آیتالله خامنهای، در آیین گشایش
کنگره جهانی بزرگداشت حافظ در سال 1367، تعابیر ارزشمندی در توصیف حافظ
دارند و از دیدگاه اندیشه و لفظ به شعر حافظ پرداختهاند. بخشی از این
تعابیر ایشان به این شرح است:
حافظ؛ شاعر تمامی قرنها
بدون
شک حافظ درخشانترین ستاره فرهنگ فارسی است. در طول این چند قرن تا امروز
هیچ شاعری به قدر حافظ در اعماق و زوایای ذهن و دل ملت ما نفوذ نکرده است.
او شاعر تمامی قرنهاست و همه قشرها از عرفای مجذوب جلوههای الهی تا
ادیبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بیسر و پا و تا مردم معمولی هرکدام
درحافظ، سخن دل خود را یافتهاند و به زبان او شرح وصف حال خود را
سرودهاند.
شاعری که دیوان او تا امروز هم پر نشرترین و پر
فروشترین کتاب بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این کشور و در
بسیاری از خانههای یا بیشتر خانهها با قداست و حرمت در کنار کتاب الهی
گذاشته میشود. شاعری که لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده
است و در هر مقولهای زبدهترین و موجزترین و شیرینترین گفته را دارد.
دو خصوصیت حافظ که ما را وامیدارد از او تجلیل کنیم
ما
حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمینهیم، بلکه حافظ همچنین
حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که ما را وا میدارد از
حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده نگاه داریم، اول زبان فاخر او که همچنان
بر قله زبان و شعرفارسی ایستاده است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از
آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاک، پیراسته، کامل و والا، چیزی که امروز از
آن محرومیم. دوم، معارف حافظ که خود او تاکید میکند که از نکات قرآنی
استفادهکرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و شعر حافظ مستفاد از
قرآن میباشد.
حافظ خود اعتراف دارد که نکات قرآنی را آموخته و
زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبه بیانی
محض خارج میشود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات میگذارد یک گنجینه و
ذخیره برای ملت ما و ملتهای دیگر و نسلهای آینده است. چرا که معارف
والای انسانی مرز نمیشناسد.
حافظ یک روشنفکر و یک منتقد اجتماعی است
بهاءالدین
خرمشاهی نویسنده و شاعر و حافظپژوه نیز، از حافظ به عنوان شاعری یاد
میکند که با قرآن، کلام، موسیقی، علوم بلاغی، ادبپژوهی و خوشنویسی آشنا
بوده است. او حافظ را یک منتقد اجتماعی و روشنفکر معرفی میکند و شعر او را
شعر زندگی میداند.
خرمشاهی معتقد است دانستن قرآن شرط و مصداق
بزرگ فهم ادب و عرفان و کلام است و از سوی دیگر قرآن الهامبخش حافظ بوده
است. همچنین حافظ اهل هنر است و کلام زیبایی میآفریند که ما به آن شعر
میگوییم. حافظ موسیقی میداند، متکلم و کلامشناس است، علم کلام اشعری را
میداند و به نوعی اشعریگری در شعر حافظ آمده است.
حافظ یک
روشنفکر بود. برخی روشنفکری را یکی از مشخصههای عصر جدید میدانند، اما
روشنفکری حافظ بدین معناست که بسیار میدانسته و معترض بوده است. حافظ
فلسفه و کلام میخوانده و آنجا که نابسامانی میدیده، اعتراض کرده است.
حافظ یک منتقد اجتماعی و یک هنرمند به معنای امروزی کلمه است. شعر حافظ هم
شعر زندگی و زندگینما و زندگیپرور است.
