار میکوبید و تمرین بوکس میکرد. آنقدر مشت کوبیده بود که دستش مثل یک تکه سنگ سفت شده بود.
بوکسور انقلابی
خانه ما نزدیک حریم راهآهن است. دوران طاغوت تفریح بچههای محله نزدیک شدن به ریل قطار و سنگ زدن به شیشه قطارها بود، اما علی از این کارها نمیکرد. با اینکه بچه فعال و پر جنب و جوشی بود، اما آزارش به کسی نمیرسید. آن روزها او بیشتر وقتش را صرف ورزش میکرد. ضربه دست چپش خیلی سنگین بود. دستهای محکم داشت و آنقدر به دیوار میکوبید که جای سیکنهایش روی دیوار میماند. یا با برادرهای بزرگترش کشتی میگرفت و انرژیاش را اینطور تخلیه میکرد. وقتی به سال ۵۷ رسیدیم، علی ۱۲ سال داشت. آن موقع سرکار میرفت. سختیهایی که کشیده بود، باعث شد پی به ظلم رژیم شاه ببرد و همراه برادرهایش به تظاهرات میرفت. شبها روی دیوار شعار مینوشت و هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد. بچههای انقلاب خیلی زود بزرگ میشدند و علی هم از همان ۱۲ سالگی یک مرد کامل بود.
جنگ و شهادت
وقتی جنگ شروع شد، از محلات جنوب شهر تهران خیلی از جوانها و حتی نوجوانها به جبهه رفتند. همسرم به جبهه رفت. برادرهای دیگرش هم رفتند. علی سن زیادی نداشت. ۱۴ سالش بود و اجازه نمیدادند به جبهه برود. مدتی که از جنگ گذشت، توانست پدر و مادرش را راضی کند و برگه اعزام بگیرد. میگفت: میخواهم با همین مشتهایم به دهن بعثیها بکوبم و آنها را از بین ببرم. سال ۶۲ بود که عازم جبهه شد. یک مدتی در منطقه بود و فقط برای چند روز به مرخصی آمد. بار بعدی که رفت، خبر شهادتش را آوردند. آخرین نبرد علی بوکسور در جزیره مجنون بود. باورم نمیشد علی، همان پسر کوچکی که آنقدر پر جنب و جوش بود حالا توی یک تابوت آرام گرفته باشد. وقتی پیکر علی را آوردند، یاد آخرین دیدارمان افتادم. روزی که میخواست به جبهه برود، از من خواست به مادرش نگویم که دوباره قصد اعزام دارد. آن روز ساکش را مخفیانه بست و به خانه ما آمد. بعد از ناهار، خودم او را راهی کردم. از زیر قرآن رد شد و پشت سرش آب ریختم. علی رفت و دیگر بازنگشت.
حنابندان برای شهید
همرزمانش میگفتند علی میخواست توی قوطی کمپوت آب بیاورد که خمپاره کنارش میخورد و به شهادت میرسد. وقتی پیکر علی را آوردند، چون ازدواج نکرده بود، طبق رسمی که داشتیم برایش حنابندان گرفتیم. روی پیکرش نقل و نبات پاشیدیم و آرزوهایی که برای ازدواج جوانمان داشتیم، برایش انجام دادیم. علی از جوانان رشید محلهمان بود. همیشه در مراسم عزاداری ماه محرم شرکت میکرد. بچههای محله فلاح هنوز به یاد دارند که علی بوکسور چطور پیشاپیش دسته عزاداری حرکت میکرد و علامت (علم) بلند میکرد. علی رضایی در ۱۷ سالگی به شهادت رسید، اما در همین سن کم آنقدر خاطره خوب از خودش به یادگار گذاشت که هنوز هم آوازه جوانمردیهایش در بین دوستان و آشناها روایت میشود. علی بوکسور آخرین مبارزهاش را در جبههها انجام داد و شهید شد.
مشت و دیوار
سال ۵۲ بود که عروس خانواده رضایی شدم. همسرم خانواده نسبتاً پرجمعیتی داشت. آنها چهار برادر و یک خواهر بودند. علی متولد سال ۴۵ بود. اولین بار وقتی او را دیدم یک پسربچه هفت ساله بود. از همان کودکی بنیه خوبی داشت. به اصطلاح بچه استخوانداری بود. عجیب نیست که میگویند عقل سالم در بدن سالم است. این بچه غیر از تن قوی، هوش زیادی هم داشت. حتم داشتم اگر شرایطش فراهم میشد، از لحاظ تحصیلی به مراتب بالایی میرسید، اما حیف که علاقهای به درس نداشت. بیشتر به فعالیتهای بدنی علاقهمند بود. یادم است از همان دوران نوجوانیاش با مشت به دیوار میکوبید و تمرین بوکس میکرد. آنقدر مشت کوبیده بود که دستش مثل یک تکه سنگ سفت شده بود.
بوکسور انقلابی
خانه ما نزدیک حریم راهآهن است. دوران طاغوت تفریح بچههای محله نزدیک شدن به ریل قطار و سنگ زدن به شیشه قطارها بود، اما علی از این کارها نمیکرد. با اینکه بچه فعال و پر جنب و جوشی بود، اما آزارش به کسی نمیرسید. آن روزها او بیشتر وقتش را صرف ورزش میکرد. ضربه دست چپش خیلی سنگین بود. دستهای محکم داشت و آنقدر به دیوار میکوبید که جای سیکنهایش روی دیوار میماند. یا با برادرهای بزرگترش کشتی میگرفت و انرژیاش را اینطور تخلیه میکرد. وقتی به سال ۵۷ رسیدیم، علی ۱۲ سال داشت. آن موقع سرکار میرفت. سختیهایی که کشیده بود، باعث شد پی به ظلم رژیم شاه ببرد و همراه برادرهایش به تظاهرات میرفت. شبها روی دیوار شعار مینوشت و هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد. بچههای انقلاب خیلی زود بزرگ میشدند و علی هم از همان ۱۲ سالگی یک مرد کامل بود.
جنگ و شهادت
وقتی جنگ شروع شد، از محلات جنوب شهر تهران خیلی از جوانها و حتی نوجوانها به جبهه رفتند. همسرم به جبهه رفت. برادرهای دیگرش هم رفتند. علی سن زیادی نداشت. ۱۴ سالش بود و اجازه نمیدادند به جبهه برود. مدتی که از جنگ گذشت، توانست پدر و مادرش را راضی کند و برگه اعزام بگیرد. میگفت: میخواهم با همین مشتهایم به دهن بعثیها بکوبم و آنها را از بین ببرم. سال ۶۲ بود که عازم جبهه شد. یک مدتی در منطقه بود و فقط برای چند روز به مرخصی آمد. بار بعدی که رفت، خبر شهادتش را آوردند. آخرین نبرد علی بوکسور در جزیره مجنون بود. باورم نمیشد علی، همان پسر کوچکی که آنقدر پر جنب و جوش بود حالا توی یک تابوت آرام گرفته باشد. وقتی پیکر علی را آوردند، یاد آخرین دیدارمان افتادم. روزی که میخواست به جبهه برود، از من خواست به مادرش نگویم که دوباره قصد اعزام دارد. آن روز ساکش را مخفیانه بست و به خانه ما آمد. بعد از ناهار، خودم او را راهی کردم. از زیر قرآن رد شد و پشت سرش آب ریختم. علی رفت و دیگر بازنگشت.
حنابندان برای شهید
همرزمانش میگفتند علی میخواست توی قوطی کمپوت آب بیاورد که خمپاره کنارش میخورد و به شهادت میرسد. وقتی پیکر علی را آوردند، چون ازدواج نکرده بود، طبق رسمی که داشتیم برایش حنابندان گرفتیم. روی پیکرش نقل و نبات پاشیدیم و آرزوهایی که برای ازدواج جوانمان داشتیم، برایش انجام دادیم. علی از جوانان رشید محلهمان بود. همیشه در مراسم عزاداری ماه محرم شرکت میکرد. بچههای محله فلاح هنوز به یاد دارند که علی بوکسور چطور پیشاپیش دسته عزاداری حرکت میکرد و علامت (علم) بلند میکرد. علی رضایی در ۱۷ سالگی به شهادت رسید، اما در همین سن کم آنقدر خاطره خوب از خودش به یادگار گذاشت که هنوز هم آوازه جوانمردیهایش در بین دوستان و آشناها روایت میشود. علی بوکسور آخرین مبارزهاش را در جبههها انجام داد و شهید شد.