شاعری که آرزو داشت کوچکترین شاگرد حافظ بود
یکی
از شاعرانی که ارادت بسیار زیادی به حافظ داشت و آرزو داشت کوچکترین
شاگرد حافظ میبود، گوته شاعر آلمانی است. او اشعار بسیاری در خصوص حافظ
گفته است و دیدگاهش در خصوص حافظ را در قالب شعر بیان کرده است. به عنوان
مثال در «دیوان شرقی» خود خطاب به حافظ میگوید:
ای حافظ
سخن تو همچون ابدیت بزرگ است
زیرا آن را آغاز و انجامی نیست
کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است
و میان نیمه غزل تو با مطلع و مقطعش فرقی نمیتوان گذاشت
چه همه آن در حد کمال است
حافظا دلم میخواهد از شیوه غزلسرایی تو تقلید کنم
چون تو قافیه بپردازم
و غزل خویش را به ریزه کاریهای گفته تو بیارایم
نخست به معنی اندیشم
و آنگاه به آن لباس الفاظ زیبا بپوشانم
هیچ کلامی را دو بار در قافیه نیاورم
مگر آنکه با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد
دلم میخواهد همه این دستورها را به کار ببندم
تا شعری چون تو ای شاعر شاعران جهان سروده باشم
شاملو؛ شاعری که حافظ را ملحد میدانست
در
این میان این دیدگاههای مثبت نسبت به شعر حافظ و شخصیت او، برخی نیز وجود
داشتند که دیدگاه مثبتی نسبت به شعر و شخصیت حافظ نداشتند. یکی از این
افراد احمد شاملو شاعر معاصر است که در مقدمه کتاب خود با عنوان «حافظ
شیراز» که در واقع، تصحیح دیوان حافظ است، حافظ را رندی یک لاقبا و ملحد
دانسته و انتقادات زیادی را به وی وارد کرده است.
پاسخ شهید مطهری به ادعاهای احمد شاملو
شهید
مطهری در پاسخ به شاملو و البته، بدون ذکر نام وی، در کتابی با عنوان
«تماشاگه راز» به ادعاهای شاملو پاسخ میدهد. شهید مطهری میگوید: یکی از
شاعران به اصطلاح نوپرداز اخیراً دیوان لسانالغیب خواجه شمسالدین حافظ
شیرازی را با یک سلسله اصلاحات به چاپ رسانده و مقدمهای بر آن نوشته است.
وی مقدمه خود را چنین آغاز میکند: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای
کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطه ریاکاران زهدفروش یک تنه وعده ستاخیز را
انکار میکند، خدا را عشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگانداز و
دستافشان میگذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی/ وین دفتر
بیمعنی، غرق می ناب اولی». یا تمسخر زنان میپرسد: «چو طفلان تا کی ای
زاهد فریبی/ به سیب بوستان و بوی شیرم» و یا آشکارا به باور نداشن مواعید
مذهبی اقرار میکند که «من امروزم بهشت نقد حاصل میشود/ وعده فردای زاهد
را چرا باور کنم؟»
به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه،
حتی در خانه قشریترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک
طاقچه مینهند، به طهارت دست به سویش نمیبرند و چون به دست گرفتند، همچون
کتاب آسمانی میبوسند و به پشیبانی میگذارند، سروش غیبش میدانند و سرنوشت
اعمال و افعال خود را تمام بدو میسپارند. کیست این مرد کافر که چنین به
حرمت در صف اولیاء الهیاش مینشانند؟»
چرا حافظ دیوان خود را جمعآوری نکرد؟
شهید
مطهری در ادامه میگوید: «من اضافه میکنم: کیست این مرد که با این همه
کفرگوییها و انکارها و بیاعتقادیها، شاگردیش در درس «خواجه قوامالدین
عبدالله» که دیوان او را پس از مرگش جمعآوری کرده از او به عنوان «ذات ملک
صفات، مولاناالاعظم السعید، المرحومالشهید، مفخرالعلماء استاد
تخاریرالادبا، معدن الطائفالروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه» یاد میکند و
علت موفق نشدن خود حافظ به جمعآوری دیوانش را چنین توضیح میدهد که به
واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث کشاف و مفتاح و
مطالعه مطالع و مصابح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب به جمع اشتات
غزلیات نپرداخت.
به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید
مذهبی را انکار میکند و از طرفی دیگر میگوید: ز حافظان جهان کس چو بنده
جمع نکرد/ لطایف حکمی با نکات قرآنی» این کیست که از یک طرف رستاخیز را
انکار میکند و از طرف دیگر انسان را به گونهای دیگر میبیند. دل را
«جامجم» و «گوهری که ازکان جهان دگر» است. قطرهای که «خیال حوصله بحر
میپزد» «پادشاه سدرهنشین» میخواند و به «انسان قبلالدنیا» و «انسان
بعدالدنیا» معتقد است؟ دنیا را کشتراز از جهانی دگر معرفی میکند و دغدغه
«نامه سیاه» دارد و تن را غباری میداند که غبار چهره جانش شده است».
مطهری
سپس با بیان اینکه افرادی مثل شاملو شناخت درستی از عرفان ندارند،
میافزاید: «این کافر کیست که از طرف مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر
سترگ معاصر! در بی اعتقادی کامل به سر میبرده و همه چیز را نفی و انکار
میکرده و از طرف دیگر، در طول شش قرن مردم فارسی زبان دانا و بیسواد او
را در ردیف اولیاءالله شمردهاند و خودش هم جا و بیجا سخن از معاد و
انسان ماورایی آورده است ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر را نمیتوانیم
نادیده بگیریم، پس معما را چگونه حل کنیم؟
برای فهم شعر حافظ باید عرفان اسلامی را شناخت
من
حقیقتاً نمیدانم که آیا واقعاً این آقایان نمیفهمند یا خود را به نفهمی
میزنند؟ مقصودم این است که آیا اینها نمیفهمند که حافظ را نمیفهمند و یا
میفهمند که نمیفهمند ولی خود را به نفهمی میزنند؟ شناخت مانند حافظ
آنگاه میسر است که فرهنگ حافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ، لااقل
باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.
عرفان، گذشته از اینکه مانند هر علم دیگر اصطلاحاتی مخصوص به خود دارد،
زبانش زبان رمز است. خود عرفا در بعضی کتب خود، کلید این رمزها را به دست
دادهاند. با آشنایی با کلید رمزها، بسیاری از ابهامات رفع میشود.
اینجا
به عنوان مثال موضوعی را طرح میکنیم که با اشعاری که شاعر بزرگ معاصر! به
عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط میشود و آن موضوع «دم» یا «وقت» است.
عرفا و در این جهت حکما نیز با آنها هم عقیدهاند که معتقدند انسان تا در
این جهان است، باید مراتب و مراحل آن جهان را طی کند. محال است که انسان در
این جهان چشم حقیقت بینش باز نشده باشد و در آن جهان باز گردد. آنچه به
نام «لقاء الله» درقرآن کریم آمده باید در این جهان تحصیل گردد. اگر حافظ
میگوید: من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود/ وعده فردای زاهد را چرا باور
کنم» چنین منظوری دارد و با اشعار دیگرش منافات ندارد.
آیا حافظ تناقضگویی میکند؟
بعضی
پنداشتهاند که حافظ تناقضگویی میکند و یا یک دوره از عمرش یک جور عقیده
داشته و در دوره دیگر جور دیگر و یک گردش 180 درجهای زده است. بعضی دیگر
پا را از این هم بالاتر گذاشته و مدعی شدهاند که حافظ در هر شبانهروز یک
بار تغییر عقیده میداده است. سر شب به عیش و نوش و بادهگساری و شاهد بازی
مشغول بوده و سحرگاه یکسره به دعا و نیاز و نیایش و توبه میپرداخته است.
چون به همان اندازه که درباره باده سخن گفته است، از سحرخیزی و گریه سحری
نیز سخن گفته است. من نمیدانم کسانی که مفهوم عیش حافظ را به خوشباشی و
به اصطلاح اپیکوریسم توجیه میکنند، این بیت را چگونه تفسیر میکنند:
«نمیبینم نشاط عیش درکس/ نه درمان دلی نه درد دینی».
«دم» یا
«وقت» که عارف باید آن را مغتنم شمارد تنها این نیست که کار امروز به فردا
نیفکند، بلکه هر سالکی در هر درجه و مرتبهای که هست، «وقت» و «دم» مخصوص
به خود دارد، حافظ میگوید: «من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کس/ حافظ
راز خود و «عارف وقت» خویشم». جای بسی تأسف است که مردی آنچنان این چنین
تفسیر شود. به هر حال مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمیبندند.